فرزند (مترادف)

مترادفات قرآنی فرزند

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اولاد»، «ذریة»، «اسباط»، «عَقِب»، «نسل»، «حَفدَة»، «اهل»، «آل».

مترادفات «فرزند» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اولاد ریشه ولد مشتقات ولد
يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِىٓ أَوْلَٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ ٱلْأُنثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَآءً فَوْقَ ٱثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَٰحِدَةً فَلَهَا ٱلنِّصْفُ وَلِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَٰحِدٍ مِّنْهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُۥ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُن لَّهُۥ وَلَدٌ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُۥٓ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُ مِنۢ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ ءَابَآؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا فَرِيضَةً مِّنَ ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا
ذریة ریشه ذرر مشتقات ذرر
وَلْيَخْشَ ٱلَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا۟ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَٰفًا خَافُوا۟ عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَلْيَقُولُوا۟ قَوْلًا سَدِيدًا
اسباط ریشه سبط مشتقات سبط
أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَٰهِۦمَ وَإِسْمَٰعِيلَ وَإِسْحَٰقَ وَيَعْقُوبَ وَٱلْأَسْبَاطَ كَانُوا۟ هُودًا أَوْ نَصَٰرَىٰ قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ ٱللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
عَقِب ریشه عقب مشتقات عقب
وَجَعَلَهَا كَلِمَةًۢ بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِۦ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ
نسل ریشه نسل مشتقات نسل
حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ
حَفدَة ریشه حفد مشتقات حفد
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَٰجًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَٰجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ أَفَبِٱلْبَٰطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ ٱللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ
اهل ریشه اهل مشتقات اهل
إِذْ نَجَّيْنَٰهُ وَأَهْلَهُۥٓ أَجْمَعِينَ
آل ریشه اول مشتقات اول
إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ نَّجَّيْنَٰهُم بِسَحَرٍ

معانی مترادفات قرآنی فرزند

«اولاد»

وَلَد فرزند و مولود كه براى مفرد و جمع و كوچك و بزرگ هر دو گفته ميشود، خداى تعالى فرمود: إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ- النساء/ 176 و أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ- انعام/ 101 به پسر خوانده و نيز كسى كه خود را به پدر و مادرى نسبت دهد- وَلَد- گويند، آيه: أَوْ نَتَّخِذَهُ‏ وَلَداً- القصص/ 9 يا اينكه او را به فرزندى مى‏گيريم.

وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ- البلد/ 3 ابو الحسن مى‏گويد- وَلَد- يعنى ابن و ابنه- پسر و دختر هر دو- وُلْد- هم فرزندان و هم اهل و عيال- وُلِدَ فلانٌ- او بدنيا آمده، خداى تعالى فرمود: وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ‏ وُلِدْتُ‏- مريم/ 33 و وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ‏ وُلِدَ- مريم/ 15 والد همان اب يا پدر است و- أمّ: وَالِدَة نوعا هر دو را- وَالِدَانِ‏ ميگويند گفت:

رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَ‏- النوح/ 28 وَلِيد- نوزادى كه ولادتش نزديك است- صحيح اينست كه بعد از ولادت هم- وليد- گفته شود. مثل ميوه‏اى نزديك چيدن و رسيدن آن است- جني- گويند بعد از چيدن هم به همان اسم و اگر فرزند بزرگ شد اين اسم از او ساقط ميشود جمع وَلَد- وِلْدَانٌ‏ است در آيه: يَوْماً يَجْعَلُ‏ الْوِلْدانَ‏ شِيباً- المزمل/ 17 يعنى قيامت هنگامه‏ايست كه جوان پير ميشود. در زبان عمومى- وَلِيدَة- به كنيزك زادگان ميگويند- لِدَة- هم بازى كودك، مثل عبارت- فلان لِدَةُ فلانٍ- همبازى اوست- كه در- لدة- حرف (و) حذف شده است.

تَوَلُّد- بدست آمدن چيزى از چيز ديگر وسيله سببى از اسباب جمع وَلَد أَوْلَاد است در آيه گفت: إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ‏ فِتْنَةٌ- التغابن/ 15 و إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ‏- التغابن/ 14 كه همه را فتنه يعنى ابتلا براى امتحان و بعضى را دشمن ناميده است.

گفته‏اند- وُلْد- جمع وَلَد است مثل- أُسْد و أَسَد- يعنى شيران- و جائز است كه‏ وُلْد- مفرد باشد كه او را افزون سازد، كسى كه هم خون اوست از اوست»[۱]

«ذریة»

ذِرْوَة السَّنام و ذُرَآه‏: سر كوهان شتر و بالاى او.

و از اين واژه است عبارت- انا فى‏ ذَرَاكَ‏: يعنى من در حضور و كنف حمايت تو مقامم رفيع است.

المِذْرَوان‏: دو طرف برجسته پشت.

ذَرَتْهُ‏ الرّيح‏ تَذْرُوهُ‏ و تَذْرِيهِ‏: باد او را بالا برد و پراكند.

خداى تعالى گويد: وَ الذَّارِياتِ‏ ذَرْواً- 1/ ذاريات‏ تَذْرُوهُ‏ الرِّياحُ‏- 45/ كهف يعنى: سوگند به بادهايى كه بذرافشانى و لقاح درختان را در همه جا انجام مى‏دهند الذرّيّة: اصلش فرزندان صغير و كوچك است هر چند كه در عرف سخن به فرزندان بزرگ و كوچك هر دو با هم گفته مى‏شود- ذرّيّة- در مفرد و جمع بكار مى‏رود و اصلش در معنى جمع است.

خداى تعالى گويد: ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏- 34/ آل عمران‏ ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ‏،- 3/ اسراء وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ‏- 41/ يس‏ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 214/ بقره در واژه- ذرّيّة- سه قول هست:

اوّل- گفته‏اند اين واژه از- ذَرَأَ اللّهُ الخلقَ است پس حرف همزه حذف شده مثل- رويَّة و بريَّة.

دوّم- اينكه اصلش- ذُرْويّة- است.

سوّم- اينكه بر وزن فُعْليَّة- از- الذَّرّ- مثل- قمرية- است.

ابو القاسم بلخى گويد: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ‏- 179/ اعراف از اين سخن كه مى‏گويند- ذَرَيْتُ الحنطةَ- گرفته شده يعنى گندم را خرد كردم كه اين سخن درست نيست و اعتبارى ندارد زيرا اصلش مهموز است.

يعنى: ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ‏- از- ذرو- نيست چنانكه بلخى گفته است بلكه از ذرأ است چنانكه راغب آن را در واژه- ذرأ- بيان كرده.[۲]

«اسباط»

اصل‏ سَبْط، انبساط يا گستردگى و گشادگى است.

مى‏گويند: شَعْر سَبْط و سَبِط: موى فروهشته و آزاد و بلند.

افعالش- سَبِطَ، سُبُوطاً و سَبَاطة و سَبَاطاً است.

امرأة سَبْطَة الخِلْقةِ و رجل سَبْط الكَفَّيْن: زن نيكو قامت و نرمخو و مرد دست باز كه به جود و بخشش نيز تعبير شده است.

السِّبْط: فرزند فرزند (نوه) گويى كه امتداد شاخه‏هاى وجودى آدمى است.

در آيه: (وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ- 136/ بقره) يعنى قبيله‏ها كه هر قبيله‏اى از نسل و تبار مردى است، در آيه: (أَسْباطاً أُمَما 160/ اعراف) (اسباطى و گروه‏هاى).

سَابَاط: راه عبور و راه گذر ميان دو خانه كه مسقف است (دالان).

أَخَذَتْ فلاناً سَبَاطِ: تبى طولانى گرفت.

السُّبَاطَة خيرٌ من قُمَامة: (خاكدانى از خاكروبه بهتر است).

سَبَطَتِ‏ النّاقةُ وَلَدَها: شتر مادينه نوزادش را انداخت.[۳]

«عَقِب»

العَقِب‏: پشت پا كه- عَقْب‏- هم گفته شده، جمعش‏ أَعْقَاب‏ است، روايت شده است كه:

«ويل‏ للأَعْقَاب‏ من النّار»چه دردمند است پيامدهاى آتش عذاب).

عَقِب‏: در باره فرزند و فرزند فرزند، استعاره شده است خداى تعالى مى‏گويد: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي‏ عَقِبِهِ‏- 28/ زخرف)

عَقِبُ‏ الشّهرِ: پايان ماه. جاء في عَقِبِ الشّهرِ: آخر ماه آمد.

جاء فى‏ عَقِبِهِ‏: وقتى است كه چيزى از او باقى مانده باشد.

رجع على‏ عَقِبِهِ‏: وقتى است كه به عقب برگردد.

انقلب على‏ عَقِبَيْهِ‏: مثل عبارت- رجع على حافرته- است يعنى عقب گرد كرده و مثل آيه: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف).

(حضرت موسى و همراهش بر نشانه‏هاشان با پى جويى بازگشتند) رجع عوده على بدئه: به آغاز راه و اوّلش بازگشت، آيات:

(وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام)(انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 144/ آل عمران) (وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏- 144/ آل عمران) (نَكَصَ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏- 48/ انفال)(فَكُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ‏- 66/ مؤمنون)

عَقَبَهُ‏: مثل واژه‏هاى- دَبَرَهُ و قَفَاهُ- است يعنى پشت سرشان آمد. عُقْب‏ و عُقْبَى‏:

هر دو واژه اختصاص به ثواب پاداش خير و نيكو دارد، مثل آيات:

(خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً- 44/ كهف) (أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ- 22/ رعد) ولى واژه- عَاقِبَة- اگر بدون اضافه باشد مخصوص ثواب است مثل آيه: (الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏- 128/ اعراف).

امّا واژه- عاقبة- در حال اضافه شدن، در عقوبت و مجازات بكار مى‏رود، مثل آيه: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا- 10 روم).

و سخن خداى تعالى كه: (فَكانَ‏ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ- 17/ حشر) و اين معنى در واژه- عاقبة- اگر بصورت استعاره و نقطه مقابلش و ضدّش نباشد نيز صحيح است مثل آيه:

(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏- 21/ آل عمران) يعنى- عاقبة استعاره از- عذاب اليم باشد (پاداش ستمگران يعنى ابليس و كسى كه از روشهاى شيطانى پيروى مى‏كند اين است كه سر انجامش جاودانگى در دوزخ است). عُقُوبَة، مُعَاقَبَة و عِقَاب‏: هر سه ويژه عذاب است، در آيات (فَحَقَّ عِقابِ‏- 14/ ص) (شَدِيدُ الْعِقابِ‏- 196/ بقره) (وَ إِنْ‏ عاقَبْتُمْ‏ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ‏- 126/ نحل)(وَ مَنْ‏ عاقَبَ‏ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ‏ بِهِ‏- 60/ حجّ) (هر كس بايستى باندازه‏اى كه عقوبت شده است عقوبت كند ولى اگر بر او ستم كنند خداوند او را بر ظالم پيروزيش دهد).

تَعْقِيب‏: آوردن چيزى از پى ديگرى.

عَقَّبَ‏ الفرسُ في عدوه: آن است از دويدنش عقب ماند.

در آيه: (لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد) فرشتگانى او را در حالى كه نگهدارش هستند دنبال مى‏كنند.

و در آيه: (لا مُعَقِّبَ‏ لِحُكْمِهِ‏- 41/ رعد)يعنى هيچكس او را تعقيب نمى‏كند و از فعلش پى جوئى نمى‏كند، اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند:

عَقَّبَ‏ الحاكمُ على حكم من قبله: در وقتى كه حاكم از حكم قبلى پيروى كند، شاعر گويد:و ما بعد حكم اللّه تعقيب‏ (بعد از حكم و فرمان خداى پيروى كردن از حكم غير جايز نيست) جايز است كه معنى فوق نهى مردم از خوض و فرو رفتن در گفتگو از حكم و حكمت خداى در وقتى كه بر آنها پوشيده است باشد حكم اين موضوع مثل نهى از خوض كردن در اسرار (قدر) است.

آيه: (وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ‏ يُعَقِّبْ‏- 10/ نمل) به پشت سرش توجّه نكرده است. اعْتِقَاب‏: در آمدن چيزى از پى چيز ديگر مثل از پى هم در آمدن شب و روز.

