توصیف و تبیین (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

جز (Shojaei صفحهٔ توصیف کردن (مترادف) را به توصیف و تبیین (مترادف) منتقل کرد)
خط ۱: خط ۱:
==مترادفات قرآنی توصیف کردن==
==مترادفات قرآنی توصیف وتبیین==
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ».
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «وصف»، «قصَّ»، «ضرب»، «حدّثَ»، «بیّنَ»، «صرّفَ»، «فَصّلَ»، «فسّرَ».


==مترادفات «توصیف کردن» در قرآن==
==مترادفات «توصیف و تبیین» در قرآن==
{| class="wikitable"
{| class="wikitable"
|+
|+
خط ۱۰: خط ۱۰:
!نمونه آیات
!نمونه آیات
|-
|-
|وصف
|[[وصف (ریشه)|ریشه وصف]]
|[[وصف (واژگان)|مشتقات وصف]]
|
|
|[[یسر (ریشه)|ریشه ؟]]
|-
|[[یسر (واژگان)|مشتقات ؟]]
|قصَّ
|[[قصص (ریشه)|ریشه قصص]]
|[[قصص (واژگان)|مشتقات قصص]]
|
|
|-
|-
|ضرب
|[[ضرب (ریشه)|ریشه ضرب]]
|[[ضرب (واژگان)|مشتقات ضرب]]
|
|
|[[هون (ریشه)|ریشه ؟]]
|-
|[[هون (واژگان)|مشتقات ؟]]
|حدّثَ
|[[حدث (ریشه)|ریشه حدث]]
|[[حدث (واژگان)|مشتقات حدث]]
|
|
|-
|-
|بیّنَ
|[[بین (ریشه)|ریشه بین]]
|[[بين (واژگان)|مشتقات بین]]
|
|
|-
|صرّفَ
|[[صرف (ریشه)|ریشه صرف]]
|[[صرف (واژگان)|مشتقات صرف]]
|
|
|-
|فَصّلَ
|[[فصل (ریشه)|ریشه فصل]]
|[[فصل (واژگان)|مشتقات فصل]]
|
|
|-
|فسّرَ
|[[فسر (ریشه)|ریشه فسر]]
|[[فسر (واژگان)|مشتقات فسر]]
|
|
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی توصیف کردن==
==معانی مترادفات قرآنی توصیف و تبیین==
 
=== «وصف» ===
وَصْف‏ ذكر و يادآورى چيزى كه بصورت ستايش و بيان زيبائى او باشد، صِفَة- حالتى از زينت و زيبائى و ستايش كه در چيزى وجود دارد. مثل- زنة- و بر وزن آن كه ارزش و مقدار كميت چيزى را بيان مى‏كند. وَصْف‏- گاهى ممكن است حق يا باطل باشد. در آيه فرمود:
 
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ‏ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ‏- النحل/ 16 هشدارى است بر اينكه آن گروه آنچه مى‏گويند و يادآورى مى‏نمايند
 
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 460
 
دروغ است و سخن خداى عز و جل در آيه:
 
رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ‏- الصافات/ 180 هشدارى است بر اينكه بيشتر صفات او يعنى صفات خداوند آنطورى نيست كه بيشتر مردم تصور مى‏كنند و عقيده دارند براى او بمثل يا تشبيهى تصور نشده است، او از اينها كه مى‏گويند برتر است. (يتعالى عما يصفون)و بهمين جهت فرمود:
 
وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏- الروم/ 27 اتَّصَفَ‏ الشي‏ءُ في عين الناظر- يعنى اگر چيزى بنظر بيننده برسد آنرا وصف مى‏كند- وَصَفَ‏ وُصُوفاً- درست حركت كرد- وَصِيف‏: خدمتگزار وَصِيفَة مؤنث آن است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 460-459</ref>
 
=== «قصَّ» ===
القَصُ‏: پى‏گيرى اثر چيزى و پيروى كردن از آن.
 
قَصَصْتُ‏ أثرَهُ: اثر و نشانه‏اش را دنبال كردم.
 
القَصَصُ‏: همان اثر است، در آيه:فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (64/ كهف)
 
وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ‏ قُصِّيهِ‏ (11/ قصص)
 
قَصِيص‏: باقيمانده گياهان كه اثر آن پى‏جويى و خواسته ميشود.
 
قَصَصْتُ‏ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم‏
 
قَصَص‏: اخبارى كه پى‏گيرى و بازگو ميشود، در آيات:
 
لَهُوَ الْقَصَصُ‏ الْحَقُ‏ (62/ آل عمران)
 
فِي‏ قَصَصِهِمْ‏ عِبْرَةٌ (11/ يوسف).
 
وَ قَصَ‏ عَلَيْهِ الْقَصَصَ‏ (25/ قصص).
 
نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ‏ (3/ يوسف).
 
فَلَنَقُصَّنَ‏ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ‏ (7/ اعراف).
 
يَقُصُ‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (76/ نمل).
 
فَاقْصُصِ‏ الْقَصَصَ‏ (176/ اعراف)
 
قِصاصْ‏: خونخواهى با كشتن قاتل و كشنده، در آيات:
 
وَ لَكُمْ فِي‏ الْقِصاصِ‏ حَياةٌ (179/ بقره).
 
وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ‏ (45/ مائده).
 
قَصَ‏ فلانٌ فلاناً: او را قصاص كرد.
 
ضربه ضربا فَأَقَصَّهُ‏: آنچنان او را زد كه به مرگ نزديكش كرد.
 
قَصّ‏ يعنى گچ، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گچكارى قبور نهى فرموده است‏
 
=== «ضرب» ===
ضَرْب‏ زدن دو چيز به يكديگر، و به تصوّر اختلاف ضرب (نوع زدن) در تفسيرش اختلاف هست مثل زدن چيزى با دست و عصا و شمشير و مانند آنها.
 
در آيه: (فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ‏- 12/ انفال) (چون پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه با شما هستم، مؤمنان را پايدارى دهيد كه در دل كافران رعب مى‏افكند و روى گردنها و انگشتانشان بزنيد). و آيات:
 
(فَضَرْبَ‏ الرِّقابِ‏- 4/ محمّد) (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ‏ بِبَعْضِها- 73/ بقره) (أَنِ‏ اضْرِبْ‏ بِعَصاكَ الْحَجَرَ- 160/ اعراف) (فَراغَ عَلَيْهِمْ‏ ضَرْباً بِالْيَمِينِ‏- 93/ صافّات)(يَضْرِبُونَ‏ وُجُوهَهُمْ‏- 50/ انفال)
 
ضَرْب‏ الأرض بالمطر: زده شدن و ضربه ديدن زمين با باران.
 
ضَرْبُ‏ الدّراهمِ: سكّه زدن، هر دو مطلب فوق به اعتبار همان چكش زدن است كه: طبع الدّراهم نيز به اعتبار تأثير سكّه‏اى كه در آن هست و مثل مهر است اينطور گفته شده‏ و از همين معنى، سرشت و نهاد به آن تشبيه شده است كه آن را سجيّه يا طبيعة گفته‏اند (گويى كه بر آدمى مهر خورده است).
 
الضَّرْبُ‏ فِى الأرض: رفتن و گشتن در زمين كه همان زدن زمين با پاها است.
 
گفت: (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 101/ نساء) (هر گاه در زمين سفر كرديد). (وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ‏- 156/ آل عمران) (لا يَسْتَطِيعُونَ‏ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ‏- 273/ بقره)
 
و از اين آيه: (فَاضْرِبْ‏ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ- 77/ طه).
 
(خطاب به موسى است كه مى‏گويد راهى در دريا براى آنها بگشاى) ضَرَبَ‏ الفحلُ النّاقةَ: (فحل ناقه را براى لقاح زد) تشبيهى است به چكش زدن مثل- ضَرْبُ‏ الخيمةِ- يعنى كوبيدن ميخهاى چادر با چكش. و (ضُرِبَتْ‏ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ- 61/ بقره) و همينطور آيه: (ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ- 112/ آل عمران) (عدم تمركز و سكونت يا سرگردانى آنها را فرا گرفته است) گوئى كه همچون كوبيدن ميخهاى خيمه، خوارى و ذلّت آنها را مى‏كوبد و فرا گرفته) و از اين معنى بطور استعاره آمده است كه (فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً- 11/ كهف) (سالهاى محدودى آنها را از شنيدن بازداشتيم و خوابانديم) (فَضُرِبَ‏ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ- 13/ حديد) (بين آنها ديوارى حائل و زده شد). و عبارت- ضَرْبُ‏ العودِ و النّاي و البوق: دميدن با نفسهاست (در عود، نى و شيپور) ضرب اللّبن:آميختن شيرى به شير ديگر.
 
ضَرْبُ‏ المَثَلِ: از همان عبارت- ضرب الدّراهم است يعنى ياد كردن اثر چيزى كه در غير آن چيز ظاهر شود، در آيات گفت:
 
(وَ اضْرِبْ‏ لَهُمْ مَثَلًا- 32/ كهف) (ضَرَبَ‏ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏- 28/ روم) (وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ‏- 58/ روم) (وَ لَمَّا ضُرِبَ‏ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلًا- 57/ زخرف) (ما ضَرَبُوهُ‏ لَكَ إِلَّا جَدَلًا- 58/ زخرف) (آن مثلى كه زدند و گفتند كه خدايان ما بهترند يا او، جز براى جدل و ستيزه نبود زيرا آنها گروهى ستيزه جويند) و (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 45/ كهف).
 
(أَ فَنَضْرِبُ‏ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً- 5/ زخرف) (آيا چون گروهى اسراف كاريد ما يادآورى و تذكار را از شما باز داريم و در گذريم).
 
مُضارَبَة: نوعى از تجارت است.
 
مُضَرَّبَة: لباس دوخته شده با دوخت و خطوط زياد.
 
تَضْرِيب‏: برانگيختن و تشويق، گويى كه تشويقى است بر سفر دور و دراز در زمين.
 
اضْطِرَاب‏: زياد اين طرف و آن طرف در زمين راه رفتن كه از همان الضّرب في الأرض است.
 
اسْتِضْرَاب‏ النّاقةِ: فحل و گشن خواستن شتر مادينه.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 451-448</ref>
 
=== «حدّثَ» ===
الحُدُوث‏، وجود و پيدايش چيزى بعد از اينكه جوهر يا عرضى از آن وجود نداشته (وجودى بى‏سابقه). و يا إحداث او يعنى ايجاد او و پيدايش او آفريده شدن پديده‏ها و مواد عالم تنها از خداى تعالى است.
 
مُحْدَث‏- چيزى است كه نبوده و ايجاد مى‏شود و اين ايجاد و پيدايش يا در ذات خود اوست و يا با ايجاد چيزى از طرف كسى كه آن را- إحداث مى‏كند مثل اينكه مى‏گوئى: أَحْدَثْثُ‏ ملكا- يعنى ملك و باغى إحداث كردم.
 
خداى تعالى گويد: (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ‏ مُحْدَثٍ‏- 2/ انبياء).
 
(يعنى سخنى جديد كه بر ايشان از پروردگارشان مى‏آيد مى‏شنوند و ببازى مى‏گيرند).
 
بهر چيزى كه زمانش نزديك باشد- مُحْدَث‏- گويند خواه در عمل يا در سخن.
 
خداى تعالى گويد: (حَتَّى‏ أُحْدِثَ‏ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً- 70/ كهف).
 
(لَعَلَّ اللَّهَ‏ يُحْدِثُ‏ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً- 1/ طلاق).
 
حَدِيث‏- هر سخنى كه در بيدارى يا خواب از راه گوش به انسان مى‏رسد.
 
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً- 3/ تحريم).
 
(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَة1/ غاشيه).(وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ‏ الْأَحادِيثِ‏- 101/ يوسف).
 
يعنى: آنچه كه در خواب از رؤياها براى ايجاد و حادث مى‏شود.
 
خداوند قرآن را نيز- حديث- ناميده است، مثل آيات:
 
(فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ‏- 34/ طور).
 
(أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ‏- 59/ نحم).
 
(فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً- 78/ نساء).
 
(اين قوم را چه مى‏شود كه قرآن را نمى‏فهمند و درك نمى‏كنند).
 
(حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ‏- 140/ نساء).
 
(فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آياتِهِ يُؤْمِنُونَ‏- 6/ جاثيه).
 
(وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً- 87/ نساء).
 
پيامبر فرموده است:
 
«إن يكن فى هذه الأمّة محدّث فهو عمر!».
 
مقصود چيزى است كه از سوى ملاء أعلى بر دلش مى‏رسد.
 
خداى تعالى گويد: (فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ‏- 19/ سباء).
 
حَدِيث‏- اخبارى كه بآنها مثل بزنند و حَدِيث‏ يعنى ميوه تازه رجل‏ حَدُوث‏- مرد خوش سخن.
 
حِدْثُ‏ النّساء- هم سخن با زنان كه فعلش‏ حَادَثْتُهُ‏ و حَدَّثْتُهُ‏ و تَحَادَثُوا و صار أُحْدُوثَة (يعنى با او سخن گفتم و به او حديث گفتم و گفتگو كردم و افسانه شد).
 
رجل‏ حَدَث‏ و حَدِيث‏ السّنّ- مرد جوانسال و نوجوان- كه هر دو بيك معنى است.
 
حَادِثَة- رويدادى تازه و شگفت كه بابلاء و آسيب همراه است جمع آن‏ حَوَادِث‏ است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 459-458</ref>
 
=== «بیّنَ» ===
واژه‏ بَيْن‏ براى حدّ فاصل ميان دو چيز يا وسط آنها وضع شده است، خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً- 32/ كهف).
 
بَانَ‏ كذا- يعنى جدا شد، و هر چه از او پنهان بود ظاهر شد و چون معنى جدا شدن و آشكار شدن دارد در مورد هر چيزى كه جدا و منفرد است به كار مى‏رود.
 
بَيُون‏- به چاه آبى كه عمقش زياد است يعنى از لب چاه تا ته چاه فاصله زياد است گويند، و اين واژه باعتبار فاصله طنابى كه در دست آبكش است تا آب ته چاه بكار رفته است.
 
بَانَ‏ الصّبح- صبح ظاهر شد، سخن خداى تعالى كه: (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ‏- 94/ انعام) يعنى پيوندتان بريده و جدا شد كه در حقيقت عوامل پيوستگى يعنى اموال و خويشاوند و اعمالى كه به آنها در اجتماعتان اعتماد داشتيد ضايع شد و از بين رفت و اشاره به معنى اين آيه است كه:
 
(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ‏- 88/ شعراء) همچنين آيه (لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏- 94/ انعام) از نظر قواعد زبان عرب، واژه بين گاهى اسم است و گاهى ظرف.
 
كسى كه در آيه فوق (94/ انعام)- بينكم-، با ضمّه نون بخواند آن را اسم قرار داده و اگر- بينكم- را با فتحه (ن) بخواند آنرا ظرف قرار داده است.
 
ظرف بودن واژه- بين- در آيات (لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏- 1/ حجرات) و (فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً- 12/ مجادله) و (فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِ‏- 22/ ص) و (فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما- 61/ كهف) (كه در آيات فوق كلمه بين- طرف مكان يعنى در حضور و در ميان، كه مفتوح است). جايز است كه واژه- بين- در معنى مصدر به جاى اسم مفعول بكار رود، در آيه (وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ‏- 92/ نساء) و در اين مورد بكار نمى‏رود مگر در چيزى كه مسافتى فاصله داشته باشد مانند- بين‏ البلدين- يا در چيزى كه عددى داشته باشد از دو يا بيشتر مثل- بين الرّجلين- و بين القوم.
 
واژه- بين به چيزى كه معنى وحدت و فرد داشته باشد اضافه نمى‏شود مگر اينكه تكرار شود، مانند آيات (وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ‏- 5/ فصّلت) و (فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً- 58/ طه) كه در هر دو آيه تكرار شده است.
 
گفته‏اند- هذا الشّي‏ء بين يديك- يعنى بر تو نزديك است، و بر اين معنى سخن خداوند است كه (وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا- 9/ يس) و (وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ- 50/ آل عمران) و (أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنا- 8/ ص).
 
عبارت- مِنْ بَيْنِنا- در آيه اخير يعنى از ميان همه ما بر او نازل شده است و سخن خداى در آيه: (قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ‏- 31/ سباء) يعنى بچيزى كه در انجيل بيشتر از قرآن آمده است.
 
و در آيه (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ‏- 1/ انفال) يعنى رعايت حالات خويشاوندى، وصلت و محبّتى كه شما را گرد آورده است بنمائيد. به آخر كلمه بين گاهى حرف (ما) و گاهى (الف) افزوده مى‏شود بمنزله زمان و موقع است، مانند بينما زيد يفعل كذا- و- بينا يفعل كذا- يعنى وقتى كه زيد آن كار را مى‏كند، شاعر گويد:بينا يعنّفه الكماة و روعة/يوما أتيح له جرى‏ء سلفح‏ (زمانى كه دلاوران و رعب و وحشت او را هراسناك و سرزنش مى‏كرد همچون دلاور مردى فراخ سينه و توانا شد).
 
بَانَ‏ يعنى ظاهر و روشن شد، افعالش- بان، اسْتَبَانَ‏ تَبَيَّنَ‏ است، و بَيَّنْتُهُ‏ يعنى بيان و آشكار نمودم، خداى سبحان گويد: (وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ‏- 38/ عنكبوت) (وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ‏- 45/ ابراهيم) و (وَ لِتَسْتَبِينَ‏ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ‏- 55/ انعام) و (قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ‏- 256/ بقره) و (قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ‏- 118/ آل عمران) و (وَ لِأُبَيِّنَ‏ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 63/ زخرف).
 
و (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) و (لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي‏
 
يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل) و (فِيهِ آياتٌ‏ بَيِّناتٌ‏- 97/ آل عمران) و (شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ‏- 185/ بقره).
 
گفته‏اند- آية مُبَيِّنَة- به اعتبار كسى است كه آنها را بيان كرده است و- آيه مبيّنة- و آيات مبيّنات و مبيّنات- نيز در معنى آيات روشن كننده است.
 
البَيِّنَة- يعنى دلالت روشن عقلى يا محسوس، گواهان را نيز در دعاوى بيّنه ناميده‏اند به جهت سخن پيامبر (ص) كه فرمود:
 
«البيّنة للمدّعى و اليمين على من أنكر».
 
(آوردن دو شاهد بر عهده كسى است كه اقامه دعوى مى‏كند و سوگند بر عهده انكار كننده دعوا است) و سخن خداى سبحان كه: (أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ‏- 17/ هود) و (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ- 42/ انفال) و (جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ‏- 101/ اعراف).
 
البيان‏- كشف و آشكار شدن چيزى است و معنى آن اعمّ از نطق است كه ويژه انسان است، وسيله تبيين و روشن كردن چيزى را نيز- بيان ناميده‏اند، عدّه‏اى از علماء گفته‏اند بيان بر دو گونه است:
 
اوّل- خبر دادن واضح و آشكار و روشن در پديده‏ها و اشيائى كه در حالى از حالات بآثار صنع خداوند دلالت دارند.
 
دوّم- بيان در معنى خبر خواستن و كشف از چيزى با پرسش كردن، و خبر گرفتن از آن يا با سخن گفتن يا نوشتن يا اشاره كردن.
 
امّا معنى بيان در حال ظاهر شدن و روشن بودن، در آيه (وَ لا يَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطانُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ‏- 62/ زخرف) يعنى روشن بودن حال دشمنى شيطان در وجودش و آيه: (تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ‏- 10/ ابراهيم).
 
امّا معنى دوّم- بيان- پرسيدن براى روشن شدن موضوع، در آيات (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ- 44/ نحل) و (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) كلام و سخن هم براى اينكه معانى مورد نظر و هدفش را روشن و آشكار مى‏كند- بيان- ناميده شده- مانند آيه (هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ‏- 38/ آل عمران). چيزى هم كه بوسيله آن معانى مجمل و مبهم كلام تشريح و روشن مى‏شود بيان است، مثل سخن خداى تعالى: (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ‏- 19/ قيامه).
 
افعال- بَيَّنْتُهُ‏ و أَبَنْتُهُ‏- در موقعى بكار مى‏رود كه بيان را وسيله كشف و اظهار چيزى قرار مى‏دهى، مثل (لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ‏- 44/ نحل) و (نَذِيرٌ مُبِينٌ‏- 184/ اعراف) و (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافّات) و (وَ لا يَكادُ يُبِينُ‏- 52/ زخرف) يعنى- يبيّن- و آيه (وَ هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 331-328</ref>
 
=== «صرّفَ» ===
الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.
 
صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.
 
در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).
 
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).
 
(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).
 
(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).
 
(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).
 
يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.
 
گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:
 
لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.
 
و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.
 
تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.
 
بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.
 
تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.
 
و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).
 
(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه)از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏ تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏.
 
تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.
 
تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.
 
الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.
 
رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.
 
عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.
 
الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.
 
صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392</ref>
 
=== «فَصّلَ» ===
الفَصْلُ‏: جدا شدن و آشكار شدن يكى از دو چيز از ديگرى است تا اينكه ميانشان شكاف و فاصله ايجاد شود و از اين معنى واژه- مَفَاصِلُ‏- است مفردش- مَفْصِلٌ‏.
 
فَصَلْتُ‏ الشاةَ: مفاصل گوسفند را قطع كردم.
 
فَصَلَ‏ القومُ عن مكان كذا: آن مردم از آن مكان جدا و دور شدند.
 
انْفَصَلُوا: جدا شدند.
 
در آيه: وَ لَمَّا فَصَلَتِ‏ الْعِيرُ قالَ أَبُوهُمْ‏ (94/ يوسف) معنى جدا شدن در واژه فصل در كارها و گفتارها هر دو بكار ميرود مثل آيه: إِنَّ يَوْمَ‏ الْفَصْلِ‏ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ‏ (40/ دخان) و آيه: هذا يَوْمُ الْفَصْلِ‏ (21/ صافات) يعنى روزى كه حق از باطل تبيين و روشن ميشود و با حكم و داورى ميان مردم فيصله ميشود و بر اين معنى است، در آيات:
 
يَفْصِلُ‏ بَيْنَهُمْ‏ (17/ حج).وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ‏ (57/ انعام).
 
فَصْلُ‏ الخطابِ: سخن يا نوشته‏اى است كه در آن، حكم و قضيه‏اى قطعيت پيدا مى‏كند.
 
حكمٌ‏ فَيْصَلٌ‏ و لسانٌ‏ مِفْصَلٌ‏: حكم شفاهى و زبانى كه هر چيزى را فيصله ميدهد، در آيه:
 
كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ‏ تَفْصِيلًا (12/ اسراء)و آيه: الر، كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَ‏ فُصِّلَتْ‏ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ (1/ هود) اشاره به اين آيه است كه مى‏گويد: تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً (89/ نحل)
 
فَصِيلَةُ الرّجلِ: قوم خويشان مرد كه از او جدايند، در آيه: فَصِيلَتِهِ‏ الَّتِي تُؤْوِيهِ‏ (13/ معارج)(خويشانى كه او را پناه ميدادند).
 
فِصَالٌ‏: جدا كردن كودك و بريدن او از شير خوردن است، در آيات:فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما (233/ بقره).
 
فِصالُهُ‏ فِي عامَيْنِ‏ (13/ لقمان).
 
و از اين معنى واژه فصيل- است كه مخصوص جدا نمودن نوزاد شتر از شير مادر او است‏.
 
المُفَصَّلُ‏ من القرآن‏ هفت سوره اخير قرآن براى اينكه ميان قصص و سوره‏هاى كوتاه قرار دارند.
 
فَوَاصِل‏: اواخر آيات قرآن، فَوَاصِلُ‏ القلادةِ: مرواريدهاى ريز كه ميان رشته و بند جدا جدا قرار دارند.
 
و نيز گفته شده- فَصِيل‏- ديوار و حائلى است غير از ديوار بلند شهر، در حديث آمده است كه:
 
«من انفق نفقة فَاصِلَةً فله من الأجر كذا».
 
يعنى بخشش و نفقه جداكننده.
 
پس: كسى كه نفقه‏اى انفاق مى‏كند ميان كفر و ايمان جدائى مى‏اندازد [ايمان را تأييد و كفر را تضعيف مى‏نمايد و چنين كسى در خور پاداش است‏].<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 65-63</ref>
 
=== «فسّرَ» ===
الفَسْرُ: اظهار نوعى معنى است كه در باره آن تعقل و انديشه بكار رفته و معقول است و از اين واژه كلمه- تَفْسِرَة چيزى است كه پزشك با آزمايش‏ ادرار، از بيمارى خبر ميدهد.- آن را- قارورة الماء- ناميده‏اند.
 
(ادرار بيان كننده مزاج است) تَفْسِير: مبالغه فعل- فَسَرَ- است و نيز تَفْسِير به چيزى كه مخصوص بيان مفردات الفاظ و غرائب الفاظ است اطلاق ميشود و همچنين در آنچه را كه ويژه تأويل است و لذا مى‏گويند:
 
تَفْسِير الرؤيا و تأويلها- آيه: وَ أَحْسَنَ‏ تَفْسِيراً 33 (فرقان) در همان معنى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 58-57</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۴۱

ویرایش