غایب شدن (مترادف)

مترادفات قرآنی غایب شدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «غاب»، «افل»، «غرب»، «عزب»، «وقب»، «بطن»، «تواری»، «خفی»، «کنن».

مترادفات «غایب شدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
غاب ریشه غیب مشتقات غیب
وَمَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى ٱلسَّمَآءِ وَٱلْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتَٰبٍ مُّبِينٍ
افل ریشه افل مشتقات افل
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ ٱلَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَٰذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلْءَافِلِينَ
غرب ریشه غرب مشتقات غرب
وَتَرَى ٱلشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ ٱلْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَٰلِكَ مِنْ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ مَن يَهْدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِيًّا مُّرْشِدًا
عزب ریشه عزب مشتقات عزب
وَمَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا۟ مِنْهُ مِن قُرْءَانٍ وَلَا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِى ٱلْأَرْضِ وَلَا فِى ٱلسَّمَآءِ وَلَآ أَصْغَرَ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكْبَرَ إِلَّا فِى كِتَٰبٍ مُّبِينٍ
وقب ریشه وقب مشتقات وقب
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ
بطن ریشه بطن مشتقات بطن
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ ٱلْفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلْإِثْمَ وَٱلْبَغْىَ بِغَيْرِ ٱلْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا۟ بِٱللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِۦ سُلْطَٰنًا وَأَن تَقُولُوا۟ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
تواری ریشه وری مشتقات وری
يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلْقَوْمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓ أَيُمْسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُۥ فِى ٱلتُّرَابِ أَلَا سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ
خفی ریشه خفی مشتقات خفی
رَبَّنَآ إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَىٰ عَلَى ٱللَّهِ مِن شَىْءٍ فِى ٱلْأَرْضِ وَلَا فِى ٱلسَّمَآءِ
کنّ ریشه کنن مشتقات کنن
كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ

معانی مترادفات قرآنی غایب شدن

«غاب»

الغيب‏: مصدرى است يعنى پنهان شدن خورشيد و غير آن وقتى كه از چشم پوشيده شود. غاب‏ عنى كذا: از ديده‏ام پنهان شد، در آيه گفت: (أم كان من‏ الغائبين‏- 20/ نمل) (سخن حضرت سليمان در باره نديدن هدهد است) واژه- غيب- به معنى- غائب- در باره هر چيز نهفته‏اى كه از حس و آنچه را كه از علم انسان پوشيده باشد بكار رفته است، در آيه: (و ما من‏ غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏- 75/ نمل) به چيزى اگر (غيب و غائب) گفته شود باعتبار غائب بودن آن از مردم است نه براى خداى تعالى كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست، چنانكه گفت:

(لا يعزب عنه مثقال ذرة في السماوات و لا في الأرض‏- 34/ آل عمران)(عالم‏ الغيب‏ و الشهادة- 73/ انعام) يعنى: آنچه را كه از شما پوشيده است و آنچه را كه مشاهده‏اش مى‏كنيد (خداوند بر آنها آگاه و عالم است.) ولى واژه- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) آن چيزى است كه در تحت حواس واقع نمى‏شود، و خردهاى بديع هم بر آن حكم نمى‏نمايد و جز اين نيست كه با خبر دادن پيامبران عليهم السلام آنها دانسته مى‏شوند و با نپذيرفتن و دفع آنها نام الحاد بر انسان اطلاق مى‏شود. كسانى گفته‏اند- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) همان قرآن است. و كسانى كه مى‏گويند- غيب- به معنى (قدر) است اشاره‏اى از سوى ايشان به بعضى از مقتضياتى است كه لفظ غيب آن را حكم مى‏كند.

بعضى از علماء گفته‏اند آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) معنايش اين است كه وقتى كسانى‏ از شما غائب شدند يعنى چنان كسان مانند منافقين نيستند كه در باره‏شان گفته شده:

(و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤن‏- 14/ بقره) و بر اين اساس آيات: (الذين يخشون ربهم بالغيب‏ 49/ انبياء) (من خشي الرحمن بالغيب‏- 32/ ق) (و لله غيب السماوات و الأرض‏- 123/ هود) (أطلع الغيب‏- 78/ مريم) (فلا يظهر على غيبه أحدا- 26/ جن) (لا يعلم من في السماوات و الأرض الغيب إلا الله‏- 65/ نمل)(ذلك من أنباء الغيب‏- 44/ آل عمران) (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب‏- 179/ آل عمران) (إنك أنت علام‏ الغيوب‏- 109/ مائده) (إن ربي يقذف بالحق علام الغيوب‏- 48/ سباء) أغابت‏ المرأة: شويش غائب شد. و در صفت زنان پارسا و صالحه گفته است:

(حافظات للغيب بما حفظ الله‏- 34/ نساء) يعنى در غياب شوهرانشان چيزى كه براى شوهر ناپسند باشد انجام نمى‏دهند.

غيبة: اين است كه انسان را با عيبى كه در او هست بدون اينكه نيازى به ذكرش باشد يادآورى نمايند خداى تعالى گفت: (و لا يغتب‏ بعضكم بعضا 12/ حجرات)

غيابة:: زمين گود و فرو رفته.

غابة: هم از همين واژه (غيابه) است يعنى بيشه زار، گفت:

(في‏ غيابت‏ الجب‏- 10/ يوسف) يعنى در ته چاه. مى‏گويند: هم يشهدون احيانا و يتغايبون‏ احيانا: گاهى حاضر مى‏شوند و زمانى غائب.

و آيه: (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد- 53/ سباء) از جائى كه با ديدگان ظاهر و باطن او را درك نمى‏كند.[۱]

«افل»

الأفول‏ يعنى پنهان شدن يا غروب كردن كرات نورانى آسمانى مانند خورشيد و ماه و ستارگان، خداى فرمايد (فلما أفل‏ قال لا أحب الآفلين‏76/ انعام) و آيه (فلما أفلت‏- 78/ انعام)- أفال‏- نوزاد گوسفندان است و- أفيل‏- يعنى بچه شتر و بچه گاو لاغر و ضعيف كه از شير بريده شده است.[۲]

«غرب»

الغرب‏: پنهان شدن و غروب خورشيد.

غربت‏ تغرب‏ غربا و غروبا: خورشيد غروب كرد.

مغرب‏ الشمس و مغيربانها: جاى فرو شدن و افول آفتاب، در آيات:

(رب المشرق و المغرب‏- 28/ شعراء) (رب المشرقين و رب‏ المغربين‏- 17/ الرحمن) (برب المشارق و المغارب‏- 40/ معارج) و در باره تثنيه و جمع آوردن آنها در قرآن قبلا سخن گفته شده (در ذيل واژه- شرق- بصورتى كه با نظريه كروى بودن و گردش زمين مطابقت دارد نوشته شده است).

و در آيات: (لا شرقية و لا غربية- 35/ نور) (حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب‏- 86/ كهف) غريب‏ هر شخص دور، و نيز هر چيزى كه در ميان جنس خود بى نظير باشد، از اين روى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود: «بدأ الاسلام غريبا و سيعود كما بدأ»گفته شد: «العلماء غرباء» چون دانشمندان تعدادشان در ميان جهال به نسبت نادانها كم و اندك است و نظيرشان نيز كم است.

غراب‏: كلاغ، به خاطر اينكه در رفتن دور پرواز است، در آيه:(فبعث الله غرابا يبحث‏- 31/ مائده)

غارب‏ السنام: بلندى كوهان شتر كه از دسترس دور است.

غرب‏ السيف: تيزى شمشير كه با ضربه خود حريف را از صحنه نبرد دور مى‏كند، مصدرى است در معنى فاعل، تيزى زبان و سخن نيز به تيزى شمشير تشبيه شده است مثل تشبيه نمودن زبان به شمشير مى‏گويند:

فلان‏ غرب‏ اللسان: او تند زبان است.

دلو چاه هم به تصور دور شدنش به قعر چاه- غرب‏ ناميده شده‏ أغرب‏ الساقى: دلو را گرفت. و نيز- غرب‏- زر و طلا، چون در ميان فلزات زمينى ديگر بى نظير است.

