ویراستار
۹٬۰۷۷
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی دعا کردن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دعا»، «سلّم»، «حیّی»، «صلّی». ==مترادفات «دعا کردن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |دعا |ریشه دعو |دعو (واژگ...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[دعو (ریشه)|ریشه دعو]] | |[[دعو (ریشه)|ریشه دعو]] | ||
|[[دعو (واژگان)|مشتقات دعو]] | |[[دعو (واژگان)|مشتقات دعو]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=61}} | ||
|- | |- | ||
|سلّم | |سلّم | ||
|[[سلم (ریشه)|ریشه سلم]] | |[[سلم (ریشه)|ریشه سلم]] | ||
|[[سلم (واژگان)|مشتقات سلم]] | |[[سلم (واژگان)|مشتقات سلم]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=24|Ayah=61}} | ||
|- | |- | ||
|حیّی | |حیّی | ||
|[[حیی (ریشه)|ریشه حیی]] | |[[حیی (ریشه)|ریشه حیی]] | ||
|[[حیی (واژگان)|مشتقات حیی]] | |[[حیی (واژگان)|مشتقات حیی]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=4|Ayah=86}} | ||
|- | |- | ||
|صلّی | |صلّی | ||
|[[صلو (ریشه)|ریشه صلو]] | |[[صلو (ریشه)|ریشه صلو]] | ||
|[[صلو (واژگان)|مشتقات صلو]] | |[[صلو (واژگان)|مشتقات صلو]] | ||
| | | {{AFRAME|Surah=9|Ayah=103}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی دعا کردن== | ==معانی مترادفات قرآنی دعا کردن== | ||
=== «دعا» === | ===«دعا»=== | ||
الدعاء- مثل- النداء- يعنى كسى را بانگ زدن و خواندن جز اينكه نداء را در بانگ زدن بدون اضافه كردن اسم آن شخص بكار مىبرند مثل- أيا- يعنى آهاى. | |||
ولى دعاء- بانگ زدن و خواندنى است كه پيوسته با اسم طرف- همراه است مثل- يا فلان. | |||
و گاهى اين دو واژه بجاى يكديگر بكار مىروند. | |||
=== «صلّی» === | خداى تعالى گويد: كمثل الذي ينعق بما لا يسمع إلا دعاء و نداء- 171/ بقره) (همچون كسى كه به ناشنوا با بانگ زدن چه با نام او و چه بىنام صدا مىزند). | ||
دعاء- در معنى نام نهادن روى فرزند و ناميدن هم بكار مىرود مثل: | |||
دعوت ابني زيدا- اسم فرزندم را زيد گزاردم. | |||
خداى تعالى گويد: لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا- 63/ نور). | |||
(همانطور كه خودتان در ميان خويش يكديگر را صدا مىزنيد پيامبر (ص) را آنطور صدا نزنيد). | |||
كه تشويقى بر تعظيم و بزرگداشت پيامبر (ص) است و اينجا روى سخن با كسى است كه مىگويد: يا محمد كه (او را مثل افراد عادى صدا مىزند). | |||
دعوته- از او خواستم و طلب كمك نمودم. | |||
خداى تعالى گويد: قالوا ادع لنا ربك- 68/ بقره) يعنى: از پروردگارت پرسش كن و بخواه. | |||
و آيه قل أ رأيتكم إن أتاكم عذاب الله أو أتتكم الساعة أ غير الله تدعون إن كنتم صادقين بل إياه تدعون- 40/ انعام). | |||
هشدار بر اين امر است كه وقتى بشما سختى مىرسد از ديگرى پناه و فرياد رسى جز او نمىخواهيد. | |||
در آيات: و ادعوه خوفا و طمعا- 56/ اعراف). | |||
و و ادعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقين- 23/ بقره). | |||
و و إذا مس الإنسان ضر دعا ربه منيبا إليه- 8/ زمر). | |||
و و إذا مس الإنسان الضر دعانا لجنبه- 12/ يونس). | |||
و و لا تدع من دون الله ما لا ينفعك و لا يضرك- 106/ يونس). | |||
و آيه لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا كثيرا- 14/ فرقان) يعنى در آن هنگامه يكبار- وا حسرتا نگوئيد بلكه زياد بگوئيد. | |||
ثبور- اينستكه كسى مىگويد: اى واى بر من- افسوس بر من- و از اين قبيل الفاظ ندامت زا و تأسف بار معنيش اينستكه بر شما غم و اندوه فراوانى رسيده است و آيه ادع لنا ربك- 68/ بقره) يعنى از او سؤال كن الدعاء إلى الشيء- تمايل و ترغيب بسوى آن چيز است مثل آيه: | |||
قال رب السجن أحب إلي مما يدعونني إليه- 33/ يوسف). | |||
(سخن حضرت يوسف (ع) است كه در برابر تقاضاى ارتكاب گناه مىگويد: اى پروردگارم زندان براى من خوشتر از اين چيزى است كه مرا به آن مىخوانند). | |||
و آيه و الله يدعوا إلى دار السلام- 25/ يونس) (خداوند بسراى سلامت دعوت مىكند. | |||
و آيه يا قوم ما لي أدعوكم إلى النجاة و تدعونني إلى النار، تدعونني لأكفر بالله و أشرك به- 41/ غافر). | |||
(مؤمنين كه در دربار فرعون بموسى گرويده بود به فرعونيان گفت چرا شما را بسوى نجات دعوت مىكنم و شما مرا به جهنم مىخوانيد كه بخدا كافر بشوم و باو شرك ورزم). | |||
و آيه لا جرم أنما تدعونني إليه ليس له دعوة- 43/ غافر). | |||
يعنى: (ناگزير آنچه كه مرا بسوى آن مىخوانيد در اين دنيا و آخرت ارزش دعوت ندارد، بازگشت ما بسوى خداست). يعنى بتها و فرعونها رفعت و ارزشى ندارند. | |||
دعوة اختصاص بادعاى خويشاوندى و نسب دارد و اصلش حالتى است كه بر انسان غلبه دارد مثل: حالت نشستن (كه نشستن براى انسان حالتى طبيعى و از او جدا نشدنى است چه در حالت برخاستن از خواب كه مىخواهد بنشيند و چه در حالت ايستادن، پس نشستن جزء طبيعت آدمى است). | |||
دع داعي اللبن مقدارى از شير را در پستان بگذار و آنرا ندوش تا مجددا شيرش افزون شود (چون مقدار شيرى كه دوشيده نمىشود باعث جمع شدن مجدد شير در پستان مىشود گوئى كه آن باقيمانده بقيه را به خود مىخواند و لذا- داعى و داعية- خوانده مىشود). | |||
ادعاء- اينست كه كسى چيزى را از خودش بداند. | |||
الدعاء في الحرب- نام و نسب خود را در ميدان جنگ گفتن (در جنگهاى گذشته كه تن به تن بود دلاوران با خواندن رجز خود را معرفى مىكردند). | |||
خداى تعالى گويد: و لكم فيها ما تدعون نزلا- 31/ فصلت). يعنى: آنچه را كه مىخواهيد. | |||
الدعوى- ادعاء- خداى تعالى گويد: فما كان دعواهم إذ جاءهم بأسنا- 5/ اعراف) (بقيه آيه چنين است- إلا أن قالوا إنا كنا ظالمين- همين كه بلا و عذاب بايشان مىرسد ادعاشان جز اين نبود كه مىگفتند ما ستمگر بوديم).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 680-676</ref> | |||
===«سلّم»=== | |||
السلم و السلامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد: | |||
(بقلب سليم- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشهاى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است. | |||
و گفت: (مسلمة لا شية فيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانهاى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش سلم، يسلم، سلامة و سلاما است. | |||
سلمه الله: (جمله دعائيه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد). | |||
خداى تعالى گويد: (و لكن الله سلم- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت). | |||
و آيه: (ادخلوها بسلام آمنين- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه: | |||
(اهبط بسلام منا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مىگويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امتهايى كه با تواند به خشكى در آى). | |||
ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزت هست بدون ذلت و خوارى- و صحت هست بدون بيمارى. | |||
چنانكه خداى تعالى گويد: (لهم دار السلام عند ربهم- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق. | |||
و (و الله يدعوا إلى دار السلام- 25/ يونس) و (يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد. | |||
گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات: | |||
(لهم دار السلام- 127/ انعام) و (السلام المؤمن المهيمن- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريدهها مىرسد به خداى تعالى نمىرسد با واژه- سلام- توصيف شده است. | |||
و آيات: (سلام قولا من رب رحيم- 58/ يس) و (سلام عليكم بما صبرتم- 24/ رعد) و (سلام على إلياسين- 130/ صافات) همه اين سلامها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست. | |||
و آيه: (و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مىخواهيم و اينكه واژه- سلاما- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است. | |||
و نيز گفتهاند معناى- قالوا سلاما- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سلاما- صفتى است براى مصدر محذوف. | |||
(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال سلام- 25/ ذاريات). | |||
سلام- دوم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا بليغتر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (و إذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مىشود. | |||
و آيه: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما إلا قيلا سلاما سلاما- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمىشنوند و گناهى نمىبينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مىشود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فسلام لك من أصحاب اليمين- 91/ واقعه) و (و قل سلام 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات: | |||
(سلام على نوح في العالمين- 79/ صافات) و (سلام على موسى و هارون- 120/ صافات) و (سلام على إبراهيم- 109/ صافات) همه اين سلامها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است.و در آيه: (فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند. | |||
سلام و سلم و سلم: در معنى صلح و آشتى است. | |||
در آيه: (و لا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمنا- 94/ نساء) گفتهاند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزهخوى و كينهتوز). | |||
و آيات: (يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في السلم كافة- 208/ بقره) و (و إن جنحوا للسلم- 61/ انفال) كه للسلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده. | |||
و آيات: (و ألقوا إلى الله يومئذ السلم- 87/ نحل) و (يدعون إلى السجود و هم سالمون- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (و رجلا سالما لرجل- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه سلما و سلما نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حسن و نكد- صفت نيستند. چنانكه مىگويند- سلم سلما و سلما و ربح، ربحا و ربحا كه هر كدام دو مصدر دارند. | |||
گفتهاند السلم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب. | |||
و- الإسلام- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستىاند كه هر كدام مىخواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشىء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مىرود. | |||
اسلام- در شرع دو گونه است: | |||
اول- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمىشود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه). | |||
و در آيه: (قالت الأعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا- 14/ حجرات) همان معنى مقصود است. | |||
دوم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه:(إذ قال له ربه أسلم قال أسلمت لرب العالمين- 131/ بقره) و (إن الدين عند الله الإسلام- 19/ آل عمران) و (توفني مسلما- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد: | |||
