بیش از حد (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی ؟== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جاوز»، «اسرف»، «بغی»، «عدی»، «فرط»، «سلق»، «غلا»، «شططا». ==مترادفات «» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |جاوز |جوز (ریشه)|ریشه ج...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[جوز (ریشه)|ریشه جوز]]
|[[جوز (ریشه)|ریشه جوز]]
|[[جوز (واژگان)|مشتقات جوز]]
|[[جوز (واژگان)|مشتقات جوز]]
|
|{{AFRAME|Surah=18|Ayah=62}}
|-
|-
|اسرف
|اسرف
|[[سرف (ریشه)|ریشه سرف]]
|[[سرف (ریشه)|ریشه سرف]]
|[[سرف (واژگان)|مشتقات سرف]]
|[[سرف (واژگان)|مشتقات سرف]]
|
|{{AFRAME|Surah=7|Ayah=31}}
|-
|-
|بغی
|بغی
|[[بغی (ریشه)|ریشه بغی]]
|[[بغی (ریشه)|ریشه بغی]]
|[[بغی (واژگان)|مشتقات بغی]]
|[[بغی (واژگان)|مشتقات بغی]]
|
|{{AFRAME|Surah=38|Ayah=24}}
|-
|-
|عدی
|عدی  
|[[عدو (دشمنی)|ریشه عدو]]
|[[عدو (دشمنی)|ریشه عدو]]
|[[عدو (واژگان)|مشتقات عدو]]
|[[عدو (واژگان)|مشتقات عدو]]
|
|{{AFRAME|Surah=16|Ayah=115}}
|-
|-
|فرط
|فرط
|[[فرط (ریشه)|ریشه فرط]]
|[[فرط (ریشه)|ریشه فرط]]
|[[فرط (واژگان)|مشتقات فرط]]
|[[فرط (واژگان)|مشتقات فرط]]
|
|{{AFRAME|Surah=18|Ayah=28}}
|-
|-
|سلق
| سلق
|[[سلق (ریشه)|ریشه سلق]]
|[[سلق (ریشه)|ریشه سلق]]
|[[سلق (واژگان)|مشتقات سلق]]
|[[سلق (واژگان)|مشتقات سلق]]
|
|{{AFRAME|Surah=33|Ayah=19}}
|-
|-
|غلا
|غلا
|[[غلو (ریشه)|ریشه غلو]]
|[[غلو (ریشه)|ریشه غلو]]
|[[غلو (واژگان)|مشتفات غلو]]
|[[غلو (واژگان)|مشتفات غلو]]
|
|{{AFRAME|Surah=5|Ayah=77}}
|-
|-
|شططا
|شططا
|[[شطط (ریشه)|ریشه شطط]]
|[[شطط (ریشه)|ریشه شطط]]
|[[شطط (واژگان)|مشتقات شطط]]
|[[شطط (واژگان)|مشتقات شطط]]
|
| {{AFRAME|Surah=18|Ayah=14}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی ==
==معانی مترادفات قرآنی==


=== «جاوز» ===
===«جاوز»===
جوز عبور كردن، خداى تعالى گويد: فلما جاوزه‏ هو- 249/ بقره) يعنى: همينكه بر آن نهر بگذشت (مربوط بعبور كردن طالوت و يارانش از نهر است).


=== «اسرف» ===
و آيه‏ و جاوزنا ببني إسرائيل البحر- 38/ اعراف) يعنى بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم.


=== «بغی» ===
جوز الطريق- يعنى وسط و ميانه راه.


=== «عدی» ===
جاز الشي‏ء- يعنى آنچيز گذشت، گويى كه بآسانى از وسطش گذشته كه عبارت از بسهولت و آسانى واردشدن است.


=== «فرط» ===
جوز السماء- ميانه آسمان.


=== «فرط» ===
جوزاء- تصويرى است فلكى و بخاطر آن است كه آن تصوير فلكى از عرض و ميانه آسمان مى‏گذرد كه- جوزاء- ناميده شده.


=== «سلق» ===
شاة جوزاء- گوسپندى كه پشم پشتش سفيد رنگ است.


=== «غلا» ===
جزت‏ المكان- وارد آنجا شدم.


