پشت سر (مترادف)
مترادفات قرآنی پشت سر
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بعد»، «ادبار»، «خلف»، «وراء».
مترادفات «پشت سر» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
بعد | ریشه بعد | مشتقات بعد | |
ادبار | ریشه دبر | مشتقات دبر | |
خلف | ریشه خلف | مشتقات خلف | |
وراء | ریشه وری | مشتقات وری |
معانی مترادفات قرآنی پشت سر
«بعد»
البُعْد، ضدّ نزديكى، يعنى دورى است، و حدّ معين و محدود ندارد و بر حسب موقعيّت مكان نسبت به كسى كه با آنجا فاصله دارد تعيين مىشود اين معنى در امور محسوس و نزديكى و دورى پديدههاى مادّى است كه بيشتر بكار مىرود. امّا دورى يا نزديكى در امور عقلانى مانند آيه (ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً- 167/ انبياء).
(تمام اين آيه چنين است- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً، آنانكه كافر شدند مردم را از راه اللّه برگردانند كه تحقيقا از راه حقّ به دورى رسيدند و در ژرفناى عميق گمراهى افتادند).
و آيه (أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ- 34/ فصّلت) گفتهاند واژه بعيد از بعد و تباعد است. (اين آيه در باره كسانى است كه آيات خدا و آثار او را نه گوش مىكنند و نه مىخواهند ببينند و لذا قرآن و آياتش نسبت بآنها مثل اين است كه ايشان را از جايى بس دور صدا زنند و بخوانند كه هرگز نه مىشنوند و نه صاحب صدا را مىبينند تمام آن آيه چنين است- (وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ- 44/ فصّلت).
و آيه (وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ- 83/ هود) (آن آثار و نكبات عذاب قوم لوط از ستمگران چندان دور نيست). بَعِدَ- يعنى مرد و هلاك شد.
واژه- بعد- بيشتر در هلاكت و مردن گفته مىشود مانند (بَعِدَتْ ثَمُودُ- 95/ هود) (قوم ثمود هلاك شد).
نابغه ذبيانى گويد:«... فى الأدنى و فى البعد»بُعْد- و بَعَد- هر دو گفته شده كه بمعنى دورى و مرگ است.
خداى فرمايد: (فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ- 41/ مؤمنون) و (فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ- 44/ مؤمنون) يعنى از رحمت حقّ دورند، ستمكاران و غير مؤمنين هلاك مىشوند.
و آيه (بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ- 8/ سباء) يعنى آنگونه ضلالت و گمراهى كه بازگشت بهدايت را مشكل مىكند تشبيهى است به كسى كه از راه و روش هدايت دور افتاده و گمراه شده است، آنچنان دورى و گمراهى كه ديگر اميدى به بازگشت بسوى هدايت در او نيست.
خداى فرمايد: (وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ- 89/ هود).
يعنى در گمراهى به آنها نزديك مىشود و دور نيست همان عذابى كه به آنها رسيده است بشما نيز برسد.بعد: بَعْد در برابر قبل است كه در ذيل واژه- قبل بطور كامل در باره انواع معانى آنها سخن خواهيم گفت إن شاء اللّه تعالى[۱]
«ادبار»
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است.
خداى تعالى گويد: وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!.پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود.
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است).
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند).
پيامبر عليه السّلام فرمود: (لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا). يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند.
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است.
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد.
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.
و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود.
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.[۲]
«خلف»
خَلْف يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.
خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ- 11/ رعد).
يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مىكنند و نگه مىدارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).
و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).
(خطاب به فرعون است مىفرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانهاى باشد).
خَلَف- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مىگويند خَلْف- يعنى زشت و تباه.
و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف گفتهاند.
خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).
در اصطلاح مىگويند: سكت ألفا و نطق خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مىرود. تَخَلَّفَ فلان فلانا- بكسى گفته مىشود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).
خَلَف- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مىگيرد و راه و روش او را سد مىكند اطلاق مىشود.
خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.
خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).
يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).
در اصطلاح مىگويند: أمرهم خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است. شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال). خَلَفَ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.
خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ- 60/ زخرف).
خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:
1- يا در غياب و نبودن كسى است.
2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مىشود.
3- يا بعلّت ناتوانى كسى.
4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مىشود.
و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مىدهد.
خداى تعالى گويد:
هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ- 39/ فاطر).
و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ- 165/ انعام).
و وَ يَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ- 57/ هود).
خَلَائِف- جمع خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف.
خداى تعالى گويد:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ- 26/ ص).
و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ- 73/ يونس).
و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ- 69/ اعراف).
اخْتلاف و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.
خِلَاف- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مىشود، خداى تعالى گويد:
فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ- 37/ مريم).
و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ- 118/ هود).
و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ- 22/ روم).
و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ- 3/ نباء).
و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ- 8/ ذاريات).
و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ- 13/ نحل).
و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ- 105/ آل عمران).
و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ- 213/ بقره).
و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس).
و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ- 93/ يونس).
و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ تَخْتَلِفُونَ- 96/ نحل).
لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ- 39/ نحل).
و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ- 176/ بقره) گفته شده معنايش خلَفَوُا- است مثل واژههاى- كسب و اكتسب است.
و نيز گفتهاند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.
خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).
كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).
و آيات وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ- 55/ آل عمران).
و إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).
يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.
خُلْف- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مىشود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد.
و آيات بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ- 77/ توبه).
و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران).
فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي- 86/ طه).
و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).
أَخْلَفْتُ فلانا- او را خلافكار يافتم.
إِخْلَاف- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.
أَخْلَفَ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.
أَخْلَفَ اللّه عليك- بكسى گفته مىشود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.
خَلَفَ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.
و آيه لا يلبثون خَلْفَكَ- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.
و آيه أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.
خَلَّفْتُهُ- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.
در آيه فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).
و آيات وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ- 16/ فتح).
خَالِف- عقب ماندهاى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.
و در آيه فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ- 83/ توبه) در همان معنى است.
يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).
خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مىشود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مىماند، جمع آن- خوالف- است در آيه رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ- 87/ توبه).
وجدت الحىّ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقبتر ماندند.
خَلْف- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف- يعنى دندههاى پشت كه تا زير شكم آمده است.
خِلَاف- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظرهاى است كه از آن تصوّر مىشود، و يا بخاطر اينكه منظرهاش غير از حقيقت آن است.
مُخْلِف عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مىشوند- عمر (رض) گفته است:
«لو لا الْخِلِّيفَى لأذنت».
يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مىگفتم و مؤذّن مىشدم.
خِلِّيفَى- مصدر- خَلَفَ- است.[۳]
«وراء»
وَارَيْتُ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:
قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ- الاعراف/ 26 تَوَارَى يعنى آنرا پوشانده فرمود:
حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مىپوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مىكرد.
خليل بن أحمد گفته است- وَرَى- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مىكنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشاندهاند- وَرَاء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ- هود/ 71 و ارْجِعُوا وَراءَكُمْ- الحديد/ 13 و فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.
وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ- الكهف/ 79
و أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مىشود به اعتبار طرف ديگر:
وَراءَ ظُهُورِكُمْ- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشتهايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشتهايد ثواب خدائى بدست نياوردهايد در آيه:
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيدهايد. و آيه:
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كردهايم و در شريعت قرار دادهايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت:
وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.
در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مىگويند- وَرِيَ الزندُ يَرِي وَرْياً- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مىگويد:ككمون النار في حجره
- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وَرِيَ يَرِي مثل ولي يلي گفت: أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ- الواقعه/ 71 (اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كردهايد!؟).
وَارِي الزندِ- موفق به آتش زدن شد.
كابي الزندِ- آتش خاموش شد، اللحم الوَارِي- گوشت فربه و چاق.
وَرَاء- فرزند فرزند (نوه)، ما وَرَاءَكَ- فرزندانى كه نيامده.
وَرَاءَكَ أوسع لك- جائى وسيعتر بياور كه فرزندانت زياد است.
تَوْرَاة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السّلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.[۴]