آگاهی/اطلاع (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (Shojaei صفحهٔ آگاهی(مترادف) را به آگاهی/اطلاع (مترادف) منتقل کرد)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
== مترادفات قرآنی ؟ ==
== مترادفات قرآنی آگاهی/اطلاع==
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ».
'''«آگاهی/اطلاع»'''؛ اطلاع داشتن و باخبر بودن و واقف بودن. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شَعَرَ»، «ظَهَرَ»، «عَثَرَ»، «عَلِمَ»، «خَبَرَ»، «ادری»، «حدَّثَ»، «عَرَفَ»، «أَطلَعَ»، «نَبَأَ»،«دَلَّ».


== مترادفات «» در قرآن ==
== مترادفات «آگاهی/اطلاع» در قرآن==
{| class="wikitable"
{| class="wikitable"
|+
|+
خط ۱۰: خط ۱۰:
!نمونه آیات
!نمونه آیات
|-
|-
|
|شَعَرَ
|[[یسر (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[شعر (دانستن)|ریشه شعر]]
|[[یسر (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[شعر (واژگان)|مشتقات شعر]]
|
|{{AFRAME|Surah=28|Ayah=11}}
|-
|-
|
|ظَهَرَ
|[[هون (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[ظهر (ریشه)|ریشه ظهر]]
|[[هون (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[ظهر (واژگان)|مشتقات ظهر]]
|
|{{AFRAME|Surah=24|Ayah=31}}
|-
|-
|
|عَثَرَ
|
|[[عثر (ریشه)|ریشه عثر]]
|
|[[عثر (واژگان)|مشتقات عثر]]
|
|{{AFRAME|Surah=5|Ayah=107}}
|-
|عَلِمَ
|[[علم (ریشه)|ریشه علم]]
|[[علم (واژگان)|مشتقات علم]]
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=101}}
|-
|خَبَرَ
|[[خبر (ریشه)|ریشه خبر]]
|[[خبر (واژگان)|مشتقات خبر]]
|{{AFRAME|Surah=27|Ayah=88}}
|-
|ادری
|[[دری (ریشه)|ریشه دری]]
|[[دری (واژگان)|مشتقات دری]]
|{{AFRAME|Surah=74|Ayah=27}}
|-
|حدَّثَ
|[[حدث (ریشه)|ریشه حدث]]
|[[حدث (واژگان)|مشتقات حدث]]
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=76}}
|-
|عَرَفَ
|[[عرف (ریشه)|ریشه عرف]]
|[[عرف (واژگان)|مشتقات عرف]]
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=58}}
|-
|أَطلَعَ
|[[طلع (ریشه)|ریشه طلع]]
|[[طلع (واژگان)|مشتقات طلع]]
|{{AFRAME|Surah=19|Ayah=78}}
|-
|نَبَأَ
|[[نبأ (ریشه)|ریشه نبأ]]
|[[نبأ (واژگان)|مشتقات نبأ]]
|{{AFRAME|Surah=49|Ayah=6}}
|-
|دَلَّ
|[[دلل (ریشه)|ریشه دلل]]
|[[دلل (واژگان)|مشتقات دلل]]
|{{AFRAME|Surah=20|Ayah=40}}
|}
|}


== معانی مترادفات قرآنی ؟==
==معانی مترادفات قرآنی آگاهی/اطلاع==
 
=== «شَعَرَ» ===
الشَّعْر: يعنى موى، كه معروف است، جمعش- أَشْعَار.
 
در آيه: (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها- 80/ نحل) (از پشم‏ها و كرك‏ها و موى‏ها براى شما و براى مدّتى پوشش‏ها و كالاهاى زندگى قرار داد.) شَعَرْتُ‏: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آنطور علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت مثل بموى رسيدن است. شاعر- هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آنچنان ناميده شده. پس- شِعْر- در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنانكه در سخنان مى‏گويند: ليت شعرى: اى كاش دقيقا مى‏دانستم.
 