=== «شططا» ===
أجزته‏- او را جارى كردم و پشت سر گذاشتم.
 
استجزت‏ فلانا فأجازني‏- از او نوشيدنى خواستم مرا سيراب كرد و اين معنى بصورت استعاره است زيرا حقيقتش اين است كه آب را از تو رد نكرده و نگذرانده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 433-432</ref>
 
===«اسرف»===
السرف‏: تجاوز كردن و در گذشتن از حد در هر كارى كه انسان آن را انجام مى‏دهد هر چند كه در مورد انفاق يعنى بخشش (كه به كار رفتنش نهى شده) مشهورتر است.
 
خداى تعالى گويد: (و الذين إذا أنفقوا لم‏ يسرفوا و لم يقتروا- 67/ فرقان) (كسانى كه به گاه انفاق و بخشش زياده روى و تنگ نظرى نكردند) و آيه: (و لا تأكلوها إسرافا و بدارا-6/ نساء) (اموال يتيمان را قبل از رشدشان با اسراف و پيش خورى تباه نكنيد و نخوريد) واژه- سرف- گاهى به اعتبار قدر و اندازه و گاهى به اعتبار كيفيت است.
 
و لذا- سفيان-گفته است (هر چه را كه در راه غير خدا انفاق كنى آن كار اسراف است هر چند كه كم باشد).
 
خداى تعالى گويد: (و لا تسرفوا إنه لا يحب‏ المسرفين‏- 141/ انعام) و (و أن المسرفين هم أصحاب النار- 43/ غافر) يعنى كسانى كه در كارهاشان از حد آن تجاوز مى‏كنند.
 
در آيه: (إن الله لا يهدي من هو مسرف‏[[بیش از حد (مترادف)#%20ftn1|[1]]] كذاب‏- 28/ غافر) خداوند قوم لوط را براى اينكه وضع نطفه آدمى را در بذر افشانى (توليد نسل) بر روشى كه خداوند در آيه:
 
(نساؤكم حرث لكم‏- 223/ بقره) همسران را براى آن مخصوص گردانيده است آن قوم از از اين اصل الهى تجاوز كردند از اين جهت آنها مسرفين ناميده شدند.
 
و در آيه: (يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم‏- 53/ زمر) اين آيه اسراف در مال و غير آن را در بر مى‏گيرد.
 
و در باره قصاص فرمود: (فلا يسرف في القتل‏- 33/ اسراء) اسراف و زياده روى در قصاص اينستكه آنكه قاتل نيست، كشته شود و اين عمل يا با عدول از كشتن قاتل به كسى كه برتر از اوست انجام مى‏گرفت و يا به تجاوز نمودن از كشتن قاتل به غير از او كه قاتل نبود و چنانكه در جاهليت، عرب اينطور عمل مى‏كرد. اينكه مى‏گويند- مررت بكم فسرفتكم- بر شما گذشتم و شما را نشناختم بر اين معنى است كه طورى بر آنها گذشته است كه حقش نبوده و نمى‏بايستى آنطور بگذرد و لذا آنها را نشناخته است و اين عمل عبور غير حق با واژه- سرف- تفسير شده است.
 
سرفة: كرم ابريشم كه زياد برگ مى‏خورد، علت ناميدنش به سرفة به تصور معنى اسراف از عمل اوست در باره‏اش مى‏گويند سرفت الشجرة درخت به زيادى كرم، خورده شد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 212-210</ref>
 
===«بغی»===
البغي‏ يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميت و ارزش مادى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيت تعبير و بيان مى‏شود.
 
بغيت‏ الشى‏ء و ابتغيت‏- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مى‏رود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عز و جل فرمايد: (لقد ابتغوا الفتنة من قبل‏- 48/ توبه) و گفت (يبغونكم‏ الفتنة- 47/ توبه).
 
بغى دو گونه است.
 
اول- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبات.
 
دوم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حق به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصلوه و السلام فرمايد:
 
«الحق بين و الباطل بين و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه».
 
(حق و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است.
 
و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مى‏شود بنابراين: در باره‏ معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إنما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون‏ في الأرض بغير الحق‏- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حق مخصوص كرده است.
 
