کم (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴٬۰۵۳ بایت اضافه‌شده ،  سه‌شنبهٔ ‏۱۵:۲۷
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی کم== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قلیل»، «فتیل»، «نقیر»، «قطمیر»، «فواق». ==مترادفات «کم» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |قلیل |ریشه قلل |قلل (واژگا...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[قلل (ریشه)|ریشه قلل]]
|[[قلل (ریشه)|ریشه قلل]]
|[[قلل (واژگان)|مشتقات قلل]]
|[[قلل (واژگان)|مشتقات قلل]]
|
|{{AFRAME|Surah=16|Ayah=95}}
|-
|-
|فتیل
|فتیل
|[[فتل (ریشه)|ریشه فتل]]
|[[فتل (ریشه)|ریشه فتل]]
|[[فتل (واژگان)|مشتقات فتل]]
|[[فتل (واژگان)|مشتقات فتل]]
|
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=49}}
|-
|-
|نقیر
|نقیر
|[[نقر (ریشه)|ریشه نقر]]
|[[نقر (ریشه)|ریشه نقر]]
|[[نقر (واژگان)|مشتقات نقر]]
|[[نقر (واژگان)|مشتقات نقر]]
|
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=53}}
|-
|-
|قطمیر
|قطمیر
|[[قطمر (ریشه)|ریشه قطمر]]
|[[قطمر (ریشه)|ریشه قطمر]]
|[[قطمر (واژگان)|مشتقات قطمر]]
|[[قطمر (واژگان)|مشتقات قطمر]]
|
|{{AFRAME|Surah=35|Ayah=13}}
|-
|-
|فواق
|فواق  
|[[فوق (ریشه)|ریشه فوق]]
|[[فوق (ریشه)|ریشه فوق]]
|[[فوق (واژگان)|مشتقات فوق]]
|[[فوق (واژگان)|مشتقات فوق]]
|
|{{AFRAME|Surah=38|Ayah=15}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی کم==
==معانی مترادفات قرآنی کم==


=== «قلیل» ===
===«قلیل»===
القِلَّةُ و الكثرة: يعنى كم و زياد كه در اعداد و ارقام بكار ميروند همانطور كه صغير و عظيم يعنى كوچكى و بزرگى در اجسام بكار ميروند و سپس هر كدام از واژه‏هاى- كثرة و عظيم- و همچنين- قِلَّة و صغير- بجاى يكديگر استعاره ميشوند.


=== «فتیل» ===
در آيه: ثُمَّ لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا (60/ احزاب)يعنى اندكى از وقت.


=== «نقیر» ===
و همچنين در آيات‏ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا (2/ مزمل) إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا (16/ احزاب)نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا (24/ لقمان) و در آيه: ما قاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا (20/ احزاب) يعنى اندك جنگيدنى و آيه: وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا (13/ مائدة) يعنى جماعتى كم و اندك‏ و همچنين آيات: إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا (43/ انفال)وَ يُقَلِّلُكُمْ‏ فِي أَعْيُنِهِمْ‏ (44/ انفال‏)گاهى با واژه‏ قِلَّة از خوارى كنايه ميشود به اعتبار سخن شاعر كه گفته است:و لست بالاكثر منه حصّا/و انّما العزّة للكاثر [تو از نظر سهم و بهره بيشتر از او نيستى ولى جز اين نيست كه عزت براى فزونى و بيشتر است‏] و بر اين اساس آيه: وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ‏ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ‏ (86/ اعراف)و زمانى با واژه قلة و قَلِيل‏ از عزت كنايه ميشود به اعتبار در آيات:وَ قَلِيلٌ‏ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (13/ سبأ) وَ قَلِيلٌ ما هُمْ‏ (24/ ص). اين معنى از اين جهت است كه هر چيزى كم نظير و با ارزش باشد وجودش اندك است. و در آيه: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا (85/ اسراء) جايز است كه‏ (إِلَّا قَلِيلًا) استثناء از (وَ ما أُوتِيتُمْ) باشد يعنى چيزى از علم به شما داده نشده است مگر به اندكى از شما.و نيز جايز است كه‏ (قَلِيلًا) در آيه صفتى براى مصدر محذوف باشد پس (علما قليلا) است يعنى مگر اينكه علم اندكى به شما داده شده و در آيه: وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا (44/ مائده) مقصود از- قليل اعراض و اغراض دنيايى است بهر صورتى كه باشد، و آنها را در جنب آنچه را كه خداوند براى متقين در قيامت فراهم نموده است ذكر كرده و بر اين اساس آيه: قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ‏ (77/ نساء) است‏ از واژه قليل به نفى هم تعبير ميشود، مثل عبارت: قَلَّمَا يفعل فلان كذا: او آنرا كم انجام ميدهد و لذا بر حدى كه از جملات منفى استثناء واقع ميشود، استثناء از اين عبارت هم صحيح است، پس مى‏گويند، قلما يفعل كذا إلا قاعدا او قائما: [آن كار را جز كسى كه نشسته يا برخاسته باشد ديگرى انجام نميدهد] و عباراتى از اين قبيل.


=== «قطمیر» ===
آيه: قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ‏ (41/ حاقة) هم بر آن معنى حمل شده است كه گفته شده معنايش اين است كه ايمان مى‏آوريد ايمانى كم و ضعيف.


=== «فواق» ===
ايمان قليل هم همان اقرار و معرفت عوامانه است كه در آيه:وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ‏ (106/ يوسف) كه آنگونه ايمان ضعيف اشاره شده است‏
 
أَقْلَلْتُ‏ كذا: آن را كم بار و سبك يافتم 1- يا از نظر موضوع و حكم، 2- يا به نسبت قدرتش.
 
در قسمت اول يعنى خفيف و سبك مثل عبارت: أَقْلَلْتُ ما أعطيتني: آنچه را كه به من دادى كم و سبك ديدم. و در معنى دوم يعنى كمى و سبكى به نسبت قدرت، در آيه: أَقَلَّتْ‏ سَحاباً ثِقالًا: (57/ اعراف) يعنى آنرا برداشتم و به اعتبار قدرتش سبكش يافتم‏
 
اسْتَقْلَلْتُهُ‏: آنرا كم و ناچيز ديدم، مثل- استخففته: سبكش يافتم.
 
قُلَّة: كوزه و سبويى خرد و كوچك كه انسان به سبكى آنرا حمل مى‏كند.
 
قُلَّةُ الجبلِ: ستيغ و سر كوه، به اعتبار كوچكى آن نسبت به ساير قسمت‏هاى كوه.
 
تَقَلْقَلَ‏ الشّي‏ءُ: وقتى است كه آن چيز مرتعش شود.
 
تَقَلْقَلَ‏ المسمارُ: از واژه- قَلْقَلَة- كه همان حكايت صوت و صداى حركت و ارتعاش است مشتق شده‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 236-232</ref>
 
=== «فتیل»===
فَتَلْتُ‏ الحبل‏ فَتْلًا: ريسمان را تاباندم.
 
فَتِيل‏: همان‏ مَفْتُول‏ و تابيده شده است و نيز رشته نازك ميان شكاف هسته خرما كه به شكل نخ و ريسمان است و فتيل ناميده شده، خداى تعالى گويد:
 
وَ لا يُظْلَمُونَ‏ فَتِيلًا (49/ نساء).
 
فَتِيل‏ يا قطمير چيزى است از نخ يا ريم و چرك كه ميان انگشتانت بهم مى‏تابى [يعنى بسيار ناچيز و اندك‏] كه هر چيز حقير و پست را به آن مثل ميزنند.
 
ناقة فَتْلَاءُ الذّراعين: شتر خميده پاى با دستانى محكم و قوى‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 9</ref>
 
===«نقیر»===
يعنى كوبيدن چيزى كه به سوراخ شدن ميانجامد- مِنْقَار- آنچه كه سوراخ ميكند مثل- منقار پرندگان، و آهنى كه سنگ آسيا را سوراخ ميكند كه بطور استعاره در مورد بحث و بررسى بكار ميرود و ميگويند- نَقَرْتُ‏ عن الأمر- از آن كار بررسى و تفحص كردم و در مورد غيبت كردن هم بكار ميرود ميگويند نَقَرْتُهُ.
 
زنى به همسرش گفت «مُرَّ بي على بني نظر، و لا تَمُرَّ بي على بنات‏ نَقَرٍ».
 
يعنى مرا به پسرانى كه بمن مينگرند ببر نه به دخترانى كه غيبتم ميكنند (كنايه از اينكه زيبا هستم).
 
نُقْرَة- نهر يا چاله‏اى كه آب سيل در آن باقى ميماند.
 
نُقْرَةُ القفا- چالى و گودى پشت سر- نَقِير- خط نازك در هسته خرما يا ميوه ديگر كه افراد ضعيف را به آن مثل ميزنند. در آيه فرمود: وَ لا يُظْلَمُونَ‏ نَقِيراً- النساء/ 124 (يعنى كمترين ستمى به آنها نميشود) و همين طور- نقير- چوبى است سوراخ شده و دور افكنده.
 
- هو كريم‏ النقير- او بخشنده‏ايست كه هر وقت جستجويش كنى او را مى‏يابى. نَاقُور- شيپور.
 
فَإِذا نُقِرَ فِي‏ النَّاقُورِ- المدثر 8 نَقَرْتُ‏ الرجلَ- آن مرد را با فرياد صدا زدم. و نيز بمعنى دعوت كردن و خواندن او با زبان است كه اين دعوت را نَقْرَى‏ گويند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 391-390</ref>
 
===«قطمیر»===
در آيه: وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ‏ قِطْمِيرٍ (13/ فاطر)يعنى اثرى كه پوست هسته وجود دارد و اين مثل براى چيزى است كه كم و اندك است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 224</ref>
 
===«فواق»===
فَوْق‏ يعنى بالا، اين واژه در مكان و زمان و جسم و عدد و مقام و منزلت بكار ميرود كه بر چند قسم است:
 
اول- به اعتبار علو و برترى، مثل آيات: وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ‏ الطُّورَ (63/ بقره).مِنْ‏ فَوْقِهِمْ‏ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ (16/ زمر).جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ‏ فَوْقِها (10/ فصلت).نقطه مقابل فوق واژه تحت است، در آيه: قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ‏ (65/ انعام)
 
دوم- واژه فوق به اعتبار بالا و پائين رفتن‏ ، مثل آيه: إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ‏ (10/ احزاب).
 
سوم- بكار رفتن واژه فوق در معنى بيشتر، در آيه: فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ‏ اثْنَتَيْنِ‏ (11/ نساء).
 
چهارم- در بزرگى و كوچكى، در آيه: مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها (26/ بقره) گفته‏اند اشاره‏ (فَما فَوْقَها) به عنكبوتى است كه در آيه (41/ عنكبوت) ذكر شده و نيز معنايش اين است كه- ما فوقها فى الصغر- يعنى در كوچكى از آن بالاتر است و كسى كه مى‏گويد منظور، ما دون آن است اين معنى را قصد نموده يعنى كوچكتر از آن است، كه به معنى- دون- يعنى پائين بكار ميرود و آنرا در زمره- اضداد- آورده و در كتابش تصنيف كرده است و اين معنى توهّم و پندارى است از سوى او. (مقصود راغب ابو عبيده است در كتاب مجاز القرآن).
 
پنجم- فوق به اعتبار برترى و فضيلت دنيايى، مثل آيه: وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ‏ فَوْقَ‏ بَعْضٍ دَرَجاتٍ‏ (32/ زخرف).
 
و يا برترى و فضيلت اخروى، مانند آيات: وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ (212/ بقره) فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا (55/ آل عمران).
 
ششم- فوق به اعتبار قهر و چيرگى و تسلط، مثل آيه: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ‏ (18/ انعام).
 
و همچنين از سخن فرعون كه گفت: إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ‏ (127/ اعراف) و از واژه- فوق- عبارت‏ فَاقَ‏ فلانٌ غيره‏ يَفُوقُ‏- ساخته شده وقتى كه بر او برترى يابد و اين معنى از واژه فوقى است كه در مورد فضيلت بكار ميرود (معنى پنجم).
 
از واژه فوق عبارت- فُوقُ‏ السّهمِ و سهمٌ‏ أَفْوَقُ‏- مشتق شده يعنى نيزه و تيرى كه سر آن شكسته شده.
 
إِفَاقَة: به هوش آمدن و بازگشتن فهم بعد از بيهوشى و سكر است يا بعد از ديوانگى و نيز به معنى قوت و نيرو بعد از بيمارى است.
 
الإِفَاقَة فى الحلب: بازگشتن شير به پستان و هر ريزشى بعد از رجوع و بازگشتن را هم- فِيقَةٌ- گويند.
 
فُوَاق‏: فاصله زمانى ميان دو دفعه دوشيدن شير [فاصله دوشيدن در صبحگاه و شامگاه‏]، در آيه: ما لَها مِنْ‏ فَواقٍ‏ (15/ ص) يعنى از راحتى و آسايشى كه به او باز گردد. و گفته شده يعنى- ما لها من رجوع الى الدّنيا: ديگر بازگشتى به دنيا براى او نيست. ابو عبيده مى‏گويد: و كسى كه‏ مِنْ فَواقٍ‏ (15/ ص) را با ضمه حرف (ف) بخواند- از- فواق الناقة- يعنى مدت ميان دو دوشيدن است. و نيز گفته شده- فُوَاق‏ و فَوَاق‏ (با ضمه و فتحه حرف ف) هر دو به يك معنى است مثل جمام و جمام [يعنى 1- آسايش، 2- سرريزى اضافه بر ظرف و پيمانه 3- سوارى اسب و ستور].
 
اسْتَفِقْ‏ ناقتَكَ: شترت را رها كن و بگذار تا شير در پستانش جمع شود.
 
فَوِّقْ‏ فصيلَكَ: نوزادت را ساعت به ساعت بنوشان.
 
ظلّ‏ يَتَفَوَّقُ‏ المخضَ: نوبت به نوبت نوزاد را شير ميدهد، شاعر گويد:حتى اذا فِيقَةٌ فى ضرعها اجتمعت[تا زمانى كه در پستانش كم كم و پى در پى شير جمع شود].<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 109-106</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش