ادراک (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۹٬۸۱۴ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۹ دسامبر ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۹: خط ۲۹:


=== «علم» ===
=== «علم» ===
عِلْم‏ ادراك حقيقت چيزى است و بر دو گونه است:
1- ادراك ذات شي‏ء.
2- حكم كردن بر وجود چيزى با وجود چيز ديگر كه برايش ثابت و موجود است يا نفى چيزى كه از او دور و منفى است. پس علم در نوع اوّل متعدّى به يك مفعول است، مثل آيه: (لا تَعْلَمُونَهُمُ‏ اللَّهُ‏ يَعْلَمُهُمْ‏- 60/ انفال) (شما به آنها آگاه نيستيد، خدا به آنها آگاه است).
و علم در معنى دوّم متعدّى به دو مفعول است، مثل آيات:
(فَإِنْ‏ عَلِمْتُمُوهُنَ‏ مُؤْمِناتٍ‏- 10/ ممتحنه) (هر گاه آنها را زنان مؤمنه‏اى يافتيد) يَوْمَ‏ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... تا ... لا عِلْمَ لَنا- 109/ مائده) اشاره به اين است كه عقولشان خطا كرد و ندانسته‏اند (كه مريم پاسخشان را داده و رسالتشان را اجابت كرده‏اند و چگونه اجابت نموده‏اند) و عِلْم‏ از جهتى ديگر بر دو گونه است:
1- علم نظرى.
2- علم عملى.
علم نظرى: چيزى است كه وقتى دانسته باشد با دانستن بيشتر كامل مى‏شود مثل علم بموجودات عالم.
علم عملى: دانشى است كه تمام نمى‏شود مگر اينكه به آن علم عمل شود مثل علم به عبادات‏ و از جهتى ديگر هم‏ عِلْم‏ دو گونه است:
1- علم عقلى. (علمى كه با انديشه و عقل دانسته مى‏شود) 2- علم سمعى. (علمى كه صرفا از شنيده‏ها و مسموعات است) اعْلَمْتُهُ‏ و عَلَّمْتُهُ‏: در اصل يكى است جز اينكه تعليم به آنچه را كه زياد تكرار مى‏شود اختصاص دارد تا جائى كه اثرى از آن در نفس آموزنده حاصل شود، ولى‏ إِعْلَام‏ مخصوص خبر دادن سريع و تند است.
بعضى از علماء گفته‏اند: تَعْلِيم‏- آگاهى دادن و تنبيه يا هشدارى به نفس آدمى است براى تصوّر معانى: و تَعَلُّم‏: آگاهى و تنبّه نفس براى تصوّر چيزى است كه مى‏آموزد و چه بسا وقتى تكرار در آن باشد در معنى- إعلام- بكار رود، مثل آيه:
(أَ تُعَلِّمُونَ‏ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏- 16/ حجرات) (آيا با اظهار پياپى ديانت خود، مى‏خواهيد خدا را آگاه سازيد و خبر دهيد) و از- تعليم- مثل آيات:
(الرَّحْمنُ‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏- 2/ رحمن) (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏- 4/ علق) (وَ عُلِّمْتُمْ‏ ما لَمْ‏ تَعْلَمُوا- 91/ انعام) (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ- 16/ نمل) (يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ- 129/ بقره) و مثل آيه: (وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها- 31/ بقره) پس تعليم دادن اسماء به آدم اين است كه خداوند نيرويى برايش قرار داد كه بوسيله آن نيرو سخن گفت و اسامى اشياء را وضع كرد
و اين حالت در جان و خاطر اوست مثل قرار دادن نيروئى در حيوانات كه هر كدام از آنها كارى را پى مى‏گيرند و انجام مى‏دهند، و صدايى از خود برمى‏آورند.
در آيه: (وَ عَلَّمْناهُ‏ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً- 65/ كهف) موسى به او گفت: (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ‏ تُعَلِّمَنِ‏ مِمَّا عُلِّمْتَ‏ رُشْداً- 66/ كهف) (آيا ترا پيروى كنم تا از علمى كه آموخته شده‏اى مرا راه رشد بياموزى؟). گفته شده، مقصودش علم خاصّى است كه ببشر پوشيده است و تا زمانى كه خداوند آن را روشن و بيان نكرده است آن را ناشناخته و منكر مى‏دانند به دلالت چيزى كه موسى از همراهش كه او را پيروى مى‏كرد مشاهده نمود و آن را منكر و ناشناخته دانست تا اينكه سببش را براى او بيان كرد، و گفته‏اند يا بر اساس اين علم است كه گفت: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ‏- 40/ نمل) يعنى علم مخصوصى.
خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ دَرَجاتٍ‏- 11/ مجادله) پس آگاهى و هشدارى است از خداى تعالى بر: 1- تفاوت درجات علوم و 2- تفاوت صاحبان علم.
و امّا آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ‏ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) واژه- عَلِيم‏- در اين آيه اگر اشاره به انسانى برتر از انسان ديگر باشد صحيح است و تخصيص واژه- عليم- به چنان شخصى براى مبالغه است كه تنبيهى است بر اينكه او به نسبت اولى- عليم- است هر چند كه به نسبت كسيكه از او بالاتر است آنچنان عليم نباشد.
و نيز جايز است به اينكه- عليم- در آيه اخير عبارت از خداى تعالى باشد هر چند كه از نظر لفظ نكره و نامعيّن باشد زيرا در حقيقت آنكه به واژه- عليم- توصيف شده است همان خداى تعالى است.
پس آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) اشاره به عليم بودن خداوند بر جماعت بطور كلّى است نه بر هر فردى جداگانه، ولى بر اساس معنى، در كلّ ذى علم- گفته شده برترى هر انسانى بر انسان ديگر اشاره به هر فردى جداگانه است.
و در آيه: (عَلَّامُ‏ الْغُيُوبِ‏- 109/ مائده) اشاره‏اى است بر اينكه هيچ پوشيده و پنهانى بر او مخفى و پوشيده نيست.
و در آيه: (عالِمُ‏ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏- 26/ جنّ)
اشاره‏اى است بر اينكه خداوند تعالى را علمى است كه آن را مخصوص اولياء خويش مى‏گرداند. و واژه- عالم- در اين آيه اخير كه در توصيف خداى آمده است يعنى كسى كه چيزى بر او پوشيده نمى‏ماند چنانكه گفت: (لا تَخْفى‏ مِنْكُمْ خافِيَةٌ- 18/ حاقّه) و اين چنين توصيفى جز در باره خداى تعالى در مورد ديگران و بشر صحيح نيست. عَلَم‏: اثر و نشانه‏اى است كه به وسيله آن چيزى فهميده مى‏شود مثل عبارات: عَلَمُ الطّريق: نشانه راه. عَلَم‏ الجيشِ: پرچم سپاه و لشگر از اين جهت كوه هم- علم- ناميده شده (كه از دور مشخّص است) جمع عَلَم- أَعْلَام‏- است. آيه: (عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ- 61/ زخرف) بصورت (وَ إِنَّهُ‏ لَعَلَمٌ‏ لِلسَّاعَةِ) هم خوانده شده، در آيات: (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى) (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 24/ رحمن).
عَلَم‏: شكافتگى لب بالا و علامت پارچه است، مى‏گويند: فلانٌ‏ عَلَمٌ‏- او مشهور است به پرچم سياهى كه بلند است تشبيه شده است.
أَعْلَمْتُ‏ كذا: برايش علامتى نهادم.
مَعَالِم‏ الطّريق و الدّين: آثار و نشانه‏هاى راه و شريعت، مفردش‏ مَعْلَم‏- است. فلانٌ‏ مَعْلَمٌ‏ للخير: او شاخص و نمودار نيكى است.
عُلَّام‏: حنّاء كه از همان معنى است (رنگى مشخّص بر سر و دست يعنى خضاب).
عَالَم‏: اسمى است براى فلك يا هر چه را كه از جواهر و اعراض (اصول ثابت اشياء و ظواهر متغيّر آن) در آن قرار دارد.
واژه- عَالَم‏- در اصل اسمى است براى آنچه كه به وسيله آن نشان كرده‏ مى‏شود مثل: مهر و خاتم و براى هر چيزى كه با آنها طبع و ختم مى‏شود (نشاندار و مهر شده) و بناى لفظش چون آلت است بر اين صيغه آلت نهاده شده پس عالم و جهان، ابزار و آلتى است در دلالت بر ايجاد كننده و صانعش، از اين جهت خداى تعالى ما را در معرفت، و شناسايى يگانگى و وحدانيتش توجّه مى‏دهد و مى‏گويد:
(أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 185/ اعراف) (آيا به ملكوت آسمانها و زمين نظر نكرده‏اند و چرا نمى‏انديشند كه شايد اجلشان نزديك شده باشد). و امّا جمع- عالم- اين است كه هر نوعى از اين قبيل باشد- عالم- ناميده مى‏شود، پس مى‏گويند: عالم الإنسان و عالم الماء و عالم النّار: (جهان و مجموعه انسان- مجموعه آب و آتش) و همچنين روايت شده است كه:
«إنّ للّه بضعة عشر إلف عالم».
(خداى را چندين ده هزار عالم هست).
و امّا جمع لفظى- عالم جمع سالم آن (با- ون، ين- جمع بسته مى‏شود:
عَالَمُون‏، عَالَمِين‏). براى اينكه همه مردم در مفهوم آن قرار دارند و انسان هر گاه ديگرى را در لفظ با خود شركت دهد حكمش بر آن غالب است (قانون تغليب يعنى چون در لفظ- عالم- مفهوم انسان هم قرار دارند لذا در جمع- عالمون و عالمين- گفته مى‏شود يعنى جمع سالم). و نيز گفته شده مقصود از جمع بسته شدن واژه عالم به جمع سالم اين است كه انواع خلائق، فرشتگان، جنّ و انس را بدون ساير مخلوقات و پديده‏ها شامل مى‏شود معنى اخير از ابن عبّاس روايت شده ولى جعفر ابن محمّد الصّادق (ع) فرموده است:
«مقصود مردمند كه هر يك از آنها را عالمى قرار داده است و گفت: عالم دو گونه است: العَالَم‏ الكبير: كه همان فلك و محتواى آن است.
العالم الصّغير: كه همان انسان است زيرا انسان بر هيئت و شكل عالم آفريده شده، و به تحقيق خداى تعالى هر آنچه را كه در «عالم كبير» موجود است در او ايجاد كرد.
خداى تعالى گويد: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏- 2/ فاتحه) (أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) گفته شده منظور برترى عالم زمان خودشان بوده و يا فضلاى زمانشان را اراده كرده است يعنى آنهائى كه هر كدامشان در حكم كلّ عالمند و خداوند از كلّ عالم فضيلت را به آنها عطاء كرده و تمكّنشان داده و ناميدن آنها با صفت: (فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) مثل ناميدن حضرت ابراهيم عليه السّلام با واژه- أمّة- است چنانكه گفت:
(إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً- 120/ نحل) (أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ‏- 70/ حجر)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 640-634</ref>


=== «ادری» ===
=== «ادری» ===
دَرَى‏ (فهميد)- الدِّرَايَة- شناختى كه با نوعى از فريب حاصل شده است.
افعال آن- دَرَيْتُهُ‏ و دَرَيْتُ‏ به‏ دِرْيَةً، و، ادَّرَيْتُ‏- است مثل فطنت و شعرت يعنى فهميدم و دريافتم.
شاعر گويد:و ماذا يَدَّرِي‏ الشّعراء منّي‏/و قد جاوزت رأس الأربعين‏ (شعر از سحيم است مى‏گويد: شعراء چه چيزى را از من پنهان مى‏دارند و فريبم مى‏دهند در حاليكه چهل سال‏ام را گذارنده‏ام).
الدِّرْيَة- حلقه فلزّى كه براى علامت و نشان به نيزه مى‏بستند و نيز الدِّرْيَة- شترى كه شكارچى آنرا مى‏بندد و در پشت آن پنهان مى‏شود همينكه شكار بطرف آن شتر مى‏آيد او را با تير مى‏زند.
مِدْرَى‏، شاخ گوسفند كه وسيله دفاع از اوست، و از اين معنى است:
خداى تعالى گويد: لا تَدْرِي‏ لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً-/ طلاق) (چه مى‏دانى بسا كه خداوند بعد از آن امرى ايجاد كند.
و وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ‏- 111/ انبياء).
و ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ‏- 52/ شورى).
1- هر كجا در قرآن عبارت- و ما أدراك- آمده است در پى آن معنيش بيان شده است مثل آيات زير:
وَ ما أَدْراكَ‏ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ- 10/ قارعه).
و وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- 2/ قدر).
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ- 3/ حاقّه).
و ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ‏- 17/ انفطار).
قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ‏- 16 يونس) (بگو اگر خدا مى‏خواست آيات را بر شما نمى‏خواندم و شما را بر آن آگاه نمى‏كردم).
مى‏گويند- دريت- يعنى فهميدم و دريافتم، در آيه اخير عبارت- و لا
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 672
أدركم- از همين- دريت- است كه اگر از- درات- مى‏بود بايستى و لا أدراتكموه- باشد.
2- و هر جائى كه عبارت- وَ ما يُدْرِيكَ*- در قرآن ذكر شد توضيحى در پى آن نيست مثل آيات:
وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‏- 3/ عبس) و وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ‏- 17/ شورى).
ولى واژه- دِرَايَة- در باره خداى تعالى بكار مى‏رود.
شاعر گويد:لا همّ لا أدرى و أنت الدّارى‏ و اين مصراع يكى از سخنان سخت و با تكلّف كلام عرب است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 672-671</ref>


=== «احسّ» ===
=== «احسّ» ===
الحَاسَّة- نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسّى و ملموس درك مى‏شود، و- حَوَاسّ‏- كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از (چشائى، بويائى، پسايى، شنوايى، بينايى).
گفته مى‏شود حَسَسْتُ‏ و حَسَيْتُ‏ و أَحْسَسْتُ‏، پس احسست دو گونه است اوّل- مثل- أصبته بحسّى، با حسّم او را دريافتم و باو رسيدم مانند: عنته و رعته- باو توجّه كردم و رعايتش نمودم.
دوّم- مثل- أصبت حاسّته- همچون- كبدته و فأدته- كه در بيمارى آن اعضاء بكار مى‏رود و مصدرش از معنى بيمارى و مرگ- (الحس) است كه از كشتن و از ريشه بركندن گرفته شده).
و چنين است كه مى‏گويند- حَسَسْتُهُ‏ يعنى قتلته.
خداى تعالى گويد: (إِذْ تَحُسُّونَهُمْ‏ بِإِذْنِهِ‏- 152/ آل عمران) يعنى موقعيكه ايشان را باذن او مى‏كشيد.
حَسِيس‏- يعنى كشته شده.
جراد مَحْسُوس‏- ملخ پخته شده.
انْحَسَّتْ‏ أسنانه- كه باب انفعال حس است يعنى دندانهايش كنده شد و ريخت.
حَسِسْتُ‏- دانستم و فهميدم، كه جز در مورد فهم و درك با حواس ظاهرى گفته نمى‏شود، امّا حَسَيْتُ‏، كه حرف (س) به حرف (ى) تبديل شده در همان معنى است ولى‏ أَحْسَسْتُهُ‏- حقيقتش ادراك با هر دو حس يعنى هم با حسّ ظاهر و هم با انديشه و احساس باطنى است، و أحست، هم مثل همان است كه يك (س) آن حذف شده است همچون:
ظلت- (روز را در سايه گذارندم، كه يك (ل) آن حذف شده است).
خداى تعالى گويد: (فَلَمَّا أَحَسَ‏ عِيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ- 152/ آل عمران) تنبّه و آگاهى بر اين مطلب است كه كفر و ناسپاسى كاملا از آنها ظاهر بطورى كه بخوبى حسّ مى‏شد و ديده مى‏شد زيرا حسّ ظاهر برترى بر فهم و احساس درونى دارد.
و همينطور آيه (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ‏- 12/ نساء).
يعنى با مشاهده عذاب، درد و سختى آن را با احساسشان دانستند).
و آيه (هَلْ‏ تُحِسُ‏ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ- 98/ مريم).
يعنى آيا با حسّت يكى از ايشان را در مى‏يابى، و از حركت هم به حسيس و حسّ تعبير شده است.
خداى تعالى گويد: (لا يَسْمَعُونَ‏ حَسِيسَها- 102/ انبياء).
صداى آهسته‏اش را نمى‏شنوند.
حساس- سوء خلق و خوى زشت كه بر بناء زشت كه بر بناء و قاعده اوزان بيماريها مثل: زكام و سعال يعنى سرما خوردگى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 480-479</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۹۹

ویرایش