أبغيتك‏- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم.
 
بغى‏ الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد.
 
بغت‏ المرأة بغاء- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عز و جل فرمايد: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء إن أردن تحصنا- 33/ نور).
 
(هر گاه جوانانتان اراده عفت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد).
 
بغت‏ السماء: بيش از اندازه نياز باران باريد.
 
بغى‏: تكبر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايسته‏اش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مى‏رود مانند آيات زير: (يبغون في الأرض بغير الحق‏- 42/ شورى) و (إنما بغيكم على أنفسكم‏- 23/ يونس) و (ثم‏ بغي‏ عليه لينصرنه الله‏- 60/ حج) و (إن قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم‏- 76/ قصص) و (فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التي تبغي‏- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غير باغ‏ و لا عاد- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقتان نباشد.
 
حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد.
 
مجاهد رحمه الله مى‏گويد تفسير آيه اين است كه «غير باغ‏ على إمام‏ و لا عاد فى المعصية طريق الحق» (بر امام حق، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حق به معصيت بر نگرديد و از حق در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفين (لسان 14، مجمع البحرين 1).
و اما- ابتغاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايسته‏اى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابتغاء رحمة من ربك‏- 28/ اسراء) و (ابتغاء وجه ربه الأعلى‏- 20/ الليل).
گفته‏اند- ينبغى‏- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مى‏گويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد:
 
اول- اينكه از فعل جمله تبعيت مى‏كند و عمل و فعل را مشخص مى‏نمايد، مانند- النار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له‏- 69/ يس) بر وجه اول يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمى‏بينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است.
 
و در آيه (و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي‏- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مى‏گويد- رب اغفر لي و هب لي‏- نخست آمرزش مى‏طلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجه است كه مى‏گويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مى‏كند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 297-295</ref>
 
===«عدی»===
العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعنى با بهبودى بخشيدن و سازگارى دادن ميان دو چيز تفاوت دارد، واژه‏ عدو: 1- گاهى به اعتبار (قلب و دل) است كه آن را- العداوة و المعاداة مى‏گويند يعنى: (كينه توزى و دشمنى در دل پنهان داشتن.
 
2- و زمانى به اعتبار (راه رفتن) گفته مى‏شود- العدو: دويدن و هروله 3- گاهى باعتبار كوتاهى نمودن از عدالت و افساد در معامله گويند له‏ العدوان‏ و العدو: در معامله بى‏عدالتى و ظلم و خصومت دارد- گفت: (فيسبوا الله‏ عدوا بغير علم‏- 108/ انعام). (بدون آگاهى و علم و از روى جهالت خداى را خصمانه و ظالمانه سب مى‏كند).
 
4- و گاهى به اعتبار مكانهاى آرميدن و قرار گرفتن است، گفته مى‏شود: له‏ العدواء: ناآرام و نامطمئن است.
 
مكان ذو عدواء: جائيكه اجزايش با هم متناسب و قابل استقرار نيست. در باره معنى معادات و دشمنى و كينه پنهانى در دل گفته مى‏شود:
 
رجل‏ عدو و قوم‏ عدو: مرد و قومى كينه توز (كه مثل واژه- عدل در جمع و مفرد يكى است) در آيه گفت: (بعضكم لبعض عدو- 36/ بقره)- (در باره آغاز حيات بشر در زمين است كه مى‏گويد بعضى از شما با بعض ديگر دشمن خواهيد بود) جمع آن- عدى‏ و أعداء- است گفت: (و يوم يحشر أعداء الله‏- 19/ فصلت).
 
عدو دو گونه است: 1- عداوت بقصد دشمنى و خصومت مثل آيات:
 
(فإن كان من قوم عدو لكم‏- 92/ نساء) (جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين‏- 31/ فرقان)و دشمنى از ديگرى و از غير جنس خود در آيه: (عدوا شياطين الإنس و الجن‏- 112/ انعام).
 
