بیش از حد (مترادف)
مترادفات قرآنی بیش از حد
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جاوز»، «اسرف»، «بغی»، «عدی»، «فرط»، «سلق»، «غلا»، «شططا».
مترادفات «بیش از حد» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
جاوز | ریشه جوز | مشتقات جوز | فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبًا
|
اسرف | ریشه سرف | مشتقات سرف | يَٰبَنِىٓ ءَادَمَ خُذُوا۟ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا۟ وَٱشْرَبُوا۟ وَلَا تُسْرِفُوٓا۟ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلْمُسْرِفِينَ
|
بغی | ریشه بغی | مشتقات بغی | قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَىٰ نِعَاجِهِۦ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ ٱلْخُلَطَآءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ وَعَمِلُوا۟ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسْتَغْفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّ رَاكِعًا وَأَنَابَ
|
عدی | ریشه عدو | مشتقات عدو | إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ ٱلْمَيْتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحْمَ ٱلْخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ ٱللَّهِ بِهِۦ فَمَنِ ٱضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
|
فرط | ریشه فرط | مشتقات فرط | وَٱصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِٱلْغَدَوٰةِ وَٱلْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُۥ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلْحَيَوٰةِ ٱلدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُۥ عَن ذِكْرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمْرُهُۥ فُرُطًا
|
سلق | ریشه سلق | مشتقات سلق | أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَآءَ ٱلْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَٱلَّذِى يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ ٱلْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلْخَيْرِ أُو۟لَٰٓئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا۟ فَأَحْبَطَ ٱللَّهُ أَعْمَٰلَهُمْ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا
|
غلا | ریشه غلو | مشتفات غلو | قُلْ يَٰٓأَهْلَ ٱلْكِتَٰبِ لَا تَغْلُوا۟ فِى دِينِكُمْ غَيْرَ ٱلْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓا۟ أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا۟ مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا۟ كَثِيرًا وَضَلُّوا۟ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ
|
شططا | ریشه شطط | مشتقات شطط | وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا۟ فَقَالُوا۟ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَا۟ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهًا لَّقَدْ قُلْنَآ إِذًا شَطَطًا
|
معانی مترادفات قرآنی بیش از حد
«جاوز»
جوز عبور كردن، خداى تعالى گويد: فلما جاوزه هو- 249/ بقره) يعنى: همينكه بر آن نهر بگذشت (مربوط بعبور كردن طالوت و يارانش از نهر است).
و آيه و جاوزنا ببني إسرائيل البحر- 38/ اعراف) يعنى بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم.
جوز الطريق- يعنى وسط و ميانه راه.
جاز الشيء- يعنى آنچيز گذشت، گويى كه بآسانى از وسطش گذشته كه عبارت از بسهولت و آسانى واردشدن است.
جوز السماء- ميانه آسمان.
جوزاء- تصويرى است فلكى و بخاطر آن است كه آن تصوير فلكى از عرض و ميانه آسمان مىگذرد كه- جوزاء- ناميده شده.
شاة جوزاء- گوسپندى كه پشم پشتش سفيد رنگ است.
جزت المكان- وارد آنجا شدم.
أجزته- او را جارى كردم و پشت سر گذاشتم.
استجزت فلانا فأجازني- از او نوشيدنى خواستم مرا سيراب كرد و اين معنى بصورت استعاره است زيرا حقيقتش اين است كه آب را از تو رد نكرده و نگذرانده است.[۱]
«اسرف»
السرف: تجاوز كردن و در گذشتن از حد در هر كارى كه انسان آن را انجام مىدهد هر چند كه در مورد انفاق يعنى بخشش (كه به كار رفتنش نهى شده) مشهورتر است.
خداى تعالى گويد: (و الذين إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا- 67/ فرقان) (كسانى كه به گاه انفاق و بخشش زياده روى و تنگ نظرى نكردند) و آيه: (و لا تأكلوها إسرافا و بدارا-6/ نساء) (اموال يتيمان را قبل از رشدشان با اسراف و پيش خورى تباه نكنيد و نخوريد) واژه- سرف- گاهى به اعتبار قدر و اندازه و گاهى به اعتبار كيفيت است.
و لذا- سفيان-گفته است (هر چه را كه در راه غير خدا انفاق كنى آن كار اسراف است هر چند كه كم باشد).
خداى تعالى گويد: (و لا تسرفوا إنه لا يحب المسرفين- 141/ انعام) و (و أن المسرفين هم أصحاب النار- 43/ غافر) يعنى كسانى كه در كارهاشان از حد آن تجاوز مىكنند.
در آيه: (إن الله لا يهدي من هو مسرف[1] كذاب- 28/ غافر) خداوند قوم لوط را براى اينكه وضع نطفه آدمى را در بذر افشانى (توليد نسل) بر روشى كه خداوند در آيه:
(نساؤكم حرث لكم- 223/ بقره) همسران را براى آن مخصوص گردانيده است آن قوم از از اين اصل الهى تجاوز كردند از اين جهت آنها مسرفين ناميده شدند.
و در آيه: (يا عبادي الذين أسرفوا على أنفسهم- 53/ زمر) اين آيه اسراف در مال و غير آن را در بر مىگيرد.
و در باره قصاص فرمود: (فلا يسرف في القتل- 33/ اسراء) اسراف و زياده روى در قصاص اينستكه آنكه قاتل نيست، كشته شود و اين عمل يا با عدول از كشتن قاتل به كسى كه برتر از اوست انجام مىگرفت و يا به تجاوز نمودن از كشتن قاتل به غير از او كه قاتل نبود و چنانكه در جاهليت، عرب اينطور عمل مىكرد. اينكه مىگويند- مررت بكم فسرفتكم- بر شما گذشتم و شما را نشناختم بر اين معنى است كه طورى بر آنها گذشته است كه حقش نبوده و نمىبايستى آنطور بگذرد و لذا آنها را نشناخته است و اين عمل عبور غير حق با واژه- سرف- تفسير شده است.
سرفة: كرم ابريشم كه زياد برگ مىخورد، علت ناميدنش به سرفة به تصور معنى اسراف از عمل اوست در بارهاش مىگويند سرفت الشجرة درخت به زيادى كرم، خورده شد.[۲]
«بغی»
البغي يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميت و ارزش مادى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيت تعبير و بيان مىشود.
بغيت الشىء و ابتغيت- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مىرود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عز و جل فرمايد: (لقد ابتغوا الفتنة من قبل- 48/ توبه) و گفت (يبغونكم الفتنة- 47/ توبه).
بغى دو گونه است.
اول- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبات.
دوم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حق به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصلوه و السلام فرمايد:
«الحق بين و الباطل بين و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه».
(حق و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است.
و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مىشود بنابراين: در باره معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إنما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون في الأرض بغير الحق- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حق مخصوص كرده است.
أبغيتك- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم.
بغى الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد.
بغت المرأة بغاء- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عز و جل فرمايد: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء إن أردن تحصنا- 33/ نور).
(هر گاه جوانانتان اراده عفت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد).
بغت السماء: بيش از اندازه نياز باران باريد.
بغى: تكبر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايستهاش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مىرود مانند آيات زير: (يبغون في الأرض بغير الحق- 42/ شورى) و (إنما بغيكم على أنفسكم- 23/ يونس) و (ثم بغي عليه لينصرنه الله- 60/ حج) و (إن قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم- 76/ قصص) و (فإن بغت إحداهما على الأخرى فقاتلوا التي تبغي- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غير باغ و لا عاد- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقتان نباشد.
حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد.
مجاهد رحمه الله مىگويد تفسير آيه اين است كه «غير باغ على إمام و لا عاد فى المعصية طريق الحق» (بر امام حق، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حق به معصيت بر نگرديد و از حق در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفين (لسان 14، مجمع البحرين 1). و اما- ابتغاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايستهاى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابتغاء رحمة من ربك- 28/ اسراء) و (ابتغاء وجه ربه الأعلى- 20/ الليل). گفتهاند- ينبغى- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مىگويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد:
اول- اينكه از فعل جمله تبعيت مىكند و عمل و فعل را مشخص مىنمايد، مانند- النار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (و ما علمناه الشعر و ما ينبغي له- 69/ يس) بر وجه اول يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمىبينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است.
و در آيه (و هب لي ملكا لا ينبغي لأحد من بعدي- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مىگويد- رب اغفر لي و هب لي- نخست آمرزش مىطلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجه است كه مىگويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مىكند).[۳]
«عدی»
العدو: تجاوز و درگذشتن از حد است كه با التيام منافات دارد يعنى با بهبودى بخشيدن و سازگارى دادن ميان دو چيز تفاوت دارد، واژه عدو: 1- گاهى به اعتبار (قلب و دل) است كه آن را- العداوة و المعاداة مىگويند يعنى: (كينه توزى و دشمنى در دل پنهان داشتن.
2- و زمانى به اعتبار (راه رفتن) گفته مىشود- العدو: دويدن و هروله 3- گاهى باعتبار كوتاهى نمودن از عدالت و افساد در معامله گويند له العدوان و العدو: در معامله بىعدالتى و ظلم و خصومت دارد- گفت: (فيسبوا الله عدوا بغير علم- 108/ انعام). (بدون آگاهى و علم و از روى جهالت خداى را خصمانه و ظالمانه سب مىكند).
