پیامرسان (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۴۹ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏مترادفات «پیام رسان» در قرآن)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی پیام رسان

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نبی»، «رسول»، «ملائکه».

مترادفات «پیام رسان» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
نبی ریشه نبأ مشتقات نبأ
وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِىٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلْقَى ٱلشَّيْطَٰنُ فِىٓ أُمْنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلْقِى ٱلشَّيْطَٰنُ ثُمَّ يُحْكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
رسول ریشه رسل مشتقات رسل
وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِىٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلْقَى ٱلشَّيْطَٰنُ فِىٓ أُمْنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلْقِى ٱلشَّيْطَٰنُ ثُمَّ يُحْكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
ملائکه ریشه ملک مشتقات ملک
إِذْ قَالَتِ ٱلْمَلَٰٓئِكَةُ يَٰمَرْيَمُ إِنَّ ٱللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ ٱسْمُهُ ٱلْمَسِيحُ عِيسَى ٱبْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِى ٱلدُّنْيَا وَٱلْءَاخِرَةِ وَمِنَ ٱلْمُقَرَّبِينَ


معانی مترادفات قرآنی پیام رسان

«نبی»

نَبَأْ- خبرى است كه فايده و سود بزرگى دارد، كه از آن خبر علم و دانش حاصل ميشود و بر ظنّ و گمان غلبه ميكند، هيچگاه گفتن- خبر بمعنى نبأ- درست نيست مگر اينكه سه اصل و نتيجه‏اى كه گفته شد و از- نبأ- فهميده ميشود در آن باشد (1- سود و فايده 2- علم و دانش 3- غلبه بر ظن و گمان).

به خبرى كه دروغى در آن نباشد شايسته است- نبا- گويند مثل- تواتر و خبر از سوى خدا و از سوى نبى عليه الصلاة و السلام.

و براى اينكه- نبا- معنى خبر را هم در بردارد ميگويند- أَنْبَاْتُهُ‏ بكذا- مثل اخبرته.

و براى اينكه در- نبا- معنى علم هست ميگويند- أَنْبَاْتُهُ‏ كذا- مثل اعلمته كذا- به او آموختم خداى تعالى فرمود:

قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏- الصاد/ 67 و گفت‏ عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ‏- النباء/ 1 و أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ‏- التغابن/ 5 و تِلْكَ مِنْ‏ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ‏- يوسف/ 102 و تِلْكَ الْقُرى‏ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها- الاعراف/ 101 و ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى‏ نَقُصُّهُ عَلَيْكَ‏- هود/ 100 و إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا- الحجرات/ 6.

اين آيه آگاهى ميدهد كه اگر خبر موضوع بزرگى كه ارزشمند است و شايسته است كه در آن تأمل و تفكر شود هر چند كه دانسته شود و درستى آن بر ظن و گمان غلبه داشته باشد تا اينكه در آن نظر مجدد شود و بروشنى حقيقتش آشكار شود، واژه- يتبتين از تبين- بيشتر برترى دارد.

نباته و انباته- هر دو صحيح است در آيه گفت: أَنْبِئُونِي‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏- البقره/ 31 و نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ‏- يوسف/ 37 و نَبِّئْهُمْ‏ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهِيمَ‏- الحجر/ 51 و أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ‏- يونس/ 17 و قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِما لا يَعْلَمُ‏- الرعد/ 33 و گفت‏ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏- الانعام/ 143 قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏- التوبه/ 94 فعل- نباته- رساتر از انباته است.

گفت‏ فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا- فصلت/ 5 و يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- القيامة/ 13 و آيه زير بهمين معنى كه در قيامت آنچه كه بشر انجام داده و ميخواست انجام دهد باو خبر داده ميشود.

فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ- التحريم/ در اين گفت- نبانى- يعنى خدايم كه عليم و خبير است آگاهم كرد زيرا از انبانى- رساتر است يعنى تحقيقا او سوى خداست. و هم چنين آيه:

قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏- التوبة/ 94 و فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- المائده/ 105.

نبو

: النُّبُوَّة سفارتى است بين خداي و انسانهائى كه عاقلند در ميان موجوداتش و بندگان براى اينكه ناتوانى‏ها و علت‏هائى كه در كار معاش و معادشان هست بر طرف كند، پس نبى از چيزهائى كه خردهاى وارسته و عقل‏هاى پاك به آن توجه دارند خبر ميدهد و اگر فعيل بمعنى فاعل باشد صحيح است خداى تعالى فرمود: نَبِّئْ عِبادِي‏- الحجر/ 49 و قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ‏- آل عمران/ 15 و نيز بمعنى مفعول‏ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ- التحريم/ 3 تَنَبَّى‏ فلان- ادعاى نبوت كرد، از نظر وضع لغت و حق لفظ اگر از- نبى- باشد بكار بردنش درست است زيرا- مطاوع- نبا- است مثل- زيّنه فتزيّن- حلاه فتحلى- جمله فتحمل- كه همگى اين افعال بمعنى زينتش داد مزين شد- نه زيور آراسته‏اش كرد و چنان شد- زيبايش نمود و زيبا شد.

كه در هر عبارت فعل دوم پيروى از معنى فعل اول دارد. ولى از آنجا كه در عرف سخن كسى كه بدروغ مدعى نبوت است- متنبى- گفته شده از بكار بردنش در اصل واژه خوددارى شده است و فقط در باره كسى كه سخن دروغ در ادعايش دارد اطلاق شده است ميگويند- تنبّى مسلمة- مسيلمه كذاب مدعى نبوّت بود و در تصغيرش ميگويند- مسيلمه تنبئ و سوء- يعنى اخبار او از خبرهاى خدائى و اللّه نيست همانطور كه مردى سخن او را شنيد و گفت بخدا سوگند چنين كلامى از خداى نيست.

نبو

: نَبِيّ‏ بدون همزه آخر، نحويون ميگويند اصلش مهموز است ولى بكار نرفته است كه از همان تصغيرى كه در باره مسيلمه گفته شده استدلال بر مهموز بودن نموده‏اند بعضى گفته‏اند- نبى- از نُبُوَّة يعنى بلند مرتبگى گرفته شده بهمين جهت خداوند او را كه رجعت و بزرگى دارد و از سايرين برتر است در آيه:

وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا- المريم/ 57 نامبرده است پس- نبىّ- بدون همزه آخر رساتر از همزه داشتن است زيرا هر خبر دهنده‏اى قدر و مرتبه والا ندارد و لذا كسى به پيامبر گفت (يا نبي‏ء اللّه) پيامبر فرمود

«لست بنبي‏ء اللّه و لكن نبى اللّه».

زيرا ديد آن مرد از روى كينه نبيّ را با همزه گفت تا تحقيرى كرده باشد- نَبْوَة و نَبَاوَة- يعنى ارتفاع و بزرگى و لذا ميگويند- نَبَا بفلان مكانُهُ- جايگاهش دور شد مثل- قض عليه مضجعه- خوابگاهش بر او سخت و خشن شد.

نَبَا السيفُ عَنِ الضريبه- شمشير كند شد و- نَبَا بصرُهُ- ديدگانش از ديدن باز ماند و سست شد تشبيهى بهمان معنى است.[۱]

«رسول»

اصل- رِسْل‏- برانگيخته شدن به آرامى و نرمى است.

ناقةٌ رَسْلَة: شترى كه آرام راه مى‏رود.

إبلٌ‏ مَرَاسِيل‏- شترى كه به سهولت برانگيخته مى‏شود، و از اين واژه: عبارت- الرَّسُول‏ المنبعث- است (پيامبر مبعوث و برانگيخته شده). كه گاهى معنى رفق و مدارا از آن تصوّر مى‏شود مى‏گويند:

عَلَى‏ رِسْلِكَ‏: در وقتى كه كسى را به مهربانى و آرامش امر كنى بكار مى‏رود و گاهى فقط در معنى برانگيخته شدن است و واژه- رسول- از آن مشتقّ شده است و گاهى در باره رسالت و رساندن و تبليغ زبان بكار مى‏رود.

چنانكه شاعر گويد:أَلَا أَبْلِغْ أَبَا حَفْصٍ رَسُولًا (پيغام را به ابا حفص برسان).

و گاهى رسالت، با زبان و كتاب و نوشتن است، واژه رسول در مفرد و جمع هر دو بكار مى‏رود.

خداى تعالى گويد: (لَقَدْ جاءَكُمْ‏ رَسُولٌ‏ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏- 128/ توبه) و در معنى جمع مانند، آيه: (فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ‏- 16/ شعرا) شاعر گويد:أَلِكْنِي إِلَيْهَا و خَيْرُ الرَّسُو/ل أَعْلَمُهُمْ بِنَوَاحِي الخَبَرِ يعنى: (رسالت مرا كه بهترين رسول هستم برسان كه به همه جوانب خبر آگاهترشان هستم).

جمع- رسول- رُسُل‏- است و گاهى مراد از- رسل اللّه فرشتگان هستند و گاهى پيامبران.

در باره فرشتگان آيات: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ‏- 40/ حاقّه) و (إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ‏- 81/ هود) (وَ لَمَّا جاءَتْ‏ رُسُلُنا لُوطاً سِي‏ءَ بِهِمْ‏- 77/ هود) و (وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى‏- 29/ هود) (وَ الْمُرْسَلاتِ‏ عُرْفاً- 1/ مرسلات) و (بَلى‏ وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ‏- 80/ زخرف).

و امّا واژه- رَسُول‏- در باره پيامبران آيات: (وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏- 144/ آل عمران).

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- 67/ مائده) و (وَ ما نُرْسِلُ‏ الْمُرْسَلِينَ‏ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ‏- 48/ انعام)

واژه مرسلين- در اين آيه بر- ملائكه و آدميان- هر دو تعبير شده است و در آيه:

(يا أَيُّهَا الرُّسُل‏ ) گفته شده مقصود پيامبران و ياران پاك و خالص آنهاست كه چون در همه حال مطيعان و پيوستگان راستين او هستند آنها را نيز- رسل- ناميده است مثل واژه مهلّب و اولاد او كه آنها را- مهالبة- ناميده‏اند.

إِرْسَال‏: فرستادن و رسالت يافتن كه در باره انسان و اشياء در حالت پسنديده و ناپسند هر دو بكار مى‏رود كه گاهى يا با تسخير و جبرى است مانند- ارسال با دو باران در آيه: (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً- 6/ انعام).

و يا- ارسال- گاهى در باره گروهى كه داراى اختيار هستند.

خداى تعالى گويد: (وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً- 61/ انعام).

(فَأَرْسَلَ‏ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِين‏ 53/ شعراء).

اينگونه ارسال- در معنى واگذارى و رها كردن و ترك ممانعت است، مثل آيه:(أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا- 83/ مريم).

يعنى: (آيا نمى‏دانى كه شياطين را بر كافرين واگذارديم و آنها را به سختى مضطرب و هيجان زده مى‏كنند) و گاهى ارسال- نقطه مقابل امساك- است، خداى تعالى گويد:

(ما يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ‏ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏- 2/ فاطر).

(خداوند هر چه را از رحمت و بخشايش براى مردم مى‏گشايد و روا مى‏دارد هيچكس مانع و بازدارنده آنها نيست و هر چه را روا ندارد و نگشايد كسى غير از خداى بر آن توانا و رساننده آنها نيست.) الرّسل من الإبل و الغنم: گلّه‏هاى رها شده در چراگاه.

جَاءُوا أَرْسَالًا: پى در پى آمدند.

الرِّسْل‏: شير زيادى كه پى در پى از پستان دوشيده مى‏شود.[۲]

«ملائکة»

مَلِك‏ كسى كه امر و نهى مردم در تصرف اوست، و اين امر ويژه سياست انسانهاست از اين روى- مَلِكِ النَّاسِ‏- گفته ميشود نه- ملك الاشياء- و در آيه: ملك يوم الدين تقديرش ملك در روز جزاست از اين روى در آيه‏ايكه فرمود:لِمَنِ‏ الْمُلْكُ‏ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 مِلْك‏ با كسره حرف- م- دو گونه است:

اول: ملكى كه مالكيت و سرپرستى و حكومت را ميرساند.

دوم: ملكى كه نيرومندى كسى را نشان ميدهد خواه سرپرستى بكند يا نكند. در مورد اول آيه:

إِنَ‏ الْمُلُوكَ‏ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است يعنى قدرت ملكى و حكومتى كه فساد انگيز است و در مورد دوم آيه:

إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً- المائده/ 20 در اينجا نبوت و پيامبرى را بطور خاص و ملك و شاهى را بطور عام بيان كرده است.

معنى ملك و پادشاهى در اينجا نيروئى است كه بوسيله آن كسى براى سياست و حكومت داوطلب ميشود نه اينكه همه را خداوند متولى و حاكم كار مردم قرار داده باشد زيرا چنين كارى با حكمت الهى منافات دارد، چنانكه گفته‏اند- لا خير في كثرة الرؤساء- در بسيارى از سرپرستان و سلاطين هيچ خيرى نيست.

بعضى گفته‏اند: ملك- اسمى است براى هر كسى كه قدرت بر سياست و اداره امور دارد اين قدرت يا تسلط بر نفس خويش است كه اين كار با ثبات و پايدارى با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهاى نفسانى همراه است.

و يا اينكه بر غير خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود يا نشود. در آيه گفت:

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً- النساء/54) يعنى ملك و حكومتى الهى ملك حق هميشگى و ازلى خداوند است لذا گفت:

لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.

و گفت‏ قُلِ اللَّهُمَ‏ مالِكَ‏ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 پس ملك و زمامدارى، حكمرانى بر چيزى است كه تعريف شده و ضبط شده است و مِلْك‏ با كسره- م- مثل و جنسى است براى زمامدارى و ملك، بنا بر اين هر ملك ملكى است و هر ملك ملك نيست (ملك عام است و ملك خاص ملك قدرت و نيروست ولى ملك حكمرانى با قدرت است) گفت:

وَ لا يَمْلِكُونَ‏ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3.

و أَمَّنْ‏ يَمْلِكُ‏ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- يونس/ 31.

و لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188.

و در آيات ديگر- مَلَكُوت‏- ويژه قدرت و ملك خدائى است مصدر- ملك- است كه حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ و أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- الاعراف/ 185.

مملكت‏- قدرت و سرزمين‏هائى است كه قدرتمند مالك آن است و مملوك در عرف زبان بردگانند كه تحت سيطره ملك هستند گفت:

عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75 ميگويند- فلان جواد بمملوكه- يعنى به آنچه دارد بخشنده است.

ملكه- ويژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملكه- يعنى نيكى به زير- دست در قرآن- ملك العبيد- يعنى دست گفت:

لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ‏- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ‏- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَ‏ و مَمْلُوك‏ بوسيله پادشاهى يا نيكوكارى و يا قدرت ثابت ميشود.

مِلَاكُ‏ الامر- چيزى از كار كه بآن اعتماد ميشود، ميگويند: القلب ملاك الجسد- سلامتى دل و قلب آرامش بدن است.

الْمِلَاك‏ تزويج است و أَمْلَكُوهُ‏- به او همسر داد- همسر به قدرتى كه در سياست و تدبير منزل بكار ميرود تشبيه شده است و بهمين جهت گفته‏اند: كاد العروس ان يكون ملكا- داماد در حكم ملك است.

مَلِكَ‏ الابلُ و الشاء- شتر يا گوسفند جلو گله كه ساير شتران و گوسفندان دنباله‏رو آنها هستند.

مَلْك‏ و مِلْك‏- تسلط و قدرت بر ديگرى داشتن است خداى تعالى فرمود:

ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- طه/ 87.

(پس از بازگشت موسى عليه السّلام از كوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامرى، باو گفتند ما با اختيار و ميل خود خلاف نكرديم).

مَلَكْتُ‏ العجين- خمير نان را چونه كردم، حايط ليس له‏ مِلَاك‏- ديوارى كه پايه‏اى محكم ندارد.

اما مَلَك‏- علماى نحو اين واژه را از ملائكه ميدانند كه حرف- م- در آن زائد است، بعضى پژوهشگران گفته‏اند: ملك از مِلْك‏ است يعنى قدرتمند، اما به كارگزاران آفرينش كه از فرشتگانند- مَلَكْ‏ با فتحه حرف اول و دوم گويند اما در بشر ميگويند ملك- با كسره حرف دوّم. پس هر ملكه ملائكه‏اى است ولى هر ملائكه‏اى ملك نيست در آيه زير به ملك در همين معنى اشاره شده است.

فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاريات/ 4.

وَ النَّازِعاتِ‏ النازعات/ 1

از اين قبيل كلمات كه ملك الموت هم از همين است. گفت:وَ الْمَلَكُ عَلى‏ أَرْجائِها- الحاقه/ 17. و عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ‏- البقره/ 102 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ‏- السجده/ 11.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 284-280
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 75-71
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 250-242