2- دشمنى و عداوتى كه از روى قصد نباشد بلكه حالتى به او دست مى‏دهد كه اذيت مى‏شود همانگونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مى‏گيرد، مثل آيه: (فإنهم عدو لي إلا رب العالمين‏- 77/ شعراء) و آيه‏اى در باره اولاد كه مى‏گويد: (عدوا لكم فاحذروهم‏- 14/ تغابن) و از معنى- عدو- يعنى دويدن، مى‏گويند:
 
فعادى‏ عداء بين ثور و نعجة: (ميان ميش و گاو بسختى دويد). يعنى يكى از آنها بدنبال ديگر دويد.
 
تعادت‏ المواشي: بعضى از چهارپايان بدنبال بعضى ديگر دويدند. رأيت‏ عداء القوم:
 
كسانى كه جزء رجاله‏ها و مردمان فرومايه بشمار مى‏روند. اعتداء: تجاوز كردن از حق، گفت: (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا- 231/ بقره)(و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده‏- 14/ نساء) (اعتدوا منكم في السبت‏- 65/ بقره) تعدى و نافرمانى يهوديان در روز شنبه براى اين بود كه راهى براى حلال شمردن صيد ماهيان اتخاذ كرده بودند و آنها را مى‏گرفتند.
 
گفت: (تلك حدود الله فلا تعتدوها- 129/ بقره) (فأولئك هم‏ العادون‏- 7/ مؤمنون)(فمن‏ اعتدى‏ بعد ذلك‏- 178/ بقره) (بل أنتم قوم‏ عادون‏- 166/ شعراء) يعنى‏ معتدون‏ و تجاوزگران يا معادون‏ او متجاوزون الطور- (كسانى كه پا ز گليم خويش درازتر مى‏كنند و متعديند).
 
عدا طوره: از حد خويش تجاوز كرد. و آيه: (و لا تعتدوا إن الله لا يحب‏ المعتدين‏- 190/ بقره).
 
گفت: (فمن‏ اعتدى‏ عليكم‏ فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم‏- 194/ بقره) يعنى به اندازه دشمنى او به او مقابله كنيد و به اندازه تجاوزش، تجاوز كنيد نه از دشمنى و عدوان كه آغاز نمودن به آن منع شده است. و آيه (تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الإثم و العدوان‏- كه به طريق مجازات و تلافى است و با كسى كه آن را آغاز كرده صحيح است كه انجام شود، آيه: (فلا عدوان‏ إلا على الظالمين‏- 193/ بقره) است (جز بر ستمگران عدوانى نيست يعنى به جز بر ستمگر عدوان جايز نيست).
 
و آيه: (و من يفعل ذلك، عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا- 30/ نساء)و آيه (فمن اضطر غير باغ و لا عاد- 173/ بقره).
 
يعنى بدون اينكه خواستار طعامى و خوردنى لذت بخش باشد و نيز بدون اينكه از حدود سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز كند، كه گفته‏اند معنى آيه فوق: «غير باغ‏ على الإمام‏ و لا عاد في المعصية طريق المخبتين»، است. يعنى بدون اينكه بر امام نافرمانى شود و نه اينكه عصيانگر در راهى باشد، بلكه راه فروتنان را دنبال كند.
 
عدا طوره: از حدش گذشت و تجاوز كرد و به ديگرى ستم كرد و از اين معنى است عبارت: التعدي‏ في الفعل- متعدى در فعل، كه در نحو عبارتست از رسيدن و تجاوز معنى فعل از فاعل به مفعول.
 
ما عدا كذا: در مورد استثناء بكار مى‏رود، در آيه: (إذ أنتم‏ بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى‏- 42/ انفال) يعنى كنار و جانبى دور، و در گذشته از قرب و نزديكى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 570-566</ref>
 
===«فرط»===
فرط، يفرط: وقتى گفته ميشود كه كار كسى پيشاپيش با قصد و هدف انجام شود و از اين معنى است واژه:
 
فارط: آبى كه براى اصلاح دلو ابتداء در آن ريخته ميشود تا شسته شود.
 
فارط و فرط: هر دو در اين مورد گفته ميشود و از اين معنى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود:
 
«أنا فرطكم‏ على الحوض».
 
[پيش‏تر از شما بر حوض وارد ميشوم‏] و در باره.
 