4- و گاهى به اعتبار مكانهاى آرميدن و قرار گرفتن است، گفته مىشود: له العدواء: ناآرام و نامطمئن است.
مكان ذو عدواء: جائيكه اجزايش با هم متناسب و قابل استقرار نيست. در باره معنى معادات و دشمنى و كينه پنهانى در دل گفته مىشود:
رجل عدو و قوم عدو: مرد و قومى كينه توز (كه مثل واژه- عدل در جمع و مفرد يكى است) در آيه گفت: (بعضكم لبعض عدو- 36/ بقره)- (در باره آغاز حيات بشر در زمين است كه مىگويد بعضى از شما با بعض ديگر دشمن خواهيد بود) جمع آن- عدى و أعداء- است گفت: (و يوم يحشر أعداء الله- 19/ فصلت).
عدو دو گونه است: 1- عداوت بقصد دشمنى و خصومت مثل آيات:
(فإن كان من قوم عدو لكم- 92/ نساء) (جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين- 31/ فرقان)و دشمنى از ديگرى و از غير جنس خود در آيه: (عدوا شياطين الإنس و الجن- 112/ انعام).
2- دشمنى و عداوتى كه از روى قصد نباشد بلكه حالتى به او دست مىدهد كه اذيت مىشود همانگونه كه از دشمنان مورد اذيت و آزار قرار مىگيرد، مثل آيه: (فإنهم عدو لي إلا رب العالمين- 77/ شعراء) و آيهاى در باره اولاد كه مىگويد: (عدوا لكم فاحذروهم- 14/ تغابن) و از معنى- عدو- يعنى دويدن، مىگويند:
فعادى عداء بين ثور و نعجة: (ميان ميش و گاو بسختى دويد). يعنى يكى از آنها بدنبال ديگر دويد.
تعادت المواشي: بعضى از چهارپايان بدنبال بعضى ديگر دويدند. رأيت عداء القوم:
كسانى كه جزء رجالهها و مردمان فرومايه بشمار مىروند. اعتداء: تجاوز كردن از حق، گفت: (و لا تمسكوهن ضرارا لتعتدوا- 231/ بقره)(و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده- 14/ نساء) (اعتدوا منكم في السبت- 65/ بقره) تعدى و نافرمانى يهوديان در روز شنبه براى اين بود كه راهى براى حلال شمردن صيد ماهيان اتخاذ كرده بودند و آنها را مىگرفتند.
گفت: (تلك حدود الله فلا تعتدوها- 129/ بقره) (فأولئك هم العادون- 7/ مؤمنون)(فمن اعتدى بعد ذلك- 178/ بقره) (بل أنتم قوم عادون- 166/ شعراء) يعنى معتدون و تجاوزگران يا معادون او متجاوزون الطور- (كسانى كه پا ز گليم خويش درازتر مىكنند و متعديند).
عدا طوره: از حد خويش تجاوز كرد. و آيه: (و لا تعتدوا إن الله لا يحب المعتدين- 190/ بقره).
گفت: (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم- 194/ بقره) يعنى به اندازه دشمنى او به او مقابله كنيد و به اندازه تجاوزش، تجاوز كنيد نه از دشمنى و عدوان كه آغاز نمودن به آن منع شده است. و آيه (تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الإثم و العدوان- كه به طريق مجازات و تلافى است و با كسى كه آن را آغاز كرده صحيح است كه انجام شود، آيه: (فلا عدوان إلا على الظالمين- 193/ بقره) است (جز بر ستمگران عدوانى نيست يعنى به جز بر ستمگر عدوان جايز نيست).
و آيه: (و من يفعل ذلك، عدوانا و ظلما فسوف نصليه نارا- 30/ نساء)و آيه (فمن اضطر غير باغ و لا عاد- 173/ بقره).
يعنى بدون اينكه خواستار طعامى و خوردنى لذت بخش باشد و نيز بدون اينكه از حدود سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز كند، كه گفتهاند معنى آيه فوق: «غير باغ على الإمام و لا عاد في المعصية طريق المخبتين»، است. يعنى بدون اينكه بر امام نافرمانى شود و نه اينكه عصيانگر در راهى باشد، بلكه راه فروتنان را دنبال كند.
عدا طوره: از حدش گذشت و تجاوز كرد و به ديگرى ستم كرد و از اين معنى است عبارت: التعدي في الفعل- متعدى در فعل، كه در نحو عبارتست از رسيدن و تجاوز معنى فعل از فاعل به مفعول.
ما عدا كذا: در مورد استثناء بكار مىرود، در آيه: (إذ أنتم بالعدوة الدنيا و هم بالعدوة القصوى- 42/ انفال) يعنى كنار و جانبى دور، و در گذشته از قرب و نزديكى.[۴]
«فرط»
فرط، يفرط: وقتى گفته ميشود كه كار كسى پيشاپيش با قصد و هدف انجام شود و از اين معنى است واژه:
فارط: آبى كه براى اصلاح دلو ابتداء در آن ريخته ميشود تا شسته شود.
فارط و فرط: هر دو در اين مورد گفته ميشود و از اين معنى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود:
«أنا فرطكم على الحوض».
[پيشتر از شما بر حوض وارد ميشوم] و در باره.
فرزند كوچكى كه از دنيا ميرود پدر و مادرش مىگويند:
اللهم اجعله لنا فرطا: الهى او را براى ما اجرى و پيشداشتى قرار ده.
آيه: أن يفرط علينا (45/ طه) يعنى بر ما پيشى گيرد.
فرس فرط: اسبى كه بر خيل ستوران پيشى مىگيرد.
إفراط: زيادهروى در پيشى جستن است.
تفريط: اين است كه در رسيدن به هدف و مقصد در كارى كوتاهى شود مىگويند:
ما فرطت فى كذا: در آن كار كوتاهى نكردم، در آيات:
ما فرطنا في الكتاب (38/ انعام).
ما فرطت في جنب الله (56/ زمر)ما فرطتم في يوسف (80/ يوسف).
أفرطت القربة: مشك و آبدان را پر كردم.
و در آيه: و كان أمره فرطا (28/ كهف) يعنى كارش اسراف و ضايع كردن بود[۵]
«سلق»
السلق: گستاخى و چيرگى قهرى يا با دست يا با زبان!
و عبارت التسلق على الحائط: از ديوار بالا رفتن، از همين واژه است. آيه: (سلقوكم بألسنة حداد- 19/ احزاب) (با زبانهاى زهر آگين و تيز بر شما تاختند و چيره شدند).
سلق امرأته: وقتى است كه كسى با زنش همبستر شود، مسيلمه (كذاب) به همسرش گفت: اگر خواهى به روش انسانى و گر نه حيوانى با چهار دست و پا
السلق: اينستكه يكى از دستههاى جوال و كيسه بار در قسمت ديگر آن داخل شود.
السليقة: نان نازك (لواش) جمعش- سلائق و همچنين- سليقة طبيعت و سرشت گوناگون آدمى.
السلق: سرزمين قابل اطمينان.[۶]
«غلا»
الغلو: در گذشتن از حد است كه اگر افزونى در نرخ و قيمت باشد مىگويند:
غلاء: گرانى هزينه زندگى.
غلو: زياده روى در جاه و مقام نيز هست و همچنين- غلو- در بلند پرتاب كردن تير، كه افعال همه اين معانى- غلا- يغلو- است، در آيه گفت: (لا تغلوا في دينكم- 171/ نساء).
الغلي و الغليان: جوش آمدن محتواى ديگ وقتى كه كف مىكند و سر مىرود، و از اين معنى بطور استعاره گفت: (طعام الأثيم كالمهل يغلي في البطون كغلي الحميم- 45/ دخان)و اين معنى به جوشش خشم و شدت كارزار تشبيه شده است كه مىگويند:
غليان الغضب و غليان الحرب، و تغالي النبت: انبوهى و رشد گياه اگر از معنى- غلى يا غلو باشد صحيح است.
غلواء: زياده روى در گستاخى.
غلواء الشباب: كه غرور جوانى به آن تشبيه شده است.[۷]
«شططا»
الشطط: دورى بسيار و افراط در آن.
شطت الدار و أشط: آن خانه بسيار دور شد، كه اين واژه، هم در دورى مكان و هم در دورى معنوى و دورى از حكم و دستور، در رفتن و دور شدن و خواستن و يافتن بكار مىرود، شاعر گويد:شط المزار بجذوى و انتهى الأمل كه در شعر فوق، واژه- شطط- به جور تعبير شده است يعنى: (آرزو به پايان رسيد و هنوز زيارتگاه دور است) ستم و ظلم هم به- شطط- تعبير شده است.
در آيه گفت: (لقد قلنا إذا شططا- 14/ كهف) يعنى سخنى دور از حق. شط النهر:
جايى از كرانه نهر كه از عمق آب آن دور است.[۸]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 433-432
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 212-210
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 297-295
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 570-566
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 42-41
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 246-245
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 713
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 324-323