شکافتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۷٬۲۴۹ بایت اضافه‌شده ،  دیروز در ‏۱۶:۱۲
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۴: خط ۳۴:


=== «انفطر/تفطر» ===
=== «انفطر/تفطر» ===
اصل‏ فَطْر شكاف طولى است يعنى چيزى را از درازا بريدن، افعالش:
فَطَرَ فلانٌ كذا فَطْراً و أَفْطَرَ هو فُطُوراً و انْفَطَرَ انْفِطَاراً است:
آن را شكافت و دو نيمه شد.
در آيه: هَلْ تَرى‏ مِنْ‏ فُطُورٍ (3/ ملك)يعنى آيا در آسمانها شكافى و اختلالى مى‏يابى.
معنى واژه- فَطْر- يعنى فاصله و شكاف يا عيب و اختلال كه گاهى بر طريق فساد است و گاهى بر طريق صلاح، در آيه گفت:
السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (18/ مزمل).
فَطَرْتُ‏ الشاةَ: با دو انگشت گوسپند را دوشيدم:
فَطَرْتُ‏ العجينَ: در وقتى است كه آرد را با آب مخلوط كرده و همان‏ وقت بدون تخمير شدن آنرا بپزى قبل از اينكه خمير ور آمده باشد، و از اين معنى است واژه- فِطْرَة.
فَطَرَ اللّهُ الخلقَ: همان ايجاد و آفريدن و ابداع آن است بر طبيعت و شكلى كه آماده فعلى و كارى باشد پس آيه: فِطْرَتَ‏ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها (30/ روم) اشاره‏اى از خداى تعالى است به آنچه را كه ابداع نموده و آفريده است و در آنچه كه در وجود مردم از گرايش به شناخت خداى تعالى متمركز ساخته و نهاده است.
فِطْرَة اللّه- همان نيرو و توانى است كه در انسان براى شناختن ايمانى كه در آيات زير اشاره ميشود تمركز داده است كه گفت:
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‏ (87/ زخرف).
الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (1/ فاطر)
الَّذِي‏ فَطَرَهُنَ‏ (56/ انبياء).
وَ الَّذِي‏ فَطَرَنا (76/ طه) يعنى ما را ابداع و ايجاد كرد.
و در آيه: السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ‏ (18/ مزمل) صحيح است كه- انْفِطَار- اشاره به قبول چيزى باشد كه آن را ابداع كرده و بر ما بخشيده و افاضه نموده است.
فِطْر: ترك كردن روزه است، فعلش- فَطَرْتُهُ‏ و أَفْطَرْتُهُ‏ و أَفْطَرَ هو- است.
قارچ يا سماروخ را هم- فطر- گفته‏اند زيرا زمين را بسرعت مى‏شكافد و از آن خارج ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 73-71</ref>


=== «فلق» ===
=== «فلق» ===
الفَلَقُ‏: دو تكه شدن چيزى است با جدا شدن بعضى از آن از بعض ديگر.
فعلش‏ فَلَقْتُهُ‏، فَانْفَلَقَ‏- است، در آيات:فالِقُ‏ الْإِصْباحِ‏ (96/ انعام).إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏ (95/ انعام). فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ‏ (63/ شعراء)
و نيز- فلق- زمين و فاصله ميان دو پشته و كوه، در آيه: قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ‏ الْفَلَقِ‏ (1/ فلق) يعنى صبحگاه (كه گوئى از شكافته شدن تاريكى ظاهر ميشود).
و نيز گفته شده- فلق- نهرهايى است كه در آيه: أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً (61/ نمل) يادآورى شده است و يا «فلق» در سوره (نمل) كلمه‏اى است كه خداوند موسى را با آن تعليم داد و سپس دريا را با آن شكافت.
الفِلْقُ‏: كار شگفت و عجيب و- فَيْلَق‏- هم همانست.
فِلْق‏- همان‏ مَفْلُوق‏ است‏ مثل- نكث- كه براى شكسته شده و منكوث بكار ميرود.
فَيْلَق‏ و فَالِق‏: فاصله ميان دو كوه و نيز فاصله ميان دو كوهان شتر.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 94-93</ref>


=== «صدع» ===
=== «صدع» ===
الصَّدْع‏: شكاف و شكستگى در اجسام سخت، مثل شيشه آهن و مانند آنها.
صَدَعْتُهُ‏ فَانْصَدَعَ‏ و صَدَّعْتُهُ‏ فَتَصَدَّعَ‏: شكستن و شكسته شد.
آيه: (يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ‏- 43/ روم): (روزى كه جدا مى‏شوند).
و از اين معنى است- صَدَعَ‏ الامر: جدايش كرد كه استعاره شده است. و آيه: (فَاصْدَعْ‏ بِما تُؤْمَر 94/ حجر).
و نيز- صُدَاع‏- به طور استعاره، سر درد شديد است كه شبيه به تركيدگى و شكافته شدن سر است، كه از شدّت درد آنچنان حسّ مى‏شود.
آيه: (لا يُصَدَّعُونَ‏ عَنْها وَ لا يُنْزِفُونَ‏- 19/ واقعه).
(از نوشيدن نوشيدنيهاى بهشتى نه به سر درد دچار مى‏شوند و نه عقل خويش از دست دهند) و از اين معنى است:
صَدِيع‏: طلوع فجر.
صَدَعْتُ‏ الفلاة: بيابان را پيمودم و قطع طريق كردم.
تَصَدَّعَ‏ القوم: آن مردم پراكنده شدند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 382-381</ref>


=== «تمیّز» ===
=== «تمیّز» ===
مَيْز و تَمْيِيز- جدا كردن معنى در متشابهات است كه يكى را بر ديگرى تميز ميدهند. افعال اين واژه: مَازَهُ‏ يَمِيزُ مَيْزاً و تَمْيِيزاً- است گفت:
لِيَمِيزَ اللَّهُ‏- الانفال/ 38 كه‏ لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‏- الانفال/ 37 خوانده شده- تميز- بدون معنى است كه يكى براى جدا كردن- و ديگرى بمعنى نيروئى كه در مغز انسان وجود دارد كه تميز ميدهد، و معانى را استنباط ميكند- چنانكه ميگويند- فلان لا تَمِيزَ له- او نيروى تميز و تشخيص ندارد.
باب- انْمَازَ و امْتَازَ- هم دارد، در آيه گفت: وَ امْتازُوا الْيَوْمَ‏- يس/ 59 فعل- تَمَيَّزَ- هم مطاوع‏ مَازَ است: پذيرش تميز و تشخيص يعنى جدا و بريده شد. گفت: تَكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ- الملك/ 8 نزديك بود از هم جدا شود و حياتش منقطع شود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 269-268</ref>




==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۵۸

ویرایش