بستن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۴: خط ۳۴:


=== «غَلَقَ» ===
=== «غَلَقَ» ===
الغَلَق‏ و المِغْلَاق‏: چيزى است كه با آن چيزى ديگر بسته مى‏شود و با آن باز مى‏شود ولى اگر اين واژه با معنى اغلاق يعنى بستن در نظر گرفته شود، مى‏گويند:
مِغْلَق‏ و مِغْلَاق‏: و اگر معنى (فتح) يعنى گشودن در نظر باشد- مفتح و مفتاح- گويند.
أَغْلَقْتُ‏ الباب و غَلَّقْتُهُ‏: درب را محكم بستم و اين معنى وقتى است كه درهاى زيادى را ببندى و يا يك درب را چند بار ببندى و يا دربى را محكم ببندى و بر اين معنى است: آيه: (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ‏- 23/ يوسف) و به تشبيه اين معنى عبارت: غَلَقَ‏ الرّهن‏ غُلُوقاً: گروى و رهن و حقّ گيرنده در رهن شد و راهن نتوانست آن را فكّ كند.
غَلِقَ‏ ظهره دبرا: زخم پشتش بهبود يافت.
مِغْلَق‏: هفتمين تير شرط بندى است كه راه بقيّه اجزاء شرط را مى‏بندد نخلة غَلِقَة: خرما بنى كه از ريشه كنده شده و ميوه‏اى ندارد.
غَلِقَة: درختى تلخكام مثل سمّ.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 712-711</ref>


=== «وَصَدَ» ===
=== «وَصَدَ» ===
وَصِيدَة- غاريست در كوهستان براى پنهان كردن اموال. أَوْصَدْتُ‏ البابَ و آصَدْتُهُ‏ درب را محكم و چند لايه ساختم، در آيه فرمود: عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ- البلد/ 20 كه با همزه يعنى- مؤصدهم خوانده شده بمعنى چند طبقه، وَصِيد- چيزى كه پايه‏هايش بهم نزديك است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 459</ref>


=== «قَصَرَ» ===
=== «قَصَرَ» ===
القِصَرُ: [كوتاه‏] نقطه مقابل طول يا بلندى است و اين دو واژه از اسمهايى هستند كه با اضافه شدن به ساير كلمات و با در نظر گرفتن كلماتى غير از خودشان در نظر مى‏آيند.
قَصَرْتُ‏ كذا: كوتاهش كردم.
تَقْصِير: اسمى است براى كوتاهى نمودن در كار.
و نيز- قَصَرْتُ‏ كذا- يعنى قسمتى از آنرا به بعض ديگرش ضميمه كردم و از اين معنى كلمه‏ قَصْر يعنى بناى مرتفع كه جمعش‏ قُصُورٌ است، در آيه:
وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45/ حج). [كاخ و بنائى استوار و محكم‏]. و در آيات: وَ يَجْعَلْ لَكَ‏ قُصُوراً (10/ فرقان). إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32/ مرسلات).
گفته شده- قَصْر- ريشه‏هاى درخت است و مفرد آن- قَصْرَة- مثل واژه‏هاى- جمرة و جمر [سنگ‏ريزه و پشته ريگ‏ها] و تشبيهى است به قصر مثل تشبيهى كه در آيه: كأنّه جمالات صفر (33/ مرسلات) آمده است‏ قَصَرْتُهُ‏: او را در «قصر» نهادم و از اين معنى است، آيه:
حُورٌ مَقْصُوراتٌ‏ فِي الْخِيامِ‏ (72/ رحمن).
قَصَرَ الصَّلاةَ: نماز را با ترك بعضى از اركان آن كوتاه كرد، در آيه:
فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ‏ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ (101/ نساء)
قَصَرْتُ‏ اللّقحةَ على فرسى: اسبم را از لقاح و باردار شدنش باز داشتم.
قَصَرَ السّهمُ عن الهدف: تير از هدف دور شد و به آن نرسيد.
امرأةٌ قَاصِرَةُ الطّرفِ: زنى كه چشمان خود را از پاكى و ايمان به چيزى كه جايز نيست خيره نمى‏كند و چشم نمى‏دوزد [زنان چشم پاك و ديده فروهشته از ناروا و حرام‏].
خداى تعالى گفت: فِيهِنَ‏ قاصِراتُ‏ الطَّرْفِ‏ (56/ رحمن) يعنى در بهشت‏
زنانى پاك چشم و ديده فرو هشته‏اند وجود دارند.
قَصَّرَ شعرَهُ: بعضى از موهاى خود را چيد و كوتاه كرد، در آيه:
مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ‏ (27/ فتح)
قَصَّرَ في كذا: در آن كار سستى كرد.
قَصَّرَ عنه: به او نرسيد و آنرا بدست نياورد.
أَقْصَرَ عنه: با اينكه قدرت داشت از رسيدن به آن خوددارى كرد.
اقْتَصَرَ على كذا: به چيز كمى از آن اكتفا كرد.
أَقْصَرَتِ‏ الشّاةُ: آن گوسفند كهنسال شد تا اينكه دندانهايش سائيده و كوتاه شد.
أَقْصَرَتِ‏ المرأةُ: كودكى نارسا و كوچك زائيد.
تِقْصَار: گردنبند كوتاه.
قَوْصَرَهٌ‏: سبد و زنبيل [و نيز كنايه از زن است‏]<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 202-200</ref>


=== «قَبَضَ» ===
=== «قَبَضَ» ===
القَبْضُ‏: گرفتن چيزى با كف و انگشتان، مثل گرفتن شمشير و غير آن (با تمام دست).
در آيه: فَقَبَضْتُ‏ قَبْضَةً (96/ طه).
پس- قَبْضُ‏ اليدِ على الشي‏ء: همان جمع كردن و بستن دست است بعد از گرفتن آن چيز.
قَبْضُهَا عن الشي‏ء: بستن دست قبل از گرفتن چيزى است، كه همان امساك و خوددارى از گرفتن آن است.
و نيز- قَبْض‏- در مورد خوددارى دست از بخشش هم بكار ميرود، در آيه گفت:
يَقْبِضُونَ‏ أَيْدِيَهُمْ‏ (67/ توبه) يعنى از انفاق و بخشش امتناع ميورزند و خوددارى مى‏كنند واژه- قَبْض- براى حاصل كردن و بدست آوردن چيزى بطور استعاره بكار ميرود و هر چند كه در حصول آن چيز دست بكار نرود و كف دستها بكار نيايند، مثل اينكه مى‏گويد: قَبَضْتُ‏ الدّارَ من فلان: خانه را از فلانى گرفتم، يعنى تصرفش كردم و مالكش شدم.
خداى تعالى گفت: وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ (67/ زمر) يعنى زمين در قيامت در حوزه اقتدار اوست و براى احدى مالكيتى در آن نيست.
و آيه: ثُمَ‏ قَبَضْناهُ‏ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46/ فرقان) كه اشاره به زوال تدريجى سايه خورشيد است.
واژه- قَبْض‏- براى دويدن نيز استعاره ميشود به تصور اينكه كسى كه ميدود فاصله‏هائى از زمين را با گامهايش مى‏گيرد.
در آيه گفت: يَقْبِضُ‏ وَ يَبْصُطُ (245/ بقره) يعنى:
1- گاهى سلب مى‏كند و مى‏گيرد و زمانى مى‏بخشد.
2- يا اينكه گاهى جمع مى‏كند، و زمانى ميگستراند.
4- يا ميميراند و يا زنده مى‏كند، مثل:
قَبَضَهُ‏ اللَّهُ: خداى مرگش داد، و از واژه قبض گاهى به مرگ كنايه ميشود، و بر اين اساس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
«ما من آدمى الّا و قلبه بين اصبعين من أصابع الرّحمن».
يعنى خداوند بر دگرگون كردن شريف‏ترين جزء از آدمى توانا و قادر است چه رسد به ساير اعضاء راعي‏ قُبَضَة: شتربانى كه شترانش را جمع مى‏كند.
انْقِبَاضٌ‏: جمع شدن اطراف هر چيزى است كه در عدم گستردگى بكار ميرود<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 121-118</ref>




== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۴۹۸

ویرایش