خمیدگی به یک سمت (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژانویهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۶:۴۷ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی خمیدگی به یک سمت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جنح»، «مال»، «صغا»، «رکن»، «ماد»، «خشع»، «ذلّ»، «عنا»، «عال»، «دنی»، «جنف»، «صبا».

مترادفات «خمیدگی به یک سمت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
جنح ریشه جنح مشتقات جنح
وَإِن جَنَحُوا۟ لِلسَّلْمِ فَٱجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى ٱللَّهِ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ
مال ریشه میل مشتقات میل
وَلَن تَسْتَطِيعُوٓا۟ أَن تَعْدِلُوا۟ بَيْنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلَا تَمِيلُوا۟ كُلَّ ٱلْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَٱلْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُوا۟ وَتَتَّقُوا۟ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا
صغا ریشه صغو مشتقات صغو
إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوْلَىٰهُ وَجِبْرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلْمُؤْمِنِينَ وَٱلْمَلَٰٓئِكَةُ بَعْدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ
رکن ریشه رکن مشتقات رکن
وَلَوْلَآ أَن ثَبَّتْنَٰكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْـًٔا قَلِيلًا
ماد ریشه مید مشتقات مید
وَجَعَلْنَا فِى ٱلْأَرْضِ رَوَٰسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجًا سُبُلًا لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ
خشع ریشه خشع مشتقات خشع
يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ ٱلدَّاعِىَ لَا عِوَجَ لَهُۥ وَخَشَعَتِ ٱلْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا
ذلّ ریشه ذلل مشتقات ذلل
وَدَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَٰلُهَا وَذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلًا
عنا ریشه عنو مشتقات عنو
وَعَنَتِ ٱلْوُجُوهُ لِلْحَىِّ ٱلْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا
عال ریشه عول مشتقات عول
وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا۟ فِى ٱلْيَتَٰمَىٰ فَٱنكِحُوا۟ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثْنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا۟ فَوَٰحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَٰنُكُمْ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُوا۟
دنی ریشه دنو مشتقات دنو
مُتَّكِـِٔينَ عَلَىٰ فُرُشٍۭ بَطَآئِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى ٱلْجَنَّتَيْنِ دَانٍ
جنف ریشه جنف مشتقات جنف
فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
صبا ریشه صبو مشتقات صبو
قَالَ رَبِّ ٱلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِىٓ إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلْجَٰهِلِينَ

معانی مترادفات قرآنی خمیدگی به یک سمت

«جنح»

الجَنَاح‏، بال پرنده است، گفته مى‏شود- جَنَحَ‏ الطّائر- يعنى بالش شكست.

خداى تعالى گويد: (وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ‏- 38/ انعام).

جناحيه- پهلوها و كرانه‏هاى هر چيز، يعنى دو بالش و مى‏گويند:

جَنَاحَا السّفينة- دو پهلويش.

جَنَاحَا الوادى- دو طرف دره كوه.

جَنَاحَا الإنسان- دو پهلو و دو طرف بدن.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى‏ جَناحِكَ‏- 22/ طه) يعنى دستت را به پهلو و بر خويش بگذار. وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ‏- يعنى دستت را، زير بال در پرندگان مثل دست در انسان و چهار پايان است از اين روى به بالهاى پرنده هم- يداه گويند.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ- 24/ اسراء) كه بطور استعاره بكار رفته است، يعنى: براى پدر و مادرت بال تواضع و رحمت بگستر و فرو بگذار، زيرا واژه- ذلّ- دو وجه دارد:

اوّل- ذلّى كه انسان را كم ارزش مى‏كند و فرو مى‏آورد.

دوّم- ذلّى كه انسان را رفعت مى‏دهد و بالا مى‏برد، و آيه (جَناحَ الذُّلِّ مِن‏ (الرَّحْمَةِ- 24/ اسراء) يعنى: فروتنى و تواضعى كه رفعتش مى‏دهد و ارزش انسان را بالا مى‏برد نه آن تواضعى كه از لفظ جناح- در معنى خوارى به صورت استعاره بكار مى‏رود گوئى كه آدمى در پيشگاه خداى تعالى رفعت مى‏دهد و بزرگى مى‏بخشد و اين رفعت و شكوه از عاليترين وسيله دستيابى به رحمت است و يا بهترين رحمت فرزند نسبت به پدر و مادر، و آيه:

(وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ‏- 32/ قصص) يعنى: اگر بيم دارى دو دست خويش با خود محكم و پيوسته دار).

جَنَحَتِ‏ العير فى سيرها- يعنى شتر شتاب كرد گويى كه از دستانش يارى مى‏جويد.

جَنَحَ‏ اللّيل- شب سياهيش را بگسترانيد.

الجُنْح‏- قسمتى از شب تاريك است، خداى تعالى گويد:

(وَ إِنْ‏ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‏ فَاجْنَحْ‏ لَها- 611/ انفال) يعنى اگر به آشتى و صلح مايل شدند پس آشتى كن. چنانكه مى‏گويند: جَنَحَتِ‏ السّفينة- كشتى بيك پهلو كج شد.

جُنَاح‏- يعنى: اثم و گناه، و چون انسان را از حقّ دور و منحرف مى‏كند- جناح- ناميده شده و سپس هر گناهى را جناح ناميده‏اند. در سخن خداى تعالى: (لا جُناحَ عَلَيْكُمْ‏- 235/ بقره) يعنى در غير مورد گناه (و كارهائى كه گناه نيست و مباح است).

جَوَانَح‏ الصّدر- دنده‏هائى كه سر آنها باستخوان وسط سينه و چنبر گردن متّصل است و جلوى ريه‏ها قرار دارد و مفرد آن- جانحة- است بخاطر اينكه- إنحناء- دارد.[۱]

«مال»

مَيْل‏ از حالت اعتدال و وسط بيكى از دو طرف افراط و تفريط عدول كردن يا بيكى از دو طرف مايل شدن، كه در ظلم و جور بكار ميرود، كه اگر در اجسام بكار رود ميگويند طبيعتا و خلقتا كج است واژه آن- مَيَل‏- است اما اگر كجى و انحراف عرضى باشد آنرا- مَيْل‏- ميگويند- مِلْتُ‏ الى فلان- به او يارى رساندم گفت‏ فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ‏- النساء/ 129 مِلْتُ‏ عليه- بر او حمله كردم، در آيه گفت:

فَيَمِيلُونَ‏ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً- النساء/ 102 كفار دوست دارند شما از سلاحتان غفلت كنيد و ناگهانى بر شما يورش برند.

اما ناميدن- متعلقات انسان به- مال- از اين جهت است كه مال چيزى است كه هست و از بين ميرود از اين رو مال را عرض و اموال را اعراض دنيوى گفته‏اند كه دلالت بر سخن كسى دارد كه گفته است مال دست گردانى است كه روزى در خانه عطار و روزى ديگر در خانه بيطار يافت ميشود.[۲]

«صغا»

الصَّغْوُ: كژى.

صَغَتِ‏ النّجومُ و الشّمس‏ صَغْواً: ستارگان و خورشيد به جانب مغرب گرديدند.

صَغَيْتُ‏ الإناءَ: ظرف را براى ريختن آبش كج كردم.

أَصْغَيْتُهُ‏ و أَصْغَيْتُ‏ إلى فلانٍ: با سر و گوش به سويش كچ شدم.

آيه: (وَ لِتَصْغى‏ إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ- 113/ انعام) (تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند از شنيدن گفتار آراسته شيطان منحرف و متمايل به كژى شود).

صَغَوْتُ‏ إليه‏ أَصْغُو أَصْغَى‏ صَغْواً و صُغِيّاً (واوى و يائى، صَغَى‏ يَصْغُو صَغْواً و- صَغَى‏ يَصْغِي‏ صُغِيّاً) حكايت شده است، صَغَيْتُ‏ أَصْغَى‏ و أَصْغَيْتُ‏ أُصْغِي‏- هم هست.

صَاغِيَةُ الرّجلِ: كسانى كه به او راغبند و تمايل دارند.

فلانٌ‏ مَصْغِيٌ‏ إناؤُهُ: تيره روز است و بى بهره، كه به طور كنايه در هلاكت و مرگ بكار مى‏رود.

عينُهُ‏ صَغْوَاءُ إلى كذا: چشمش كج بين و أحول است.

الصَّغْيُ‏: كژى در گردن و چشم.[۳]

«رکن»

رُكْن‏ الشّي‏ء: پهلو و جانب هر چيز كه بر آن تكيه مى‏شود و به طور استعاره براى قدرت و نيرو بكار مى‏رود.

خداى تعالى گويد: (لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى‏ رُكْنٍ‏ شَدِيدٍ- 80/ هود).

(اگر نيروئى عليه شما مى‏داشتم و يا به قدرتى سخت متكى بودم از او يارى مى‏جستم).

ركنت الى فلان اركن: با فتحه حرف (ك) (يعنى- ركن، يركن- به او اعتماد و تكيه كردم بر وزن- فعلت و افعل، چون- ركن، از غير حروف حلقى است در ماضى و مضارع فتحه عين الفعل شاذ و اندك است. مقائيس اللّغه و مصباح و صحيح آن ركن- يركن- ركن يركن است.

خداى تعالى گويد: (وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا- 113/ هود) (بر ستمكاران اعتماد نكنيد و آنها را دوستان و ياران خود مگيريد.) ناقة مُرَكَّنَة الضّرع: شترى كه پستانش چند مجرا دارد و بزرگش مى‏كند.

مِرْكَن‏: پياله و حوضچه پاى درختان.

أَرْكَان‏ العبادات: آنچه كه در عبادات پايه و اساس هستند و اگر ترك شوند عبادات باطل مى‏شود.[۴]

«ماد»

مَيْد: جنبش و اضطراب بزرگى مثل لرزش زمين، گفت:

أَنْ‏ تَمِيدَ بِكُمْ‏- النحل/ 15 و أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ‏- الانبياء/ 31 مَادَتِ‏ الأغصانُ- شاخه‏ها به حركت در آمد، مَيَدَان‏- ادامه زندگى، شاعر گويد-نعيما و ميدانا من العيش اخضرا - حيات و نعمت‏هاى او از زندگانى شادى بخش و سبز- ميدان الدابه- در همان معنى است.

مَائِدَة- طبق يا سفره يا ميز غذاخورى كه به غذا هم مائده گويند، مَادَنِي‏ يَمِيدُنِى‏- مرا طعام داد- يُعشّينى- هم همين معنى است (از عشا- غذاى شب گرفته شده) گفت: أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ- المائده/ 114 يعنى براى ما غذا طلب كن گفته‏اند: استدعوا علما- علم و دانش طلب كن زيرا علم غذاى روح است چنانكه طعام غذاى بدن.[۵]

«خشع»

الخُشُوع‏، يعنى تضرّع و زارى، واژه خشوع بيشتر در حالاتى كه در اعضاء بدن ظاهر مى‏شود بكار مى‏رود ولى- تضرّع در معنى زارى و فروتنى است و بيشتر در حالتى كه در دل و خاطر انسان بوجود مى‏آيد بكار مى‏رود لذا در روايت گفته شده:

«إذا ضرع القلب‏ خَشَعَتِ‏ الجوارح».

يعنى: (هر گاه دل متأثّر شود اعضاء بدن فرمانبردار و خاشع مى‏شود).

خداى تعالى گويد: وَ يَزِيدُهُمْ‏ خُشُوعاً- 109/ اسراء).

و الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ‏ خاشِعُونَ‏- 2/ مؤمنون). و وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ‏- 90/ انبياء). و خَشَعَتِ‏ الْأَصْواتُ‏- 108/ طه).

(صداها آرام مى‏گيرد و نرم مى‏شود).

و خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ‏- 43/ قلم).

(ديدگانشان فروهشته است نه خيره).

(أَبْصارُها خاشِعَةٌ- 9/ نازعات).

