ویراستار
۹٬۰۷۷
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی ؟== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جاوز»، «اسرف»، «بغی»، «عدی»، «فرط»، «سلق»، «غلا»، «شططا». ==مترادفات «» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |جاوز |جوز (ریشه)|ریشه ج...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[جوز (ریشه)|ریشه جوز]] | |[[جوز (ریشه)|ریشه جوز]] | ||
|[[جوز (واژگان)|مشتقات جوز]] | |[[جوز (واژگان)|مشتقات جوز]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=18|Ayah=62}} | ||
|- | |- | ||
|اسرف | |اسرف | ||
|[[سرف (ریشه)|ریشه سرف]] | |[[سرف (ریشه)|ریشه سرف]] | ||
|[[سرف (واژگان)|مشتقات سرف]] | |[[سرف (واژگان)|مشتقات سرف]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=7|Ayah=31}} | ||
|- | |- | ||
|بغی | |بغی | ||
|[[بغی (ریشه)|ریشه بغی]] | |[[بغی (ریشه)|ریشه بغی]] | ||
|[[بغی (واژگان)|مشتقات بغی]] | |[[بغی (واژگان)|مشتقات بغی]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=38|Ayah=24}} | ||
|- | |- | ||
|عدی | |عدی | ||
|[[عدو (دشمنی)|ریشه عدو]] | |[[عدو (دشمنی)|ریشه عدو]] | ||
|[[عدو (واژگان)|مشتقات عدو]] | |[[عدو (واژگان)|مشتقات عدو]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=16|Ayah=115}} | ||
|- | |- | ||
|فرط | |فرط | ||
|[[فرط (ریشه)|ریشه فرط]] | |[[فرط (ریشه)|ریشه فرط]] | ||
|[[فرط (واژگان)|مشتقات فرط]] | |[[فرط (واژگان)|مشتقات فرط]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=18|Ayah=28}} | ||
|- | |- | ||
|سلق | | سلق | ||
|[[سلق (ریشه)|ریشه سلق]] | |[[سلق (ریشه)|ریشه سلق]] | ||
|[[سلق (واژگان)|مشتقات سلق]] | |[[سلق (واژگان)|مشتقات سلق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=33|Ayah=19}} | ||
|- | |- | ||
|غلا | |غلا | ||
|[[غلو (ریشه)|ریشه غلو]] | |[[غلو (ریشه)|ریشه غلو]] | ||
|[[غلو (واژگان)|مشتفات غلو]] | |[[غلو (واژگان)|مشتفات غلو]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=5|Ayah=77}} | ||
|- | |- | ||
|شططا | |شططا | ||
|[[شطط (ریشه)|ریشه شطط]] | |[[شطط (ریشه)|ریشه شطط]] | ||
|[[شطط (واژگان)|مشتقات شطط]] | |[[شطط (واژگان)|مشتقات شطط]] | ||
| | | {{AFRAME|Surah=18|Ayah=14}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی == | ==معانی مترادفات قرآنی== | ||
=== «جاوز» === | ===«جاوز»=== | ||
جوز عبور كردن، خداى تعالى گويد: فلما جاوزه هو- 249/ بقره) يعنى: همينكه بر آن نهر بگذشت (مربوط بعبور كردن طالوت و يارانش از نهر است). | |||
و آيه و جاوزنا ببني إسرائيل البحر- 38/ اعراف) يعنى بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم. | |||
جوز الطريق- يعنى وسط و ميانه راه. | |||
جاز الشيء- يعنى آنچيز گذشت، گويى كه بآسانى از وسطش گذشته كه عبارت از بسهولت و آسانى واردشدن است. | |||
جوز السماء- ميانه آسمان. | |||
جوزاء- تصويرى است فلكى و بخاطر آن است كه آن تصوير فلكى از عرض و ميانه آسمان مىگذرد كه- جوزاء- ناميده شده. | |||
شاة جوزاء- گوسپندى كه پشم پشتش سفيد رنگ است. | |||
جزت المكان- وارد آنجا شدم. | |||
=== «شططا» === | أجزته- او را جارى كردم و پشت سر گذاشتم. | ||
استجزت فلانا فأجازني- از او نوشيدنى خواستم مرا سيراب كرد و اين معنى بصورت استعاره است زيرا حقيقتش اين است كه آب را از تو رد نكرده و نگذرانده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 433-432</ref> | |||
===«اسرف»=== | |||
