پیر (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۷٬۰۰۴ بایت اضافه‌شده ،  ۱۲ نوامبر
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی پیر== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شیخ»، «شیب»، «کهل»، «عجوز»، «معمر»، «عوان»، «فارض». ==مترادفات «پیر» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |شیخ |شیخ (ریشه)|ریشه شیخ...» ایجاد کرد)
 
خط ۴۹: خط ۴۹:


=== «شیخ» ===
=== «شیخ» ===
شَيْخ‏ به كسى كه بزرگسال و سال ديده است، گفته مى‏شود و در ميان ما كسى كه علمش افزون است به‏ شَيْخ‏ تعبير مى‏شود زيرا يكى از شئونات شخص كلانسال و شيخ اينست كه معمولا معارف و تجربه‏هايش زياد مى‏شود.
در مثل مى‏گويند: شَيْخٌ‏ بَيِّنُ‏ الشَّيْخُوخَةِ و الشَّيْخِ‏ و التَّشْيِيخِ‏ (با سه مصدر) يعنى بزرگسالى كه آثار پيرى در او پيداست.
در آيه: (هذا بَعْلِي شَيْخاً- 72/ هود) (اين شوى من پير است، سخن زن ابراهيم عليه السّلام است كه مى‏گويد چگونه فرزنددار مى‏شوم).
و آيه (وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ- 23/ قصص) (پدرمان پير مرد بزرگسالى است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 361</ref>


=== «شیب» ===
=== «شیب» ===
الشَّيْب‏ و الْمَشِيب‏: سپيدى موى.
آيه: (وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً- 4/ مريم) يعنى موى سرم سپيد شده است. ليلة شَيْبَاء و ليلة حرّة: شب زفاف و شب غير زفاف.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 361</ref>


=== «کهل» ===
=== «کهل» ===
كَهْل‏ موى سپيدى كه بر سر و رويش ظاهر شده در آيه گفت.
وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِينَ‏- 46/ آل عمران.
و اكتهل البنات: در وقتى گفته ميشود كه گياه همچون حالت پيرى رو به خشكى و پژمردگى باشد، شاعر ميگويد:موزّر بهشيم النبت مكتهل‏(آن گياه و بوته گل با ساقه‏هاى زيبايش به رشد كامل رسيده).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 88</ref>


=== «عجوز» ===
=== «عجوز» ===
عَجُزُ الإنسان: پشت انسان، كه پشت هر چيزى غير انسان هم به آن تشبيه شده است، در آيه گفت: (كَأَنَّهُمْ‏ أَعْجازُ نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ- 20/ قمر) (گويى كه تنه نخلهائى هستند كه از بيخ و بن بركنده شده، اشاره به تمدّن اقوامى است كه در اثر فساد، نابود شده و بهلاكت رسيده‏اند).
عَجْز- اصلش درنگ كردن و تأخير از چيزى است كه حصول و دركش در ذيل واژه- دبر- يادآورى شد. واژه عجز- در سخن معمولى اسمى است براى كوتاهى كردن از انجام كار و نقطه مقابل قدرت و توانايى است گفت: (أَ عَجَزْتُ‏ أَنْ أَكُونَ‏- 31/ مائده) (سخن يكى از پسران آدم است پس از اينكه ديد كلاغ زمين را گود مى‏كند، مى‏گويد: آيا من از اين كلاغ ناتوانترم؟!).
(أَعْجَزْتُ‏ فلاناً و عَجَّزْتُهُ‏ و عَاجَزْتُهُ‏: او را ناتوان ساختم، در آيات:
(وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي‏ اللَّهِ‏- 2/ توبه) (وَ ما أَنْتُمْ‏ بِمُعْجِزِينَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 22/ عنكبوت) (وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ‏- 51/ حجّ) كه- مُعَجِّزِينَ‏- هم خوانده شده، پس- مُعاجِزِينَ‏- يعنى كسانى كه مى‏پندارند و مى‏انديشند كه ما را ناتوان مى‏كنند، زيرا چنين حساب كرده‏اند كه بعث و نشورى براى آنها، كه پاداش و مجازاتشان دهد نيست و اين معنى: در آيه:
(أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا- 4/ عنكبوت) هست ولى- اگر- مُعَجِّزِينَ- خوانده شود، يعنى كسانى را كه پيرو پيامبر (ص) هستند به عجز نسبت مى‏دهند، مثل واژه‏هاى- جهّلته و فسّقته: يعنى به نادانى و فسق نسبتش دادم.
و نيز گفته شده معنى- مُعاجِزِينَ‏- مثبّطين است يعنى مردم را از پيامبر (ص) مانع مى‏شوند و باز مى‏دارند، چنانكه در آيه: (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏- 45/ اعراف) اشاره شده است.
عَجُوز: پير و ناتوان، بخاطر عجز و ناتوانيش در بيشتر كارها در آيات: (إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ‏- 171/ شعراء) (أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ- 135/ صافّات)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 553-552</ref>


