رقبای پیامبران (مترادف)
مترادفات قرآنی رقبای پیامبران
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ساحر»، «کاهن»، «شاعر»، «مجنون».
مترادفات «رقبای پیامبران» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
ساحر | ریشه سحر | مشتقات سحر | وَإِن يَرَوْا۟ ءَايَةً يُعْرِضُوا۟ وَيَقُولُوا۟ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ
|
کاهن | ریشه کهن | مشتقات کهن | فَذَكِّرْ فَمَآ أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِنٍ وَلَا مَجْنُونٍ
|
شاعر | ریشه شعر | مشتقات شعر | وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ
|
مجنون | ریشه جنن | مشتقات جنن | كَذَٰلِكَ مَآ أَتَى ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا قَالُوا۟ سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ
|
معانی مترادفات قرآنی رقبای پیامبران
«ساحر»
السَّحَر: ريه و شش و كنار خشك ناى گلو.
انْتَفَخَ سَحْرُه: از حدّش تجاوز كرد و ترسيد و بد دلى كرد.
بعير سَحِير: شترى با ريه و گلوى بزرگ.
السُّحَارة: آنچه كه از ناى و گلوى شتر در موقع ذبح كردن جدا مىشود- سحارة- بر وزن و معنى- نُفَاية و سُقَاطة- يعنى دور و ساقط شده.
گفتهاند واژه- سحر- يعنى گلو درد، از اين ريشه مشتق شده ولى- سِحْر- در معانى مختلف آمده است:
اوّل- خدعه و فريب، و همچنين پندارهائى كه حقيقت ندارد، مثل شعبده بازى كه ديدگاههاى بينندگان را با تردستى و از آنچه كه مىكند برمىگرداند و همين طور- سحر- يعنى، كارى كه سخن چين مىكند كه با سخنان مزخرف و ظاهر فريبش باز دارنده گوشها از شنيدن حقّ است.
چنانكه خداى تعالى در اين باره مىگويد: (سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ، وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ- 116/ اعراف).
(در باره ساحران دربار فرعون است كه مىگويد: (قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ). (يعنى: همينكه القاء سحر و شعبده كردند، ديدگان مردم را سحر زده نمودند و آنها را ترساندند، كه سحرى بزرگ آورده بودند).
و آيه: (يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ- 66/ طه) (از سحرشان چنان پنداشت كه ريسمانها و عصاهاشان حركت مىكند) و به همين نظر موسى (ع) را- ساحر- ناميدهاند و گفتهاند:
(يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ- 49/ زخرف).
دوّم- سحر در معنى يارى و معاونت شيطان به گونه تقرّب جستن و نزديكى به او.
چنانكه خداى تعالى گويد: (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ- 221/ شعراء)
(تنزّل در اصل- تتنزل- است كه به قاعده تتابع دو حرف (ت) در فعل مضارع تخفيفا- تنزّل- گفته مىشود مثل- تتصدّق- تصدّق و از اين قبيل افعال).
و بر اين معنى سخن خداى تعالى است كه: (وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره).
يعنى: (ولى شياطين كفر ورزيدند و به مردم جادو مىآموزند چنانكه روشهائى ناصحيح و شيطانى است).
سوّم- سحر در معناى چيزى است كه مرتاضين به سويش مىروند و در اين مورد- سحر- اسمى و افسونى است براى فعلى كه مىپندارند در اثر تداوم و نيروى آن صورتها و طبيعتها دگرگون مىشود مثلا انسان را الاغى مىكند در صورتى كه از نظر محقّقين و كسانى كه با پژوهش از شستن و خالص كردن خاك معدن زر بدست مىآورند، هيچ حقيقتى براى عمل فوق و پندارهاى آنچنانى قائل نيستند. و گاهى از- سحر- جنبه شگفتى و خوبيش تصوّر مىشود وى مىگويند:
(انّ من البيان لسحرا)گاهى در- السّحر- وجه ظرافت و دقّت كارش تصوّر مىشود تا جائيكه پزشكشان گفتهاند:
الطَّبِيعية سَاحِرَة: طبيعت سحر كننده است و غذا را هم سِحْر ناميدهاند از جهت اينكه تأثيرش دقيق و لطيف مىشود.
(يعنى غذاى مادّى با دقّت و لطافت خاصّى كه از حكمت بالغه آفريدگار است به نيروهاى روانى تبديل مىشود، به گفته مولوى:آن خورد گردد همه نور احد/وين خورد گردد همه حرص و حسد گويد: (بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ- 15/ حجر) يعنى با سحر و افسون از معرفت و شناختمان برگشتهايم.
و در آيه: (إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ- 153/ شعراء) گفته شده، يعنى از كسانى هستى كه غذاى سحرآميز برايت قرار دادهاند، اشاره به اين معنى است كه تو محتاج غذائى، مثل سخنى كه در باره پيامبر (ص) مىگفتند: (ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ- 7/ فرقان) يعنى او بشرى است مثل ما چنانكه گفت: (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- 154/ شعراء).
و نيز گفتهاند معنى: (مِنَ الْمُسَحَّرِينَ- 153/ شعراء) اينستكه از كسانى است كه سحر و افسون برايش نهادهاند كه به وسيله ظرافت و دقّت آن به سحر، باين چيزهائى كه مىآورد و ادّعا مىكند مىرسد و معنى آيه فوق بر آن دو وجه حمل شده است.
خداى تعالى گويد: (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً- 47/ اسراء).
و آيه: (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى مَسْحُوراً- 101/ اسراء) (فرعون به موسى (ع) گفت گمان كنم تو سحر و افسون شدهاى).
بنابراين معنى دوّم، دلالت سخن خداى تعالى از زبان آن قوم است كه گفتهاند:
(إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ- 110/ مائده) (اين نيست مگر افسونى آشكار).
و آيات: (وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ- 116/ اعراف) و (أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ- 77/ يونس) و (فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ- 38/ شعراء) و (فَأُلْقِيَ السَّحَرَة70/ طه).
سَحَر و سَحَرَة: با فتحه اوّل و دوّم، آميخته بودن تاريكى آخر شب به روشنائى روز است (تاريك و روشن يا گرگ و ميش بودن هوا).
سحر را به صورت اسم براى همان زمان به كار بردهاند، گفته مىشود لقيته بأعلى السَّحَرَيْنِ: او را پيشتر از دو سحر ديدم.
مُسْحِر: كسى كه براى مسافرت، وقت سحر خارج مىشود.
سَحُور: غذائى كه در سحر و سحرى خورده مىشود.
تَسَحُّر: سحرى خوردن.[۱]
«کاهن»
كَاهِنْ: كسى است كه از اخبار گذشته دور با نوعى ظن و گمان خبر ميدهد ولى- عراف- كسى است كه با همان ظن و گمان از اخبار آينده سخن ميگويد.
در باره اين دو كار كه اساسش بر گمانى است كه امكان خطا و ثواب در آن هست پيامبر خدا كه سلام و درود خدا بر او باد فرموده است.
مَنْ أتى عرّافا او كاهنا فصدّقه بما قال، فقد كفر بما انزل على ابى القاسم».
يعنى كسى كه به كاهن و عراف كه هر دو پندار با فانى هستند توجه كند و سخن آنها را تصديق نمايد به آيات الهى كه بر پيامبر نازل شده است كفر ورزيده است.
كَهُنَ فلان كِهَانَة: او به حرفه كاهنى و كهانت پرداخته است.
اما- كهن- در وقتى گفته ميشود كه كسى متخصص در فن كهانت باشد.
تَكَهَّنَ- خود را به كهانت شناساند و معرفى كرد.
در آيه گفت:
وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ، قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ- 42/ الحاقه).
(با توجه به آيات قبل ميگويد: سوگند به آنچه كه مىبيند و آنچه را كه از ديدگانتان پوشيده است و نمىبينيد، قرآن بحقيقت وحى خدا و كلام رسول گرامي و بزرگوار است نه سخن شاعرى است و نه سخن كاهنى، گر چه اندكى بآن ميگروند و اندكى حقايق آنرا متذكر ميشوند. قرآن نازل شده از وحى الهى است كه خداى جهانيان است و هر گاه پيامبر سخنانى افزون بر وحي در آن ميآميخت او را بقهر ميگرفتيم، قرآن سخن حقى است، پس تو اى رسول گرامى نام خداى را ستايش ياد كن).[۲]
«شاعر»
الشَّعْر: يعنى موى، كه معروف است، جمعش- أَشْعَار.
در آيه: (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها- 80/ نحل) (از پشمها و كركها و موىها براى شما و براى مدّتى پوششها و كالاهاى زندگى قرار داد.) شَعَرْتُ: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آنطور علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت مثل بموى رسيدن است. شاعر- هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آنچنان ناميده شده. پس- شِعْر- در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنانكه در سخنان مىگويند: ليت شعرى: اى كاش دقيقا مىدانستم.
و در تعارفات معمولى واژه شِعْر نامى است براى هر سخن موزون و با قافيهاى، و نيز- شاعر- كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد، و سخن خداى تعالى در آيه زير كه حكايتى است از سخن كفّار:(بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ- 5/ انبياء) (لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ- 36/ صافات) (شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه 30/ طور) بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كردهاند، كه كفّار تهمتش مىزدند كه شعر منظوم و با قافيهاى آورده است تا جائيكه آنچه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند از آن قبيل آيات: (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ- 63/ سباء) (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ- 1/ مسد) ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان، گفتهاند در آنچه را كه تهمت مىزدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكردهاند بلكه اين است كه ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.
انّه ليس على أساليب الشّعر و اين معنى حتّى بر عامّه مردم از عجم و عرب كه فصيح هم نيستند پوشيده نيست چه رسد از نظر بلغاء و ادباء عرب، آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دروغ گفتن نسبت مىدادند شعر هم به دروغ تعبير شده است و شاعر به دروغگويى، تا جائيكه قرآن در وصف عموم شعراء مىگويد:
(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ- 24/ شعراء) تا آخر سوره.
و از آنجائيكه شعر جايگاه دروغگويى است، گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» بهترين شعر دروغينترين آنهاست.
بعضى از حكماء گفتهاند:
«لم ير متديّن صادق اللّهجة مغلقا فى شعره» يعنى: هيچ متديّن راستگويى و صادق اللّهجهاى ديده نشده است كه در شعرش سر آمد باشد.
مَشاعِر: حواس و مدركات، در آيه (وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ- 55/ زمر) (و شما با حواسّ درست درك نمىكنيد و درست در نمىيابيد).
هر چند در بسيارى از آياتى كه در آنها عبارت- لا يَشْعُرُونَ*، و لا يَعْقِلُونَ*- آمده است گفتهاند آن معنى جايز نشده است زيرا بسيارى از چيزهايى كه محسوس نمىباشند، معقول مىباشد.
مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانههاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش- مَشْعَر- است.
شَعَائِرُ الحجّ: مفردش- شَعِيرَة، در آيات: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ- 32/ حجّ) و (عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ- 198/ بقره).
و در آيه: (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه 2/ مائده) يعنى آنچه كه به خانه خدا اهداء مىشود حلال مىشماريد. وجه تسميه آنها به شعائر از اين جهت است كه با علامتها نشان مىشوند يعنى دانسته مىشوند كه با كارد يا وسيله آهنى كه مىشناسند، خونشان ريخته مىشود.
شِعَار: لباس و جامهاى كه روى پوست بدن قرار مىگيرد و با موهاى بدن تماس دارد و نيز شِعَار چيزى است كه در جنگها بوسيله آنها جنگجويان خود را مىشناسانند يعنى اعلام مىدارند.
أَشْعَرَ الحبّ: محبّت و دوستى او را پوشاند و فرا گرفت، مثل- البسه- يعنى لباسش پوشاند.
أَشْعَر: بلند موى و فروهشته موى و نيز موهائى كه در اطراف سم اسبان مىرويد.
داهيه شَعْرَاء: مصيبت و بلاى بدى كه از مردم يا از گزندگان، و حيوانات به انسان مىرسد، مثل اينكه مىگويند- داهيه وبراء- كه در همان معنى است يعنى بد آوردن.
شَعْرَاء: مگسها و پشههائى كه در موهاى سگان يافت مىشود.
شَعِير: جو.
شِعْرَى: ستارهاى است و تخصيصش در آيه: (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى- 49/ نجم) است، چون آن ستاره معبود قومى بود. (معنى آيه اين است كه خداوند، پروردگار شعرى است و شعرى خود موجود و مخلوقى است).[۳]
«مجنون»
اصل جِنّ، پوشيده و پنهان بودن چيزى از دسترس حسّ است، جَنَّهُ اللّيل و أَجَنَّهُ و جَنَ عليه فَجَنَّهُ- يعنى شب آن را پوشيده داشت و پنهان كرد.
أَجَنَّهُ- چيزى بر رويش قرار داد تا پوشيده شود مثل:
قبرته أقبرته- در گورش گذاشتم و سقينه و أسقينه- آبش دادم.
جنّ عليه كذا- او را پوشاند، خداى عزّ و جلّ گويد: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبا 76/ انعام).
جَنَان- قلب است زيرا ظاهر نيست و از حواس ظاهر پوشيده و پنهان است.
مِجَنّ و مِجَنَّة- سپرى است كه صاحب سپر و جنگجوى را پنهان مىدارد، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً- 16/ مجادله).
(سوگندهاى خود را سپرى براى پوشاندن چهرههاى غير ايمانى، و اسلامى خود قرار دادند).
حديث
«الصّوم جنّة».
يعنى روزه نگاهدارنده و سپرى است براى ايمان و مؤمنين.
جَنَّة- هر باغ و بستانى كه داراى درختان انبوه است و زمين را مىپوشاند، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ- 15/ سبا) و وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ- 16/ سباء) و وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ- 39/ كهف) درختانى هم كه پر شاخ و برگند- جنّة- ناميدهاند، و سخن شاعر بر اين معنى حمل شده است كه:من النّواضح تسقى جنّة سحقا (از شتران آبكشى كه باغ دور افتاده و تشنه و پژمرده را آب مىدهد).
جَنَّة- يعنى بهشت يا بصورت تشبيه به باغى كه در زمين هست چنان ناميده شده هر چند كه ميانشان فرقى و تفاوتى است و يا بخاطر پوشيده بودن نعمتهايش از ماست، و در سخن خداى تعالى در آيه زير بآن اشاره شده است كه: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن 17/ سجده) ابن عبّاس (رض) گفته است: جَنَّات كه در قرآن به لفظ جمع آمده است از اين رواست كه هفت جنّت هست:
1- جنّة الفردوس 2- عدن 3- جنّة النّعيم. 4- دار الخلد 5- جنّة المأوى 6- دار السّلام. 7- علّيّين.
جنين- هم طفلى است تا زمانى كه در رحم مادر هست جمعش- أَجِنَّة خداى تعالى گويد: (وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ- 32/ نجم) كه واژه- جنين- بر وزن فعيل در معنى مفعول است و نيز جَنِين- قبر است كه در اين صورت- فعيل- در معنى فاعل است.
در باره اطلاق واژه جِنّ- بموجودات نامرئى دو وجه گفته شده:
اوّل- براى موجودات نامرئى روحانى كه از تمام حواسّ ظاهرى ما پنهانند، و نقطه مقابلش- إنس است و بر اين وجه فرشتگان و شياطين نيز جزء آنها خواهند بود پس هر فرشتهاى پرى يا جنّى است و هر پرى و جنّى فرشته نيست،ابو صالح گفته است كه همه فرشتگان نامرئىاند.
دوّم- گفتهاند بلكه جنّها بعضى از نامرئيان و روحانيان هستند زيرا چنان موجوداتى روحى سه گونهاند:
1- گروه اخيار كه همان فرشتگانند.
2- گروه اشرار يا شياطين.
3- گروه اوساط كه از دو دسته اخيار و اشرار در ميانشان وجود دارد و اين دستههاى پريان هستند كه آيه قرآن بر اين معنى دلالت دارد كه (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ ... وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ- 1- 14/ جنّ) (كه اشاره به دو دسته بد و خوب پريان است.
الجِنَّة- يعنى جماعت و گروه پريان، خداى تعالى گويد:
(مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ- 6/ النّاس) و (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً- 1158/ صافّات)- الجِنَّة- همان جُنُون و ديوانگى است، خداى تعالى گويد: (ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّة 46/ سباء) يعنى جنون، و جنون حائل و مانع ارتباط عقلانى ميان نفس و عقل است.
جُنَ فلان- جن زده شد، كه فعلش بر وزن- فعل- است مثل وزن و بناى بيماريها و دردها مانند- زكم، لقى، حمّ- يعنى (زكام شد، لقوه گرفت، تبدار شد).
اصيب جنانه- به بيمارى قلبى دچار شد و گفتهاند وقتى كه رابطه ميان كارهاى بدنى و عقلى بريده شود مىگويند- جُنَ عقله- عقل و خردش بيمار است (بيمارى روانى).
و بر آن اساس سخن خداى تعالى است كه كفّار به پيامبر (ص) گفتند: (مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ- 14/ دخان) يعنى از پريانى كه او را مىآموزند، با او هستند، و همچنين آيه (أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ- 36/ صافات).
جُنَ التّلاع و الآفاق- گياه بهاره و بيابانى بمقدارى آنجا زياد شد كه گويى زمينى مجنون و جنّ زده است، و آيه (وَ الْجَانَ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ،- 27/ حجر) اشاره به خلقت و آفرينش نوعى از پريان است.
و آيه (كَأَنَّها جَانٌ- 10/ نمل) گفته شده اشاره به نوعى از مارهاست.[۴]