عُقْبَة: دو تركه بر پشت ستور سوار شدن.

عُقْبَةُ الطّائرِ: بالا و پائين رفتن پرنده.

اعقَبَهُ‏ كذا: آن را جانشين و وصىّ خود گردانيد، در آيه گفت: (فَأَعْقَبَهُمْ‏ نِفاقاً- 77/ توبه) شاعر گفت:له طائف من جنّة غير مُعْقِبٍ‏

جنّه: حالتى است از بيهوشى كه هشيارى در پى ندارد.

فلان لم‏ يُعْقِبْ‏: بدون فرزند است و فرزنددار نشده است.

أَعْقَابُ‏ الرّجلِ: فرزندان مرد. لغت شناسان گفته‏اند در معنى أعقاب- فرزند دختر (نوه دخترى) داخل نمى‏شود زيرا دختر نسب و تبارى را در پى ندارد ولى هر گاه مرد ذرّيه‏اى داشته باشد اولاد دختر (نوه دخترى) در معنى آن داخل مى‏شود

امرأةٌ مِعْقَابٌ‏: زنى كه يكبار پسر مى‏زايد. و يك بار دختر.

عَقَبْتُ‏ الرّمحَ: سر نيزه را با نى محكم كردم، مثل- عصبته: با زه بستمش. عَقَبَة: راه دشتوار در كوهستان، جمع آن- عُقُب‏ و عِقَاب‏ است. عُقَاب‏: چون سوى شكار بسرعت‏ مى‏رود چنين ناميده شده، پرچم هم در صورت و شكل، به- عُقَاب- تعبير شده است مثل نام پرچم جنگى پيامبر (ص) و نيز سنگ دو طرف چاه و بند گوشواره.

يَعْقُوب‏: كبك نر، چون با جست و خيز مى‏دود (مثل دويدن زاغ و كلاغ).

«نسل»

نَسْل‏ يعنى بريدن از چيزى. مثل- نَسَلَ‏ الوبرُ عن البعير- كرك و پشم را از شتر چيد و بريد يا جدا كردن پيراهن از تن و محبت از دل، شاعر ميگويد-فَسُلِّى ثيابى عن ثيابك تنسلى‏ جامه‏ام را از جامه‏ات يا تنت دور كن- نُسَالَة- موى و پر و بالى كه از پرنده ميافتد و جدا ميشود. أَنْسَلَتِ‏ الابلُ- موقع چيدن موى شتر است. نَسَلَ‏- دويد و مضارعش- يَنْسِلُ‏ و مصدرش- نَسَلَان‏ است يعنى دويده و سرعت گرفت. در آيه گفت:

وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ‏- الانبياء/ 96 يعنى در آستانه قيامت آن قوم از هر پستى و بلندى شتابان سرازير شوند.

نَسْل‏- همان فرزند است زيرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آيه:

وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ‏- البقره/ 205 تَنَاسَلُوا- يعنى فرزند داشته باشيد و نسلتان را افزون كنيد و هم چنين گفته‏اند «هر گاه خواستى فضيلت انسانى را بشناسى از او در باره عداوت يا كينه‏اى كه برايت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»[۴]

«حَفدَة»

خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً- 72/ نحل).

جمع- حَفَدَة- حَافِد است يعنى ياران و خدمتكارانى كه بى‏دريغ، و بدون چشم داشت در خدمتند خواه از خويشان يا غير خويشاوندان.

مفسّرين گفته‏اند: حفدة- در آيه فوق يعنى- أسباط و مانند آنها (فرزندزادگان و دامادها و عروسان) از آنجهت كه خدمتشان صادقانه‏تر است. شاعر گويد:حفد الولائد بينهن‏ فلان‏ مَحْفُود يعنى او خدمت شده و كسى است كه يارانش در خدمت او هستند.

حَفْد- هم دامادها و عروسها هستند.

در دعا مى‏گويند:

إليك نسعى و نَحْفِدُ.

- (اى كه بسوى طاعت، و بندگيت مى‏شتابيم).

سيف‏ مُحْتَفِد- شمشيرى كه بسرعت قطع مى‏كند.

أصمعى‏ گفته است، اصل حفد- پا در جاى پاى ديگر نهادن و دنبال او رفتن و باو پيوستن است.

«اهل»

أَهْل‏ الرّجل- يعنى كسانى كه نسبى يا دينى يا چيزى همانند آنها مثل خانه‏اى و شهر و بنايى آنها را با يكديگر جمع و مربوط مى‏كند و آنها را اهل و خانواده آن شخص گويند، پس- أهل الرّجل- در اصل كسانى هستند كه مسكن و خانه‏اى واحد، آنها را در يك جا جمع و فراهم مى‏آورد.

سپس اين معنى توسعه يافته و گفته‏اند- أهل بيت- يعنى كسانى كه نسب خانوادگى وسيله جمع آنهاست و بعدا اصطلاح- أهل بيت- بطور مطلق به خاندان پيامبر (ص) اطلاق شده است و آنها با اين اصطلاح شناخته شده‏اند چنانكه در اين آيه قرآن آمده است (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ‏ أَهْلَ‏ الْبَيْتِ‏- 23/ احزاب).

أهل الرّجل- به همسر مرد نيز تعبير شده است و أهل الاءسلام- كسانى هستند كه دين اسلام آنها را تحت اين اصطلاح جمع مى‏كند در حالى كه شريعت و دين به برداشتن حكم نسبى در خانواده و در بيشتر احكام ميان مسلمان و كافر حكم كرده است، مانند آيه (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ‏ أَهْلِكَ‏ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ‏- 46/ هود) (كه در باره پسر نوح است به علّت نافرمانى از پدرش در تبعيّت نكردن از دين، گويى از نسبيّت خارج شده و خداوند او را بعنوان عمل غير شايسته معرّفى مى‏نمايد) و همينطور آيه (وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ‏- 40/ هود).

صيغه‏هاى ماضى و مضارع و مصدر اين كلمه چنين است- أَهَلَ‏ الرّجل‏ يَأْهُلُ‏ أُهُولًا- و مكان- مَأْهُول‏- همان محلّ و منزل خانواده است كه در آنجا ساكن‏اند.

أَهِلَ‏ به- در موقعى بكار مى‏رود كه كسى داراى اهل و خانواده شود.

به هر جنبنده‏اى هم كه بجايى و مكانى انس مى‏گيرد- أَهِلٌ‏ و أَهْلِىٌ‏ مى‏گويند.

تَأَهَّلَ‏: ازدواج كرد، و- أَهَّلَكَ‏ اللّه فى الجنّة- يعنى خداوند ترا در بهشت با همسرت قرين و شايسته كند و جمعتان نمايد.

فلان‏ أَهْلٌ‏ لكذا- يعنى او شايستگى آن را دارد. أَهْلًا و مرحبا- درود تحيّت و خوشآمد گفتن به كسى است كه به منزلت وارد مى‏شود، و به اين معنى است كه تو و خانواده‏ات در نزد ما آسايش و مكان داريد و محبّت خواهيد ديد.

جمع أهل- أهلون‏ و أَهَالٍ‏ و أَهْلَات‏- است.[۵]

«آل»

الإِلّ‏ يعنى صورت آشكار و روشنى از پيمان نامه‏ها و دوستى، و سوگند،- تَئِلُ‏- يعنى بطورى درخشيد كه انكارش ممكن نيست، در آيه (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ‏ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً- 8/ توبه) يعنى يهود و مشركين پيمان‏هاى عدم تجاوز و صلح را در باره مؤمن رعايت نمى‏كنند و آنان تجاوزگرند). أَلَ‏ الفَرَسُ- آن اسب بسرعت دويد، و حقيقت معنيش اينست كه آن اسب ظاهر شد و درخشيد، در حالت استعاره بمعنى سرعت بكار مى‏رود مانند برق و طار- و- الأَلَّة- شمشير و حربه برّاق است، و- أَلَ‏ بها- يعنى زد، و گفته‏اند، إلّ و إيل‏ نام خداى تعالى است و اين معنى درست، نيست، اذن‏ مُؤَلَّلة- گوش دقيق و حسّاس، و- الإلال‏- دو طرف لبه چاقوست.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 486-485
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 10-9
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 178-177
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 327-326
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 220-219
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 183-182