(لأغوينهم أجمعين إلا عبادك منهم المخلصين- 40/ حجر) و (إن تسمع إلا من يؤمن بآياتنا فهم مسلمون- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقند و به آن اقرار دارند. | |||
و (يحكم بها النبيون الذين أسلموا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شدهاند و شريعتهايى آوردهاند شدهاند. | |||
السلم: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مىرسند و اميد سلامتى در آن مىرود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيلهاى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب. | |||
خداى تعالى گويد: (أم لهم سلم يستمعون فيه- 38/ طور) و (أو سلما في السماء- 35/ انعام) شاعر گويد:و لو نال اسباب السماء بسلم. (هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد) | |||
السلم و السلام: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است. | |||
و السلام: جنگ سخت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 253-247</ref> | |||
===«حیّی»=== | |||
حيي: زنده. و تخرج الحي من الميت و تخرج الميت من الحي ... آل عمران: 27 زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج ميكنى. | |||
در صحاح گويد: حياة ضد موت و حى ضد ميت است ناگفته نماند: حيات در كلام الله مجيد به حيات عادى انسان و حيوان و نبات، و بحيات دينى و ايمانى گفته شده مثل و أوصاني بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا مريم: 31 و نحو و جعلنا من الماء كل شيء حي انبياء: 30 و نحو أ و من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس انعام: 122 كه در اين آيه مراد از «احييناه» حيات دينى و بصيرت است. | |||
و نيز بحيات آخرت اطلاق شده مثل يقول يا ليتني قدمت لحياتي فجر: 24 و هكذا بآدم فهيم و عاقل حى گفته شده لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين يس: 70 اينك چند آيه را بررسى ميكنيم: | |||
و الله أنزل من السماء ماء فأحيا به الأرض بعد موتها إن في ذلك لآية لقوم يسمعون نحل: | |||
65. | |||
در اين آيه مثل چند آيه ديگر زنده شدن زمين مورد نظر است. | |||
ممكن است بگوئيد زنده شدن زمين همان روئيدن تخمها و دانههاى درون زمين است ولى با مراجعه بآيه ديگر خواهيم ديد كه زمين قطع نظر از دانهها شخصا زنده ميشود گر چه بر ما محسوس نيست در سوره حج آيه 5 چنين است ... و ترى الأرض هامدة فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و أنبتت من كل زوج بهيج حج: 6 اهتزاز بمعنى جنبش و حركت و «ربت» بمعنى بالا آمدن مثل آمدن خمير است على هذا خاك شخصا حركت ميكند و مثل خمير ميآيد يعنى: زمين را خشك و افسرده بينى و چون آب بر آن نازل كرديم بجنبد و بر آيد و از همه گياهان بهجت انگيز ميروياند. | |||
من قتل نفسا بغير نفس أو فساد في الأرض فكأنما قتل الناس جميعا و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا مائده: 32. | |||
بنظر ميايد: اين آيه مانند تسبيب و دلالت بر كار است مثلا گوئيم آنكه ابتدا هواپيما را طرح ريزى كرد گويا همه هواپيماها را او ساخته است و آنكه بر تأسيس بيمارستان دلالت كرده گويا همه بيمارستانها را او ساخته است. | |||
هكذا چون قتل عدوانى يكفرد زير بناى قتلهاى ديگر و احياء يكفرد پايه احياهاى ديگر است لذا گوئيم هر كه يكفرد را كشت مثل آنست كه همه را كشته الخ. | |||
و يا منظور آنست كه افراد بشر از نظر خداى سبحان بحكم يك پيكرند قاتل يكنفر مثل قاتل همه و محيى يكى مانند احيا كننده همه است. | |||
