درست (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۴: خط ۲۴:


===«صدق»===
===«صدق»===
الصدق‏ و الكذب: راست و دروغ، اصلشان در قول و سخن است چه ماضى و چه حال و مستقبل، چه وعده راست و دروغ باشد و يا غير از اينها.
مقصود از معنى اول- فقط در سخن گفتن است و در سخن گفتن هم جز در خبر صدق و كذب در ساير موارد و اقسام سخن نيست، از اين جهت گفت:
(و من‏ أصدق‏ من الله قيلا122/ نساء).
(و من أصدق من الله حديثا- 87/ نساء)(إنه كان‏ صادق‏ الوعد- 54/ مريم) واژه- صدق- و كذب به صورت عرض در انواع ديگر كلام، مثل استفهام و امر و دعاء نيز هست همچون سخن گوينده‏اى كه سؤال مى‏كند أ زيد فى الدار؟- كه در ضمن اين پرسش خبر مى‏دهد كه به حال زيد جاهل است و از او چيزى نمى‏داند (و گر نه صفتى از صفات زيد را در جمله‏اش ذكر مى‏كرد). و همچنين وقتى بگويد- واسني- يعنى با من به يارى و غمخوارى رفتار كن كه در ضمن اين جمله هم گفته است كه او محتاج به يارى و مساوات است و اگر بگويد- لا تؤذ: اذيت نكن، در ضمن اين جمله هم اذيت او را خبر مى‏دهد.
الصدق‏: مطابقت قول با نيت و ضمير و يا چيزى است كه از آن خبر داده شده است و اين هر دو با هم است يعنى (صدق نيت- و صدق مورد خبر) و هر گاه يكى از اين دو شرط نباشد و جدا شود آن سخن به تمامه صدق نيست بلكه يا به صدق توصيف نمى‏شود و يا گاهى به سخن راست، و زمانى به سخن دروغ وصف مى‏شود و يا بنابر دو نظر مختلف، مثل سخن كافرى كه از روى بى‏اعتقادى بگويد: محمد رسول الله- در اين مورد اگر گفته شود اين جمله راست است صحيح است براى اينكه از چيزى كه درست و راست است خبر داده شده.
و همچنين صحيح است كه گفته شود آن سخن دروغ است براى اينكه قول آن كافر در آن جمله درست با ضميرش مخالفت دارد و بنابر وجه دوم خداى تعالى در سوره منافقين سخن آنهائى را كه مى‏گويند: (نشهد إنك لرسول الله ...- 1/ منافقون) دروغ دانسته است.
صديق‏: كسى است كه صدق و راستى از او زياد سر زده است، و گفته شده به چنان شخصى از آن جهت- صديق- گويند كه هرگز دروغ نمى‏گويد و نيز- صديق‏- كسى است كه چون عادت به راستگويى دارد دروغى از او سر نمى‏زند و همچنين گفته‏اند بلكه- صديق‏- به كسى گفته مى‏شود كه با قول و اعتقادش چيزى را به راستى مى‏گويد و صدق خود را با عملش و كردارش ثابت و محقق مى‏دارد، در آيات: (و اذكر في الكتاب إبراهيم إنه كان صديقا نبيا- 41/ مريم) (و أمه‏ صديقة- 75/ مائده).
و گفت: (من النبيين و الصديقين‏ و الشهداء- 69/ نساء)، پس- صديقين- كسانى هستند كه در فضيلت مادون پيامبرانند و در كتاب: (الدريعة الى مكارم الشريعة) آن را بيان داشته‏ام.
گاهى صدق و كذب در چيزى است كه در اعتقاد ثابت است و از آن نتيجه مى‏شود مثل:
صدق‏ ظنى: گمانم درست است.
كذب ظنى: پندارم دروغ است.
واژه صدق و كذب در كار اعضاء بدن نيز بكار مى‏رود، چنانكه گفته مى‏شود صدق‏ في القتال: وقتى كه كسى حق جنگ را به جا مى‏آورد و آنچه را كه شايسته است و آن طور كه واجب است كارزار مى‏كند.
كذب فى القتال: وقتى است كه بر خلاف معنى فوق عمل كند (وقتى كه در كارزار بى‏كفايتى كند).
در آيه گفت: (رجال‏ صدقوا ما عاهدوا الله عليه‏- 23/ احزاب) يعنى با كارهايى كه آشكار كردند وفاى به عهد و پيمان را به اثبات رساندند و آن را محقق نمودند.
و آيه: (ليسئل‏ الصادقين‏ عن صدقهم‏- 18/ احزاب) يعنى از كسانى كه صدق در گفتارشان هست از صدق كردارشان مى‏پرسد كه آگاهى و تنبيهى بر اين امر است كه اعتراف زبانى به حق بدون گزينش آن و بدون نيت و قصد حق، كافى نيست و سخن خداى تعالى:
كه: (لقد صدق‏ الله رسوله الرؤيا بالحق‏- 27/ فتح).
(خداوند رؤياى صادق پيامبر خويش را به حق و راستى ثابت كرد) پس اين مطلب، صدق در فعل است كه همان تحقق يافتن و انجام شدن است يعنى خداوند رؤياى پيامبر صلى الله عليه و آله را محقق نمود و به انجام رساند.
و بر اين اساس آيه: (و الذي جاء بالصدق و صدق به‏- 33/ زمر) يعنى آنچه را به‏ زبان بيان كرده و در عمل آن را قصد كرده بود به انجام رسانيد و محقق داشت.
و هر كارى كه از نظر ظاهر و باطن خوب و بدون نقص باشد به صدق تعبير مى‏شود و آن فعلى كه با آن وصف مى‏شود به صدق اضافه مى‏گردد، مثل (في مقعد صدق عند مليك مقتدر 2/ يونس) (أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق‏ 80/ اسرا) (و اجعل لي لسان صدق في الآخرين‏84/ شعراء) آيه اخير درخواست و سؤالى از سوى ابراهيم عليه السلام است كه مى‏خواهد خداى تعالى او را صالح و شايسته گرداند به طورى كه وقتى آيندگان بعد از او ثنا و ستايشش مى‏كنند آن ثنا و ستايش دروغ نباشد، بلكه آنگونه باشد كه شاعر مى‏گويد:اذا نحن اثنينا عليك بصالح‏/فأنت الذى نثني و فوق الذى نثني‏ (آنگاه كه ما بر تو به نيكى و شايستگى ثنا و ستايش مى‏كنيم، تو همان كسى هستى كه در حال ثنا و گفته ما برتر از آن هستى كه ثنايت مى‏كنيم).
فعل- صدق‏- به دو مفعول متعدى مى‏شود مثل: (و لقد صدقكم‏ الله وعده‏ 152/ آل عمران).
(خداوند وعده‏اش را با شما راست و درست گردانيد).
صدقت‏ فلانا: او را به راستگوئى نسبت دادم.
أصدقته‏: راستگويش يافتم، گفته شده هر دو عبارت اخير به يك معنى است و به جاى هم بكار مى‏روند.
در آيات: (و لما جاءهم رسول من عند الله‏ مصدق‏ لما معهم‏- 101/ بقره) (و قفينا على آثارهم بعيسى ابن مريم مصدقا لما بين يديه‏- 46/ مائده) (سپس بر اثر ايشان، عيسى بن مريم را آوردى كه تصديق كننده تورات بود كه پيش از او نازل شده بود).
تصديق‏: در هر چيزى كه در آن تحقيق و پژوهش شده باشد، بكار مى‏رود، مى‏گويند: صدقني‏ فعله و كتابه: كار و نوشته‏اش مرا تصديق كرد.
آيات: (و لما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم‏89/ بقره) (نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه‏- 3/ آل عمران).