=== «معمر» ===
=== «معمر» ===
العِمَارَة: آبادانى، نقيض آن خرابى است.
عَمَرَ أرضَهُ‏ يَعْمُرُهَا عِمَارَة: زمينش را بخوبى آباد كرد، در آيه گفت:
(وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- 19/ توبه).
(وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها- 9/ روم) (وَ الْبَيْتِ‏ الْمَعْمُورِ- 4/ طور) أَعْمَرْتُهُ‏ الأرضَ و اسْتَعْمَرْتُهُ‏: وقتى است كه زمين را آباد كنى و عمران را به او برسانى، گفت: (وَ اسْتَعْمَرَكُمْ‏ فِيها- 61/ هود) (در آنجا آبادانى را به شما واگذار كرد).
عَمْر و عُمُر: اسمى است براى موقع سلامتى بدن بوسيله حيات و زندگى كه غير از مفهوم بقاست اگر گفته شود- طال‏ عُمُرُهُ‏: به وجهى معنايش سلامتى بدن است و اگر گفته شود- طال بقاؤه- اقتضاء آن معنى را ندارد يعنى (معنى سلامتى) زيرا- بقاء- ضدّ فناء- است و براى فضيلت و برترى بقاء بر عمر، خداى تعالى با واژه- باقى- توصيف شده است و كمتر با- عمر- وصف شده.تَعْمِير: بخشيدن عمر با عمل يا سخن به طريق درخواست و تقاضاست در آيات:
(أَ وَ لَمْ‏ نُعَمِّرْكُمْ‏ ما يَتَذَكَّرُ فِيهِ‏- 37/ فاطر)(وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ‏ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ‏ عُمُرِهِ‏- 11/ فاطر)(وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ- 96/ بقره)(حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ‏ الْعُمُرُ- 44/ انبياء) (وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ‏ عُمُرِكَ‏ سِنِينَ‏- 18/ شعراء)
عُمُر و عَمْر: در معنى يكى است ولى سوگند خوردن با واژه- عَمْر اختصاص يافته، مثل آيه: (لَعَمْرُكَ‏ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ‏- 72/ حجر)
عَمَّرَكَ‏ اللّهُ: يعنى از خداى عمرت را درخواست كردم، كه در سوگند و دعا واژه- عَمْر- مخصوص چيزى است كه در آن قصد سوگند شده باشد.
اعْتِمَار و عُمْرَة: ديدار و زيارتى كه استحكام دوستى در آن هست و در شريعت- اعتمار و عمرة- براى هدف مخصوصى است.
و در آيه: (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ‏- 18/ توبه) يا همان- عِمَارَة و آبادانى و حفظ بناست و يا از- عمره‏اى كه به معنى زيارت است و يا از عبارتى است كه مى‏گويند- عَمَرْتُ‏ بمكان كذا: در آنجا اقامت گزيدم براى اينكه- عَمَرْتُ المكانَ و عمرت بالمكان- يكى است.
عِمَارَة: اخصّ از قبيلة است و اسمى است براى جمعيّتى كه آبادانى مكان بوسيله‏ آنهاست، شاعر گويد:لكلّ أناس من معدّ عِمَارَة (از هر مردمى از قبيله معدّ گروهى و جمعيّتى هست) عَمَار: چيزى است كه رئيس بر سر مى‏نهد كه نشانه برقرار بودن و حفظ رياست اوست كه يا شاخه گلى خوشبو است يا عمامه و دستار.
اگر ريحان يا گلى كه بر كلاه رئيس مى‏نهند- عَمَار- ناميده شده استعاره از آن (واژه عمارة و آبادانى) و به اعتبار آن است.
مَعْمَر: مسكن و جاى زندگى تا زمانى كه بوسيله ساكنين آنجا آباد باشد. عَرَمْرَمَة:
يارانى كه مكانى دلالت بر آبادانى و تصاحب آنها را دارد كه آن مكان در اختيار آنهاست و بوسيله صاحبانش آباد شد.
عُمْرَى‏: در بخشودن، اين است كه چيزى را براى كسى در مدّت عمر خود يا عمر او قرار دهى و وقف كنى مثل: رقبى: (دادن خانه يا زمينى به كسيكه تا پايان عمرش از آن بهره‏مند شود و بعد از مرگش به ديگرى برسد.) در اختصاص لفظ عُمْرَى- در معنى بخشش، هشدارى است بر اينكه آن چيز عاريه است و جاودانه نيست.
عَمْر: گوشتى كه ميان دندان و بن دندان قرار مى‏گيرد، جمعش- عُمُور. گفتار را هم- أمّ‏ عَامِرٍ- گويند. افلاس و ورشكستگى را هم- ابو عمرة- نامند (أبو عَمْرَة- به تصوّر اعراب، مردمى شوم در جاهليّت بوده كه به هر جا وارد مى‏شدند جنگ و مصيبت به آنها مى‏رسيد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 650-648</ref>


=== «عوان» ===
=== «عوان» ===
العَوْن‏: همان يارى و پشتيبانى است يعنى- مُعَاوَنَة و مظاهرة (كه هر دو مصدر در همان معنى هميارى است) مى‏گويند كه فلان‏ عَوْنِي‏: معين و ياور من است.
أَعَنْتُهُ‏: ياريش كردم، در آيات: (فَأَعِينُونِي‏ بِقُوَّةٍ- 95)(وَ أَعانَهُ‏ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ‏- 4/ فرقان).
تَعاوُن‏: همكارى و هميارى است، گفت: (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏- 2/ مائده)
استِعَانَة: يارى خواستن. گفت: (اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ- 45/ بقره)
عَوان‏: ميانسال، كه بطور كنايه به زن سالمند به اعتبار سخن شاعر كه مى‏گويد:فان اتوك فقالوا انها نصف‏/فانّ امثل نصفيها الّذى ذهبا (همين كه به سوى تو آمدند گفتند زنى است ميانسال و پير كه به راستى نيمى از عمرش كه گذشته است بيشتر است) و گفت: (عَوانٌ‏ بَيْنَ ذلِكَ‏- 68/ بقره)
عَوَان‏: بطور استعاره براى جنگى كه تكرار شده و در آن پيش دستى شده بكار مى‏رود. عَوَانَة: نخل كهن. عَانَة: گله گورخر، جمعش- عَانَات‏ و عُون‏- است.
عَانَة الرّجل: موى زهار يا موى شرمگاه، تصغير عانة- عُوَيْنَة- است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 677-676</ref>