فرزند كوچكى كه از دنيا ميرود پدر و مادرش مى‏گويند:
 
اللهم اجعله لنا فرطا: الهى او را براى ما اجرى و پيشداشتى قرار ده.
 
آيه: أن‏ يفرط علينا (45/ طه) يعنى بر ما پيشى گيرد.
 
فرس‏ فرط: اسبى كه بر خيل ستوران پيشى مى‏گيرد.
 
إفراط: زياده‏روى در پيشى جستن است.
 
تفريط: اين است كه در رسيدن به هدف و مقصد در كارى كوتاهى شود مى‏گويند:
 
ما فرطت‏ فى كذا: در آن كار كوتاهى نكردم، در آيات:
 
ما فرطنا في الكتاب‏ (38/ انعام).
 
ما فرطت في جنب الله‏ (56/ زمر)ما فرطتم‏ في يوسف‏ (80/ يوسف).
 
أفرطت‏ القربة: مشك و آبدان را پر كردم.
 
و در آيه: و كان أمره‏ فرطا (28/ كهف) يعنى كارش اسراف و ضايع كردن بود<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 42-41</ref>
 
===«سلق»===
السلق‏: گستاخى و چيرگى قهرى يا با دست يا با زبان!
 
و عبارت‏ التسلق‏ على الحائط: از ديوار بالا رفتن، از همين واژه است. آيه: (سلقوكم‏ بألسنة حداد- 19/ احزاب) (با زبانهاى زهر آگين و تيز بر شما تاختند و چيره شدند).
 
سلق‏ امرأته: وقتى است كه كسى با زنش همبستر شود، مسيلمه (كذاب) به همسرش گفت: اگر خواهى به روش انسانى و گر نه حيوانى با چهار دست و پا
 
السلق‏: اينستكه يكى از دسته‏هاى جوال و كيسه بار در قسمت ديگر آن داخل‏ شود.
 
السليقة: نان نازك (لواش) جمعش- سلائق‏ و همچنين- سليقة طبيعت و سرشت گوناگون آدمى.
 
السلق‏: سرزمين قابل اطمينان.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 246-245</ref>
 
===«غلا»===
الغلو: در گذشتن از حد است كه اگر افزونى در نرخ و قيمت باشد مى‏گويند:
 
غلاء: گرانى هزينه زندگى.
 
غلو: زياده روى در جاه و مقام نيز هست و همچنين- غلو- در بلند پرتاب كردن تير، كه افعال همه اين معانى- غلا- يغلو- است، در آيه گفت: (لا تغلوا في دينكم‏- 171/ نساء).
 
الغلي‏ و الغليان‏: جوش آمدن محتواى ديگ وقتى كه كف مى‏كند و سر مى‏رود، و از اين معنى بطور استعاره گفت: (طعام الأثيم كالمهل يغلي في البطون كغلي الحميم‏- 45/ دخان)و اين معنى به جوشش خشم و شدت كارزار تشبيه شده است كه مى‏گويند:
 
غليان‏ الغضب و غليان الحرب، و تغالي‏ النبت: انبوهى و رشد گياه اگر از معنى- غلى يا غلو باشد صحيح است.
 
غلواء: زياده روى در گستاخى.
 
غلواء الشباب: كه غرور جوانى به آن تشبيه شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 713</ref>
 
===«شططا»===
الشطط: دورى بسيار و افراط در آن.
 
شطت‏ الدار و أشط: آن خانه بسيار دور شد، كه اين واژه، هم در دورى مكان و هم در دورى معنوى و دورى از حكم و دستور، در رفتن و دور شدن و خواستن و يافتن بكار مى‏رود، شاعر گويد:شط المزار بجذوى و انتهى الأمل‏ كه در شعر فوق، واژه- شطط- به جور تعبير شده است‏ يعنى: (آرزو به پايان رسيد و هنوز زيارتگاه دور است) ستم و ظلم هم به- شطط- تعبير شده است.
 
در آيه گفت: (لقد قلنا إذا شططا- 14/ كهف) يعنى سخنى دور از حق. شط النهر:
 
جايى از كرانه نهر كه از عمق آب آن دور است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 324-323</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش