مجبور کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی مجبور کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اکره»، «جبر»، «قهر»، «سخّر»، «رهق».
مترادفات «مجبور کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اکره | ریشه کره | مشتقات کره | لَآ إِكْرَاهَ فِى ٱلدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشْدُ مِنَ ٱلْغَىِّ فَمَن يَكْفُرْ بِٱلطَّٰغُوتِ وَيُؤْمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسْتَمْسَكَ بِٱلْعُرْوَةِ ٱلْوُثْقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَا وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
|
جبر | ریشه جبر | مشتقات جبر | ٱلَّذِينَ يُجَٰدِلُونَ فِىٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَٰنٍ أَتَىٰهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ ٱللَّهِ وَعِندَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ
|
قهر | ریشه قهر | مشتقات قهر | فَأَمَّا ٱلْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ
|
سخّر | ریشه سخر | مشتقات سخر | وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ دَآئِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيْلَ وَٱلنَّهَارَ
|
رهق | ریشه رهق | مشتقات رهق | خَٰشِعَةً أَبْصَٰرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَقَدْ كَانُوا۟ يُدْعَوْنَ إِلَى ٱلسُّجُودِ وَهُمْ سَٰلِمُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی مجبور کردن
«اکره»
گفته شده- كره و كره- يكى است مثل- ضعف و ضعف- و نيز گفتهاند كره- سختى و مشقتى است كه از خارج وجود انسان بانسان ميرسد و با اكراه بر او تحميل ميشود ولى كره- آن سختى و رنجى است كه از ذات انسان به او ميرسد و او آنرا زشت ميداند و از آن اكراه دارد كه بر دو گونه است:
اول- آنچه را كه از روى طبع مكروه ميشود.
دوم- آنچه كه از جهت عقل يا شرع زشت و مكروه شمرده ميشود.
از اين روى صحيح است كه انسان در مورد يك چيز بگويد: من آنرا مىخواهم ولى از آن اكراه دارم، به اين معنى كه از جهت طبع و سرشت آنرا مىخواهم و اراده مىكنم ولى از ناحيه عقل يا شرع زشت و مكروهش ميدارم يا از جهت عقل و شرع مىخواهم و از ناحيه طبع و سرشت بدش مىدانم و گفت:
كتب عليكم القتال و هو كره لكم- 216/ بقره) يعنى از روى طبع كشتن را بد مىدانيد، سپس آنرا در آيه ديگر بيان كرد و گفت: و عسى أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم- 216/ بقره) يعنى تا انسان حال و كيفيت چيزى را نداند بر او واجب نميشود كه اكراه يا محبت خود را در مورد آن چيز در نظر بگيرد و معتبر بداند. كرهت: در دو معنى كراهتى كه از خارج به انسان تحميل ميشود يا از ناحيه طبع و عقل و شرع زشت است در باره هر دو بكار ميرود يعنى در (كره و كره) ولي استعمال و بكار بردن آن در معنى- كره- بيشتر است، خداى تعالى گفت:
و لو كره الكافرون- 32/ توبه).
و لو كره المشركون- 33/ توبه).
و إن فريقا من المؤمنين لكارهون- 5/ انفال).
أ يحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه- 12/ حجرات).
آيه اخيرا آگاهى و هشدارى است بر اينكه خوردن گوشت برادر چيزى است كه نفس آدمى بر زشت شمردن و كراهت آن سرشته شد هر چند كه انسان آنرا بخواهد و قصد كند (يعنى غيبت كردن) و گفت:
لا يحل لكم أن ترثوا النساء كرها- 19/ نساء) كه- كرها- هم خوانده شده.
إكراه: در واداشتن انسان به چيزى است كه آنرا زشت ميداند، در آيه: (و لا تكرهوا فتياتكم على البغاء- 33/ نور) كه نهى از واداشتن جوانان به چيزى است كه هم كره است و هم كره [يعنى هم با سرشتشان و عقل و شرع مغايرت دارد و هم مشقتى است كه به آنها تحميل ميشود] و گفت: لا إكراه في الدين 256/ بقره) در مورد اين آيه نظراتى هست:
اول- تحقيقا گفته شده كه آن عمل يعنى اكراه نداشتن در دين در آغاز اسلام بوده بطوريكه اسلام بر انسانى عرضه ميشده تا مىپذيرفت و اجابت ميكرد و گر نه ترك و رها ميشد.
دوم- آيه در مورد اهل كتاب بوده كه هر گاه مىخواستند جزيه بپردازند و ملتزم شرايط آن ميشدند آنها را به حال خود ميگذاشتند.
سوم- معنى- لا إكراه في الدين- اينستكه اگر كسى بر قبول دين باطلى مجبور ميشد و به آن اعتراف ميكرد و داخل ميشد حكمى براى آن نبوده چنانكه گفت:
(إلا من أكره و قلبه مطمئن بالإيمان- 106/ نحل) (يعنى هر كس به زبان و با اجبار بخدا كافر شود ولى دلش به ايمان ثابت باشد از شمول كفر خارج است.
چهارم- لا إكراه في الدين- يعنى در آخرت به آنچه را كه انسان در دنيا از طاعات با اكراه و از روى بىميلى انجام داده توجه نميشود و به حساب نمىآيد زيرا خداى تعالى سرائر و انگيزهها را معتبر ميشمرد و جز اخلاص را خشنود نميدارد و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«الاعمال بالنيات».
و نيز فرمود:
«أخلص يكفك القليل من العمل» پنجم- معناى- لا إكراه في الدين اينست كه در حقيقت تكاليفى كه خداوند براى آنها معين كرده انسان در آنها او را بر كارى مكروه وادار نمىشود بلكه رسيدن به بهشت و پذيرش نعمتهاى ابدى و جاودانه است كه انسانها بر آنها وادار و تحميل ميشوند و لذا پيامبر صلى الله عليه و آله گفت: «عجب ربكم من قوم يقارون الى الجنة بالسلاسل».
[پروردگارتان از مردمى كه با زنجيرها بسوى بهشت راه مىيابند و كشانده ميشوند در عجب است].
ششم- دين در آيه فوق همان جزاء است، معنيش اينستكه خداوند بر پاداش و جزاء دادن ناخشنود نمىشود بلكه آنگونه كه مىخواهد به كسى كه سزاوار پاداش اخروى است آنطور كه ميخواهد عمل مىكند آيه: (أ فغير دين الله يبغون- 83/ آل عمران) تا آنجا كه مىگويد: طوعا و كرها- 83/ آل عمران) كه گفته شده معنايش اينست:
1- كسانى كه در آسمانها هستند بدون اكراه تسليم هستند و كسانى كه در زمينند (كرها) يعنى حجت و دليل كه آنها را به پذيرش و تسليم به حق واداشته است، مثل اينكه مىگوئى:
الدلالة اكرهتنى على القول بهذه المسألة: دلالت و راهنمايى درست مرا بر بيان اين مسأله واداشته است كه اين سخن از- كره- به معنى ناپسند و مذموم آن نيست.
2- معناى (طوعا و كرها- 83/ آل عمران) اين است كه ايمان آورندگان طوعا تسليم شدند و كفر پيشگان با اكراه تسليم مىشوند زيرا قدرت ندارند كه از آنچه را كه خداوند براى آنها مىخواهد و عليه آنها حكم مىكند خوددارى مىكنند.
3- از «قتادة» نقل شده مؤمنان با ميل و رغبت و طوعا تسليم حق ميشوند ولى كفار به هنگام مرگ جبرا حق را مىپذيرند و تسليم ميشوند چنانكه گفت:
فلم يك ينفعهم إيمانهم ... 85/ غافر)
4- مقصود از- كره- در آن آيه كسى است كه با او جنگ ميشود و مجبور ميشود به اين كه ايمان بياورد.
5- نظر پنجم از ابو العاليه و مجاهد است كه گفتهاند: مقصود اينستكه همه به آفريده شدنشان از سوى خداوند اقرار دارند هر چند كه در پرستش به خداوند شرك مىورزند، مثل آيه:
و لئن سألتهم من خلقهم ليقولن الله- 87/ زخرف).
(اگر از ايشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده است ميگويند الله).
6- نظر ديگر از ابن عباس است كه مىگويد: طوعا و كرها- 83/ آل عمران) يعنى همه با حالاتى كه از وجود آنها خبر مىدهد تسليم شدهاند هر چند كه بعضى از ايشان با گفتار كفر بورزند و آن همان اسلام است كه در جهان اوليه (عالم ذر) آنجا گفت: أ لست بربكم، قالوا بلى- 172/ اعراف) و اين همان دلائل عقلى آنها است كه بر آن سرشته شدهاند و اقتضاء مىكند كه تسليم شوند و به اين معنى آيه:
و ظلالهم بالغدو و الآصال- 15/ رعد) اشاره دارد
7- نظر هفتم از بعض صوفيه است مىگويند: كسى كه با رغبت و ميل تسليم حق ميشود همان كسى است كه پاداش دهنده و عقوبت كننده را مىنگرد نه پاداش و عقاب را، پس به او تسليم ميشود و كسيكه با اكراه تسليم مىشود همان كسى است كه پاداش و عقوبت را مىبيند پس با بيم و اميد يا رغبت و ترس تسليم حق ميشود و مانند اين آيه و كلام خداست كه گفت:
و لله يسجد من في السماوات و الأرض طوعا و كرها 15/ رعد).[۱]
«جبر»
اصل جبر، اصلاح كردن با زور و قهر است.
