خراب کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی خراب کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «خرب»، «فسد»، «عاب»، «أسَنَ»، «سنّ»، «سنه».
مترادفات «خراب کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
خرب | ریشه خرب | مشتقات خرب | وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا ٱسْمُهُۥ وَسَعَىٰ فِى خَرَابِهَآ أُو۟لَٰٓئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِينَ لَهُمْ فِى ٱلدُّنْيَا خِزْىٌ وَلَهُمْ فِى ٱلْءَاخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ
|
فسد | ریشه فسد | مشتقات فسد | وَلَا تُفْسِدُوا۟ فِى ٱلْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَٰحِهَا وَٱدْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ ٱللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ ٱلْمُحْسِنِينَ
|
عاب | ریشه عیب | مشتقات عیب | أَمَّا ٱلسَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَٰكِينَ يَعْمَلُونَ فِى ٱلْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَآءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْبًا
|
أسَنَ | ریشه اسن | مشتقات اسن | مَّثَلُ ٱلْجَنَّةِ ٱلَّتِى وُعِدَ ٱلْمُتَّقُونَ فِيهَآ أَنْهَٰرٌ مِّن مَّآءٍ غَيْرِ ءَاسِنٍ وَأَنْهَٰرٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُۥ وَأَنْهَٰرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّٰرِبِينَ وَأَنْهَٰرٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَٰلِدٌ فِى ٱلنَّارِ وَسُقُوا۟ مَآءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَآءَهُمْ
|
سنّ | ریشه سنن | مشتقات سنن | وَلَقَدْ خَلَقْنَا ٱلْإِنسَٰنَ مِن صَلْصَٰلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ
|
سنه | ریشه سنه | مشتقات سنه | أَوْ كَٱلَّذِى مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ يُحْىِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِا۟ئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُۥ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِا۟ئَةَ عَامٍ فَٱنظُرْ إِلَىٰ طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَٱنظُرْ إِلَىٰ حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَٱنظُرْ إِلَى ٱلْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ
|
معانی مترادفات قرآنی خراب کردن
«خرب»
خرب ويران شد خرب المكان خرابا- آن مكان ويران شد، خرابى ضد آبادى و ساختن است.
خداى تعالى گويد: (يخربون بيوتهم بأيديهم و أيدي المؤمنين- 2/ حشر).
يعنى (خانههاى خود را بدست خويش و بدست مؤمنين خراب مىكنند).
تخريب كرد بدست خويش، براى اين بود كه خانهاى براى پيامبر و يارانش باقى نماند و گفتهاند: با بيرون رفتن از آن خانهها خرابش مىكردند.
خربة- شكافتگى و چاك خوردگى گوش باين تصور كه گوشش خراب شده است و نيز هر سوراخى و منفذى كه مدور باشد.
رجل أخرب و امرأة خرباء- مثل- أقطع و قطعاء يعنى مرد و زن گوش چاك خورده و سوراخ شده و بر اين اساس بريدگى سر ظرف چرمى آب (مشك آب) بآن تشبيه شده و گفتهاند: خربة المزادة- كه استعارهاى است از گوش و گوشه آن ظرف چرمى (مزادة، يعنى توشهدان چرمى).
خارب- صفتى است مخصوص شتر دزدها.
شاعر گويد:أبصر خربان فضاء فانكدر يعنى: (به غازهايى كه از فضا فرود مىآمدند نگريست).[۱]
«فسد»
الفساد: خارج شدن چيزى از حد اعتدال، چه كم و اندك و چه زياد. نقطه مقابل- فساد- صلاح است.
واژه- فساد- در نفس و بدن و اشيائى كه از استقامت و ثبات خارج شده است بكار ميرود فعلش- فسد فسادا و فسودا- است، أفسده: ديگرى را فاسد كرد، در آيات:
لفسدت السماوات و الأرض (71/ مومنون).
لو كان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا (22/ انبياء).
ظهر الفساد في البر و البحر (41 روم).
و الله لا يحب الفساد (205 بقره).
و إذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض (11 بقره).
ألا إنهم هم المفسدون (12 بقره).
ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل (205 بقره).
إن الملوك إذا دخلوا قرية أفسدوها (34 نمل).
إن الله لا يصلح عمل المفسدين (81 يونس).
و الله يعلم المفسد من المصلح (220 بقره)[۲]
«عاب»
العيب و العاب: كارى است كه چيزى بوسيله آن معيوب شود يا جايى كه داراى كاستى و نقص است.
عبته: آن را عيبناك و معيوب ساختم، 1- يا با كار و عمل، مثل آيه: (فأردت أن أعيبها- 79/ كهف).
2- و يا با سخن در وقتى كه كسى را سرزنش كنى مثل اينكه بگويى: عبت فلانا:
او را مذمت كردم. العيبة: جامه دادن و هر چه كه در آن چيزى پنهان شود و از اين معنى است سخن پيامبر عليه السلام: (الانصار كرشى و عيبتى) (انصار و گروه يارانم موضع راز من هستند).[۳]
«أسَنَ»
گفته مىشود- أسن الماء يأسن و أسن يأسن- آب بوئى ناخوشايند دارد و بويش تغيير كرده است، ماء آسن- چنانكه در آيه (من ماء غير آسن- 15/ محمد) آمده است در همان معنى است يعنى از آبى كه پاك و نامتغير است، و- أسن الرجل- آن مرد از بوى بد آب بيمار شده است و بحال اغماء در آمده است، شاعر گويد:يميد فى الرمح ميد المائح الأسن - يعنى: آنچنان در خوردن نيزه و اصابت آن به خود لرزان شد كه گوئى از آبى آلوده سست و مرتعش است.
و- تأسن الرجل- زمانى است كه آن مرد عليل و بيمار شده است و بصورت تشبيه بكار رفته است.[۴]
«سنّ»
السن (دندان) كه معروف است، جمعش- اسنان- در آيه (و السن بالسن- 45/ مائده).
و- سان البعير الناقة: شتر نرينه، مادينه را گاز گرفت.
السنون: دارويى كه دندانها با آن معالجه مىشود.
سن الحديد: ذوب شدن و تيز شدن آهن.
المسن: وسيله تيز كردن.
السنان: نوك نيزه و تير، مخصوص چيزى است كه در سر نيزه با آن تركيب مىشود.
سننت البعير: شتر را با كم دادن علف بعد از فربهى لاغر كردم كه تشبيهى به صيقل دادن و تيز كردن آهن است، و به اعتبار جارى شدن آهن مذاب مىگويند:
سننت الماء: آب را جارى ساختم يا به جريان انداختم.
تنح عن سنن الطريق: از راههاى مستقيم آن دور شد.
سننه و سننه: راه و روشهاى آن، پس- سنن- جمع- سنة است. و- سنة الوجه:
طريقت و روش آن.
و- سنة النبى: راه و روش پيامبر صلى الله عليه و آله كه آن را برمىگزيند و مقصد خويش قرار مىدهد.
و- سنة الله تعالى: به دو صورت گفته شده، يكى براى روش حكمت خدايى و ديگر روش طاعت و بندگى به او.
مثل آيات: (سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا- 23/ فتح). و (و لن تجد لسنت الله تحويلا- 43/ فاطر).
كه آگاهى و هشدارى است بر اينكه فروع اديان و شرايع هر چند كه صورتشان
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 266
مختلف باشد هدف و غرض، اراده شده و مقصود از آنها مختلف و گونهگون نيست و تبديل هم نمىگردد و آن همان پاكيزه نمودن نفس و آماده ساختنش براى رسيدن به ثواب و پاداش خداى تعالى و جوار رحمت اوست.
و در آيه: (من حمإ مسنون- 26/ حجر) گفتهاند يعنى تغيير كننده. و آيه: (لم يتسنه - 259/ بقره) معنايش- لم يتغير- است يعنى تغيير نكرده و حرف (ه) در آخر آن براى وقف است.[۵]
«سنه»
السنة- در اصلش دو نظر هست، اول اينكه- سنهة- باشد چنانكه مىگويند: سانهت فلانا: همه ساله با او داد و ستد كردم، و همينطور- سنيهة- يعنى ساليانه. كه گفتهاند (لم يتسنه- 259/ بقره) از همين ريشه است يعنى با گذشت سالها بر او، تغيير نكرده و تازگيش از بين نرفته.
دوم- اينكه از- سنة- واوى است، چنانكه جمعش- سنوات است و فعلش- سانيت- و حرف (ه) براى وقف است مثل- كتابيه و حسابيه. و در آيات:
(أربعين سنة/- 15/ 1 احقاف) و (سبع سنين دأبا- 47/ يوسف) و (ثلاث مائة سنين- 25/ كهف) و (و لقد أخذنا آل فرعون بالسنين- 130/ اعراف).
كه در آيه اخير واژه- سنين- عبارت از خشكسالى و قحطى است و بيشتر كاربرد واژه- سنة- در سالى است كه در آن خشكسالى و قحطى باشد نه هر سالى.
مىگويند: أسنت القوم: يعنى قحطى زده شدند.
شاعر گويد:لها أرج ما حولها غير مسنت.
يعنى: (آشوب و سر و صدايى دارد و در اطرافش غير از سال قحطى و گرسنگى چيزى نيست).
و ديگرى گويد:فليست بسنهاء و لا رجبية
(يعنى نه سال سختى است و نه سال پربارى. رجبية- درختى است كه از پربارى ستونى زيرش مىگذارند تا شاخههايش شكسته نشود).
چنانكه مىبينى- سنهاء- با حرف (ه) كه در اصل واژه است بكار رفته. ديگرى مىگويد:ما كان ازمان الهزال و السنى
(يعنى زمانهاى لاغرى و قحطى نبود). واژه- السنى- مرخم نيست بلكه جمع- فعلة بر وزن- فعول- است مثل مائة و مئين و مؤن كه حرف (فاعل الفعل) آن مكسور شده مثل عصى، و- سنى كه بخاطر وزن قافيه بدون تشديد آورده است. و در آيه: (لا تأخذه سنة و لا نوم- 255/ بقره).
سنة: چرت و پينكى، از ريشه- وسن- است نه از، سنة.