السرف: تجاوز كردن و در گذشتن از حد در هر كارى كه انسان آن را انجام مىدهد هر چند كه در مورد انفاق يعنى بخشش (كه به كار رفتنش نهى شده) مشهورتر است. | |||
خداى تعالى گويد: (و الذين إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا- 67/ فرقان) (كسانى كه به گاه انفاق و بخشش زياده روى و تنگ نظرى نكردند) و آيه: (و لا تأكلوها إسرافا و بدارا-6/ نساء) (اموال يتيمان را قبل از رشدشان با اسراف و پيش خورى تباه نكنيد و نخوريد) واژه- سرف- گاهى به اعتبار قدر و اندازه و گاهى به اعتبار كيفيت است. | |||
و لذا- سفيان-گفته است (هر چه را كه در راه غير خدا انفاق كنى آن كار اسراف است هر چند كه كم باشد). | |||
خداى تعالى گويد: (و لا تسرفوا إنه لا يحب المسرفين- 141/ انعام) و (و أن المسرفين هم أصحاب النار- 43/ غافر) يعنى كسانى كه در كارهاشان از حد آن تجاوز مىكنند. | |||
در آيه: (إن الله لا يهدي من هو مسرف[[بیش از حد (مترادف)#%20ftn1|[1]]] كذاب- 28/ غافر) خداوند قوم لوط را براى اينكه وضع نطفه آدمى را در بذر افشانى (توليد نسل) بر روشى كه خداوند در آيه: | |||
(نساؤكم حرث لكم- 223/ بقره) همسران را براى آن مخصوص گردانيده است آن قوم از از اين اصل الهى تجاوز كردند از اين جهت آنها مسرفين ناميده شدند. | |||
و در آيه: (يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم- 53/ زمر) اين آيه اسراف در مال و غير آن را در بر مىگيرد. | |||
و در باره قصاص فرمود: (فلا يسرف في القتل- 33/ اسراء) اسراف و زياده روى در قصاص اينستكه آنكه قاتل نيست، كشته شود و اين عمل يا با عدول از كشتن قاتل به كسى كه برتر از اوست انجام مىگرفت و يا به تجاوز نمودن از كشتن قاتل به غير از او كه قاتل نبود و چنانكه در جاهليت، عرب اينطور عمل مىكرد. اينكه مىگويند- مررت بكم فسرفتكم- بر شما گذشتم و شما را نشناختم بر اين معنى است كه طورى بر آنها گذشته است كه حقش نبوده و نمىبايستى آنطور بگذرد و لذا آنها را نشناخته است و اين عمل عبور غير حق با واژه- سرف- تفسير شده است. | |||
سرفة: كرم ابريشم كه زياد برگ مىخورد، علت ناميدنش به سرفة به تصور معنى اسراف از عمل اوست در بارهاش مىگويند سرفت الشجرة درخت به زيادى كرم، خورده شد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 212-210</ref> | |||
===«بغی»=== | |||
البغي يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميت و ارزش مادى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيت تعبير و بيان مىشود. | |||
بغيت الشىء و ابتغيت- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مىرود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عز و جل فرمايد: (لقد ابتغوا الفتنة من قبل- 48/ توبه) و گفت (يبغونكم الفتنة- 47/ توبه). | |||
بغى دو گونه است. | |||
اول- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبات. | |||
دوم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حق به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصلوه و السلام فرمايد: | |||
«الحق بين و الباطل بين و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه». | |||
(حق و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است. | |||
و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مىشود بنابراين: در باره معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إنما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون في الأرض بغير الحق- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حق مخصوص كرده است. | |||
أبغيتك- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم. | |||