سهم‏ غرب‏: تيرى كه معلوم نمى‏شود چه كسى آن را پرتاب كرده است.

نظر غرب‏: نگاهى بودن قصد. غرب‏: درختى كه ميوه نمى‏دهد و براى دور بودنش از ميوه آنطور ناميده شده.

عنقاء مغرب‏: وصفش به اين نام براى اين است كه مى‏گويند پرنده‏اى بوده كه دخترى را گرفته سپس او را ربوده و گريخته است كه بصورت (عنقاء مغرب) در حالت اضافه هر دو گفته مى‏شود (براى توضيح بيشتر پيرامون اين اصطلاح از مآخذ ديگر به ذيل واژه- عنق- رجوع شود).

غرابان‏: قسمت گودى كناره‏هاى دم اسب.

مغرب‏: سپيد مژگان، گويى كه در سپيدى مژگانش مردمك چشمش دور شده است. غرابيب‏ سود: جمع غريب است كه به كلاغ سياه تشبيه شده است مثل: اسود كحلك الغراب: بسيار سياه مثل رنگ تيره كلاغ‏(غربيب: انگور سياه).[۳]

«عزب»

العازب‏: كسى كه بخاطر يافتن چراگاه و گياه از نظر خانواده‏اش دور شده. عزب‏ يعزب‏ و يعزب‏: دور و غائب شد، در آيات: (لا يعزب عنه مثقال ذرة- 3/ سباء)رجل‏ عزب‏ و امرأة عزبة: مرد و زن جوان و همسر ناگزيده و مجرد.

عزب‏ عنه حلمه: خوابش از او دور شد (خوابش پريد).

قوم‏ معزبون‏: گروهى كه شتران خويش از دست داده‏اند.

عزب‏ طهرها: وقتى است كه شوهرش از او دور شده، روايت شده است: «من قرأ القرآن في أربعين يوما فقد عزب‏».

يعنى عهدش در ختم قرآن از او فاصله گرفته: (مدتش طولانى شده).

(زمخشرى- عزب‏- نوشته و مى‏گويد: ختم قرآن در مدت 40 روز طورى است كه ياد و ذكر اوايل قرآن را دور كرده است يعنى بهتر است 30 جزء در 30 روز ختم شود. اساس البلاغه 301).[۴]

«وقب»

وقب‏ يعني روزنه و سوراخ كردن چيزى. وقب‏: وارد سوراخ و غار شد، وقبت‏ الشمس- خورشيد غروب كرد در آيه: و من شر غاسق إذا وقب‏- العلق/ 3 از شر تاريكى و ظلمت كه فراگير شده و همه چيز را پوشانده است، وقيب‏ و قببه و قبه- صداى مخصوص حيوانات سم دار در محل.[۵]

«بطن»

اصل‏ بطن‏، عضوى از بدن (شكم) و جمع آن- بطون‏ است خداى تعالى فرمايد: (و إذ أنتم أجنة في بطون أمهاتكم‏- 32/ نجم).

(زمانى كه در رحم مادرانتان پوشيده و ناپيدا بوديد).

و قد بطنته‏: به شكمش زدم (يا محرمش شدم).

بطن- نقطه مقابل پشت است يعنى پيش و جلوى هر چيز، به پائين هر چيزى- بطن- و به بالا و فوق آن- ظهر- گويند و- بطن الأمر- يعنى باطن كار.

بطن البوادى- قسمت پائين دره و كوه كه تشبيهى است از معنى اوليه بطن.

البطن‏ من العرب- باين اعتبار كه همه قبائل را مثل شخص واحدى در نظر گرفته‏اند كه هر بطن مانند عضوى از آن شخص (يعنى عضوى از همه قبائل است).

اسامى- بطن، فخذ و كاهل‏ نيز در باره قسمتى از قبيله، عشيره و إيل- به همان اعتبار است.

شاعر گويد:الناس جسم و إمام الهدى‏/رأس و أنت العين فى الرأس‏ (مردمان جسمند و امام، هادى و رهنما و در حكم سر آن جسم و تو براى امام چون چشمى). مى‏گويند براى هر موضوع مشكل و پيچيده‏اى بطنى هست. و براى‏ هر چيز ظاهر و آشكارى ظهرى و پشتى. بطنان‏ القدر و ظهرانها- توى ديگ و پشت ديگ.

هر چيزى كه با حواس درك شود، ظاهر و هر چيزى كه از حواس پوشيده باشد باطن‏ گويند.

خداى عز و جل گويد: (و ذروا ظاهر الإثم و باطنه‏- 120/ انعام) و (ما ظهر منها و ما بطن‏- 151/ انعام) (گناه ظاهرى و پنهانى را ترك كنيد) (و هر چه از گناهان چه آشكار و چه پنهان).

بطين‏: شكم بر آمده و بزرگ.

بطن‏- پر خور و اكول.

مبطان‏- كسيكه در خوردن زياده روى مى‏كند و شكمش بزرگ مى‏شود و هم و غمش شكمبارگى است.

بطنة- زياد خوردن.

البطنة تذهب الفطنة- (شكمبارگى و پر خورى، هوش و زيركى را از بين مى‏برد).

بطن‏ الرجل‏ بطنا- زمانى بكار مى‏رود كه كسى از شكمبارگى سبك سر و مست و بى‏خود مى‏شود.

بطن‏ الرجل- شكمش بزرگ شد، مبطن- مرد شكم باريك و كوچك.

بطن‏ الإنسان- شكمش درد گرفت.

رجل‏ مبطون‏- مرد عليل شكم.

بطانه‏- بر خلاف ظهاره- يعنى آستر هر چيز.

بطنت‏ ثوبى بآخر- آنرا با ديگر لباسم آستر كردم و پوشاندم- و قد بطن‏ فلان بفلان‏ بطونا- در كارش وارد و محرم شد.

بطانة- بصورت استعاره براى كسى كه از باطن كار تو با اطلاع است.

خداى فرمايد: (لا تتخذوا بطانة من دونكم‏- 18/ آل عمران) يعنى آنها را محرم خود نگيريد كه به باطن امورتان پى ببرند و اين معنى از آستر لباس- بطانة الثوب- استعاره شده است، بدليل اينكه مى‏گويند لبست فلانا- يا- فلان شعارى و دثار (او مانند لباس زير و لباس روى من شعار- و- دثار- كه لباس زيرين و روى تن است و همچنين واژه لباس- را در باره شخص محرم بصورت استعاره بكار مى‏برند.

از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه‏ «ما بعث الله من نبى و لا استخلف من خليفة إلا كانت له بطانتان، بطانة تأمر بالخير و تحضه عليه، و بطانة تأمره بالشر و تحثه عليه». (هيچ پيامبرى را خدا مبعوث نكرد و جانشينى براى او نگزارد مگر اينكه دو گونه اصحاب و محرم داشته‏اند:

1- بطانه و يار و محرمى كه او را به خير ترغيب مى‏نمايد.

2- بطانه و يار و محرم كه بر شر و بدى تشويق مى‏نمايد.

البطان‏- شكم بند چرمين ستوران كه در زير شكمشان محكم بسته مى‏شود كه جمعش‏ أبطنة و بطن‏ است.

أبطنان‏- دو رگى كه بر شكم عبور مى‏كنند.

بطين‏- ستاره‏اى كه در ميان ستاره حمل‏ قرار دارد.

تبطن‏- وارد شدن به باطن امور.

و آيه (الظاهر و الباطن‏- 3/ حديد) در صفات خداى تعالى است كه همواره دو به دو مانند- اول- و- آخر- بكار مى‏روند.

اما در باره معنى واژه- ظاهر گفته‏اند كه اشاره بمعرفت شناختهاى بديهيات ماست.براستى كه فطرت و سرشت آدمى حكم مى‏كند به هر چيزى كه انسان نظر مى‏كند وجود خداى متعال را در مى‏يابد (و هو الذي في السماء إله و في الأرض إله‏- 84/ زخرف) و از اين روى بعضى از حكماء گفته‏اند، مثل جوينده و خواهنده معرفت خداى، مانند جهانگردى است كه در آفاق مى‏گردد و سير مى‏كند و چيزى را كه در خود او و با خود اوست مى‏طلبد ولى واژه- باطن- در آيه (و الظاهر و الباطن‏- 3/ حديد) اشاره‏اى است بمعرفت و شناخت حقيقى الله و همانست كه ابو بكر رضى الله عنه اشاره كرده و گفته است:

«يا من غاية معرفته القصور عن معرفته».

(اى كسى كه نهايت معرفتش قصور و كوتاهى از معرفتش است) و گفته‏اند ظاهر- و باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن است.

و نيز گفته‏اند: خداى ظاهر است براى اينكه او بر أشياء و پديده‏ها محيط است و ادراك كننده آنها است و از جهت اينكه چيزى به او احاطه ندارد باطن- است همانطور كه فرمود: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام).

از امير المؤمنين رضى الله عنه سخنى كه بر تفسير اين دو لفظ دلالت مى‏كند روايت شده است، آنجا كه مى‏گويد:

«تجلى لعباده من غير أن رأوه و أراهم نفسه من غير أن تجلى لهم».

معرفت و شناسائى فهم اين سخن امير المؤمنين (ع) نياز به فهم دقيق و عقل‏ سرشارى دارد.

و سخن خداى تعالى (و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة- 20/ لقمان) كه گفته‏اند واژه- ظاهرة- در اين آيه نعمت نبوت و پيامبرى است و- باطنة نعمت عقل آدمى است، و نيز گفته‏اند- ظاهرة- يعنى محسوسات و باطنة يعنى معقولات (نعمت‏هاى محسوس و نعمت‏هاى معنوى و عقلانى) و همچنين نعمت ظاهره- را نصرت و پيروزى پيامبر و مردم بر دشمنان و- نعمت باطنه نصرت و پيروزى به كمك ملائكه دانسته‏اند و همه اين معانى در عموم آيه داخل و وارد است.[۶]

«تواری»

واريت‏ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:

قد أنزلنا عليكم لباسا يواري‏ سوآتكم‏- الاعراف/ 26 توارى‏ يعنى آنرا پوشانده فرمود:

حتى‏ توارت‏ بالحجاب‏- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مى‏پوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مى‏كرد.

خليل بن أحمد گفته است- ورى‏- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مى‏كنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشانده‏اند- وراء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: و من وراء إسحاق يعقوب‏- هود/ 71 و ارجعوا وراءكم‏- الحديد/ 13 و فليكونوا من ورائكم‏- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.

و كان‏ وراءهم‏ ملك‏- الكهف/ 79 و أو من وراء جدر- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مى‏شود به اعتبار طرف ديگر:

وراء ظهوركم‏- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشته‏ايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشته‏ايد ثواب خدائى بدست نياورده‏ايد در آيه: فنبذوه وراء ظهورهم‏- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيده‏ايد. و آيه: فمن ابتغى وراء ذلك‏- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كرده‏ايم و در شريعت قرار داده‏ايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت: و يكفرون بما وراءه‏- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.

در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مى‏گويند- وري‏ الزند يري‏ وريا- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مى‏گويد:ككمون النار في حجره‏

- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وري يري مثل ولي يلي گفت:

أ فرأيتم النار التي‏ تورون‏- الواقعه/ 71 (اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كرده‏ايد!؟).

واري‏ الزند- موفق به آتش زدن شد.

كابي الزند- آتش خاموش شد، اللحم‏ الواري‏- گوشت فربه و چاق.

وراء- فرزند فرزند (نوه)، ما وراءك‏- فرزندانى كه نيامده.

وراءك‏ أوسع لك- جائى وسيع‏تر بياور كه فرزندانت زياد است.

توراة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.[۷]

«خفی»

خفي‏ الشيئ‏ خفية- آن چيز پنهان شد.

خداى تعالى گويد: ادعوا ربكم تضرعا و خفية- 55/ اعراف) (پروردگارتان را در حالت فروتنى و آرامى بخوانيد).

خفاء- چيزى كه بوسيله آن اشياء ديگر پوشيده مى‏شود مثل پرده.

خفيته‏- پنهانى و پوشيدگى آن را بر طرف كردى، در وقتى چنين گفته مى‏شود كه چيزى را آشكار كرده‏اى ولى- أخفيته‏- آنرا پنهان كردى در وقتى كه چيزى را بپوشانى و مخفى كنى نقطه مقابل‏ إخفاء- إبداء و اعلان- است يعنى آشكار و علنى كردن.

خداى تعالى گويد: إن تبدوا الصدقات فنعما هي و إن‏ تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم‏- 271/ بقره).

(اگر آشكارا بخشش كنيد چه نيكوست ولى اگر پوشيده بفقراء بخشش كرديد در آنصورت براى شما خيرش بيشتر است).

خداى تعالى فرمايد و أنا أعلم بما أخفيتم‏ و ما أعلنتم‏- 1/ ممتحنه) و بل بدا لهم ما كانوا يخفون‏- 28/ انعام).

استخفاء- پوشيده شدن و پنهان گشتن و طلب پنهان كردن.

خداى تعالى گويد: ألا إنهم يثنون صدورهم‏ ليستخفوا منه‏- 5/ هود) (بدانيد آنها آنچه كه در دل دارند مخفى مى‏كنند تا در پناه آن پوشيده شوند و ناشناخته بمانند.

خوافي‏- جمع‏ خافية- يعنى پرهاى زير بال حيوانات كه در نشستن روى زمين و غير پرواز پوشيده است.

پرهاى بلند بال را- قوادم- گويند[۸]

«کنن»

الكن‏: پوششى يا ظرفى كه چيزى در آن حفظ ميشود، مى‏گويند:

كننت‏ الشي‏ء: آنرا پوشاندم و در ظرفى پنهان كردم.

واژه- كننت- مخصوص به چيزى است كه در خانه‏اى يا جامه‏اى استتار ميشود و يا در غير از آنها از اجسام ديگر.

خداى تعالى گفت:

كأنهن بيض‏ مكنون‏- 49/ صافات.

كأنهم لؤلؤ مكنون‏- 24/ طور.

أكننت: براى چيزى است كه در نفس و جان پوشيده و حفظ ميشود [رازى‏ يا سخنى يا خاطره‏اى را در دل و ذهن نگهداشتن و فاش نكردن‏]، خداى تعالى گويد.

أو أكننتم في أنفسكم‏- 235/ بقره.

جمع- كن- أكنان‏- است، در آيه:

و جعل لكم من الجبال أكنانا- 81/ نحل.

كنان‏: پرده‏اى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مى‏كنند جمعش‏ أكنة- است مثل: غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش). در آيه گفت: و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه‏- 25/ انعام. و قالوا قلوبنا في أكنة- 5/ فصلت.

گفته‏اند معنايش اينست كه آنها ميگفتند دلهاى ما در پرده‏اى است از اينكه آنچه را كه بر دل ما وارد ميشود بفهمند چنانكه گفتند.

يا شعيب ما نفقه‏- 91/ هود (تا آخر آيه.

(اى شعيب ما درك نمى‏كنيم و نمى‏فهميم) و آيه: إنه لقرآن كريم في كتاب‏ مكنون‏- 78/ واقعه). گفته شده مقصود از [كتاب مكنون‏] لوح محفوظ است و نيز گفته‏اند:

دلهاى مؤمنين است و يا اينكه اشاره‏اي است به اينكه قرآن در پيشگاه خداوند محفوظ است چنانكه گفت: و إنا له لحافظون‏- 12/ يوسف.

به زن همسر گزيده و شهر كرده نيز- كنة- ناميده شده براى اينكه‏ در كوششي از حفظ و نگهدارى شوهر خويش است همانطور كه- محصنة- ناميده شده براى اينكه در حصنى يا دژى از محافظت شوهر است.

كنانة: تيردان يا ظرف چرمى سالم و ناشكافته.[۹]


ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 725-721
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 692-691
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 595-594
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 474
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 286-281
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 447-445
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 619-618
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 85-83