يسومونكم سوء العذاب يقتلون أبناءكم و يستحيون نساءكم ... اعراف: 141 استحياء طلب حيات و بمعنى زنده نگاه داشتن و آنرا خواستن است آيه در باره بيان مصيبت بنى اسرائيل است كه فرعون براى جلوگيرى از تولد حضرت موسى پسران آنها را سر ميبريد معنى آيه چنين است: | |||
عذاب بد را بشما تحميل ميكردند و آن اين بود كه پسرانتان را ميكشتند و زنانتان را زنده نگه ميداشتند و زنده ماندن آنها را طالب بودند، شايد از آنجهت كه خدمتكار فرعونيان باشند. بعضى گفتهاند: ممكن است مراد از بين بردن عفت زنان باشد يعنى كارى ميكردند كه سبب زوال حياء آنها بود ولى از كلمه يقتلون و يذبحون كه هميشه قبل از اين كلمه آمده است مانع از اين حمل ميباشد. | |||
إن الله فالق الحب و النوى يخرج الحي من الميت و مخرج الميت من الحي ذلكم الله فأنى تؤفكون انعام: 95 ناگفته نماند زنده آنست كه چهار عمل جذب، دفع، حركت و توليد مثل داشته باشد مثل انسان و حيوان و علف زنده. و اگر داراى اين خواص نباشد مرده است. | |||
دانه و تخم تا زير خاك نرفته است مرده و بى حركت است و سلول خفتهاى ميان آن هست ولى چون زير خاك رفت در اثر حرارت و رطوبت بحركت ميايد و زنده شده رشد مىنمايد و چون بگياه مبدل گرديد دانهها و تخمهاى خود را كه در نوبت خود مردهاند بزمين ميريزد و بدين شكل زنده از مرده و بالعكس بيرون ميايد و اين عمل از اسرار عجيب خلقت و در جهان دائمى است، زنده شدن و روئيدن انسانها از زمين در روز قيامت بآن تشبيه شده است يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و يحي الأرض بعد موتها و كذلك تخرجون روم: 19. | |||
معنى آيه اول چنين است: | |||
خدا شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده خارج ميكند و بيرون آورنده مرده از زنده است آن است خدا پس بكجا ميرويد؟!. | |||
و لكم في القصاص حياة يا أولي الألباب لعلكم تتقون بقره: 179 آيه عجيبى است در بيان موقعيت قصاص. كوتاهترين جمله در جاهليت در اين باره آن بود كه ميگفتند: «القتل انفى للقتل» ولى قرآن با اين كلمه في القصاص حياة آنرا از رونق انداخت. | |||
نا گفته نماند اگر قاتل در مقابل قتل كشته شود ديگران بقتل مردم جرى نميشوند و آن سبب محفوظ ماندن خونهاست لذا قرآن فرمود: اى خردمندان در قصاص حيات هست. و ما هذه الحياة الدنيا إلا لهو و لعب و إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون عنكبوت: 64. | |||
در مجمع از ابو عبيده نقل ميكند كه حيوان (بر وزن قمران) و حيات هر دو بيك معنى است قاموس نيز چنين گويد. يعنى: | |||
اين زندگى دنيا فقط مشغوليت و بازيچه است و خانه آخرت آن زندگى حقيقى است ايكاش ميدانستند. | |||
در اقرب نقل است كه مراد از آن حياتى است كه مرگ در پى ندارد. | |||
الله لا إله إلا هو الحي القيوم بقره: 255- آل عمران: 2 و عنت الوجوه للحي القيوم طه: 111 و توكل على الحي الذي لا يموت فرقان: 58 هو الحي لا إله إلا هو غافر: 65. | |||
حى از اسماء حسنى است و آن صفت مشبهه است و دلالت بر دوام و ثبات دارد. حيات خداوند عين ذات اوست، حيات همه موجودات از خداست و از آنها قابل انفكاك است ولى حيات خدا از خدا قابل انفكاك نيست. دليل اين مطلب قيد الذي لا يموت است كه گذشت يعنى: زندهايكه هرگز مرگ ندارد و آيه هو الحي لا إله إلا هو كه قصر حقيقى است يعنى زنده واقعى و حقيقى فقط او است و زندگى ساير موجودات عارضى و از جانب غير است و حكم هلاكت بر آنها عموميت دارد كل شيء هالك إلا وجهه قصص: 88. | |||
اگر گويند: چه ميگوئيد در خلود قيامت كه اهل بهشت و جهنم زنده بودنشان ابدى است؟ | |||
گوئيم: ابديت و خلودشان از جانب خداست نه عين وجودشان. | |||
و إذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها أو ردوها إن الله كان على كل شيء حسيبا نساء: 86. | |||
تحيت: هر دعا و ثنا و تعارفى است كه شخص در روبرو شدن با شخص ديگر بر زبان مياورد و آن در اصل. مصدر حياك الله است (المنار). | |||
نظر باصل ماده، معناى زنده ماندن و زنده نگه داشتن ميدهد چنانكه مجمع آنرا سلام كردن و بقا گفته و راغب گويد: آن از حيات است و سپس دعا بر حيات را تحيت گفتهاند. در اقرب ميگويد: «حياه الله تحية» يعنى خدا عمر او را زياد كند. | |||
على هذا تحيت اعم از سلام كردن است و سلام كردن از مصاديق آن ميباشد چنانكه در مجمع ذيل آيه فوق از امام باقر و صادق عليهما السلام نقل شده كه تحيت سلام كردن و ساير نيكىهاست. | |||
و روايت هست: كنيزى طاقه ريحانى پيش امام حسين صلوات الله عليه آورد، حضرت او را آزاد كرد، گفتند: يك طاقه ريحان چه ارزشى دارد تا او را آزاد كنى؟ | |||
فرمود: خدا ما را چنين ادب فرموده آنگاه امام عليه السلام آيه و إذا حييتم ... را خواند و فرمود: | |||
بهتر از هديه او آزاد كردنش بود و از آيه ... تحيتهم فيها سلام ابراهيم: 23 نيز روشن ميشود كه سلام كردن از مصاديق تحيت است. | |||
معنى آيه اول چنين است: | |||
چون بشما از كسى تحيتى شد، تحيتى بهتر از آن يا مثل آنرا برگردانيد خدا بر همه چيز حسابگر است. | |||
اگر سلام كردن را مصداق آيه بگيريم معنى آنست چون كسى بشما سلام عليكم گفت در مقابل سلام- عليكم و يا سلام عليكم و رحمة الله بگوئيد و اگر نيكوئى ديگرى و يا دعائى را مصداق بدانيم مراد آن ميشود كه با مثل آن يا با بهتر از آن تلافى كنيد. | |||
فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة ... نور: 61 چون بخانهها وارد شديد بر خودتان سلام كنيد آن تحيتى است از جانب خدا مبارك و پاكيزه است.در مجمع از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه آن، سلام شخص بر اهل بيت است و آنها جواب ميدهند و آن سلام شماست بر خودتان تحية من عند الله مشعر آنست كه سلام كردن بجاى تحياتيكه در جاهليت بود تشريع شده است.<ref>قاموس قرآن، ج2، ص: 215-210</ref> | |||
===«صلّی»=== | |||
الصلي- در مورد افروختن آتش است. | |||
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 414 | |||
صلي بالنار و بكذا: به آتشى گرفتار شد و با آن سوخت. | |||
صليت الشاة: گوسپند را بريان كردم. | |||
مصلية: گوسپندى بريان شده، در آيات: | |||
(اصلوها اليوم- 64/ يس) (يصلى النار الكبرى- 12/ اعلى) (تصلى نارا حامية- 4/ غاشيه) (و يصلى سعيرا- 12/ انشقاق) (سيصلون سعيرا- 10/ نساء) كه- سيصلون- با فتحه و ضمه حرف (ى) هر دو خوانده شده. و آيات: | |||
(حسبهم جهنم يصلونها- 8/ مجادله) (سأصليه سقر- 26/ مدثر) (تصلية جحيم- 94/ واقعه) (لا يصلاها إلا الأشقى الذي كذب و تولى- 15/ الليل). | |||
كه گفته شده معنايش اين است كه وارد دوزخ نمىشود و به آن مبتلا نمىشود مگر كسى كه آن را تكذيب كرده و از حق روى برگردانده. | |||
خليل گفته است: صلي الكافر النار: كافر آتش دوزخ را شديدتر و رنجآورتر مىكند. | |||
آيه: (يصلونها فبئس المصير- 8/ مجادله) (به دوزخ مىرسد و چه بد رسيدنى و بدفرجامى است). | |||
گفته شده- صلى النار: داخل آتش شد. | |||
أصلاها: ديگرى را داخل كرد. در آيات (فسوف نصليه نارا- 30/ نساء) (ثم لنحن أعلم بالذين هم أولى بها صليا- 70/ مريم)(به كسانى كه به خاطر سزاى اعمالشان به رسيدن دوزخ سزاوارترند آگاهتريم) گفته شده- صلي- جمع- صال- است يعنى آنكه مىرسد الصلاء: سوزاندن و سرخ كردن. | |||
ولى در- الصلاة- نظر واژهشناسان اين است كه- صلاة- دعا و تبريك و تمجيد است. | |||
صليت عليه: بر او دعا كردم و او را به پاكى ستودم و با بزرگى ياد كردم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: | |||
«إذا دعي أحدكم إلى طعام فليجب و إن كان صائما فليصل». | |||
(وقتى يكى از شما به مهمانى دعوت شويد پاسخ مثبت دهيد، و برويد و اگر روزه هم بوديد بر آنها دعا كنيد و نيت خير آنها را به پاكى بستائيد) يعنى: بايستى ميزبان را دعا كنيد. | |||
و آيات: (و صل عليهم إن صلاتك سكن لهم- 103/ توبه) (بر آنان دعا كن كه دعاى تو بر ايشان آرامش است) (يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه- 56/ احزاب) درودها و صلوات پيامبر و درود خداوند بر مسلمين در حقيقت تزكيه و پاك نمودن ايشان است. | |||
و آيه: (أولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة- 157/ بقره) صلوات و رحمت از پروردگارشان به انسانهاى شكيبا و بردبار در سختيها است و از فرشتگان طلب آمرزش آنها بر انسانهاست. | |||
(صلوات و درود خداى تعالى همان رحمت اوست، مقاييس اللغه) چنانكه از مردم هم همين دعا و استغفار ادا مىشود. | |||
در آيه: (إن الله و ملائكته يصلون على النبي56/ احزاب). | |||
صلاة: يعنى نماز، كه يكى از عبادات مخصوص است، اصلش دعاست و وجه نامگذارى آن عبادت به- صلاة- مثل ناميدن چيزى به اسم بعض از محتواى آن است كه آن را در برمىگيرد. | |||
صلاة: از عبادتى است كه شريعت از آن تفكيك ناپذير است هر چند كه صورتا بر حسب شرع و شرعى ديگر گونه گون باشد و لذا گفت: (إن الصلاة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا- 103/ نساء). | |||
عدهاى از علماء گفتهاند اصل صلاة از- صلاء- است و معنى صلى الرجل يعنى او با اين عبادت از نفس و جان خويش- صلاء- را كه همان آتش افروخته خدايى است دور و برطرف كرد. | |||
بناء لفظى- صلى- مثل بناء- مرض- در معنى دور كردن بيمارى است. جاى عبادت هم- صلاة- ناميده شده و لذا كنيسهها يعنى (عبادتگاههاى يهود) صلوات ناميده شده مثل آيه: (لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد- 40/ حج) هر جايى كه خداى تعالى با واژه- صلاة- ستايش شود يا بر آن ستايش تشويق شد با لفظ- إقامه- ياد شده است مثل آيات: | |||
(و المقيمين الصلاة- 162/ نساء) (و أقيموا الصلاة- 43/ بقره) (و أقاموا الصلاة- 277/ بقره) اما لفظ مصلين- گفته نشده است مگر در باره منافقين، مثل آيات: (فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون- 5/ ماعون) (و لا يأتون الصلاة إلا و هم كسالى- 54/ توبه) لفظ- اقامة- كه در نماز مخصوص شده هشدارى است بر اينكه مقصود از نماز وفا نمودن و به جاى آوردن حقوق و شرايط نماز است نه فقط انجام صورت ظاهرى آن، و لذا روايت شده كه: | |||
(إن المصلين كثير و المقيمين لها قليل). | |||
(نمازگزاران بسيارند و اقامه كنندگان نماز اندكند) و آيه: (لم نك من المصلين- 43/ مدثر) يعنى از پيروان پيامبران نبوديم (فلا صدق و لا صلى- 31/ قيامت) آگاهى بر اين امر است كه او از نمازگزاران نبوده يعنى ظاهر نماز را به جاى مىآورده حتى افزون از كسى كه نماز را اقامه مىكند و برپا مىدارد. | |||
(و ما كان صلاتهم عند البيت إلا مكاء و تصدية- 35/ انفال). ناميدن صلاة مخالفين و مشركين به- مكاء و تصديه- (كف زدن و سوت زدن) تنبيهى است بر بيهودگى و ابطال كار آنها يعنى به فعلشان در آن باره اعتنايى نمىشود و به حساب نمىآيد بلكه آنها در آن حالت مثل پرندگانى هستند كه سوت مىكشند و صدا مىكنند (يا بال به هم مىزنند). | |||
فايده تكرار- صلاة- در سوره مؤمنون كه مىگويند: | |||
(قد أفلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون ... 2- 1/ مؤمنون) و تا جائى كه گفت: (و الذين هم على صلواتهم يحافظون- 9/ مؤمنون) موضوعى است كه بعد از اين كتاب ان شاء الله آن را ذكر خواهيم كرد<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 418-413</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |