جزای الهی (مترادف)
مترادفات قرآنی جزای الهی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جزاء»، «ثواب»، «دان».
مترادفات «جزای الهی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
جزاء | ریشه جزی | مشتقات جزی | وَمَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ
|
ثواب | ریشه ثوب | مشتقات ثوب | وَإِذْ جَعَلْنَا ٱلْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَٱتَّخِذُوا۟ مِن مَّقَامِ إِبْرَٰهِۦمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَآ إِلَىٰٓ إِبْرَٰهِۦمَ وَإِسْمَٰعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّآئِفِينَ وَٱلْعَٰكِفِينَ وَٱلرُّكَّعِ ٱلسُّجُودِ
|
عذّب | ریشه عذب | مشتقات عذب | مَّنِ ٱهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِۦ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا
|
دان | ریشه دین | مشتقات دین | أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلْخَالِصُ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُوا۟ مِن دُونِهِۦٓ أَوْلِيَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلْفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهْدِى مَنْ هُوَ كَٰذِبٌ كَفَّارٌ
|
معانی مترادفات قرآنی جزای الهی
«جزاء»
الجزاء يعنى بىنيازى و كفايت كردن، خداى تعالى گويد: (لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً- 48/ بقره) و (لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً- 33/ لقمان).
جزاء- چيزى است كه در برابر كار خير، به نيكى، و در برابر كار شر ببدى كفايت و جبران كند، همانطور كه مىگويند:
جزيته كذا و بكذا- او را آنچنان و با آن چيز كفايت و بىنيازش كردم، خداى تعالى گويد: (وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى- 76/ طه) و (فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى- 88/ كهف) و (وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) و (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً- 12/ انسان) و (جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً- 63/ اسراء) و (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا- 75/ فرقان) و (ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ- 29/ صافّات).
(در آيات فوق معنى دوّم جزاء يعنى پاداش و مقابله بصورت مثل اشاره شده است).
و امّا- جِزْيَه چيزى است كه او اهل ذمّه (اهل كتابى كه در حكومت اسلامى زندگى مىكنند- اقليّتهاى مذهبى) گرفته مىشود و اين واژه از- اجتزاء- يعنى راضى بودن، گرفته شده، چون آنها در برابر مصون بودن مال و جان و خونشان با رضايت، آن ماليات را مىپردازند خداى تعالى گويد: حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ- 29/ توبه).
جَازِيكَ فلان- يعنى او ترا كافى است.
جَزَيْتُهُ بكذا- و جَازَيْتُهُ- كه در قرآن- جازى و مجازاة- نيامده است فقط- جزى- در قرآن هست زيرا- جَازَى، يُجَازِي، مُجَازَاة همان مكافات و برابرى است.
مجازاة- يعنى مقابله يك نفر در برابر نفر ديگر.
مكافأة- در معنى مقابله كردن و برابر نمودن نعمتى در برابر همان نعمت كه مساوى آن باشد است، امّا نعمت و بخشش خداى تعالى كه در معانى بالا ذكر شد، نه مقابله است و نه مكافات و مجازاة، و لذا واژه مكافاة در باره خداى عزّ و جلّ بكار نمىرود و اين امر بخوبى روشن است.[۱]
«ثواب»
اصل ثَوْب، بازگشت چيزى است بحالت اوّليهاش، كه قبلا بر آن وضع و حالت قرار داشته يا بازگشت به حالتى و مقصودى كه برايش در نظر گرفته شده در اين معنى اصطلاح، اوّل الفكرة آخر العمل- آغاز انديشه پايان كار است، به همان حالت اشاره دارد.
(يعنى هر كارى نخست در انديشه موجود مىشود و سپس به عمل در مىآيد و محصول عمل باز به انديشه برمىگردد).
ثوب- در معنى بازگشت بحالت و وضع نخستين آن، مثل عبارات: ثَابَ فلان إلى داره- و ثَابَتْ إلىّ نفسى- يعنى بحال خودم آمدم.
مَثَابَة- آبشخورى است بر دهانه چاه، امّا- ثوب- در معنى بازگشت به فكر نخستين و مقصود اوّليه مثل ناميدن- ثوب- به چرخيدن و گرديدن دوك چرخ ريسى و برگشت آن به همان حالتى كه ابتدا آنرا چرخاندهايم.
ثَوَاب العمل- بازگشت به پاداش و جزاء اعمال شايسته است.
جمع ثَوْب- يعنى جامه و لباس- أَثْوَاب و ثِيَاب- است خداى تعالى گويد:
(ثِيابَكَ فَطَهِّرْ- 4/ مدثّر) كه به پاكيزه كردن جامه و لباس حمل شده و نيز گفته شده- ثياب كنايه از نفس است.
شاعر گويد:ثياب بنى عوف طهارى نقيّة
(جانهاى بنى عوف پاك و پاكيزه است) و اين امر يعنى پاكى جانها، همان است كه خداى تعالى آن را ياد آورى نموده است كه: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب).
الثّواب- چيزى است كه در برابر كارهاى انسان باو باز مىگردد، جزاء و پاداش هم- ثواب- ناميده شده بتصوّر اينكه ثواب و جزاء يكى است و او نيز هموست (انّه هو هو) يعنى ثواب و جزاء است مگر نمىبينى كه خداوند چگونه جزاء را خود عمل قرار داده و مىفرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ- 7/ زلزال) و نه مىگويد جزايش را مىبيند بلكه مىگويد، همان عمل را مىبيند.
واژه ثواب- در كار خير و شرّ هر دو بكار مىرود ولى بيشتر بصورت متعارف و معمولى- ثواب- از براى كار خير و نيك است، و بر اين معنى است
آيات (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ- 195/ آل عمران) و (فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ- 148/ آل عمران) و همينطور واژه مثوبة- در آيه (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ- 60/ مائده) كه كلمه- ثواب- مانند واژه بشارت بطور استعاره در شرّ و بدى بكار رفته است خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ- 103/ بقره) (هر گاه ايمان آورند و پرهيزكارى پيشه كنند، پاداششان نزد خداوند است).
إِثَابَة- در باره چيز محبوب و مورد محبّت بكار مىرود، آيه (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 85/ مائده) چنانكه گفته شد بطور استعاره و در باره مكروه و ناپسند هم گفته مىشود (فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍ- 153/ آل عمران).
اما- تَثْوِيب- در قرآن جز براى مكروه بكار نمىرود مانند (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ؟- 36/ مطفّفين) ولى در آيه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً- 125/ بقره) گفتهاند معنايش مكانى است كه در آنجا پاداش نوشته مىشود.
الثَّيِّب- زنى كه از همسرش جدا شده و همچون دوشيزگان بدون همسر است، در آيه (ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً- 5/ تحريم) بكار رفته و پيامبر (ص) فرمود
(الثّيب أحقّ بنفسها).
(زن بدون همسر، در اختيار كردن همسر، خودش سزاوارتر است).
التَّثْوِيب- تكرار بانگ و نداست و لذا در مورد اذان كه كلماتش تكرار مىشود بكار مىرود.
الثَّوْبَاء- رويدادهايى است كه انسان را فرا مىگيرد و بخاطر تكرار شدن خاطرهاش ثوباء ناميده شده.
الثُّبَة- گروه و جماعتيكه در ظاهر پياپى بهم مىرسند، خداى تعالى گويد:
(فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً- 71/ نساء)، شاعر گويد:و قد أغدو على ثبة كرام (پگاهان بر گروهى با كرامت وارد شدم).
ثُبَة الحوض- گودى چالهاى كه آب در آن جمع مىشود[۲]
«عذب»
ماءٌ عَذْبٌ: آبى پاك و خنك.
در آيه گفت: (هذا عَذْبٌ فُراتٌ- 53/ فرقان).
أَعْذَبَ القومُ: آبشخور و آبشان شيرين و پاكيزه شد.
عَذَاب: گرسنگى سخت و شديد. عَذَّبَهُ تَعْذِيباً: حبسش را در عذاب زياد كرد، گفت: (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً- 21/ نمل).
(وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ- 33/ انفال):
به عذابى كه آنها را از ريشه براندازد و نابود كند گرفتارشان نمىكند يعنى (آنگاه كه تو در ميان ايشان هستى خدا عذابشان نمىكند و زمانى هم كه در حال استغفار و طلب آمرزشند عذابشان نمىكنند). و آيه: (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ- 34/ انفال) يعنى با شمشير عذابشان نمىكند (عذاب دنيائى) و در آيات: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ- 15/ اسراء) (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ- 138/ شعراء) (وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ- 9/ صافّات) (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ- 10/ بقره) (وَ أَنَ عَذابِي هُوَ الْعَذابُ الْأَلِيمُ- 50/ حجر) در اصل معنى- عذاب- اختلاف شده است، بعضى گفتهاند معنى آن از عبارتى است كه مىگويند: عَذَبَ الرّجلُ: در وقتى كه كسى خور و خواب را ترك كند و او را- عَاذِبٌ و عَذُوبٌ- گويند.
پس- تَعْذِيب- در اصل وادار نمودن انسانى است به اين كه گرسنگى بكشد و بيدار باشد.
و نيز گفته شده: اصلش از- عَذْب- (شيرينى و گوارائى) است پس عَذَّبْتُهُ- گوارايى و شيرينى حياتش را از او دور كردم كه بر وزن- مرّضته و قذّيته: (بيمارش كردم و در چشمش خاشاك ريختم). و نيز گفته شده اصل- تَعْذِيب- زياد زدن با سر تازيانه است.
بعضى از واژه شناسان گفتهاند: تعذيب- همان زدن است و يا از عبارت- ماءٌ عَذَبٌ- است وقتى كه در آب، خاك و گل و لاى باشد پس عَذَّبْتُهُ- به معنى اخير مثل عبارت:
كدّرت عيشه و زلّقت حياته- است يعنى زندگيش را تار و حياتش را بى ثبات و لغزان نمودم. عَذَبَةُ السّوطِ و اللّسانِ و الشّجرِ: لبه و تيزى تازيانه و زبان و اطراف شاخههاى درخت.[۳]
«دان»
دَيْنٌ (وام و بدهى) دِنْتُ الرّجلَ- از او وام گرفتم.
أَدَنْتُهُ- با وام دادن او را وامدار و مقروض كردم.
ابو عبيده مىگويد: دِنْتُهُ يعنى باو وام دادم نه از او وام گرفته
و دِنْتُهُ- يعنى از او وام گرفتم.
شاعر گويد:نُدِينُ و يقضى الله عنّا و قديرى/مصارع قوم لا يدينون ضيّعا (وام مىگيريم و خداى وام ما را اداء مىكند براستى مردم بىنياز از وام، يعنى مالدارانى را در آوردگاهشان ديديم كه شكست خورده بودند وامى هم نداشتند و همگى با سر و پشت بخاك افتادند و از بين رفتند).
أدنت- مثل- دنت- است يعنى وام گرفتم و نيز أدنت يعنى أقرضت- بوام دادم.
تَدايُن و مُدَايَنَة- پرداخت بدهى است.
خداى تعالى گويد: إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى- 282/ بقره).
يعنى: (وقتى بيكديگر براى زمان معيّنى قرض مىدهند).
و آيه مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ- 11/ نساء).
الدِّين- پرستش و پاداش و بطور استعاره در باره شريعت بكار مىبرد.
دِين- مثل- ملّت- است ولى آنرا باعتبار پرستش و اطاعت از شريعت دين مىگويند.
خداى تعالى گويد: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ- 19/ آل عمران).
و وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ- 125/ نساء).
يعنى طاعت و پرستش و آيه وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ- 146/ نساء).
خداى تعالى گويد: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ- 171/ نساء). كه تشويقى است بر پيروى نمودن دين پيامبر اسلام (ص) كه ميانه و گزيده اديان است، چنانكه فرمود: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً- 143/ بقره).
در لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- 256/ بقره).
گفتهاند: يعنى در طاعت و پرستش كه در حقيقت جز با اخلاص، و پاكدلى ممكن نيست و در اخلاص هيچگاه اكراه و بىميلى نيست.
و گفتهاند: آيه لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- 256/ بقره). مخصوص به اهل كتاب است كه در حال پرداخت جزيه در كمال رغبت هستند و اكراهى ندارند.
و آيه أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ- 83/ آل عمران) يعنى اسلام، (آيا غير از اسلام شريعتى را مىخواهيد).
بنابر آيهاى كه گفت: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ- 58/ آل عمران) و بر اين اساس آيه هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِ- 33/ توبه) است و آيه وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِ- 29/ توبه).
و وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ- 125/ نساء).
و آيه فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِين 86/ واقعه) يعنى بدون پاداش و جزاء. الْمَدِين و الْمَدِينَة: خدمتكار مرد و زن.
ابو زيد انصارى مىگويد: دُيِنَ فلان يُدَانُ وقتى گفته مىشود كه عمل مكروه و ناپسندى بر او تحميل شود. و نيز گفتهاند: معنى فوق در باره خدمتگذار از- دنته- است يعنى در برابر خدمتش پاداش به او دادم بعضى هم نام شهر مدينه را از اين باب مىدانند.[۴]