بغى الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد. | |||
بغت المرأة بغاء- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عز و جل فرمايد: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء إن أردن تحصنا- 33/ نور). | |||
(هر گاه جوانانتان اراده عفت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد). | |||
بغت السماء: بيش از اندازه نياز باران باريد. | |||
بغى: تكبر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايستهاش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مىرود مانند آيات زير: (يبغون في الأرض بغير الحق- 42/ شورى) و (إنما بغيكم على أنفسكم- 23/ يونس) و (ثم بغي عليه لينصرنه الله- 60/ حج) و (إن قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم- 76/ قصص) و (فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التي تبغي- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غير باغ و لا عاد- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقتان نباشد. | |||
حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد. | |||
مجاهد رحمه الله مىگويد تفسير آيه اين است كه «غير باغ على إمام و لا عاد فى المعصية طريق الحق» (بر امام حق، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حق به معصيت بر نگرديد و از حق در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفين (لسان 14، مجمع البحرين 1). | |||
و اما- ابتغاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايستهاى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابتغاء رحمة من ربك- 28/ اسراء) و (ابتغاء وجه ربه الأعلى- 20/ الليل). | |||
گفتهاند- ينبغى- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مىگويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد: | |||
اول- اينكه از فعل جمله تبعيت مىكند و عمل و فعل را مشخص مىنمايد، مانند- النار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له- 69/ يس) بر وجه اول يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمىبينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است. | |||
و در آيه (و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مىگويد- رب اغفر لي و هب لي- نخست آمرزش مىطلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجه است كه مىگويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مىكند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 297-295</ref> | |||
===«عدی»=== | |||
العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعنى با بهبودى بخشيدن و سازگارى دادن ميان دو چيز تفاوت دارد، واژه عدو: 1- گاهى به اعتبار (قلب و دل) است كه آن را- العداوة و المعاداة مىگويند يعنى: (كينه توزى و دشمنى در دل پنهان داشتن. | |||
2- و زمانى به اعتبار (راه رفتن) گفته مىشود- العدو: دويدن و هروله 3- گاهى باعتبار كوتاهى نمودن از عدالت و افساد در معامله گويند له العدوان و العدو: در معامله بىعدالتى و ظلم و خصومت دارد- گفت: (فيسبوا الله عدوا بغير علم- 108/ انعام). (بدون آگاهى و علم و از روى جهالت خداى را خصمانه و ظالمانه سب مىكند). | |||
4- و گاهى به اعتبار مكانهاى آرميدن و قرار گرفتن است، گفته مىشود: له العدواء: ناآرام و نامطمئن است. | |||
مكان ذو عدواء: جائيكه اجزايش با هم متناسب و قابل استقرار نيست. در باره معنى معادات و دشمنى و كينه پنهانى در دل گفته مىشود: | |||
رجل عدو و قوم عدو: مرد و قومى كينه توز (كه مثل واژه- عدل در جمع و مفرد يكى است) در آيه گفت: (بعضكم لبعض عدو- 36/ بقره)- (در باره آغاز حيات بشر در زمين است كه مىگويد بعضى از شما با بعض ديگر دشمن خواهيد بود) جمع آن- عدى و أعداء- است گفت: (و يوم يحشر أعداء الله- 19/ فصلت). | |||
عدو دو گونه است: 1- عداوت بقصد دشمنى و خصومت مثل آيات: | |||
(فإن كان من قوم عدو لكم- 92/ نساء) (جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين- 31/ فرقان)و دشمنى از ديگرى و از غير جنس خود در آيه: (عدوا شياطين الإنس و الجن- 112/ انعام). | |||
2- دشمنى و عداوتى كه از روى قصد نباشد بلكه حالتى به او دست مىدهد كه اذيت مىشود همانگونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مىگيرد، مثل آيه: (فإنهم عدو لي إلا رب العالمين- 77/ شعراء) و آيهاى در باره اولاد كه مىگويد: (عدوا لكم فاحذروهم- 14/ تغابن) و از معنى- عدو- يعنى دويدن، مىگويند: | |||
فعادى عداء بين ثور و نعجة: (ميان ميش و گاو بسختى دويد). يعنى يكى از آنها بدنبال ديگر دويد. | |||
تعادت المواشي: بعضى از چهارپايان بدنبال بعضى ديگر دويدند. رأيت عداء القوم: | |||
كسانى كه جزء رجالهها و مردمان فرومايه بشمار مىروند. اعتداء: تجاوز كردن از حق، گفت: (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا- 231/ بقره)(و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده- 14/ نساء) (اعتدوا منكم في السبت- 65/ بقره) تعدى و نافرمانى يهوديان در روز شنبه براى اين بود كه راهى براى حلال شمردن صيد ماهيان اتخاذ كرده بودند و آنها را مىگرفتند. | |||
گفت: (تلك حدود الله فلا تعتدوها- 129/ بقره) (فأولئك هم العادون- 7/ مؤمنون)(فمن اعتدى بعد ذلك- 178/ بقره) (بل أنتم قوم عادون- 166/ شعراء) يعنى معتدون و تجاوزگران يا معادون او متجاوزون الطور- (كسانى كه پا ز گليم خويش درازتر مىكنند و متعديند). | |||
عدا طوره: از حد خويش تجاوز كرد. و آيه: (و لا تعتدوا إن الله لا يحب المعتدين- 190/ بقره). | |||
گفت: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم- 194/ بقره) يعنى به اندازه دشمنى او به او مقابله كنيد و به اندازه تجاوزش، تجاوز كنيد نه از دشمنى و عدوان كه آغاز نمودن به آن منع شده است. و آيه (تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الإثم و العدوان- كه به طريق مجازات و تلافى است و با كسى كه آن را آغاز كرده صحيح است كه انجام شود، آيه: (فلا عدوان إلا على الظالمين- 193/ بقره) است (جز بر ستمگران عدوانى نيست يعنى به جز بر ستمگر عدوان جايز نيست). | |||
و آيه: (و من يفعل ذلك، عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا- 30/ نساء)و آيه (فمن اضطر غير باغ و لا عاد- 173/ بقره). | |||
يعنى بدون اينكه خواستار طعامى و خوردنى لذت بخش باشد و نيز بدون اينكه از حدود سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز كند، كه گفتهاند معنى آيه فوق: «غير باغ على الإمام و لا عاد في المعصية طريق المخبتين»، است. يعنى بدون اينكه بر امام نافرمانى شود و نه اينكه عصيانگر در راهى باشد، بلكه راه فروتنان را دنبال كند. | |||
عدا طوره: از حدش گذشت و تجاوز كرد و به ديگرى ستم كرد و از اين معنى است عبارت: التعدي في الفعل- متعدى در فعل، كه در نحو عبارتست از رسيدن و تجاوز معنى فعل از فاعل به مفعول. | |||
ما عدا كذا: در مورد استثناء بكار مىرود، در آيه: (إذ أنتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى- 42/ انفال) يعنى كنار و جانبى دور، و در گذشته از قرب و نزديكى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 570-566</ref> | |||
===«فرط»=== | |||
فرط، يفرط: وقتى گفته ميشود كه كار كسى پيشاپيش با قصد و هدف انجام شود و از اين معنى است واژه: | |||
فارط: آبى كه براى اصلاح دلو ابتداء در آن ريخته ميشود تا شسته شود. | |||
فارط و فرط: هر دو در اين مورد گفته ميشود و از اين معنى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود: | |||
«أنا فرطكم على الحوض». | |||
[پيشتر از شما بر حوض وارد ميشوم] و در باره. | |||
فرزند كوچكى كه از دنيا ميرود پدر و مادرش مىگويند: | |||
اللهم اجعله لنا فرطا: الهى او را براى ما اجرى و پيشداشتى قرار ده. | |||
آيه: أن يفرط علينا (45/ طه) يعنى بر ما پيشى گيرد. | |||
فرس فرط: اسبى كه بر خيل ستوران پيشى مىگيرد. | |||
إفراط: زيادهروى در پيشى جستن است. | |||
تفريط: اين است كه در رسيدن به هدف و مقصد در كارى كوتاهى شود مىگويند: | |||
ما فرطت فى كذا: در آن كار كوتاهى نكردم، در آيات: | |||
ما فرطنا في الكتاب (38/ انعام). | |||
ما فرطت في جنب الله (56/ زمر)ما فرطتم في يوسف (80/ يوسف). | |||
أفرطت القربة: مشك و آبدان را پر كردم. | |||
و در آيه: و كان أمره فرطا (28/ كهف) يعنى كارش اسراف و ضايع كردن بود<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 42-41</ref> | |||
===«سلق»=== | |||
السلق: گستاخى و چيرگى قهرى يا با دست يا با زبان! | |||
و عبارت التسلق على الحائط: از ديوار بالا رفتن، از همين واژه است. آيه: (سلقوكم بألسنة حداد- 19/ احزاب) (با زبانهاى زهر آگين و تيز بر شما تاختند و چيره شدند). | |||
سلق امرأته: وقتى است كه كسى با زنش همبستر شود، مسيلمه (كذاب) به همسرش گفت: اگر خواهى به روش انسانى و گر نه حيوانى با چهار دست و پا | |||
السلق: اينستكه يكى از دستههاى جوال و كيسه بار در قسمت ديگر آن داخل شود. | |||
السليقة: نان نازك (لواش) جمعش- سلائق و همچنين- سليقة طبيعت و سرشت گوناگون آدمى. | |||
السلق: سرزمين قابل اطمينان.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 246-245</ref> | |||
===«غلا»=== | |||
الغلو: در گذشتن از حد است كه اگر افزونى در نرخ و قيمت باشد مىگويند: | |||
غلاء: گرانى هزينه زندگى. | |||
غلو: زياده روى در جاه و مقام نيز هست و همچنين- غلو- در بلند پرتاب كردن تير، كه افعال همه اين معانى- غلا- يغلو- است، در آيه گفت: (لا تغلوا في دينكم- 171/ نساء). | |||
الغلي و الغليان: جوش آمدن محتواى ديگ وقتى كه كف مىكند و سر مىرود، و از اين معنى بطور استعاره گفت: (طعام الأثيم كالمهل يغلي في البطون كغلي الحميم- 45/ دخان)و اين معنى به جوشش خشم و شدت كارزار تشبيه شده است كه مىگويند: | |||
غليان الغضب و غليان الحرب، و تغالي النبت: انبوهى و رشد گياه اگر از معنى- غلى يا غلو باشد صحيح است. | |||
غلواء: زياده روى در گستاخى. | |||
غلواء الشباب: كه غرور جوانى به آن تشبيه شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 713</ref> | |||
===«شططا»=== | |||
الشطط: دورى بسيار و افراط در آن. | |||
شطت الدار و أشط: آن خانه بسيار دور شد، كه اين واژه، هم در دورى مكان و هم در دورى معنوى و دورى از حكم و دستور، در رفتن و دور شدن و خواستن و يافتن بكار مىرود، شاعر گويد:شط المزار بجذوى و انتهى الأمل كه در شعر فوق، واژه- شطط- به جور تعبير شده است يعنى: (آرزو به پايان رسيد و هنوز زيارتگاه دور است) ستم و ظلم هم به- شطط- تعبير شده است. | |||
در آيه گفت: (لقد قلنا إذا شططا- 14/ كهف) يعنى سخنى دور از حق. شط النهر: | |||
جايى از كرانه نهر كه از عمق آب آن دور است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 324-323</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |