اعتدال (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی اعتدال

«اعتدال»؛ ميانه‌حال شدن در كميت و كيفيت. ميانه‌حال شدن در گرمى و سردى و خشكى و ترى يا در طول و عرض. حد وسط‍‌ و دور از افراط‍‌ و تفريط‍‌ بودن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قَصد»، «وَسَط»، «تقویم».

مترادفات «اعتدال» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
قَصد ریشه قصد مشتقات قصد
وَٱقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَٱغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ ٱلْأَصْوَٰتِ لَصَوْتُ ٱلْحَمِيرِ
وَسَط ریشه وسط مشتقات وسط
وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَٰكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا۟ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا وَمَا جَعَلْنَا ٱلْقِبْلَةَ ٱلَّتِى كُنتَ عَلَيْهَآ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَإِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمْ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ
تقویم ریشه قوم مشتقات قوم
لَقَدْ خَلَقْنَا ٱلْإِنسَٰنَ فِىٓ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ

معانی مترادفات قرآنی اعتدال

«قَصد»

القَصْدُ: مستقيم نمودن و استوار داشتن راه است.

قَصَدْتُ‏ قَصْدَهُ‏: بسويش رفتم و آهنگش نمودم.

اقْتِصَاد: از اين واژه است كه بر دو گونه است:

اول- اقتصاد پسنديده بطور مطلق در ميانه روى چيزى كه دو طرف افراط و تفريط دارد مثل جود يا بخشش كه ميان حالت زياده روى و بخل قرار دارد و شجاعت كه حالتى است ما بين تهور و ترس و مانند اينها و بر اين معنى است آيه:

وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ‏ (19/ لقمان) و به اينگونه اقتصاد و ميانه‏روى در آيه:

وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا ... (67/ فرقان) اشاره كرده است.

دوم- اقتصادى است كه بطور كنايه از آنچه ميان حالت پسنديده و ناپسند قرار مى‏گيرد، مثل قرار گرفتن ميان عدل و جور [كه نه عدالت است و نه جور و ستم‏].

و يا حالتى و موقعيتى در ميان نزديك و دور و بر اين اساس گفت:

فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ‏ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ‏ (32/ فاطر) آيه: سَفَراً قاصِداً (42/ توبه).

يعنى سفرى كه دوريش ناپايان است و بسا كه اين آيه به سفر نزديك نيز تفسير شود ولى حقيقتش همان است كه ذكر كردم.

أَقْصَدَ السّهمُ: تير به هدف اصابت كرد گويى كه قصدش و هدفش را يافته است، شاعر گويد:فأصاب قلبك غير أن لم‏ يُقْصِدِ [به قلبت اصابت كرد و رسيد جز اينكه آن را هدف نگرفته بود].

انْقَصَدَ الرّمحُ: نيزه شكست.

تَقَصَّدَ: شكست.

قَصَدَ الرّمحَ: نيزه را شكست.

ناقةٌ قَصِيدٌ: شتر ماده پرگوشت و مفيد.

القَصِيد من الشّعر: شعرى كه هفت بيتش تمام شده است‏[۲]

«وَسَط»

وَسَط يا ميانه هر چيز نقطه‏اى است كه دو طرف مساوى براى آن منظور شود و در كميت بهم پيوسته مثل جسم بكار مى‏رود، اگر وسط با فتحه حرف (س) گفته شود بهمان معنى بالاست مثل وسط صلب- ميانه‏اش سخت است يا ضربتُ‏ وَسَطَ رأسِهِ، به وسط سرش زدم اما با سكون سين، وَسْطٌ در كميت منفصله بكار مى‏رود مانند چيزى كه ميان دو جسم را معين كند و آنها را از هم جدا كند.

وَسْطُ القومِ- ميانه مردم، وسط براى چيزى كه دو طرفش مذموم و ناپسند است گفته مى‏شود.

مثل- هذا أَوْسَطُهُمْ‏ حسباً- اگر موقعيت خوبى و بزرگى داشته باشد ولى خودش در آن حد نباشد يا واژه- جود- كه ميان بخل و زياده‏روى يا اسراف قرار دارد. و براى مصون ماندن از مفهوم- افراط و تفريط- بكار مى‏رود كه واژه‏هاى قابل ستايش است مانند- تساوى يا برابرى- عدالت و انصاف و جوانمردى كه همه پسنديده است. در آيه: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً- البقره/ 143 از اين جهت بمعنى- أَوْسَطُهُمْ‏- خواهد بود و گاهى دو طرف وسط ناشايست نيست بلكه يك سمت پسنديده و محمود و سمت ديگر ناپسند مانند- خير و شر- كه بطور كنايه- رذل- گفته مى‏شود مثل فلان‏ وَسَطٌ من الرجال- يعنى او از حدود خير و نيكى خارج شده است. در آيه:

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏- البقره/ 238 پس كسى كه- وُسْطَى‏- را نماز ظهر تفسير مى‏كند به اعتبار روز چنين مى‏گويد يعنى از وسط روز و كسى كه نماز مغرب مى‏داند به اعتبار اينكه ميان دو ركعتى و چهار ركعتى است يعنى نماز سه ركعتى مغرب كه دو نماز ظهر و عصر بقيه نمازها پايه‏گذارى شده و هر كس به صلاة الوسطى را نماز صبح تفسير مى‏كند به اعتبار قرار داشتن آن ميان نماز عشا و نماز ظهر چنين تفسيرى ميكند مى‏گويد از اين جهت خداى تعالى فرموده:

أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ‏- الاسراء/ 78 يعنى نماز صبح و تخصيص اين نماز به- ذكر- براى همان كسانى است كه پس از خواب شبانه دست مى‏دهد كه با لذت خواب نياز به اقامه آن نماز دارد، از اين جهت در اذان صبح عبارت- الصلاة خير من النوم- اضافه شده و كسى كه صلاة الوسطى را نماز عصر مى‏داند بنا بروايتى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله رسيده است و براى اينكه وقت نماز عصر فاصله ميان كار صبح و كار بعد از نماز عصر است ساير نمازها در حالت استراحت و فراغت اقامه مى‏شود مگر نماز عصر فرموده است‏

«مَن فاتَهُ صلاةُ العصر فكأنما وتر أهله و ماله».

يعنى نقصان و زيان به عائله و مال خود زده است.[۳]

«تقویم»

قَامَ‏، يَقُومُ‏، قِيَاماً: به پا خاست و برخاست.

قَائِمٌ‏: بپا خاسته.

أَقَامَ‏ بالمكان‏ إِقَامَةً: در آنجا اقامت گزيد. اسم فاعلش- قائم- است.

«قِيَام‏» بر چهار گونه است:

اول- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، قهرا و بناچار.

دوم- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، اختيارا.

سوم- قيام براى چيزى كه همان عمل مراعات و حفظ و نگهدارى آن است.

چهارم- قيام كردن به قصد انجام چيزى و كارى.

1- قيام قهرى، مثل آيات:

قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100/ هود)ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها (5/ حشر)

2- و اما قيامى كه در معنى بپاخاستن اختيارى است، در آيات:أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً (9/ زمر).

الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ‏ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ‏ (191/ آل عمران).

الرِّجالُ‏ قَوَّامُونَ‏ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء).

وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64/ فرقان).

قيام در دو آيه اخير جمع- قائم- است.

3- قيام در معنى مراعات و محافظت، در آيات:

كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ (8/ مائده).

قائِماً بِالْقِسْطِ (18/ آل عمران).

و در آيه: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ‏ (33/ رعد) يعنى حافظ و نگهدارنده.

و سخن خداى تعالى كه: لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ (113/ آل عمران).

إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً (75/ آل عمران).

يعنى مگر اينكه پيوسته در طلب آن ثابت و پايدار باشى‏

4- قيامى كه در معنى عزم و قصد و اراده است مثل آيه:يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ‏ إِلَى الصَّلاةِ (6/ مائده).

و در آيه: يُقِيمُونَ‏ الصَّلاةَ (3/ بقره) يعنى قصد انجام نماز نموده آنرا ادامه ميدهند و بر اقامه آن محافظت مى‏كنند.

قِيَام‏ و قِوَام‏- اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا ميدارد و ثابت مى‏كند مثل: عماد و سناد، در مورد چيزيكه به آن اعتماد و تكيه ميشود [تكيه‏گاه، ستون- پايه و اساس- سرپرست خانواده، حافظ و نگهدارنده.] و مثل آيه:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً (5/ نساء) يعنى خداوند آنرا از چيزهايى كه نگهداريتان مى‏كند قرار داده است‏.و آيه: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ‏ (97/ مائده) يعنى كعبه براى شما نگهدارنده و قوام حيات شماست كه معاش و معاد شما را ثابت و پايدار ميدارد.

«أصم» گفته است: معنى قائما- در اين آيه اينست كه كعبه نسخ نميشود.

در آيه فوق- قِيَماً- بجاى- قِياماً- هم خوانده شده و كسى كه- قِياماً- را در آيه جمع- قِيمَة- ميداند سخنى قابل توجه نيست.

عبارت- قَامَ‏ كذا- در معنى ثبت، و- ركز- يعنى ثابت و پا بر جا شده‏ است كه هر سه واژه به يك معنى است [قام، ثبت، ركز].

و آيه: وَ اتَّخِذُوا مِنْ‏ مَقامِ‏ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏ (125/ بقره) يعنى در مقام ابراهيم كه مكانى معين در كعبه است نماز بپاى داريد، اين آيه براى اينستكه همواره خاطره خدا پرستى و بت‏شكنى ابراهيم در خاطره‏ها زنده بماند.

قام فلان مقام فلان: وقتى است كه كسى نايب و جانشين ديگرى شود، در آيه:

فَآخَرانِ‏ يَقُومانِ‏ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ‏ (107/ مائده) و آيه: دِيناً قِيَماً (161/ انعام) يعنى دينى ثابت كه حفظ كننده و ارزش دهنده امور معاش و معادشان است كه- قيما- بدون تشديد هم خوانده شده و در آن صورت از- قيام- است. و نيز گفته شده- قيما- صفت است مثل:

قومٌ عِدًى، مكانٌ سِوًى، لحمٌ رِذًى و ماءٌ رِوًى: [مردمى دشمن خو، مكانى هموار و پرداخته و گوشتى لاغر و آبى گوارا.] و بر اين اساس آيات:

ذلِكَ الدِّينُ‏ الْقَيِّمُ‏ (36/ توبه).

وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً (2/ كهف).

وَ ذلِكَ دِينُ‏ الْقَيِّمَةِ (5/ بينه).

واژه‏ قَيِّمَة- اسمى است براى امتى كه به قسط قيام كرده‏اند و در آيه:

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (110/ آل عمران) به آنها اشاره شده است. و در آيات: كُونُوا قَوَّامِينَ‏ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ‏ (135/ نساء). يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ‏ قَيِّمَةٌ (3/ بينه).

اشاره به- صُحُفاً مُطَهَّرَةً- همان قرآن است.

در آيه: كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه) اشاره به محتواى قرآن كه جامع معانى كتابهاى خداى تعالى است زيرا قرآن كتابى است كه جاى فراهم آمدن و جامع ثمرات و بهره‏هاى كتابهاى پيشين خداى تعالى است.

و آيه: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ‏ الْقَيُّومُ‏ (255/ بقره) يعنى خداوند حافظ و بر پا دارنده هر چيزى است و نيز بخشنده آنچه را كه براى قوام و ثبات آن چيز لازم است و اين مفهوم همان معنى است كه در آيات:

الَّذِي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏ (50/ طه).

أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ‏ عَلى‏ كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ‏ (33/ رعد) ياد آورى شده است.

بناى واژه‏ قَيُّوم‏- فيعول- است و قيام بر وزن فيعال، مثل: ديون و ديان.

قِيَامَة: عبارتست از بر پا شدن رستاخيز يا ساعتى كه در آيات:

وَ يَوْمَ‏ تَقُومُ‏ السَّاعَةُ (12/ روم).

يَوْمَ‏ يَقُومُ‏ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏ (6/ مطففين) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً (36/ كهف) ياد آورى شده است.

قِيَامَة: اصلا به معنى حالت و قيامى است كه ناگهانى از انسان حاصل ميشود و حرف (ه) در قيامت براى تنبه و آگاهى بر وقوع آن حالت بطور ناگهانى است.

مَقَام‏: مصدر و اسم مكان و زمان از- قيام- است، مثل آيات:

إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ‏ مَقامِي‏ وَ تَذْكِيرِي‏ (71/ كهف).

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 274 ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14/ ابراهيم).


وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ‏ (46/ رحمن).

وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى‏ (125/ بقره).

فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ‏ (97/ آل عمران).

وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ‏ (26/ دخان).

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ‏ (51/ دخان).

خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73/ مريم).

وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ‏ (164/ صافات).

أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ‏ مَقامِكَ‏ (39/ نمل).

اخفش گفته است: در آيه: قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‏ (39/ نمل) مقام در اين آيه جاى نشستن است، در اينجا اگر (اخفش) خواسته است بگويد كه (مقام) و (مقعد) هر دو بالذات يك چيزند و نسبت به فاعل مختلفند، اين سخن صحيح است مثل واژه‏هاى- (صعود) و (حدور): [بالا رفتن و پائين آمدن‏].

اما اگر مقصود اين است كه واژه مقام در معنى جاى نشستن است اين سخن بعيد است زيرا مكانى واحد گاهى به اعتبار برخاستن از آن جا (مقام) ناميده ميشود و گاهى به اعتبار نشستن به آنجا- مقعد- ناميده ميشود.

مَقَامَة: گروه و جماعت، شاعر گويد:و فيهم‏ مَقَامَاتٌ‏ حسان وجوهم‏ در حقيقت- مقامة- اسمى است براى مكان هر چند كه بجاى اهل آن مكان قرار گرفته مثل سخن شاعر كه گفته است:و استبّ بعدك يا كليب المجلس. كه در اين شعر- مستبيّن- يعنى هجو كنندگان و ناسزاگويان را مجلس ناميده است. اسْتِقَامَة: در مورد راهى است كه بر يك خط هموار و استوار است كه گفته‏اند، طريق حق هم به آن تشبيه شده است، مثل آيات:

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ (6/ فاتحه).

أَنَّ هذا صِراطِي‏ مُسْتَقِيماً (153/ انعام).

إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ (56/ هود).

اسْتِقَامَة الأنسانِ: ملتزم شدن انسان براى بودن در راه راست، در آيات:

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَ‏ اسْتَقامُوا (30/ فصلت).

فَاسْتَقِمْ‏ كَما أُمِرْتَ‏ (112/ هود).

فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ‏ (6/ فصلت).

الإِقَامَةُ فى المكان: ثابت بودن در آن مكان.

إِقَامَةُ الشّي‏ءِ: اداء كردن حق آن چيز و وفا نمودن به حق آن.

در آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ حَتَّى‏ تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ‏ (68/ مائده) يعنى با علم و عمل به آن وفا كنيد و حق آنها را برآوريد.

و همچنين آيه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ‏ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ‏ (66/ مائده).

خداوند هر كجا در قرآن امر به نماز كرده و آنرا ستوده است امر ننموده مگر با لفظ (إقامة) تا تنبه و آگاهى بر اين باشد كه مقصود، انجام و اداى وظايف نماز است كه حقش اداء شود نه فقط شكل ظاهرى نماز مثل آيه:

أَقِيمُوا الصَّلاةَ (43/ بقره).

و در غير موضع مثل امر در مدح، گفت:

وَ الْمُقِيمِينَ‏ الصَّلاةَ (162/ نساء).

و اما آيه: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏ (142/ نساء).

در آيه اخير- قامُوا- از (قيام) است، يعنى بلند شدن نه از- إقامة- كه به معنى ثبات و پايدارى در نماز است‏

اما آيه: رَبِّ اجْعَلْنِي‏ مُقِيمَ‏ الصَّلاةِ (40/ ابراهيم) يعنى پروردگارا موفقم بدار تا شرايط كامل نماز را بجاى آورم.

در آيه: فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ (5/ توبه) گفته شده مقصود از آن اقرار به وجوب نماز است نه به اداى آن.

مُقَامٌ‏: براى مصدر و اسم مكان و اسم زمان و اسم مفعول گفته ميشود ولى آنچه را كه در قرآن وارد شده است مصدر است مثل آيه:إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66/ فرقان).

مُقَامَةٌ: همان اقامت و سكنى گزيدن است، در آيات:

الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ‏ (35/ فاطر).

كه مثل‏ دارُ الْخُلْدِ (28/ فصلت).

جَنَّاتِ عَدْنٍ‏ (72/ توبه) است.

و آيه: لا مُقامَ‏ لَكُمْ فَارْجِعُوا (13/ احزاب).

مقام- در آيه اخير از- قام- است يعنى براى شما استقرار و آرامش نيست كه: لا مُقامَ لَكُمْ‏ (13/ احزاب) هم خوانده شده يعنى از- إقامة.

واژه- إقامة- به دوام و پيوستگى هم تعبير ميشود مثل آيه: عَذابٌ‏ مُقِيمٌ‏ (37/ مائده)آيه: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ‏ (51/ دخان) عبارت‏ (مَقامٍ أَمِينٍ)- با فتحه حرف ميم- يعنى در مكانى كه اقامتشان در آنجا ادامه مى‏يابد.

تَقويمُ‏ الشّي‏ء: پرداختن و استوار داشتن آن چيز، در آيه:

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ‏ تَقْوِيمٍ‏ (4/ تين).

كه اشاره به ويژگيهاى انسان در ميان حيوانات از جهت عقل و فهم و راست بودن قامت اوست كه دلالت بر مستولى بودن انسان بر هر چيزى است كه در اين عالم هست.

تَقْوِيمُ‏ السّلعةِ: ارزيابى كردن متاع و بيان قيمت آن.

قَوْم‏- در اصل گروهى از مردان غير از زنان است از اينروى گفت: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ .... (11/ حجرات).

شاعر گويد:أ قوم آل حصن أم نساء [آيا اهل و قبيله حصن مردانند يا زنان‏].

ولى در اكثر آيات قرآن هر كجا به قوم اشاره شده مردان و زنان با هم اراده شده است و حقيقت معنى آن در مورد مردان همانست كه با آيه:

الرِّجالُ‏ قَوَّامُونَ‏ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء) آگاهى داده است‏[۴]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا, ص178
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 199-197
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 452-451
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 278-268