گرفتن (مترادف)

مترادفات قرآنی گرفتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اخذ»، «بَطَشَ»، «تناوش»، «قَبَضَ»، «خَطَفَ»، «سطا»، «اعتصم»، «استمسک»، «دَرَکَ».

مترادفات «گرفتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اخذ ریشه اخذ مشتقات اخذ
قَالَ يَبْنَؤُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلَا بِرَأْسِىٓ إِنِّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى
بَطَشَ ریشه بطش مشتقات بطش
وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ
تناوش ریشه نوش مشتقات نوش
وَقَالُوٓا۟ ءَامَنَّا بِهِۦ وَأَنَّىٰ لَهُمُ ٱلتَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍۭ بَعِيدٍ
قَبَضَ ریشه قبض مشتقات قبض
قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا۟ بِهِۦ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ ٱلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى
خَطَفَ ریشه خطف مشتقات خطف
حُنَفَآءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِۦ وَمَن يُشْرِكْ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخْطَفُهُ ٱلطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ ٱلرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحِيقٍ
سطا ریشه سطو مشتقات سطو
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ءَايَٰتُنَا بَيِّنَٰتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ٱلْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِٱلَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ ءَايَٰتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذَٰلِكُمُ ٱلنَّارُ وَعَدَهَا ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ وَبِئْسَ ٱلْمَصِيرُ
اعتصم ریشه عصم مشتقات عصم
وَٱعْتَصِمُوا۟ بِحَبْلِ ٱللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا۟ وَٱذْكُرُوا۟ نِعْمَتَ ٱللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِۦٓ إِخْوَٰنًا وَكُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمْ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ
استمسک ریشه مسک مشتقات مسک
لَآ إِكْرَاهَ فِى ٱلدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤْمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسْتَمْسَكَ بِٱلْعُرْوَةِ ٱلْوُثْقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
دَرَکَ ریشه درک مشتقات درک
لَا ٱلشَّمْسُ يَنۢبَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ ٱلْقَمَرَ وَلَا ٱلَّيْلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِ وَكُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ

معانی مترادفات قرآنی گرفتن

«اخذ»

أَخْذ حيازت كردن چيزى و تصرّف و بدست آوردن آنست، اين واژه گاهى به معنى دستگير كردن و گرفتن است مانند آيه مباركه‏اى، كه مى‏فرمايد: (مَعاذَ اللَّهِ أَنْ‏ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ‏- 72/ يوسف).

(اين آيه سخن حضرت يوسف (ع) به برادران خويش است كه به وى گويند يكى از ما را گروگان بگيرند اما مى‏بينيم كه تو نيكو كارى، سپس يوسف كه حاكم مصر شده است با ياد خدا مى‏گويد پناه بر خدا اگر غير از كسيكه متاع ما نزد او است ديگرى را بگيريم زيرا در آن صورت يعنى نگهداشتن ديگرى بجاى فرد گناهكار، ستمكار خواهيم بود).

و گاهى واژه «أخذ» به معنى غلبه كردن و چيره شده است در اين آيه (لا تَأْخُذُهُ‏ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ‏- 255/ بقره) يعنى چرت و پينگى و خواب بر خداى تعالى غلبه نمى‏كند همانگونه كه بر انسانها چيره مى‏شود و بناچار تسليم خواب مى‏شود.

در مثل مى‏گويند- أخذته الحمّى- يعنى تب بر او غلبه كرد، خداى تعالى در اين معنى فرمايد (أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ- 67/ هود).

(بانگ عذاب و آواى مرگ ستمكاران را فرو گرفت و برايشان غلبه كرد) و آيه (فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏- 25/ نازعات) (خداوند او را به عقاب و جزاى دنيا و آخرت فرو گرفت) و آيه (وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‏- 102/ هود) فرو گرفتن و غلبه پروردگارت آن گونه است كه ناگهانى شهرها و باديه‏ها را فرو گيرد.

اسيرهاى جنگى هم با كلمات- مأخوذ- و- أخيذ- تعبير شده‏اند.

اتّخاذ كه همان باب افتعال از اخذ است با دو مفهوم به كار مى‏رود و متعدّى‏ مى‏شود، مانند افعال قلوب كه دو مفعول مى‏گيرند و عمل مى‏كنند، در آيات زير:

(لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ- 51/ مائده) و آيه (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- 6/ شورى) و (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا- 110/ مؤمنون)- و (أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- 116/ مائده) در تمام آيات فوق اتّخاذ با دو مفعول به كار رفته (و به معانى- قرار دادن- گرديدن- حاصل كردن و ساختن است) و آيه (وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ‏- 6/ نحل). لفظ مؤاخذة در آيه هشدارى است بر مجازات و معاقبه يا رو برو شدن مردم به نتيجه ناسپاسيشان، در برابر نعمتها و رحمتهائى كه از خداى تعالى دريافت كرده‏اند.

در مثل گويند: (فلان‏ مأخوذ) و به اخذة من الجّن- كنايه از بيمارى سخت روانى است و و فلان يأخذ مَأْخَذَ فلان- يعنى راه او را مى‏رود و چون او كار مى‏كند. و رجل‏ أُخُذٌ و به أُخُذٌ- كنايه از بيمارى چشم و هلاكت است، الإِخَاذَة و الإِخَاذ- زمينى است كه كسى آن را براى خودش مى‏گيرد و تصرّف مى‏كند.

و نيز گفته‏اند- و مَنْ أَخَذَ أَخْذَهُمْ‏- و- إِخْذَهُمْ‏- هر دو بكار مى‏رود.[۱]

«بَطَشَ»

البَطْش‏ حمله كردن و چيزى را با حمله بدست آوردن، خداى تعالى فرمايد: (وَ إِذا بَطَشْتُمْ‏، بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ‏- 130/ شعراء) (چون ستمگران ستيزه و حمله مى‏كنيد.

و آيه (وَ لَقَدْ أَنْذَرَهُمْ‏ بَطْشَتَنا- 36/ قمر) (لوط پيامبر (ع) قومش را از گرفتن خشم و غضب و مبتلا شد به آن ترسانيد) و آيه (إِنَ‏ بَطْشَ‏ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ- 12/ بروج) (فرو گرفتن و عذاب پروردگارت سخت گرانبار است). گفته‏اند- يد بَاطِشَة- (دست و سر پنجه كوبنده و قوى).[۲]

«تناوش»

نَوْش‏ يعنى خوردن و گرفتن. شاعر ميگويد:تَنَوَّشَ‏ البريرُ حيث طاب اهتصارها

- او از جائيكه عصاره‏اش پاك است ميگيرد و ميخورد و برير- خرماى رسيده است، اهتصار- برگرداندن، تَنَاوُش‏- گرفتن در آيه فرمود:

وَ أَنَّى لَهُمُ‏ التَّناوُشُ‏- السباء/ 52 از كجا اخذ ميكنند و چگونه از جاى دور دسترسى به ايمان پيدا مينمايند در موقعيكه با بهره‏مندى و اختيار به ايمان نرسيده‏اند تا آنجا كه گفت:

يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها- الانعام/ 158 كسى كه بجاى- نَوَشَ‏- نَاشَ‏ يَنُوشُ‏ بكار ميبرد و بجاى- واو- همزه- باشد

مثل- أدؤر در أدور است و يا از- نَأْش‏ بمعنى طلب و خواستن است.[۳]

«قَبَضَ»

القَبْضُ‏: گرفتن چيزى با كف و انگشتان، مثل گرفتن شمشير و غير آن (با تمام دست).

در آيه: فَقَبَضْتُ‏ قَبْضَةً (96/ طه).

پس- قَبْضُ‏ اليدِ على الشي‏ء: همان جمع كردن و بستن دست است بعد از گرفتن آن چيز.

قَبْضُهَا عن الشي‏ء: بستن دست قبل از گرفتن چيزى است، كه همان امساك و خوددارى از گرفتن آن است.

و نيز- قَبْض‏- در مورد خوددارى دست از بخشش هم بكار ميرود، در آيه گفت:

يَقْبِضُونَ‏ أَيْدِيَهُمْ‏ (67/ توبه) يعنى از انفاق و بخشش امتناع ميورزند و خوددارى مى‏كنند واژه- قَبْض- براى حاصل كردن و بدست آوردن چيزى بطور استعاره بكار ميرود و هر چند كه در حصول آن چيز دست بكار نرود و كف دستها بكار نيايند، مثل اينكه مى‏گويد:قَبَضْتُ‏ الدّارَ من فلان: خانه را از فلانى گرفتم، يعنى تصرفش كردم و مالكش شدم.

خداى تعالى گفت: وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ (67/ زمر) يعنى زمين در قيامت در حوزه اقتدار اوست و براى احدى مالكيتى در آن نيست.

و آيه: ثُمَ‏ قَبَضْناهُ‏ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46/ فرقان) كه اشاره به زوال تدريجى سايه خورشيد است.

واژه- قَبْض‏- براى دويدن نيز استعاره ميشود به تصور اينكه كسى كه ميدود فاصله‏هائى از زمين را با گامهايش مى‏گيرد.

در آيه گفت: يَقْبِضُ‏ وَ يَبْصُطُ (245/ بقره) يعنى:

1- گاهى سلب مى‏كند و مى‏گيرد و زمانى مى‏بخشد.

2- يا اينكه گاهى جمع مى‏كند، و زمانى ميگستراند.

4- يا ميميراند و يا زنده مى‏كند، مثل:

قَبَضَهُ‏ اللَّهُ: خداى مرگش داد، و از واژه قبض گاهى به مرگ كنايه ميشود، و بر اين اساس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«ما من آدمى الّا و قلبه بين اصبعين من أصابع الرّحمن».

يعنى خداوند بر دگرگون كردن شريف‏ترين جزء از آدمى توانا و قادر است چه رسد به ساير اعضاء

راعي‏ قُبَضَة: شتربانى كه شترانش را جمع مى‏كند.

انْقِبَاضٌ‏: جمع شدن اطراف هر چيزى است كه در عدم گستردگى بكار ميرود[۴]

«خَطَفَ»

الْخَطْفُ‏ و الِاخْتِطَافُ‏- يعنى ربودن چيزى با شتاب و سرعت، فعلش- خَطِفَ‏ يَخْطَفُ‏ و خَطَفَ‏ يَخْطِفُ‏ است كه بهر دو صورت خوانده شده و (از باب تعب و ضرب).

خداى تعالى گويد: إِلَّا مَنْ خَطِفَ‏ الْخَطْفَةَ- 10/ صافّات) وصف شياطين است كه استراق سمع مى‏كنند.

و فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ‏- 31/ حج) (يعنى گوئى كه از چنگال باز شكارى گريخته، يا باد او را سرنگون كرده) و آيه‏ يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ‏- 20/ بقره) و يُتَخَطَّفُ‏ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ‏- 67/ عنكبوت) يعنى كشته و غارت مى‏شوند.

الْخُطَّافُ‏- پرستو است كه گوئى با سرعت پروازش چيزى را ربوده، و مى‏برد. و همچنين‏ خُطَّاف‏- آهن سر كجى است (چنگك) كه دلو را از چاه به سرعت بر مى‏كشد و نيز آهنى كه محور چرخ چاه روى آن قرار دارد گوئى كه آنرا مى‏ربايد و جمع مى‏كند. جمع آن‏ خَطَاطِيف‏ است، باز مُخْطِف‏ باز شكارى كه بسرعت شكار را مى‏گيرد.

خَطِيف‏- با چالاكى و سرعت رفتن، و شتافتن.

أَخْطَفُ‏ الحشا- مرد ميان باريك، مُخْتَطَفُهُ‏- مرد لاغر و درون ناپيدا گوئى كه وجودش از لاغرى ناپيدا است.[۵]

«سطا»

السَّطْوَة: دليرى و حمله نمودن با بلند كردن دست (براى زدن) مى‏گويند: سَطَا به: (به او گستاخى و دليرى كرد).

خداى تعالى گويد: (يَكادُونَ‏ يَسْطُونَ‏ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا 72/ حج). سطا اصلش از- سَطَا الفرسُ على الرَّمكَة يَسْطُو- است در وقتى كه اسب براى مادينه دو دست بالا مى‏برد، چه در حال هيجان يا خيز برداشتن بر آن.

سَطَا الرّاعي: چوپان، نوزاد مرده را از شكم مادرش خارج كرد.

به طور استعاره به طغيان آب هم- سطوة- گويند- سطا الماء- آب طغيان كرد و بالا آمد.[۶]

«اعتصم»

العَصْم‏: امساك يا نگه داشتن و حفظ كردن.

اعْتِصَام‏: در آويختن و دست يازيدن، گفت:

(لا عاصِمَ‏ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏- 43/ هود) يعنى چيزى نيست كه از امر خداى مانع شود و خوددارى كند. كسى كه مى‏گويد: معناى‏ لا عاصِمَ‏- لا مَعْصُومَ‏ است مقصودش اين نيست كه- عاصم به معنى معصوم است، بلكه آگاهى و خبرى بر آن معنى است كه مقصود و مورد نظر است زيرا عاصم و معصوم در معنى متلازمند، بدين معنى كه مقصود هر كدام از آنها حاصل شود مقصود ديگرى نيز با آن بدست آمده، در آيه گفت: (ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ‏- 27/ يونس)

اعْتِصَام‏: تمسّك و دست آويز چيزى است، در آيات:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً- 103/ آل عمران) (وَ مَنْ‏ يَعْتَصِمْ‏ بِاللَّهِ‏- 101/ آل عمران)

اسْتِعْصَام‏: استمساك، گويى كه چيزى را طلب مى‏كند كه او را از گناه ورزيدن و ارتكاب زشتى‏ها نگه دارد و حفظ كند، گفت: (فَاسْتَعْصَمَ‏- 32/ يوسف) چيزى را خواست و به چيزى پناه برد كه او را از گناه حفظ كند و در آيه: (وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ‏ الْكَوافِرِ- 10/ ممتحنه)

عِصَام‏: دسته كوزه و ظرف كه با دست گرفته شود.

عِصْمَة الأنبياءِ: حفظ كردن خداى انبياء را بصورتهاى زير:

اوّل- عصمت انبياء به آنچه را كه از جهت صفا و پاكى گوهر مخصوصشان گردانيده.

دوّم- به فضائل جسمى و نفسانى.

سوّم- به نصرت و پيروزى و ثبات قدمشان.

چهارم- به وارد كردن آرامش بر آنها و حفظ دلهاشان از دغدغه و عدم سكينه.

پنجم- به توفيقى كه تأئيدشان نموده و شايسته‏شان داشته، خداى تعالى گويد:

(وَ اللَّهُ‏ يَعْصِمُكَ‏ مِنَ النَّاسِ‏- 67/ مائده) (خداى تو را از گزند مردم حفظ مى‏كند و در امان مى‏دارد) عِصْمَة: چيزى است شبيه دستياره و دستبند.

مِعْصَم‏: مچ دست و جاى دستياره و سپيدى مچ دست و سر شانه ستور كه تشبيهى است به دستبند سيمين و نقره گون مثل تسميه و ناميدن سپيدى پاها به- تحجيل- و از اين معنى مى‏گويند:

غرابٌ‏ أَعْصَمُ‏: كلاغى كه در پايش پر سپيد هست.[۷]

«استمسک»

إِمْسَاك‏ يعنى حفظ كردن و يا دل بستن به چيزى، خداوند فرمود:

فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ‏- البقره/ 229.

و يُمْسِكُ‏ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ‏- الحج/ 65.

يعنى آن را از سقوط حفظ مى‏كند.

و اسْتَمْسَكَ‏ بالشي‏ءِ- وقتى است كه قصد دريافت و تعلق به چيزى باشد.

خداى تعالى فرمود:

فَاسْتَمْسِكْ‏ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ‏- الزخرف/ 43 و گفت: أَمْ آتَيْناهُمْ كِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ‏ مُسْتَمْسِكُونَ‏- الزخرف/ 21.

يا اينكه كتابى قبل از قرآن بآنها داده شده كه بآن دل نبسته‏اند- تَمَسَّكْتُ‏ و مَسَكْتُ‏- هر دو يك معنى است گفت:

وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ- الممتحنة 10.

يعنى هرگز متوسل به حفظ كفار نشويد.

أَمْسَكْتُ‏ عنه كذا- مانعش شدم- گفت:

هُنَ‏ مُمْسِكاتُ‏ رَحْمَتِهِ‏- الزمر/ 38.

(آيا بت‏ها ميتوانند رحمت خدا را باز دارند) بطور كنايه- إِمْسَاك‏- يعنى بخل و مُسْكَة- از طعام و نوشيدنى يعنى با مزه و رمق- مَسَك‏- دست بند و النگو و مَسْك‏- پوست و بشره بدن.[۸]

«دَرَکَ»

الدَّرْك‏- مثل- الدّرج- يعنى حركت و راه رفتن تدريجى ولى- درج- باعتبار صعود و بالا رفتن بكار مى‏رود و- درك- باعتبار فرود آمدن‏ و سرنگون شدن لذا مى‏گويند: درجات الجنّة و دَرَكَاتُ‏ النّار- و بتصوّر فرو افتادن در آتش آنجا- هاوية- ناميده شده يعنى جايى كه در آنجا سقوط رخ مى‏دهد.

خداى تعالى گويد: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ- 125/ نساء) الدَّرْك‏- ژرفترين گودى كف درياست.

دَرَك‏- طنابى است كه طناب ديگر را بآن گره مى‏زنند تا بآب برسند و نيز درك در اثر سقوط قيمت جنس و خريد و فروش بانسان مى‏رسد.

خداى تعالى گويد: لا تَخافُ‏ دَرَكاً وَ لا تَخْشى‏- 77/ طه) و (از عواقب فرو افتادن نه بترس و نه بيم داشته باش).

أَدْرَكَ‏- بپايان آن رسيد.

أَدْرَكَ‏ الصّبىّ- بپايان دوران كودكى و آغاز سنّ بلوغ رسيد.

در آيات‏ حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ‏- 90/ يونس).

(مربوط به غرق شدن فرعون است كه با ديدن خطر مرگ و رسيدن به غرق شدن گفت بخداى موسى و بنى اسرائيل ايمان آوردم).

و لا تُدْرِكُهُ‏ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ- 103/ انعام).

كسانى از علماء هستند كه- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ- را به چشم ظاهرى كه عضو بدن است حمل كرده‏اند يعنى: چشمهاى ظاهرى خدا را نمى‏بينند و بعض ديگر- أبصار- را بر بصيرت و ديد دل حمل كرده‏اند و گفته‏اند:

سخنى كه از ابو بكر (رض) روايت شده است باين معنى آگاهى مى‏دهد كه گفته است‏

«يا من غاية معرفة القصور عن معرفته إذ كان غاية معرفته تعالى أن تعرف الأشياء فتعلم أنه ليس بشى‏ء منها و لا بمثلها بل هو موجد كلّ ما أدركته».

يعنى: (اى كسى كه نهايت شناختش اقرار به قصور از شناسائى او است زيرا نهايت معرفت بخداى تعالى اين است كه اشياء را بشناسى، و بدانى كه وجود اشياء از خود آنها نيست و نه از چيزى ديگرى مانند آنها بلكه خداوند ايجاد كننده هر چيزى است كه تو او را در مى‏يابى).

واژه- تَدارُك‏- بيشتر در فريادرسى و يارى خواستن و نعمت است مثل: آيه‏ لَوْ لا أَنْ‏ تَدارَكَهُ‏ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ‏- 49/ قلم) (اگر نه اين بود كه نعمت خداى باو رسيد).

و آيه‏ حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً- 38/ اعراف) يعنى (هر يكى بديگرى، و همه بهم پيوسته‏اند).

و بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ- 66/ نمل) يعنى: مگر علمشان در باره آخرت كامل است و بآن رسيده است.

(درك- بباب افتعال كه مى‏رود حرف (ت) افتعال به حرف (د) تبديل و در آن ادغام شده و بصورت- ادّراك- در مى‏آيد).

مثل آيه‏ حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا- 38/ اعراف) و از همين وزن آيه‏ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ‏- 38/ توبه) و اطَّيَّرْنا بِكَ‏- 47/ نمل). كه آيه اوّل- بل أدراك علمهم فى الآخرة- هم خوانده شده.

حسن، گفته است معنايش اين است كه امر آخرت را نفهميدند، و نسبت بآن- جهل- داشتند حقيقتش اينست كه علم و آگاهيشان نسبت بدرك و فهم آخرت بانتها رسيد و آن را نفهميدند.

و نيز گفته‏اند: معنيش اينست كه در آخرت علمشان آنرا درك خواهد كرد يعنى زمانى كه آن را در آخرت يافتند و رسيدند، زيرا هر چه ما در دنيا نسبت بآن گمان مى‏بريم در آخرت يقينى مى‏شود و بيقين مى‏رسد.[۹]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 158-157
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 280
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 411-410
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 121-118
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 611
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 218
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 609-608
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 226-225
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 670-668