=== «فارض» ===
=== «فارض» ===


الفَرْض‏: بريدن چيزى سخت و اثر گذاشتن در آن است مثل بريدن آهن‏ يا چوب آتشزنه و بريدن كمان.
مِفْرَاض‏ و مِفْرَض‏: وسيله بريدن آهن و جز آن است (ارّه).
فُرْضَة الماء: دهانه آب جوى و نهر، خداى تعالى گفت:
لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً 118/ نساء) يعنى نصيبى معلوم، و نيز گفته شده‏ مَفْرُوضاً- در آيه اخير يعنى بريده شده از آنها. (سخن شيطان است:
ميگويد گروهى معلوم را از ساير بندگانت گمراه و جدا ميكنم.
فَرْض‏- مثل ايجاب و واجب كردن و ملزم گردانيدن است ولى ايجاب به اعتبار وقوع يافتن. و ثابت بودن چيزى است اما فَرْض به قاطع بودن حكم در آن چيز است‏ سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها 1/ نور) يعنى عمل به آن را بر تو واجب كرديم‏ و آيه: إِنَّ الَّذِي‏ فَرَضَ‏ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ‏ (85/ قصص) يعنى عمل به آن را بر تو واجب گردانيده.
و از اين واژه به چيزى هم كه حاكم شرع از نفقه بر شوهر الزام مى‏كند-فَرْض‏- گفته ميشود.
هر جايى كه عبارت- فَرَضَ‏ اللّهُ عليه- وارد شده است در حكم ايجابى است كه خداوند آن را در آن موضع داخل كرده است.
و آنچه كه با عبارت‏ فَرَضَ‏ اللَّهُ لَهُ‏ (38/ احزاب) وارد شده است به اين معنى است كه محظورى بر جان و نفس او در انجام يا عدم انجام آن نيست، مثل آيات:
ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ‏ (28/ احزاب).
قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ‏ (2/ تحريم) وَ قَدْ فَرَضْتُمْ‏ لَهُنَ‏ فَرِيضَةً (237/ بقره) مفهوم اين آيه: يعنى آن را مهر و كابين ناميده‏ايد و پرداخت آن را بر خويش‏ واجب كرده‏ايد و بر اين معنى مى‏گويند: فَرَضَ له فى العطاء- برايش بخششى معين كرده است و از اين معنى است كه بخشش يا عطيّه- را هم فَرْض، و قرض و وام را هم فرض ناميده‏اند.
فَرَائِض‏ اللّه تعالى: آنچه را كه خداى تعالى به صاحبان آنها فرض كرده است.
رجلٌ‏ فَارِضٌ‏ و فَرْضِيٌ‏: مردى بصير و آگاه به حكم فرائض دينى.
خداى تعالى گفت: فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَ‏ (197/ بقر) تا (فى الحج- 197/ بقره) يعنى كسيكه بر خود اقامه حج را معين كرده است، اضافه شدن فرض حج بر انسان دلالت بر اين دارد كه حج در وقت معينى است.
و آنچه را كه از زكات گرفته ميشود- فَرِيضَة- مى‏گويند، در آيات:
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ (60/ توبه) تا فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ‏ (60/ توبه).
و بر اين اساس از أبى بكر روايت شده است كه به بعضى از كارگزارانش در نامه‏اى نوشت:
«هذه فريضة الصّدقة الّتى‏ فَرَضَهَا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم على المسلمين».
[اين فريضه، صدقه يا زكاتى است كه رسول خدا بر مسلمين فرض كرده است‏].
فَارِض‏: گاو پير، در آيه: لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ (68/ بقره).
گفته‏اند ناميده شدن آن گاو به فارض براى اين بوده كه زمين را طى ميكرده و مى‏بريده يا براى اينكه كارهاى سخت و مشكل به او تحميل ميشده و نيز گفته‏اند- فَرِيضَة البقر دو گونه است: يا نوزاد و يا پير و مسن، نوزاد گاو در حالات‏ مختلف ذبحش جايز است ولى گاو مسن و پير در هر حال بخشيدنش درست است و لذا- فارض- اسمى و اصطلاحى اسلامى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 41-36</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۴۹۰

ویرایش