پشت سر هم (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی پشت سر هم

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «خلف/خلفة»، «اردف»، «تلی».

مترادفات «پشت سر هم» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
خلف/خلفة ریشه خلف مشتقات خلف
اردف ریشه ردف مشتقات ردف
تلی ریشه تلو مشتقات تلو

معانی مترادفات قرآنی پشت سر هم

«خلف/خلفة»

خَلْف‏ يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.

خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد).

يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مى‏كنند و نگه مى‏دارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).

و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).

(خطاب به فرعون است مى‏فرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانه‏اى باشد).

خَلَف‏- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مى‏گويند خَلْف‏- يعنى زشت و تباه.

و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف‏ گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ‏ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف‏169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).

در اصطلاح مى‏گويند: سكت ألفا و نطق‏ خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مى‏رود. تَخَلَّفَ‏ فلان فلانا- بكسى گفته مى‏شود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ‏ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف‏- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه‏ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).

خَلَف‏- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مى‏گيرد و راه و روش او را سد مى‏كند اطلاق مى‏شود.

خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.

خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).

يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).

در اصطلاح مى‏گويند: أمرهم‏ خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است. شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته‏ خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال). خَلَفَ‏ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ‏ يَخْلُفُونَ‏- 60/ زخرف).

خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:

1- يا در غياب و نبودن كسى است.

2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

3- يا بعلّت ناتوانى كسى.

4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مى‏دهد.

خداى تعالى گويد:

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 39/ فاطر).

و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏- 165/ انعام).

و وَ يَسْتَخْلِفُ‏ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود).

خَلَائِف‏- جمع‏ خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف‏.

خداى تعالى گويد:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏- 26/ ص).

و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ‏- 73/ يونس).

و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ‏- 69/ اعراف).

اخْتلاف‏ و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.

خِلَاف‏- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مى‏شود، خداى تعالى گويد:

فَاخْتَلَفَ‏ الْأَحْزابُ‏- 37/ مريم).

و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ‏- 118/ هود).

و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ‏- 22/ روم).

و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏- 3/ نباء).

و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ‏- 8/ ذاريات).

و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ‏- 13/ نحل).

و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ‏- 105/ آل عمران).

و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ‏- 213/ بقره).

و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس).

و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- 93/ يونس).

و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ‏ تَخْتَلِفُونَ‏- 96/ نحل).

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل).

و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ‏- 176/ بقره) گفته شده معنايش‏ خلَفَوُا- است مثل واژه‏هاى- كسب و اكتسب است.

و نيز گفته‏اند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.

خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).

كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).

و آيات‏ وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ‏- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏- 55/ آل عمران).

و إِنَّ فِي‏ اخْتِلافِ‏ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).

يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.

خُلْف‏- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مى‏شود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد.

و آيات‏ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ‏- 77/ توبه).

و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ‏ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران).

فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي‏- 86/ طه).

و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).

أَخْلَفْتُ‏ فلانا- او را خلافكار يافتم.

إِخْلَاف‏- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.

أَخْلَفَ‏ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.

أَخْلَفَ‏ اللّه عليك- بكسى گفته مى‏شود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.

خَلَفَ‏ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.

و آيه لا يلبثون‏ خَلْفَكَ‏- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ‏ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.

و آيه‏ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ‏- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.

خَلَّفْتُهُ‏- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.

در آيه‏ فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).

و آيات‏ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ‏- 16/ فتح).

خَالِف‏- عقب مانده‏اى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.

و در آيه‏ فَاقْعُدُوا مَعَ‏ الْخالِفِينَ‏- 83/ توبه) در همان معنى است.

يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).

خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مى‏شود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مى‏ماند، جمع آن- خوالف- است در آيه‏ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏- 87/ توبه).

وجدت الحىّ‏ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقب‏تر ماندند.

خَلْف‏- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف‏- يعنى دنده‏هاى پشت كه تا زير شكم آمده است.

خِلَاف‏- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظره‏اى است كه از آن تصوّر مى‏شود، و يا بخاطر اينكه منظره‏اش غير از حقيقت آن است.

مُخْلِف‏ عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مى‏شوند- عمر (رض) گفته است:

«لو لا الْخِلِّيفَى‏ لأذنت».

يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مى‏گفتم و مؤذّن مى‏شدم.

خِلِّيفَى‏- مصدر- خَلَفَ- است.[۱]

«اردف»

الرِّدْف‏: پيرو و دنباله‏رو. تَرَادُف‏: پشت سر هم و پياپى. و نيز- رِدْف- پشت و عقب.

رَادِف‏: تأخير كننده و پس رو.

مُرْدِف‏: شتاب‏گر و پيشتازى كه ديگران را پشت سر مى‏گذارد.

خداى تعالى گويد: (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ‏- 9/ انفال).

(خداوند با يارى رساندن هزار فرشته پياپى خواستتان را اجابت كرد).

ابو عبيدة مى‏گويد: مُرْدِفِينَ‏ يعنى، سپس آمدگان، در آنصورت‏ رَدِفَ‏ و أَرْدَفَ‏- را به يك معنى قرار داده و گفت: إذَا الجَوْزَاءُ أَرْدَفَتِ‏ الثُّرَيَّا (يعنى ستاره جوزاء پس از پروين در آمد).

غير از- ابو عبيدة- ديگرى گفته است معناى- مُرْدِفِينَ‏- در آيه فوق يعنى ديگر فرشتگان بنابراين، يكونون ممدّين بألفين من الملائكة: بايستى دو هزار فرشته يارى كرده باشند.

معنى ديگر: مُرْدِفِينَ‏- اينست كه گفته‏اند مقصود پيشقراولان سپاه است.

كه در دلهاى دشمنان رعب و وحشت مى‏انداختند و نيز گفته شده- مُرْدِفِينَ‏- همان- مرتدفين- است كه حرف (ت) در حرف (د) ادغام شده و حركت حرف (ت) به حرف (د) درآمده.

در سوره آل عمران فرمود: (أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ. بَلى‏ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ‏- 124/ آل عمران).

(آيا هرگز كافيتان نبود كه پروردگارتان با سه هزار ملائكه ياريتان مى‏كند آرى اگر پايدار باشيد و پرهيزكار، و دشمنان به شما بتازند و سر رسند پروردگارتان با پنج هزار فرشته مشخّص ياريتان مى‏كند).

أَرْدَفْتُهُ‏: او را بر پشت اسب بار كردم.

رِدَاف‏: مركب سوارى.

دابَّةٌ لا تُرَادِفُ‏ و لا تُرْدِفُ‏: حيوانى است كه از پى نمى‏آيد و سوارى نمى‏دهد.

جَاءَ وَاحِدٌ فَأَرْدَفَهُ‏ آخَرُ: يكى آمد و ديگرى در پى آن.

أَرْدَافُ‏ المُلُوك: كسانى كه جانشينشان مى‏شوند.[۲]

«تلی»

تَلَا يعنى بطورى از او پيروى كرد كه ميانشان چيز ديگرى حائل نبود (پيروى و متابعت بدون حائل و واسطه) اينگونه پيروى، گاهى متابعت جسمى است و گاه با اقتداء و فرمانبرى در حكم، كه مصدرش- تُلُوّ و تِلْو است و گاهى نيز پيروى و پياپى خواندن و تدبّر و انديشه است كه مصدرش‏ تِلَاوَة- است.

و در آيه (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها- 2/ الشّمس) كه در اينجا- تليها- يعنى اتّباع و از پى رفتن به گونه اقتداء و پيروى مرتبه پائين‏تر از مرتبه و درجه بالاتر است، زيرا گفته شده كه ماه نورش را از خورشيد اقتباس مى‏كند و خورشيد براى ماه بمنزله خليفه است، از اين روى خداوند در آيه (جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً- 5/ يونس) خبر مى‏دهد كه ارزش و قدرت نور در واژه (ضياء) به مراتب بالاتر از مفهوم واژه- نور- است زيرا هر ضيائى نور است ولى هر نورى (ضياء) نيست.

و آيه (وَ يَتْلُوهُ‏ شاهِدٌ مِنْهُ‏- 17/ هود) يعنى از او تبعيّت مى‏كند و بموجب گفتارش عمل مى‏نمايد، و آيه (يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ‏- 113/ آل عمران) واژه‏ تِلَاوَة- مخصوص پيروى كردن نازل شده الهى است كه گاهى با قرائت آنها و زمانى با فرمانبردارى از محتويات آنها است مانند امروز نهى و ترغيب و باز ايستادن يا هر چيز كه از معانى‏ اين احكام بيان شود زيرا تلاوت و پيروى اخصّ از قرائت و خواندن آنهاست پس هر تلاوتى، قرائت است و هر خواند و قرائتى تلاوت نيست. مثلا در خواندن نامه نمى‏گويند- تلوت رفعتك- ولى در قرآن چيزى را كه قرائت مى‏كنى پيروى از آن واجب است.

آيات (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ‏- 30/ يونس) و (وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا- 31/ انفال) و (أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ‏- 51/ عنكبوت) و (قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ‏ عَلَيْكُمْ‏- 16/ يونس) و (وَ إِذا تُلِيَتْ‏ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً- 2/ انفال).

كه تلاوت در آيات فوق در معنى قرائت و خواندن است.

و همچنين آيات (وَ اتْلُ‏ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ‏- 27/ كهف) و (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِ‏- 27/ مائده) و (فَالتَّالِياتِ‏ ذِكْراً- 3/ صافّات).

امّا در آيه (يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ‏- 121/ بقره) پيروى كردن با علم و عمل است.

و آيه (ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ‏- 58/ آل عمران- يعنى آنرا بر تو فرو فرستاديم، و آيه (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ‏- 102/ بقره) كه واژه- تلاوت- بر اين اساس بكار رفته كه شياطين مى‏پنداشتند آنچه را كه- تلاوت- مى‏كنند از كتاب خداست.

التُّلَاوَة و التَّلِيَّة- باقى مانده و تتمه وامى است كه بايد پرداخت شود.

أَتْلَيْتُهُ‏- يعنى او را باقى گزاردم در حالى كه قدرت پرداخت آنرا داشتم به تأخيرش انداختم، أَتْلَيْتُ‏ فلانا على فلان بحقّ- يعنى حقّ او را به او واگذاردم. گفته مى‏شود:

فلان‏ يَتْلُوا على فلان او عليه- يعنى به او دروغ مى‏گويد، خداى گويد: (وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ‏- 75/ آل عمران).

لا أدرى و لا أتلى و لا دريت و لا تليت- را براى جناس لفظى بكار مى‏برند و اصلشان- لا تلوت- است چنانكه عبارت‏

«مأزورات غير مأجورات».

كه اصلش موزورات است. (يعنى گناهكاران غير از نيكوكاران و پاداش گيرندگانند).[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 632-627
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 65-64
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 347-346