جبرته فانجبر و اجتبر- كه از فعل جبر باب انفعال يعنى انجبار- در معنى مطاوعه بكار رفته است مثل- جبرته فجبر، شاعر هم گويد:قصد جبر الدين الإله فجبر (دين را خداى به صلاح آورد، سپس كامل شد). در مصراع فوق واژه فجبر، مطاوعه- است و اين نظر بيشتر لغت شناسان است اما عدهاى ايشان گفتهاند- فجبر در شعر بالا در معنى انفعال يا انجبار نيست بلكه تكرار همان فعل- جبر- است كه بار اول براى آغاز اصلاح دين است و تكرارش در بار دوم براى اتمام آن است گويى كه خداوند نخست اراده اصلاح دين يعنى عدم پرستش مردم از نارواها و بتها را نموده و سپس آنرا براى صلاح بشر به اتمام رسانده است و اين معنى بدان دليل است كه فعل- گاهى براى كسى كه به كار شروع كرده و آن را آغاز نموده بكار مىرود و گاهى براى كسى كه از آن كار فارغ مىشود و آنرا به انجام مىرساند. تجبر- يا براى تصور معنى كوشش و جد و جهد بسيار است و يا براى تصور معنى رنج و زحمت مثل سخن اين شاعر كه مىگويد:تجبر بعد الأكل فهو غيص
(پس از خوردن، به زحمت افتاد و غذا در گلويش گير كرد).
واژه جبر- گاهى فقط در معنى- اصلاح- تنها بكار مىرود مانند سخن امير المؤمنين (ع)
(يا جابر كل كسير يا مسهل كل عسير).
(اى اصلاح كننده هر شكستهاى واى آسان كننده هر مشكلى).
نان را هم كه رفع گرسنگى و اصلاح حال مىكند- جابر بن حبة- گويند:
(كنيه نان- ابو جابر- است كه ابن سيده آنرا معرفه مىداند) و زمانى هم واژه جبر فقط در قهر و زور است مانند سخن پيامبر (ص) كه فرمود:
(لا جبر و لا تفويض).
جبر- در حساب و رياضى براى پيوستن چيزى به منظور كامل كردن، و يا اصلاح به چيز ناقص ديگرى است، تسلط و قدرت و سلطان را هم جبر و زور گفتهاند، مثل سخن اين شاعر:و أنعم صباحا أيها الجبر (صبح بخير اى قدرتمند) اين وجه تسميه، يعنى واژه جبر در معنى فوق يا براى اين است كه مردم را با زور و فشار به قبول اراده خويش وامىدارد و يا اينكه ناميدن جبر براى اصلاح كارهاى مردم است كه جمع آن در اين معنى جبابرة- است.
إجبار- در اصل واداشتن كسى است بر اينكه بكارى مجبور شود، و اين معنى با اكراه و بىميلى محض همراه است.
أجبرته على كذا- مثل- أكرهته- است يعنى او را مجبور كردم و سپس در باره كسانى كه ادعا مىكنند: خداوند بندگان را بر گناه مجبور مىكند، و متكلمين آنها را- مجبرة- و پيشينيان آنها را- جبرية و جبرية- مىشناسند بكار رفته است.
جبار- در باره انسان، صفتى است براى كسى كه نقايص خود را اصلاح مىكند با اين ادعاء كه منزلت و مقام او عالى است و نقص و كمبود شايسته او نيست و اين صفت بصورت ذم و سرزنش گفته مىشود مثل اين سخن خداى تعالى كه (و خاب كل جبار عنيد- 15/ ابراهيم) و (و لم يجعلني جبارا شقيا- 32/ مريم) و (إن فيها قوما جبارين- 22/ مائده) و (كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار- 35/ غافر) يعنى متكبر و خود بزرگ بين، كه حق و ايمان را نمىپذيرد، و نيز به كسى هم كه به ديگرى زور بگويد جبار گويند مثل اين آيه (و ما أنت عليهم بجبار- 45/ ق) (تو اى پيامبر بر ايشان زور گو نيستى) در باره تصور زور و قهر با علو و برترى بر ديگران نيز- جبار- بكار رفته است مانند نحلة جبارة- و- ناقة جبارة- يعنى درخت تناور و شتر گردنفراز، در خبرى روايت شده كه
: (ضرس الكافر فى النار مثل أحد و كثافة جلده أربعون ذراعا بذراع الجبار).
(ستبرى و سختى كافر در آتش به بزرگى كوهى است و وسعت و گسترش عذابش به طول 40 ذراع از ذراع جباران و قدرتمند است).
ابن قتيبه گفته است- ذراع الجبار- منسوب به سنجش طول ذراع ملك است كه آنرا ذراع الشاة- نيز گفتهاند.
و اما در وصف خداى تعالى، آيه (العزيز الجبار المتكبر- 23/ حشر)- است كه گفتهاند ناميدن خداوند به صفت جبار- از معنى جبرت الفقير- است زيرا خداوند حال مردم را با بخشيدن نعمتهايش به صلاح مىآورد، و التيام مىبخشد و نيز گفتهاند جبار بودن خداوند از اينجهت است كه آنها را بر آنچه مىخواهد وامىدارد و مقهور مىسازد. اما بعضى از لغت شناسان معنى اخير را از نظر لفظى رد كردهاند، و گفتهاند از أفعلت، فعال ساخته نمىشود- پس جبار از فعل اجبرت ساخته نمىشود از مصدر اجبار صيغه جبار- نمىشود تا معنى قهر و اجبار و زور داشته باشد و پاسخ داده شده كه جبار از معنى لفظ- جبر- در روايتى كه از پيامبر (ص) روايت شده كه: «لا جبر و لا تفويض» گرفته شده نه از لفظ و مصدر- اجبار. گروهى از معتزله هم از جهت معنى آن را انكار و رد كردهاند و گفتهاند خداوند تعالى متعالى است از اينكه معنى- اجبار- يعنى قهر و زور از آن آيه فهميده شود، اين موضوع قابل انكار نيست كه خداى تعالى از نظر اقتضاى حكمت الهى مردم را بر چيزهائى اجبار كرده است كه گزيرى و گريزى از آنها ندارند نه بآن صورت كه گمراهان و جهال و نادان مىپندارند، مثل اكراه ايشان بر مرض و مرگ و بعث، اينها را هر كدام مقهور صناعتى علمى و كلامى ساخته كه در آن بمعارضه و ستيز با ديگران برمىخيزد و با روشى اخلاقى و عملى كه در پيش مىگيرد و او را مجبور شدهاى در شكل انتخاب شدهاى قرار داده است و اينان بر دو دستهاند:
1- يا كسى است كه با روش خويش در معارضه و تعارض با ديگران خشنود است و نمىخواهد آنرا تغيير دهد. 2- و يا كسيكه ناخشنود است ولى با وجود ناروا دانستن عقيده و روش خويش باز خود را بزحمت مىاندازد گويى كه چاره و راه ديگرى نيافته است و در باره آنان خداى تعالى فرموده: (فتقطعوا أمرهم بينهم زبرا كل حزب بما لديهم فرحون53/ مؤمنون) (خويشتن گروه گروه كرده و كار دين خود را نيز به تفرقه كشاندهاند هر گروهى بآنچه پيش ايشان است و معتقدند شادند). و (نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا- 32/ زخرف).
و بر اين منوال و حد، خداوند با واژه قاهر توصيف شده است و قهر و چيرگى و غلبه او جز بر مقتضاى حكمت نيست از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه گفته است:
(يا بارى المسموكات و جبار القلوب على فطرتهاشقيها و سعيدها).
(اى آفريننده و نظام بخش آسمانها و سرشت آفرين دلها و موجودات چه نيك بخت و چه نگون بخت، پس خداوند دلها را از جهت معرفت، و شناسايى بر فطرتشان به اصلاح در آورده و آفريده است). اين بود پارهاى از معانى و مفاهيمى كه در كلى و عموم موضوع مورد بحث كه ذكر شده داخل است. جبروت بر وزن فعلوت- از تكبر و قدرت و گردنكشى است.
استجبرت حاله- متعهد هستم كه به اصلاحش بپردازم.
أصابته مصيبة لا يجتبرها- مصيبتى به او رسيد كه از بزرگى آن راهى براى خلاصى و اصلاحش نداشت.
اجتبار- از اصلاح و- جبر العظم- يعنى اصلاح و شكسته بندى استخوان، مشتق شده است.
جبيرة- پارچهاى است كه استخوان شكسته را با آن مىبندند.
جبارة- يعنى تخته شكسته بندى روى استخوان كه جمعش، جبائر است و نيز جبارة- را- دملوج- يعنى بازوبند ناميدهاند به خاطر شباهتى كه به تخته شكستهبندى دارد و بر بازو مىبندند.
جبار- سنگ سفيد و براق.[۲]
«قهر»
القهر: غلبه و چيرگى و رام كردن با هم (غلبه و رام كردن) و براى هر يك از اين معانى جداگانه هم بكار ميرود.
در آيات: و هو القاهر فوق عباده (18/ انعام).
هو الواحد القهار (16/ رعد).
فوقهم قاهرون (127/ اعراف).
فأما اليتيم فلا تقهر (9/ ضحى) يعنى يتيم را خوار مكن.
أقهره: كسى كه بر او چيره شود و رامش كند مقهورش كرد.
قهقرى: به عقب برگشتن و وارونه راه رفتن (راه رفتن خرچنگى)[۳]
«سخّر»
التسخير: حركت دادن و رانده قهرى به سوى هدفى معين، خداى تعالى گويد:
(و سخر لكم ما في السماوات و ما في الأرض- 13 جاثيه) و (و سخر لكم الشمس و القمر دائبين- 33/ ابراهيم) و (و سخر لكم الليل و النهار- 33/ ابراهيم و (و سخر لكم الفلك- 32/ ابراهيم) مثل آيات: (سخرناها لكم لعلكم تشكرون- 36/ حج) و (سبحان الذي سخر لنا هذا- 13/ زخرف) مسخر: آماده كننده براى كار و تقدير كننده.
سخري: كسى است كه قهرا به كارى واداشته مىشود و با داشتن اراده رام و تسخير است.
در آيه: (ليتخذ بعضهم بعضا سخريا- 32/ زخرف).
سخرت منه و استسخرته للهزء: او را به استهزاء و سخريه گرفتم.
خداى تعالى گويد: (إن تسخروا منا فإنا نسخر منكم كما تسخرون فسوف تعلمون- 38/ هود).
(سخن حضرت نوح (ع) به قوم سبكسر و بى ايمان خويش است كه در موقع ساختن كشتى در خشكى نابخردانه استهزايش مىكردند پاسخشان مىدهد به زودى خواهيد دانست و ما نيز شما را در آن روز استهزاء مىكنيم).
و آيه: (بل عجبت و يسخرون- 12/ صافات) گفته مىشود:
سخرة: استهزاء كننده.
سخرة: استهزاء شده.
سخرية و سخرية: استهزاء كردن.
در آيه: (فاتخذتموهم سخريا- 110/ مؤمنون) آنها را مسخر كرديد و به استهزاء گرفتيد، كه- سخريا- با كسره حرف (س) نيز خوانده شده، و به دو صورت توجيه شده است:
اول- بر معنى تسخير، يعنى بيگارى و قهرا به سوى هدفى راندن و به كارى تحميل كردن.
دوم- بر معنى سخرية: استهزاء كردن، خداى تعالى گويد: (و قالوا ما لنا لا نرى رجالا كنا نعدهم من الأشرار أتخذناهم سخريا- 62/ ص) (سخن ملالت بار و رنج آور دوزخيان است كه مىگويند چرا مردانى را كه در دنيا آنها را شرير و بد به حساب مىآوريم و قهرا به كارشان مىگرفتيم، در دوزخ نيستند) اين معنى به وجه اول برمىگردد و دلالت بر وجه دوم يعنى تمسخر و استهزاء، آيه سوره بعدى است كه مىگويد: (و كنتم منهم تضحكون- 110/ مؤمنون).
يعنى: (اينان كه امروز در بهشتند و رستگارند كسانى هستند كه شما در دنيا به آنها مىخنديديد).[۴]
«رهق»
رهقه الأمر: او را با قهر و خشم فرا گرفت و پوشاند.
فعلش- رهقته و أرهقته است مثل- ردفته و أردفته و بعثته و ابتعثته در آيه: (و ترهقهم ذلة- 27/ يونس) يعنى خوارى و زبونى آنها را فرا گرفت.
و آيه: (سأرهقه صعودا- 17/ مدثر) (بزودى او را به سختى فراگيريم).
أرهقت الصلاة: نماز را به تأخير انداختم به طورى كه وقت نماز ديگر فرا رسيد.[۵]