(و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا- 12/ احقاف) يعنى تصديق كننده كتابهائى است كه پيشتر آمده است. و واژه- لسانا- در آيه اخير به خاطر (حال) بودن منصوب است، در مثل مى‏گويند:
صدقني‏ سن بكره‏: (به هر چه در دل داشت مرا آگاه كرد) مثل فوق را براى كسانى مى‏زنند كه در سخنشان صادقند و اصل مثل اين است كه در موقع فروختن شتر (يا هر متاع ديگر) سن حقيقى شتر جوانش را به مشترى‏ بگويد يا جنس متاع را.
صداقة: درستى عقيده در دوستى است كه مخصوص انسان است نه غير از انسان.
در آيه: (فما لنا من شافعين و لا صديق‏ حميم‏- (10/ شعراء) (نه شفيعانى داريم و نه دوستانى حقيقى) و اين اشاره به آيه‏اى است كه مى‏گويد: (الأخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو إلا المتقين‏- 67/ زخرف) (جز دوستان پرهيزگار بقيه دوستان دنيائى در آن روز دشمن يكديگرند). صدقة: چيزى است كه انسان به قصد قربت از مالش خارج مى‏كند مثل زكات ولى- صدقة- در اصل در امر مستحب، و زكات و براى امر واجب گفته مى‏شود و گاهى كه صدقه دهنده قصدش صدق در كردارش باشد زكات و امر واجب هم- صدقة- ناميده مى‏شود.
گفت: (خذ من أموالهم صدقة- 103/ توبه) (إنما الصدقات‏ للفقراء- 60/ توبه) در دادن زكاة گفته مى‏شود- صدق‏ و تصدق‏.
در آيات: (فلا صدق و لا صلى‏- 31/ قيامه) (نه بخشش كرد و زكات داد و نه نماز گزارد).
(إن الله يجزي‏ المتصدقين‏- 88/ يوسف) (خداوند زكات دهندگان و بخشندگان را پاداش مى‏دهد).
(إن‏ المصدقين‏ و المصدقات‏- 18/ مائده) و آيات فراوان ديگر. هر گاه انسان چيزى از حقش را درگذرد، مى‏گويند: تصدق‏ به، مثل آيه: (و الجروح قصاص فمن تصدق به فهو كفارة له‏- 45/ مائده) (زخم‏ها و جراحات را قصاص بايد و هر كه از حق خويش درگذرد در حكم كفاره‏اى از گناهان اوست).
يعنى كسى كه از قصاص صرف نظر و دورى كند.
و آيه: (و إن كان ذو عسرة فنظرة إلى ميسرة و أن تصدقوا خير لكم‏- 28/ بقره) (در باره وامدار و مقروض است كه مى‏گويد اگر در سختى و تنگى معيشت بود مهلتى بايد به او داد تا به فراخى مال برسد و هر گاه از او صرف نظر كنيد و در گذريد مثل اجراى صدقه و بخشش است) و بر اين اساس از پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شده است كه: «ما تاكله العافية فهو صدقة».
(هر آنچه را كه رزق خواهند مى‏خورد همان بخشش است) و بر اين معنى آيه: (و دية مسلمة إلى أهله إلا أن يصدقوا- 92/ نساء) (و خونبهائى كه به كسان مقتول داده مى‏شود مگر اينكه ببخشند و درگذرند) كه بخشيدن و در گذشتن آن را صدقه گفته است.
و آيات: (فقدموا بين يدي نجواكم صدقة- 12/ مجادله).
(أ أشفقتم أن تقدموا بين يدي نجواكم صدقات‏- 13/ مجادله) زيرا امر شده بودند به اينكه هر كس با پيامبر صلى الله عليه و آله نجوا كند صدقه و بخششى كه مقدارش معين نشده بود، بپردازند و آيه: (رب لو لا أخرتني إلى أجل قريب‏ فأصدق‏ و أكن من الصالحين‏ 10/ منافقين) كه واژه- اصدق- در آيه اخير يا از- صدق است يا از- صدقة.
صداق‏ المراة و صداقها و صدقتها: كابين و مهريه زن است كه به او داده مى‏شود.
أصدقتها: مهريه‏اش را دادم.
آيه: (و آتوا النساء صدقاتهن‏ نحلة- 4/ نساء) (كابين و مهريه زنان را كه مى‏خواهيد بدهيد با طيب نفس بپردازيد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 389-382</ref>


===«حقّ»===
===«حقّ»===
اصل‏ حق‏ مطابقت و يكسانى و هماهنگى و درستى است، مثل مطابقت پايه درب در حالى كه در پاشنه خود با استوارى و درستى مى‏چرخد. و مى‏گردد.
گفته‏اند: «حق» وجوهى دارد:
اول- بمعنى ايجاد كننده‏اى چيزى را كه به سبب حكمتى كه مقتضى آن است ايجاد نموده است و لذا در باره خداى تعالى كه ايجاد كننده پديده‏هاى عالم بمقتضاى حكمت است- حق- گويند.
در آيه (ثم ردوا إلى الله مولاهم‏ الحق‏- 30/ يونس).
يعنى: (سپس ايشان را به الله كه مولاى هميشگى و بحقشان است باز برند).
كمى دورتر در آيه (32/ يونس) مى‏فرمايد: (فذلكم الله ربكم الحق‏- 32/ يونس).
و در آيه (فما ذا بعد الحق إلا الضلال فأنى تصرفون‏- 32/ يونس) يعنى: (براستى بعد از حق جز گمراهى چيست كه شما را بآن بر مى‏گردانند).
دوم- حق در معنى خود موجود، كه آنهم بمقتضاى حكمت ايجاد شده، از اين روى تمام فعل خداى تعالى را حق گويند، در آيات:
(هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا- 5/ يونس) تا آنجا كه مى‏فرمايد: (ما خلق الله ذلك إلا بالحق‏- 5/ يونس).
و در باره قيامت فرمايد: (يستنبئونك أ حق هو، قل إي و ربي إنه لحق‏ 53/ يونس).
يعنى: (خبر قيامت را از تو مى‏پرسند كه آيا راست است بگو سوگند به‏ پروردگارم كه قيامت بر حق است).
و آيه (ليكتمون الحق‏- 146/ بقره).
و خداى عز و جل گويد: (الحق من ربك‏- 147/ بقره).
(و إنه للحق من ربك‏- 149/ بقره).
سوم- حق، بمعنى اعتقاد داشتن و باور داشتن در چيزى است كه يا آن باور يا واقعيت آنچيز و در ذات او مطابقت با حق دارد، چنانكه مى‏گوئيد اعتقاد او در بعث و پاداش و مكافات و بهشت و دوزخ حق است.
خداى تعالى فرمايد: (فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق‏ 213/ بقره).
چهارم- حق يعنى هر كار و سخنى كه بر حسب واقع آنطور كه واجبست، و باندازه‏اى كه واجب است و در زمانى كه واجب است انجام مى‏شود، چنانكه مى‏گوئيم، كار تو حق است و سخن تو نيز حق.
خداى تعالى گويد: (كذلك‏ حقت‏ كلمة ربك‏- 33/ يونس).
(حق‏ القول مني لأملأن جهنم‏- 13/ سجده).
سخن خداى عز و جل: (و لو اتبع الحق أهواءهم‏- 71/ مؤمنون).
صحيح است كه مراد از حق در اين آيه خداى تعالى باشد و همينطور ممكن است مراد از آن حكمى بنابر اقتضاى حكمت باشد كه همان حقى است‏ كه در آيه آمده است.
أحققت‏ كذا- يعنى آنرا از نظر حق بودن اثبات كردم يا حقش را اداء كردم، و يا اينكه چون حق بود بحق بودنش حكم نمودم.
خداى تعالى گويد: (ليحق‏ الحق‏- 8/ انفال) (براى اينكه حق را اثبات كند).
پس اثبات حق دو گونه است:
اول- با اظهار كردن دلائل و آيات (يعنى آثار حق در آفرينش، و پديده‏ها).
چنانكه خداى تعالى گويد: (و أولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا- 91/ نساء) يعنى دليل قوى و روشن.
معنى- دوم- اثبات حق با كامل نمودن شريعت و گسترش آن در عموم مردم است مثل آيات زير:
(و الله متم نوره و لو كره الكافرون‏- 8/ صف).