كنايه از همان حالت و فروتنى و آگاهى و بيم داشتن آنهاست چنان كه فرمود: إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا- 4/ واقعه).و إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها- 11/ الزّلزال).و يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً- 10/ طور) (آيات اخير همگى در صفت اوضاع طبيعت در آستانه قيامة است).[۶]

«ذلّ»

الذُّلُ‏: زبونى و خوارى كه در اثر فشار و ناچارى رخ مى‏دهد- افعالش- ذَلَ‏، يَذِلُ‏، ذُلًّا- است و امّا- الذِّلّ- حالتى است بعد از دشوارى و سختى و نقطه مقابل صعوبت است و همچنين الذّلّ- يعنى چموشى و توسنى است بدون فشار و زجر، مى‏گويند: ذَلَّ، يَذِلُّ، ذُلًّا، خداى تعالى گويد:وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ‏ الذُّلِ‏ مِنَ الرَّحْمَةِ- 24/ اسراء يعنى: همچون كسى كه مقهور آنهاست باش‏ كه جَنَاحَ الذِّلِّ- 24/ اسراء هم خوانده شده يعنى با پدر و مادر نرمخويى كن و فرمانبرشان باش.

مگر در مسائلى كه ايمانى است و بخواهند فرزندان را به شرك بكشانند كه مى‏گويد: وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً- 15/ لقمان يعنى: اگر خواستند تو را از خداى و حقيقت دين دور كنند مپذير امّا سخنان نيكو به آنها بگوى گفته مى‏شود- الذّلّ و القلّ و الذّلة و القلة: آرامش و بزرگى، پستى و كاستى.

خداى تعالى گويد: تَرْهَقُهُمْ‏ ذِلَّةٌ- 27/ يونس يعنى پستى و زبونى بر آنها مستولى شد.

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره و سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ- 152/ اعراف‏ ذَلَّت‏: الدَّابةُ و هى‏ ذَلُولٌ‏: آن حيوان بعد از توسنى و سركشى رام شد و ديگر سواريش سخت نيست.

خداى تعالى گويد: لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ‏- 71/ بقره اشاره به گاوى است كه زمين را شخم مى‏زند و مى‏افشاند در آيه مى‏گويد چنين گاوى نباشد اگر- ذلّ- يعنى زبون ساختن و خوار كردن نفس از ناحيه خود انسان بر نفس سركشش باشد پسنديده است مثل آيه: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِين‏123/ آل عمران‏ و آيات‏ وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ- 123/ آل عمران‏ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ‏ ذُلُلًا- 69/ نحل يعنى: رهسپار راههاى پروردگارت باش‏

خداى تعالى گويد: وَ ذُلِّلَتْ‏ قُطُوفُها تَذْلِيلًا- 14/ انسان يعنى آسان شده است.

منظور از آسان بودن، چيدن ميوه‏هاى بهشتى است كه كاملا در دسترس بهشتيان است مى‏گويند: الأمور تجرى على إذلالها: يعنى كارها بر راه و روش خود جريان مى‏يابد.[۷]

«عنا»

آيه: (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ‏- 111/ طه) يعنى در قيامت چهره‏ها تسليم و متواضع حقّ مى‏شود. عَنَيْتُهُ‏ بكذا: او را به زحمت انداختم.

عَنِيَ‏: به زحمت افتاد و اسير شد و از اين معنى اسير را- عَانِي‏ گويند پيامبر (ص) فرمود:

«استوصوا بالنّساء خيرا فإنّهنّ عندكم عوان»عُنِيَ‏ بحاجته: به نيازش توجّه كرد و گرفتارش شد و اسمش- مَعْنِيّ‏ بِهَا يعنى سرگرم و گرفتار. و نيز گفته شده- عُنِيَ‏- اسمش- عَانٍ‏- است واژه- يُغْنِيهِ- در آيه بصورت: (لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يَعْنِيهِ- 37/ عبس) آمده يعنى در آستانه هول انگيز رستاخيز و فرياد عظيم هر كس از برادر، پدر و مادر، همسر و فرزندانش مى‏گريزد و در آن هنگامه هر كس از نظر اعمال كارى دارد كه به آن مى‏پردازد.

عَنِيَّة: چيزى است كه به شترى كه بيمارى پوستى دارد مى‏مالند، در امثال مى‏گويند: عَنِيَّة تشفي الجربَ معنى هم‏ اظهار كردن آن چيزى است كه لفظ در بردارد،و متضمّن آن است كه از عبارت: عَنَتِ‏ الأرضُ بالنّبات آن زمين گياه را بخوبى رشد داد، گرفته شده و همينطور از عبارت:

عَنَتِ‏ القِربَةُ: مشك، آب درونش را ظاهر كرد، گرفته شده.

و از اين واژه عبارت: عِنْوَانُ‏ الكتابِ است، در سخن كسى كه آن را از عُنِيَ- بداند مفهوم واژه- معنى به مفهوم واژه تفسير نزديك است. هر چند كه ميانشان فرق است‏[۸]

«عال»

آيه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ‏ عَيْلَةً- 28/ توبه) اگر از فقر مى‏ترسيد عَالَ‏ الرّجل: وقتى است كه فقير و بينوا شود.

عَالَ‏، يَعِيلُ‏، عَيْلَة: اسمش- عَائِل‏- است يعنى درويش و نيازمند شد و امّا- اعال- وقتى است كه خانواده كسى و ياران و فرزندانش زياد شود (از عال- يعول- واوى است). و آيه: (وَ وَجَدَكَ‏ عائِلًا فَأَغْنى‏- 8/ ضحى) يعنى فقر نفس را از تو دور كرد و براى تو بزرگترين توانگرى، و بى نيازى و غنى را قرار داد و از همين معنى است كه پيامبر عليه السّلام فرمود:

«الغنى، غنى النّفس».

(توانگرى و بى نيازى حقيقى بى نياز بودن نفس و جان از غير خدا است، و اين‏ حديث شريف تفسير آيه اخير است كه راغب رحمه اللّه آن را بيان داشته است).

ما عَالَ‏ مقتصد: ميانه‏رو، محتاج و نيازمند ديگران نمى‏شود. گفته شده معنى آيه:

(وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‏- 8/ ضحى) اين است كه خداوند ترا محتاج رحمت و آمرزش خويش يافت و با مغفرتش از نارواى گذشته و آينده در باره تو ترا با اتمام نعمت خويش بى نياز ساخت (به راهى راهبريت نمود و پيروزى ارجمندى به تو ارزانى داشت‏ وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً).[۹]

«دنی»

الدُّنُوُّ- يعنى نزديكى كه يا با لذّات و جسمانى است يا با حكم و علم، اين واژه براى نزديكى مكانى و زمانى و منزلت و مقام نيز بكار مى‏رود.

خداى تعالى گويد: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ‏ دانِيَةٌ- 99/ انعام).

يعنى: (و از نخل و گل آن خوشه‏هاى متراكم و آويخته در اثر نزول باران و ناموس آفرينش بوجود مى‏آيد).

و ثُمَ‏ دَنا فَتَدَلَّى‏- 8/ نجم) در اين آيه- دَنا- نزديكى بالذّات نيست بلكه حكمى است و گاهى أدنى بمعنى كوچكتر در برابر- أكبر يعنى بزرگتر تعبير مى‏شود مثل آيه: وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَر 7/ مجادله).

و گاهى- أَدْنَى‏- بمعنى بيشتر در مقابل بهتر بكار رفته است مثل‏ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ- 61/ بقره).

و در زمانى- دُنْيَا بمعنى اوّل در مقابل آخرت است مثل: آيه‏ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ- 11/ حج).

و آيه‏ وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ‏- 122/ نحل).

و گاهى- دُنْيَا، در معنى نزديكتر در برابر دورتر است مثل آيه:

إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى‏- 42/ انفال).

يعنى: (زمانى كه شما به كرانه نزديكتر درّه بوديد و آنها در گوشه دورتر آن). جمع‏ دُنْيَا- الدُّنَى‏ است مثل- كبرى و كبر و صغرى و صغر است.

خداى تعالى گويد: ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ- 108/ مائده).

يعنى: آن كار براى آنها شايسته‏تر و نزديكتر است كه در اقامه شهادت طالب عدالت باشند و بر اين وجه: آيات:ذلِكَ أَدْنى‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَ‏- 51/ احزاب) (آن كار براى شادمانى و روشنى ديدگانشان شايسته‏تر است).

لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ- 220/ بقره) تا دريابنده حالاتى كه در حيات دنيا و حيات آخرت هست، باشيد.

دَانَيْتُ‏ بين الأمرين و أَدْنَيْتُ‏ أحدهما من الآخر- يعنى: (آن دو چيز را با نزديك نمودن يكى بديگرى بهم نزديك كردم).

خداى تعالى گويد: يُدْنِينَ‏ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَ‏- 159/ احزاب) و (و روپوشهايشان را بر خويش بپيچند).

أَدْنَتِ‏ الفرسُ- زائيدن آن اسب نزديك شد.

دَنِيٌ‏- صفت آشكار و روشن شخص پست و بى‏ارزش است و برابرش السّنى يعنى با ارزش قرار دارد مى‏گويند:

دَنِيٌ‏- يعنى كاملا پست و فرومايه، روايت شده است: «إذا أكلتم فدنوا» كه از واژه- دون- است نه از واژه- دنا و دنى- يعنى: در غذا خوردن از هر چه كه دم دستتان هست بخوريد.[۱۰]

«جنف»

اصل- الجَنَف‏- كجى و انحراف از حقّ و حكم است، پس در آيه (فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ‏ جَنَفاً- 182/ بقره) (يعنى كسيكه مى‏ترسد وصيّت كننده از حقّ منحرف شود) در آيه فوق واژه- جَنَفاً- يعنى انحراف آشكار از اين جهت در آيه:

(غَيْرَ مُتَجانِفٍ‏ لِإِثْمٍ‏- 3/ مائده) يعنى: متمايل به گناه. (نفى در نفى است).[۱۱]

«صبا»

الصَّبِيُ‏: كودكى كه به سنّ بلوغ نرسيده. رجل‏ مُصْبٍ‏: مردى كه دو كودك دارد.

خداى تعالى گويد: (قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا- 29/ مريم) (چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن گوئيم).

صَبَا فلان‏ يَصْبُو، صَبْواً و صَبْوَةً. متمايل و آرزومند شد و كودكانه عمل كرد. آيه:

(أَصْبُ‏ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ‏- 32/ يوسف).

(سخن حضرت يوسف است كه مى‏گويد: خداوندا زندان براى من نيكوتر و خوشتر است از گناهى كه مرا به آن مى‏خوانند، اگر مكر و نيرنگشان را از من دور نكنى و رحمت تو نباشد بناچار از جاهلين مى‏شوم).

أَصْبَانِي‏ فَصَبَوْتُ‏: مرا متمايل كرد و مشتاق شدم.

الصَّبَا: بادى كه از شرق به سوى قبله مى‏وزد.

صَابَيْتُ‏ السّيف: شمشير را وارونه در غلاف نهادم.

(صَابَى‏ سيفه: جعله فى غمد- مقلوبا- تهذيب اللّغه- لسان- العرب). صَابَيْتُ‏ الرّمح:

نيزه را متمايل و آماده پرتاب كردم.

الصَّابِئُون‏: قومى كه بر دين نوح بودند و به هر كسى كه از دينى خارج و به دين ديگرى مى‏گرود

صابئ- گفته شده و اين معنى از سخنى است كه مى‏گويند:صَبَأَ نابُ البعير: وقتى است كه دندان شتر، نيش زده و ظاهر شد. كسى كه- صابئين- را- صابين- بخواند، حرف همزه را انداخته است، مثل آيه:(لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطُونَ- 37/ حاقّه) كه همان- خاطئون- يعنى خطاكاران است. و نيز گفته شده بلكه واژه- صَابِئُونَ‏- از صَبَا، يَصْبُو- است (با تخفيف همزه) در آيات: (وَ الصَّابِئِينَ‏ وَ النَّصارى‏- 69/ بقره) (وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِينَ‏- 62/ بقره).[۱۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 422-421
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 269
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 402
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 108-107
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 267
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 604-603
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 18-16
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 660-659
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 675-674
  10. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 689-688
  11. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 423
  12. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 375-374