و در تعارفات معمولى واژه‏ شِعْر نامى است براى هر سخن موزون و با قافيه‏اى، و نيز- شاعر- كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد، و سخن خداى تعالى در آيه زير كه حكايتى است از سخن كفّار:
 
(بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ- 5/ انبياء) (لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏- 36/ صافات) (شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ- 30/ طور) بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كرده‏اند، كه كفّار تهمتش مى‏زدند كه شعر منظوم و با قافيه‏اى آورده است تا جائيكه آنچه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند از آن قبيل آيات: (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ‏- 63/ سباء) (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ‏- 1/ مسد) ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان، گفته‏اند در آنچه را كه تهمت مى‏زدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكرده‏اند بلكه اين است كه ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.
 
انّه ليس على أساليب الشّعر و اين معنى حتّى بر عامّه مردم از عجم و عرب كه فصيح هم نيستند پوشيد نيست چه رسد از نظر بلغاء و ادباء عرب، آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دروغ گفتن نسبت مى‏دادند شعر هم به دروغ تعبير شده است و شاعر به دروغگويى، تا جائيكه قرآن در وصف عموم شعراء مى‏گويد:
 
(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏- 24/ شعراء) تا آخر سوره.
 
و از آنجائيكه شعر جايگاه دروغگويى است، گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» بهترين شعر دروغين‏ترين آنهاست.
 
بعضى از حكماء گفته‏اند:
 
«لم ير متديّن صادق اللّهجة مغلقا فى شعره» يعنى: هيچ متديّن راستگويى و صادق اللّهجه‏اى ديده نشده است كه در شعرش سر آمد باشد.
 
مَشاعِر: حواس و مدركات، در آيه (وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‏- 55/ زمر) (و شما با حواسّ درست درك نمى‏كنيد و درست در نمى‏يابيد) هر چند در بسيارى از آياتى كه در آنها عبارت- لا يَشْعُرُونَ*، و لا يَعْقِلُونَ*- آمده است گفته‏اند آن معنى جايز نشده است زيرا بسيارى از چيزهايى كه محسوس نمى‏باشند، معقول مى‏باشد.
 
مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانه‏هاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش- مَشْعَر- است.
 
شَعَائِرُ الحجّ: مفردش- شَعِيرَة، در آيات: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ‏- 32/ حجّ) و (عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏- 198/ بقره).
 
و در آيه: (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ‏- 2/ مائده) يعنى آنچه كه به خانه خدا اهداء مى‏شود حلال مى‏شماريد. وجه تسميه آنها به شعائر از اين جهت است كه با علامت‏ها نشان مى‏شوند يعنى دانسته مى‏شوند كه با كارد يا وسيله آهنى كه مى‏شناسند، خونشان ريخته مى‏شود.
 
شِعَار: لباس و جامه‏اى كه روى پوست بدن قرار مى‏گيرد و با موهاى بدن تماس دارد. و نيز شِعَار چيزى است كه در جنگها بوسيله آنها جنگجويان خود را مى‏شناسانند يعنى اعلام مى‏دارند.
 
أَشْعَرَ الحبّ: محبّت و دوستى او را پوشاند و فرا گرفت، مثل- البسه- يعنى لباسش پوشاند.
 
أَشْعَر: بلند موى و فروهشته موى و نيز موهائى كه در اطراف سم اسبان مى‏رويد.
 
داهيه‏ شَعْرَاء: مصيبت و بلاى بدى كه از مردم يا از گزندگان، و حيوانات به انسان مى‏رسد، مثل اينكه مى‏گويند- داهيه وبراء- كه در همان معنى است يعنى بد آوردن.
 
شَعْرَاء: مگس‏ها و پشه‏هائى كه در موهاى سگان يافت مى‏شود.
 
شَعِير: جو.
 
شِعْرَى‏: ستاره‏اى است و تخصيصش در آيه: (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏- 49/ نجم) است، چون آن ستاره معبود قومى بود. (معنى آيه اين است كه خداوند، پروردگار شعرى است و شعرى خود موجود و مخلوقى است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 332-328</ref>
 
=== «ظَهَرَ» ===
الظَّهْر: پشت، كه عضوى است از بدن، جمعش‏ ظُهُور در آيات: (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ‏- 10/ انشقاق) (مِنْ‏ ظُهُورِهِمْ‏ ذُرِّيَّتَهُمْ‏- 72/ اعراف) (أَنْقَضَ‏ ظَهْرَكَ‏- 3/ شرح) ظَهْر- در آيه اخير استعاره و تشبيهى است براى گناهان يا بارى كه حاملش را به مشقّت مى‏اندازد. واژه- ظَهْر- براى روى زمين هم استعاره شده است گفته مى‏شود: ظَهْرُ الأرضِ و بطنُهَا.
 
خداى تعالى گويد: (ما تَرَكَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ- 45/ فاطر) (رجلٌ‏ مُظَهَّر: مردى قوى پشت و با يال و كوپال.
 
ظَهِرَ: از درد پشت شكايت كرد. مركوب سوارى و بارى هم به ظَهْر- تعبير مى‏شود و نيز بطور استعاره كسى كه با داشتن مركوب نيرومند مى‏شود. بعيرٌ ظَهِير: شتر قوى و آماده براى نياز سوارى و باربرى.
 
ظِهْرِىّ‏: چيزى كه فراموش مى‏كنى و پشت گوش مى‏اندازى، گفت: (وَراءَكُمْ‏ ظِهْرِيًّا- 29/ هود). ظَهَرَ عَلَيهِ: بر او غلبه كرد و پيروز شد و گفت: (إِنَّهُمْ إِنْ‏ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما چيره شوند).
 
ظَاهَرْتُهُ‏: او را يارى كردم، گفت: (وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ‏- 9/ ممتحنه): (براى بيرون كردنتان همه پشت بهم دادند).
 
و آيه (وَ إِنْ‏ تَظاهَرا عَلَيْهِ‏- 4/ تحريم) يعنى اگر با هم همدست شويد. و آيه: (تَظاهَرُونَ‏ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ‏- 85/ بقره) كه‏ تَظَّاهَرَا هم خوانده شده (و با گناه و دشمنى عليه آنها همدستى مى‏كنيد).
 
و آيات: (الَّذِينَ‏ ظاهَرُوهُمْ‏- 26/ احزاب) (وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ‏ ظَهِيرٍ- 22/ سباء) يعنى يار و ياور.
 
(فَلا تَكُونَنَ‏ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ‏- 86/ قصص): (هرگز پشتيبان و قرين كفّار نباش) (وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ- 4/ تحريم).
 
و آيه: (وَ كانَ الْكافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِيراً- 55/ فرقان) يعنى كافر پشتيبان شيطان و عليه رحمان است. ابو عبيدة گفته است- ظهير- در اين آيه همان كسى است كه يارى شده يعنى- مَظْهُور بِهِ- كه بر پروردگارش بى توجّه است. مثل چيزى كه تو پشت سر مى‏اندازى و متوجّه‏اش نيستى چنانكه مى‏گويى: ظَهَرْتُ‏ بكذا: آن را جا گذاشتم و متوجّه‏اش نبودم‏ ظِهَار، اين است كه مردى به همسرش مى‏گويد: أنت عَلَيَّ كظهر أمّي (تو ديگر بر من همپشت مادرم هستى، كنايه از اينكه بعد از اداى اين عبارت ديگر همسر او نيست).
 
ظَاهَرَ من امرأته: چنان سوگندى نسبت به همسرش ادا كرد (كه بر او حرام شود و رسمى جاهلى بوده كه اسلام آن را در همين آيات مطرود مى‏داند خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ‏ يُظاهِرُونَ‏ مِنْ نِسائِهِمْ‏- 3/ مجادله) كه‏ يَظَّاهَرُونَ‏ يعنى‏ يَتَظَاهَرُونَ‏- نيز خوانده شده (يعنى كسانى كه نسبت به همسرانشان همانگونه سوگند مى‏خورند) كه ادغام شده و بصورت‏ يَظَّهَّرُونَ‏- در آمده.
 
ظَهَرَ الشّي‏ءُ: اصلش اين است كه چيزى از ظاهر زمين بدست آيد و پنهان نباشد و واژه- بطن- چيزى كه آشكارا و با چشم يا عقل احساس شود بكار رفته است، واژه ظهر سپس به هر چيزى كه ديده و درك شود بكار مى‏رود در آيات (أَوْ أَنْ‏ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسادَ 26/ غافر) (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ‏ 151/ انعام) (إِلَّا مِراءً ظاهِراً- 22/ كهف)(يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا- 7/ روم) آيه اخير يعنى امور دنيايى را بدون امور اخروى مى‏دانند و مى‏فهمند العلم‏ الظَّاهِر و الباطن: گاهى اشاره به معارف ارزشمند و علوم غيبى است و گاهى اشاره به علوم دنيايى و علوم اخروى است در آيه: (باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ‏ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ‏- 13/ حديد)و آيه: (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) يعنى فساد شيوع يافت و زياد شد. و آيه: (نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً
 
- 20/ لقمان) مقصود از نعمت ظاهر، چيزهايى است كه به آنها آگهى داريم و واقفيم، امّا نعمت باطنى آن چيزيهائى است كه شناخته‏ايم و در آيه: (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- 34/ ابراهيم) به آنها اشاره شده است.
 
و آيه: (قُرىً ظاهِرَةً- 18/ سباء) كه به ظاهر آن حمل شده است و گفته شده اين‏ عبارت مثلى است براى دگرگونيها و حالاتى كه إن شاء اللَّه به بعد از اين كتاب اختصاص مى‏يابد و آيه: (فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً- 26/ جنّ) كسى بر آن مطّلع نيست. و آيه: (لِيُظْهِرَهُ‏ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ‏- 33/ توبه) و صحيح است كه- ظهره- از نمايان شدن و سر آمدن باشد و يا از معاونت و ياورى و پيروزى، يعنى بر تمامى دين پيروزيش مى‏دهد و بر اين اساس مى‏گويد: (إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ‏- 20/ كهف) (اگر بر شما پيروز شوند سنگسارتان مى‏كنند) (يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ‏ ظاهِرِينَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 29/ غافر) (فَمَا اسْطاعُوا أَنْ‏ يَظْهَرُوهُ‏- 97/ كهف) صلاة الظُّهْر: نماز ظهر، كه معروف است. ظَهِيرَة: نيم روز.
 
أَظْهَرَ فلانٌ: به نيمروز رسيد، بر وزن- اصبح و امسى: (به صبح و شب رسيد و صبح و شب كرد) خداى تعالى گويد: (وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ‏ تُظْهِرُونَ‏- 18/ روم) (در آسمانها و زمين و شبانگاه و وقتى به نيمروز مى‏رسيد خداى را حمد و ستايش كنيد، قبل از اين آيه مى‏گويد: فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ: وقتى كه شب مى‏كنيد و نيز پگاهان خداى را تسبيح كنيد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 539-535</ref>
 
=== «عَثَرَ» ===
عَثَرَ الرّجلُ‏ يَعْثُرُ عِثَاراً و عُثُوراً: وقتى است كه كسى سقوط كند و بيفتد و معنى آن، كسى را كه ناخواسته بر كارى اطّلاع مى‏يابد شامل مى‏شود، خداى تعالى گويد: (فَإِنْ‏ عُثِرَ عَلى‏ أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً- 107/ مائده) اگر اطّلاع حاصل شد و معلوم شد كه آنها استحقاق گناهى دارند) عَثَرْتُ‏ على كذا: بر آن‏ آگاه شدم.گفت: (وَ كَذلِكَ‏ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ‏- 21/ كهف) يعنى بدون اينكه طلب كنيم و بخواهيم بر آنها آگاه شديم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 550-549</ref>
 
=== «عَلِمَ» ===
عِلْم‏ ادراك حقيقت چيزى است و بر دو گونه است:
 
1- ادراك ذات شي‏ء.
 
2- حكم كردن بر وجود چيزى با وجود چيز ديگر كه برايش ثابت و موجود است يا نفى چيزى كه از او دور و منفى است. پس علم در نوع اوّل متعدّى به يك مفعول است، مثل آيه: (لا تَعْلَمُونَهُمُ‏ اللَّهُ‏ يَعْلَمُهُمْ‏- 60/ انفال) (شما به آنها آگاه نيستيد، خدا به آنها آگاه است).
 
و علم در معنى دوّم متعدّى به دو مفعول است، مثل آيات:
 
(فَإِنْ‏ عَلِمْتُمُوهُنَ‏ مُؤْمِناتٍ‏- 10/ ممتحنه) (هر گاه آنها را زنان مؤمنه‏اى يافتيد) يَوْمَ‏ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ ... تا ... لا عِلْمَ لَنا- 109/ مائده) اشاره به اين است كه عقولشان خطا كرد و ندانسته‏اند (كه مريم پاسخشان را داده و رسالتشان را اجابت كرده‏اند و چگونه اجابت نموده‏اند) و عِلْم‏ از جهتى ديگر بر دو گونه است:
 
1- علم نظرى.
 
2- علم عملى.
 
علم نظرى: چيزى است كه وقتى دانسته باشد با دانستن بيشتر كامل مى‏شود مثل علم بموجودات عالم.
 
علم عملى: دانشى است كه تمام نمى‏شود مگر اينكه به آن علم عمل شود مثل علم به عبادات‏ و از جهتى ديگر هم‏ عِلْم‏ دو گونه است:
 
1- علم عقلى. (علمى كه با انديشه و عقل دانسته مى‏شود) 2- علم سمعى. (علمى كه صرفا از شنيده‏ها و مسموعات است) اعْلَمْتُهُ‏ و عَلَّمْتُهُ‏: در اصل يكى است جز اينكه تعليم به آنچه را كه زياد تكرار مى‏شود اختصاص دارد تا جائى كه اثرى از آن در نفس آموزنده حاصل شود، ولى‏ إِعْلَام‏ مخصوص خبر دادن سريع و تند است.
 
بعضى از علماء گفته‏اند: تَعْلِيم‏- آگاهى دادن و تنبيه يا هشدارى به نفس آدمى است براى تصوّر معانى: و تَعَلُّم‏: آگاهى و تنبّه نفس براى تصوّر چيزى است كه مى‏آموزد و چه بسا وقتى تكرار در آن باشد در معنى- إعلام- بكار رود، مثل آيه:
 
(أَ تُعَلِّمُونَ‏ اللَّهَ بِدِينِكُمْ‏- 16/ حجرات) (آيا با اظهار پياپى ديانت خود، مى‏خواهيد خدا را آگاه سازيد و خبر دهيد) و از- تعليم- مثل آيات:
 
(الرَّحْمنُ‏ عَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏- 2/ رحمن) (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ‏- 4/ علق) (وَ عُلِّمْتُمْ‏ ما لَمْ‏ تَعْلَمُوا- 91/ انعام) (عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ- 16/ نمل) (يُعَلِّمُهُمُ‏ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ- 129/ بقره) و مثل آيه: (وَ عَلَّمَ‏ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها- 31/ بقره) پس تعليم دادن اسماء به آدم اين است كه خداوند نيرويى برايش قرار داد كه بوسيله آن نيرو سخن گفت و اسامى اشياء را وضع كرد.
 
و اين حالت در جان و خاطر اوست مثل قرار دادن نيروئى در حيوانات كه هر كدام از آنها كارى را پى مى‏گيرند و انجام مى‏دهند، و صدايى از خود برمى‏آورند.
 
در آيه: (وَ عَلَّمْناهُ‏ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً- 65/ كهف) موسى به او گفت:
 
(هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ‏ تُعَلِّمَنِ‏ مِمَّا عُلِّمْتَ‏ رُشْداً- 66/ كهف) (آيا ترا پيروى كنم تا از علمى كه آموخته شده‏اى مرا راه رشد بياموزى؟). گفته شده، مقصودش علم خاصّى است كه ببشر پوشيده است و تا زمانى كه خداوند آن را روشن و بيان نكرده است آن را ناشناخته و منكر مى‏دانند به دلالت چيزى كه موسى از همراهش كه او را پيروى مى‏كرد مشاهده نمود و آن را منكر و ناشناخته دانست تا اينكه سببش را براى او بيان كرد، و گفته‏اند يا بر اساس اين علم است كه گفت: (قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ‏- 40/ نمل) يعنى علم مخصوصى.
 
خداى تعالى گويد: (وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ‏ دَرَجاتٍ‏- 11/ مجادله) پس آگاهى و هشدارى است از خداى تعالى بر: 1- تفاوت درجات علوم و 2- تفاوت صاحبان علم.
 
و امّا آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ‏ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) واژه- عَلِيم‏- در اين آيه اگر اشاره به انسانى برتر از انسان ديگر باشد صحيح است و تخصيص واژه- عليم- به چنان شخصى براى مبالغه است كه تنبيهى است بر اينكه او به نسبت اولى- عليم- است هر چند كه به نسبت كسيكه از او بالاتر است آنچنان عليم نباشد.
 
و نيز جايز است به اينكه- عليم- در آيه اخير عبارت از خداى تعالى باشد هر چند كه از نظر لفظ نكره و نامعيّن باشد زيرا در حقيقت آنكه به واژه- عليم- توصيف شده است همان خداى تعالى است.
 
پس آيه: (وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ‏- 76/ يوسف) اشاره به عليم بودن خداوند بر جماعت بطور كلّى است نه بر هر فردى جداگانه، ولى بر اساس معنى، در كلّ ذى علم- گفته شده برترى هر انسانى بر انسان ديگر اشاره به هر فردى جداگانه است.
 
و در آيه: (عَلَّامُ‏ الْغُيُوبِ‏- 109/ مائده) اشاره‏اى است بر اينكه هيچ پوشيده و پنهانى بر او مخفى و پوشيده نيست.
 
و در آيه: (عالِمُ‏ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏- 26/ جنّ)
 
اشاره‏اى است بر اينكه خداوند تعالى را علمى است كه آن را مخصوص اولياء خويش مى‏گرداند. و واژه- عالم- در اين آيه اخير كه در توصيف خداى آمده است يعنى كسى كه چيزى بر او پوشيده نمى‏ماند چنانكه گفت: (لا تَخْفى‏ مِنْكُمْ خافِيَةٌ- 18/ حاقّه) و اين چنين توصيفى جز در باره خداى تعالى در مورد ديگران و بشر صحيح نيست. عَلَم‏:
 
اثر و نشانه‏اى است كه به وسيله آن چيزى فهميده مى‏شود مثل عبارات: عَلَمُ الطّريق:
 
نشانه راه. عَلَم‏ الجيشِ: پرچم سپاه و لشگر از اين جهت كوه هم- علم- ناميده شده (كه از دور مشخّص است) جمع عَلَم- أَعْلَام‏- است. آيه: (عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ- 61/ زخرف) بصورت (وَ إِنَّهُ‏ لَعَلَمٌ‏ لِلسَّاعَةِ) هم خوانده شده، در آيات:
 
(وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى)[[آگاهی/اطلاع (مترادف)#%20ftn1|[1]]] (وَ لَهُ الْجَوارِ الْمُنْشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 24/ رحمن).
 
عَلَم‏: شكافتگى لب بالا و علامت پارچه است، مى‏گويند: فلانٌ‏ عَلَمٌ‏- او مشهور است به پرچم سياهى كه بلند است تشبيه شده است.
 
أَعْلَمْتُ‏ كذا: برايش علامتى نهادم.
 
مَعَالِم‏ الطّريق و الدّين: آثار و نشانه‏هاى راه و شريعت، مفردش‏ مَعْلَم‏- است. فلانٌ‏ مَعْلَمٌ‏ للخير: او شاخص و نمودار نيكى است.
 
عُلَّام‏: حنّاء كه از همان معنى است (رنگى مشخّص بر سر و دست يعنى خضاب).
 
عَالَم‏: اسمى است براى فلك يا هر چه را كه از جواهر و اعراض (اصول ثابت اشياء و ظواهر متغيّر آن) در آن قرار دارد.
 
واژه- عَالَم‏- در اصل اسمى است براى آنچه كه به وسيله آن نشان كرده‏ مى‏شود مثل: مهر و خاتم و براى هر چيزى كه با آنها طبع و ختم مى‏شود (نشاندار و مهر شده) و بناى لفظش چون آلت است بر اين صيغه آلت نهاده شده پس عالم و جهان، ابزار و آلتى است در دلالت بر ايجاد كننده و صانعش، از اين جهت خداى تعالى ما را در معرفت، و شناسايى يگانگى و وحدانيتش توجّه مى‏دهد و مى‏گويد:
 
(أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 185/ اعراف) (آيا به ملكوت آسمانها و زمين نظر نكرده‏اند و چرا نمى‏انديشند كه شايد اجلشان نزديك شده باشد). و امّا جمع- عالم- اين است كه هر نوعى از اين قبيل باشد- عالم- ناميده مى‏شود، پس مى‏گويند: عالم الإنسان و عالم الماء و عالم النّار: (جهان و مجموعه انسان- مجموعه آب و آتش) و همچنين روايت شده است كه:
 
«إنّ للّه بضعة عشر إلف عالم».
 
(خداى را چندين ده هزار عالم هست).
 
و امّا جمع لفظى- عالم جمع سالم آن (با- ون، ين- جمع بسته مى‏شود:
 
عَالَمُون‏، عَالَمِين‏). براى اينكه همه مردم در مفهوم آن قرار دارند و انسان هر گاه ديگرى را در لفظ با خود شركت دهد حكمش بر آن غالب است (قانون تغليب يعنى چون در لفظ- عالم- مفهوم انسان هم قرار دارند لذا در جمع- عالمون و عالمين- گفته مى‏شود يعنى جمع سالم). و نيز گفته شده مقصود از جمع بسته شدن واژه عالم به جمع سالم اين است كه انواع خلائق، فرشتگان، جنّ و انس را بدون ساير مخلوقات و پديده‏ها شامل مى‏شود معنى اخير از ابن عبّاس روايت شده ولى جعفر ابن محمّد الصّادق (ع) فرموده است:
 
«مقصود مردمند كه هر يك از آنها را عالمى قرار داده است و گفت: عالم دو گونه است: العَالَم‏ الكبير: كه همان فلك و محتواى آن است.
 
العالم الصّغير: كه همان انسان است زيرا انسان بر هيئت و شكل عالم آفريده شده،
 
و به تحقيق خداى تعالى هر آنچه را كه در «عالم كبير» موجود است در او ايجاد كرد خداى تعالى گويد: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ‏ الْعالَمِينَ‏- 2/ فاتحه) (أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) گفته شده منظور برترى عالم زمان خودشان بوده و يا فضلاى زمانشان را اراده كرده است يعنى آنهائى كه هر كدامشان در حكم كلّ عالمند و خداوند از كلّ عالم فضيلت را به آنها عطاء كرده و تمكّنشان داده و ناميدن آنها با صفت: (فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 47/ بقره) مثل ناميدن حضرت ابراهيم عليه السّلام با واژه- أمّة- است چنانكه گفت: (إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً- 120/ نحل) (أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ‏- 70/ حجر)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 640-634</ref>
 
=== «خَبَرَ» ===
الخَبَر، علم و شناخت و اشياء معلوم از لحاظ آگاهى و با خبر شدن از آنها.
 
خَبَرْتُهُ‏ خَبْراً و خُبْرَةً- يعنى خبردار و آگاه شدم.
 
أَخْبَرْتُ‏- يعنى آنچه را كه از خبر بدستم آمده، اعلام كردم.
 
خُبْرَة- آگاهى و معرفت بباطن امور و كارها.
 
خَبَار و خَبْرَاء- يعنى زمين نرم كه گاهى به زمينهاى مشجّر و با درخت نيز گفته مى‏شود.
 
مُخَابَرَة- يعنى مزارعه و زمينى كه براى كاشتن در برابر گرفتن مقدار معلوم و معيّنى از محصول بكسى داده مى‏شود.
 
الخبر- توشه‏دان كوچك كه شتر باربر را هم بهمان شباهت، خبر ناميده‏اند.
 
آيه (وَ اللَّهُ‏ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ‏- 53/ آل عمران).
 
خبير در آيه فوق يعنى عالم و آگاه به كارهاتان، و گفته‏اند: يعنى عالم بباطن امورتان.
 
و نيز- خبير- بمعنى خبر دهنده و آگاه كننده است، مثل آيات:
 
(فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- 105/ مائده).
 
(وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ‏- 31/ محمّد).
 
(قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ‏- 94/ توبه).
 
يعنى: از احوالاتتان كه خداوند ما را از آن آگاه كرده است، با خبر هستيم‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 577</ref>
 
=== «ادری» ===
دَرَى‏ (فهميد)- الدِّرَايَة- شناختى كه با نوعى از فريب حاصل شده است.
 
افعال آن- دَرَيْتُهُ‏ و دَرَيْتُ‏ به‏ دِرْيَةً، و، ادَّرَيْتُ‏- است مثل فطنت و شعرت يعنى فهميدم و دريافتم.
 
شاعر گويد:و ماذا يَدَّرِي‏ الشّعراء منّي‏/و قد جاوزت رأس الأربعين‏ (شعر از سحيم است مى‏گويد: شعراء چه چيزى را از من پنهان مى‏دارند و فريبم مى‏دهند در حاليكه چهل سال‏ام را گذارنده‏ام).
 
الدِّرْيَة- حلقه فلزّى كه براى علامت و نشان به نيزه مى‏بستند و نيز الدِّرْيَة- شترى كه شكارچى آنرا مى‏بندد و در پشت آن پنهان مى‏شود همينكه شكار بطرف آن شتر مى‏آيد او را با تير مى‏زند.
 
مِدْرَى‏، شاخ گوسفند كه وسيله دفاع از اوست، و از اين معنى است:
 
خداى تعالى گويد: لا تَدْرِي‏ لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً-/ طلاق) (چه مى‏دانى بسا كه خداوند بعد از آن امرى ايجاد كند.
 
(و وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ‏- 111/ انبياء).
 
(و ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ‏- 52/ شورى).
 
1- هر كجا در قرآن عبارت- و ما أدراك- آمده است در پى آن معنيش بيان شده است مثل آيات زير: (وَ ما أَدْراكَ‏ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ- 10/ قارعه).
 
و وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- 2/ قدر).(وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ- 3/ حاقّه). (و ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ‏- 17/ انفطار).
 
(قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ‏- 16 يونس) (بگو اگر خدا مى‏خواست آيات را بر شما نمى‏خواندم و شما را بر آن آگاه نمى‏كردم).
 
مى‏گويند- دريت- يعنى فهميدم و دريافتم، در آيه اخير عبارت- و لا أدركم- از همين- دريت- است كه اگر از- درات- مى‏بود بايستى و لا أدراتكموه- باشد.
 
2- و هر جائى كه عبارت- وَ ما يُدْرِيكَ*- در قرآن ذكر شد توضيحى در پى آن نيست مثل آيات: (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى‏- 3/ عبس) و (وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ‏- 17/ شورى).
 
ولى واژه- دِرَايَة- در باره خداى تعالى بكار مى‏رود.
 
شاعر گويد:لا همّ لا أدرى و أنت الدّارى و اين مصراع يكى از سخنان سخت و با تكلّف كلام عرب است‏.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 671-572</ref>
 
=== «حدَّثَ» ===
 
=== «عَرَفَ» ===
 
=== «أَطلَعَ» ===
 
=== «نَبَأَ» ===
 
=== «دَلَّ» ===


== ارجاعات ==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۴۱

ویرایش