(هو الذي أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله‏ 33/ توبه).
و آيه (الحاقة ما الحاقة- 2 و 1/ حاقه) كه اشاره بقيامت است چنانكه آن را چنين تفسير كرد و گفت (يوم يقوم الناس‏- 6/ مطففين) زيرا در قيامت پاداش و جزاء بحقيقت مى‏پيوندد و اثبات مى‏شود.
گفته مى‏شود: حاققته‏ فحققته‏- يعنى در حق با او مخاصمه و استدلال كردم و بر او چيره شدم.
عمر (رض) گفته است‏
(إذا النساء بلغن نص‏ الحقاق‏، فالعصبة اولى فى ذلك) (اگر دوشيزگان بحدى از رشد و بلوغ عقلانى رسيدند كه در امور كوچك هم راه استدلال و جدال در پيش گرفتند پدر و برادران و عموهايشان سزاوارترند كه در امور همسر گزينى و در حقوق ديگر همراهى و نظارتشان كنند).
فلان نزق‏ الحقاق‏ يعنى او در امور كوچك هم مجادله مى‏كند.
حق در واجب و لازم و جايز بكار برده مى‏شود مثل آيات زير:
(و كان‏ حقا علينا نصر المؤمنين‏- 47/ روم).
(كذلك حقا علينا ننج المؤمنين‏- 103/ يونس).
و در سخن خداى تعالى كه: (حقيق‏ على أن لا أقول على الله إلا الحق‏- 105/ اعراف).
گفته‏اند:- حقيق‏- معنايش سزاوار و شايسته است كه بصورت حقيق علي- نيز خوانده شده است، يعنى بر من سزاوار است، كه گفته‏اند يعنى: بر من واجب است.
و آيه (و بعولتهن‏ أحق‏ بردهن‏- 228/ بقره).
يعنى: (اگر خواهان اصلاح بودند شوهرانشان برجوع و بازگرداندن ايشان سزاوارترند).
واژه- حقيقة- گاهى در مورد چيزيكه داراى وجودى و ثباتى است بكار مى‏رود مثل سخن پيامبر (ص) بحارث كه فرمود:
(لكل حق حقيقة فما حقيقة إيمانك-» يعنى: هر حقى داراى حقيقتى است چه چيزى از حق بودن دعوى تو بر ايمان خبر مى‏دهد؟
فلان يحمى حقيقة- يعنى او حقيقتش را و آنچه كه شايسته حمايت است‏ پشتيبانى مى‏كند و حامى حقيقت است و گاهى حقيقت در باره اعتقاد، و ايمان چنانكه قبلا گفته شد بكار مى‏رود و گاهى نيز در گفتار و كردار، چنانكه مى‏گويند: فلان لفعله حقيقة- او در كارش با حقيقت است وقتى كه در آن كار رياء و خود نمائى نباشد.
اما در باره گفتار با حقيقت مثل- لقومه حقيقة- در وقتى كه كسى گفتارش با كم‏گوئى و زياد گوئى يا آسان گفتن و سخت گفتن و افزونى همراه نباشد.
نقطه مقابل حقيقت در سخن و ضدش مجاز گوئى و گشاده گوئى است مى‏گويند:
الدنيا باطل و الآخرة حقيقة- كه آگاهى و اشاره‏اى است بر فانى بودن و زوال پذيرى دنيا و بقا و پايدارى آخرت.
اما در عرف و اصطلاحات فقهاء و متكلمين مى‏گويند: حقيقت لفظى است كه در ما وضع له- بكار مى‏رود يعنى آنچه را كه در اصل لغت و زبان براى آن واژه وضع شده و در نظر گرفته شده.
الحق‏ من الإبل- نوزاد شترى كه بسن سوارى و برداشتن بار رسيده است مؤنثش‏ حقة و جمعش‏ حقاق‏ است. أتت الناقة على‏ حقها- يعنى مدت وضع حملش كه از سال قبل آبستن شده رسيده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 524-518</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش