نابود کردن (مترادف)

از قرآن پدیا
نسخهٔ تاریخ ‏۲ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۲۶ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی نابود کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ضلَّ»، «حَبِطَ»، «بَطَلَ»، «أضاع».

مترادفات «نابود کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ضلَّ ریشه ضلل مشتقات ضلل
وَقَالُوٓا۟ أَءِذَا ضَلَلْنَا فِى ٱلْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍۭ بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَٰفِرُونَ
حَبِطَ ریشه حبط مشتقات حبط
ذَٰلِكَ هُدَى ٱللَّهِ يَهْدِى بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِۦ وَلَوْ أَشْرَكُوا۟ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ
بَطَلَ ریشه بطل مشتقات بطل
أُو۟لَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى ٱلْءَاخِرَةِ إِلَّا ٱلنَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا۟ فِيهَا وَبَٰطِلٌ مَّا كَانُوا۟ يَعْمَلُونَ
أضاع ریشه ضیع مشتقات ضیع
فَخَلَفَ مِنۢ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَٱتَّبَعُوا۟ ٱلشَّهَوَٰتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا

معانی مترادفات قرآنی نابود کردن

«ضلَّ»

الضَّلَال‏: عدول و انحراف از راه مستقيم، نقطه مقابلش هداية- است. خداى تعالى گويد: (فَمَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ‏ ضَلَ‏ فَإِنَّما يَضِلُ‏ عَلَيْها- 108/ يونس).

(پس كسيكه هدايت يافت به سود خويش هدايت مى‏يابد و كسيكه گمراه شد بر زيان خويش گمراه مى‏شود). واژه- ضَلَال‏- براى هر عدول و انحرافى از راه مستقيم خواه عمدى يا سهوى و كم يا زياد گفته مى‏شود. پس صراط مستقيمى كه مورد رضا و خشنودى است جدّا مشكل است.

پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «استقيموا و لن تحصوا» (در راه راست پايدارى كنيد و استقامت بورزيد و هرگز آن را حساب نكنيد و مشماريد).

بعضى از حكماء گفته‏اند: ما از جهتى در راه صوابيم و از وجوه بسيارى گمراهيم زيرا استقامت و صواب، در حكم شخص تيرانداز است كه به هدف مى‏زند هر تيرى كه به اطراف هدف زده شود همه‏اش گمراهى و جدا از هدف است. و همانطور كه گفتيم از بعضى صالحان و پاكان روايت شده است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله را در خواب ديد و گفت يا رسول اللّه روايت شده است كه گفته‏اى:«شيّبتني سورة هود و أخواتها، فما الّذى شيّبك منها؟ فقال: قوله‏ (فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ).

پس هر گاه ضلال- ترك نمودن طريق مستقيم عمدا يا سهوا كم يا زياد باشد در آن صورت صحيح است كه لفظ (ضلال) از كسيكه خطائى از او سر مى‏زند به كار رود از اين روى به پيامبران و بكفّار نيز نسبت داده شده است هر چند كه ميان اين دو ضلال فاصله دو رو زيادى بوده، مگر نمى‏بينى كه در باره پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

(وَ وَجَدَكَ‏ ضَالًّا فَهَدى‏- 7/ ضحى) يعنى قبلا به آنچه را كه از نبوّت و پيامبرى به تو رسيده است آگاه و راه يافته به آن نبودى.

و اولاد يعقوب به پدرشان گفتند: (إِنَّكَ لَفِي‏ ضَلالِكَ‏ الْقَدِيمِ‏- 95/ يوسف). و باز به ملك مصر گفتند: (إِنَّ أَبانا لَفِي‏ ضَلالٍ‏ مُبِينٍ‏- 8/ يوسف). كه اشاره به شيفتگى و علاقه يعقوب به يوسف و اشتياقش به اوست و همچنين آيه: (قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فِي ضَلالٍ مُبِينٍ‏- 30/ يوسف)و از قول موسى گفت:

(وَ أَنَا مِنَ‏ الضَّالِّينَ‏- 20/ شعراء) كه تنبيهى و هشدارى است، در كار سهو و غفلتى از سوى موسى.

و آيه: (أَنْ‏ تَضِلَ‏ إِحْداهُما- 282/ بقره) يعنى فراموش مى‏كند. و اين فراموشى از نسيانى است كه موضوعا از طبيعت در نهاد انسان هست‏ ضَلَال‏ از وجهى ديگر سه گونه است:

1- ضلال يا بيراهه بودن در علوم نظرى مثل ضلالت در معرفت خداى و وحدانيّت او و در شناخت پيامبرى و مانند اينها كه در آيه: (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَ‏ ضَلالًا بَعِيداً- 136/ نساء) به آن معنى اشاره شده است.

2- ضلالى كه در علوم عملى است مثل معرفت احكام شرعى كه همان عبادات است.

3- ضلال بعيد يا انحراف و گمراهى دور از صراط مستقيم و اشاره‏اى است به آنچه كه كفر است مثل آنچه كه در آيه قبل گفته شده كه:

(وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ‏- 136/ نساء) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً- 167/ نساء).

(بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ‏ الْبَعِيدِ- 8/ سباء)يعنى در عقوبت و گمراهى دور، و بر اين معنى آيات:

(إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ كَبِيرٍ- 9/ الملك) (قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ‏- 77/ مائده)(أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ‏- 10/ سجده)در آيه اخير- ضَلَلْنا- كنايه از مرگ و استحاله و دگرگون شدن بدن است. وآيه: (وَ لَا الضَّالِّينَ‏- 7/ فاتحه) گفته شده مقصود از- ضَالِّينَ‏ نصارى است.

و آيه: (فِي كِتابٍ لا يَضِلُ‏ رَبِّي وَ لا يَنْسى‏- 52/ طه) يعنى از پروردگار دور نمى‏شود و پروردگارم نيز از آن غافل نمى‏شود يعنى وانمى‏گذارد، و فراموش نمى‏كند.

و آيه: (كَيْدَهُمْ فِي‏ تَضْلِيلٍ‏- 2/ فيل) يعنى در باطل و گمراهى خودشان‏

إِضْلَال‏- دو گونه است:

اوّل آنكه سبب آن، ضلال و گم شدن باشد كه خود دو وجه دارد:

1- يا اينكه چيزى از تو دور و گم شود، مثل: اينكه مى‏گويى: أَضْلَلْتُ‏ البعيرَ: شتر را گم كردم. و از من دور شد.

2- و يا اينكه به ضلال و دور شدنش حكم كنى و ضلال در اين دو امر سبب- إضلال- است.

دوّم- اينكه إضلال- سبب- ضلال- و دور شدن شود به اين معنى كه امر باطل براى انسان زينت داده شود تا به گمراهى بيفتد مثل مفهوم آيات:

(لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ‏ يُضِلُّوكَ‏- 113/ نساء) (وَ ما يُضِلُّونَ‏ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏- 69/ آل عمران) يعنى كارهايى را دنبال مى‏كنيد كه بوسيله آن كارها ترا گمراه كنند، پس، از كارشان چيزى عايدشان نمى‏شود مگر چيزى كه گمراهى خودشان در آن هست. و از قول شيطان مى‏گويد: (وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ‏ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ‏- 119/ نساء)و در باره شيطان گفت: (وَ لَقَدْ أَضَلَ‏ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً- 62/ يس) (وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ‏ يُضِلَّهُمْ‏ ضَلالًا بَعِيداً- 60/ نساء) (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ‏ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏- 26/ ص)العادة طبع ثان: عادت طبيعت دوّم آدمى است، و اين نيرو در انسان فعل الهى است و چون چنين است (كه در غير اينجا ياد شده است ذيل واژه- طبع) هر چيزى كه سبب وقوع فعلى باشد نسبت دادن آن فعل به آن چيز صحيح است، و نيز صحيح است كه ضلال بنده از اين وجه به خدا منسوب شود، پس گفته مى‏شود- أَضَلَ‏ اللَّهُ نه به وجهى است كه نادانها تصوّر مى‏كنند، و چنانكه گفتيم نه تنها إضلال كافر و فاسد و غير از مؤمنين را منسوب به نفس خودشان قرار داده بلكه إضلال مؤمنين را هم از خودش نفى كرد، در آيات زير گفت:

(ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُضِلَ‏ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ‏- 115/ توبه) (فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ‏- 4/ محمّد) و در مورد كافر و فاسد گفت:

(فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ‏- 8/ محمّد) (وَ ما يُضِلُ‏ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ‏- 26/ بقره) (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ‏- 74/ غافر) (وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ‏- 27/ ابراهيم) و بر همين مثال برگرداندن دلهاست كه گفت:

(وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ‏- 110/ انعام) (دلها و ديدگانشان را منقلب مى‏كنيم چنانكه نخستين بار ايمان نياوردند در طغيانشان رهايشان مى‏كنيم كه كور دل بمانند).و همچنين- عبارت- الختم على القلب: مهر بر دل زدن در آيه (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏- 7/ بقره). و زيادى مرض و بيمارى دل، در آيه: (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً- 10/ بقره).[۱]

«حَبِطَ»

حَبِطَ يعنى از بين رفت و تباه شد، خداى تعالى گويد: حَبِطَتْ‏ أَعْمالُهُمْ‏- 217/ بقره) و وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏- 88/ انعام) و سَيُحْبِطُ أَعْمالَهُمْ‏- 32/ محمّد) و لَيَحْبَطَنَ‏ عَمَلُكَ‏- 65/ زمر) و فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ‏- 19/ احزاب).

حَبِطَ العمل- يعنى (تباه شدن كار و نتيجه عمل) كه بر چند گونه است.

اوّل- حبط العمل: اعماليكه صرفا دنيائى است و در قيامت سودى به حال انسان ندارد و نيازى را برنمى‏آورد چنانكه خداوند در اين آيه اشاره به معنى فوق مى‏كند و مى‏گويد: وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً- 23/ فرقان) (يعنى، پيشتر از كارهاشان همه را پراكنده مى‏كنيم با توجّه بآيات بعد از 21 تا 25/ فرقان مى‏فهميم كه اشاره آيه به سركشان و مستكبرينى است كه اميدى بلقاء حقّ و قيامت نداشته‏اند، ستمگرى كردند و كارهاى ايشان هر چند بظاهر با سخنان انسان گونه بيان شود، از سوى خداوند در قيامت بيهوده و پراكنده مى‏شود).

دوّم- حبط العمل يعنى بيهوده شدن كارهاى اخروى كه به قصد و توجّه بخداى و وجهه خدايى انجام نداده‏اند، چنانكه روايت شده است كه‏

(أنّه يؤتى يوم القيامة برجل فيقال له بم كان اشتغالك؟

قال: بقرائة القرآن، فيقال له قد كنت تقرأ ليقال هو قارى‏ء و قد قيل ذلك‏، فيؤمر به إلى النّار)سوّم- حبط العمل- كارها و اعمال صالحه‏اى كه در كنارش زشتيها و سيّئاتى نيز انجام شده و اين همان چيزى است كه در سبك شدن ميزان اعمال در اين آيه بآنها اشاره شده است كه‏ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ‏- 9/ اعراف).

اصل حبط از- حبط- يعنى پرخورى حيوان از گياه خشك و باد كردن شكم او است پيامبر (ص) فرمود: «إنّ ممّا ينبت الرّبيع ما يقتل حبطا أو يلمّ». نام- حارث- را هم‏ حَبِط گفته‏اند زيرا با خوردن آن گياه مسموم شد و اولاد او را نيز حَبِطَات‏ ناميده‏اند (منظور حارث بن مازن بن مالك است كه در سفرى مبتلا ببيمارى آماس و ورم بدن شد- لس، 9/ 145).[۲]

«بَطَلَ»

الباطل‏ نقيض و مقابل حقّ است، يعنى چيزى كه به هنگام بحث و تحقيق حقيقتى و ثباتى ندارد.

خداى تعالى فرمايد: (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ‏- 62/ حج) باطل بودن و باطل شدن را در گفتار و كردار هر دو بكار مى‏برند.

مى‏گويند- بَطَلَ‏ بُطُولًا، بُطْلًا و بُطْلَاناً، أَبْطَلَهُ‏ غيره- چنانكه در آيه (وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ‏- 118/ اعراف) (كه بطلان و پوچ شدن عمل است) و آيه (لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ‏- 42/ بقره) (اشاره به بطلان فكرى است) و به چيزى هم كه به سود دنيوى و اخروى نرسد و منجرّ نشود- بَطَّال‏ و ذو بِطَالَة گويند (بيهوده و پوچ و بى‏معنى).

بَطُلَ‏ دَمُهُ- در وقتى كه كسى كشته شود و ديه و خونبهائى از آن حاصل نشود، بكار مى‏رود.

بَطَل‏: به شجاع و دلاورى هم كه به پيشباز مرگ مى‏رود- بطل- گويند يعنى خون خود را برايگان مى‏دهد، چنانكه شاعر گويد:فقلت لها لا تنكحيه فإنّه‏/لأوّل بطل أن يلاقى مجمعا (به او گفتم ازدواج و همسرى او را نپذير زيرا او نخستين پهلوانى است كه در آوردگاه به ديدار پهلوانان مى‏رود و كشته مى‏شود).

كه واژه بطل در شعر- جمع بطل و در معنى اسم مفعول است يا باين معنى كه او اوّلين كسى است كه خون همرزمش را بشدّت بر زمين مى‏ريزد، ولى تعبير اوّل يعنى اسم مفعول بودن به صواب نزديكتر است.

بَطَلَ‏ الرّجل‏ بُطُولَةً- پهلوان شد.

بطال: منصوب به بطالت و تنبلى است.

ذهب دمه‏ بُطْلًا- يعنى خونش هدر رفت.

إبطال‏: فاسد كردن يا نابود كردن چيزى است به حقّ يا باطل.

خداى تعالى فرمايد: (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ‏ الْباطِلَ‏- 8/ انفال)- (تا حقّ ثابت و باطل پوچ و بيهوده شود) و گاهى واژه- باطل- را در سخن كسى كه سخن وى حقيقت ندارد بكار مى‏برند، مانند آيه (وَ لَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ‏- 58/ روم). (و اگر آيه‏اى بر ايشان بياورى چون به آن آيه هدايت نشده‏اند و صحّت آنرا در نيافته يا حقيقت رسالت و دين را نشناخته‏اند لذا به باطل داورى مى‏كنند و بيهوده مى‏گويند، كه شما جز باطل نمى‏گوئيد). و آيه (وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ‏- 78/ غافر) يعنى كسانيكه حقّ را باطل مى‏كنند زيانكارند.(اين آيه مكمّل معنى و تفسير آيه قبل است).[۳]

«أضاع»

ضَاعَ‏ الشّي‏ءُ يَضِيعُ‏ ضَيَاعاً: آن چيز تباه شد. أَضَعْتُهُ‏ و ضَيَّعْتُهُ‏: تباهش كردم. در آيات: (أَنِّي لا أُضِيعُ‏ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ‏ 195/ آل عمران) (إِنَّا لا نُضِيعُ‏ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا 30/ كهف) (وَ ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُضِيعَ‏ إِيمانَكُمْ‏ 142/ بقره) (لا يُضِيعُ‏ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ‏- 120/ توبه).

(تمام آيات فوق مربوط به اين است كه خداوند اعمال و پاداش نيكوكاران و انسانهاى مؤمن را تباه و ضَايَع‏ نمى‏كند).

ضَيْعَةُ الرّجلِ: اموال غير منقول كه آن را سرپرستى نكنند از بين مى‏رود و ضايع مى‏شود، جمعش- ضِيَاع‏- است.

تَضَيَّعَ‏ الرّيحُ: بادى است كه هر گاه بوزد آنچه را كه بر آن مى‏وزد ضَايِع‏ مى‏كند[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 465-460
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 446-444
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 281-280
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 468