زشت شدن صورت (مترادف)

مترادفات قرآنی زشت شدن صورت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «مسخ»، «کَلَحَ»، «قَبُحَ».

مترادفات «زشت شدن صورت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
مسخ ریشه مسخ مشتقات مسخ
کَلَحَ ریشه کلح مشتقات کلح
قَبُحَ ریشه قبح مشتقات قبح

معانی مترادفات قرآنی زشت شدن صورت

«مسخ»

مَسْخ‏ زشت شدن طبيعت و اخلاق و دگرگونى شكلى به شكل ديگر، بعضى از حكما گفته‏اند- مسخ- دو گونه است اول- مسخ عينى كه ويژه صورت و طبيعت ظاهرى است.

دوم- مسخ اخلاقى و صفات درونى كه در هر زمانى براى انسان حاصل ميشود. باين معنى كه انسان داراى اخلاقى پست و ناپسند از صفت حيوانات ميشود مثل اينكه از شدت حرص و آز چون سگ و يا از پليدى چون خوك و خنزير و يا از بى‏خبرى و جهالت چون گاو شود.

و خداوند بر يكى از اين دو وجه در آيه گفت:

وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ- المائده/ 60.

و لَمَسَخْناهُمْ‏ عَلى‏ مَكانَتِهِمْ‏- يس/ 67.

كه شامل هر دو معنى مسخ ميشود هر چند كه در معنى مسخ طبيعى و جسمى بيشتر بنظر ميرسد- مَسِيخ‏- غذاى بى‏مزه شاعر گفت:و انت مسيخ كلحم الحوار تو مانند گوشت نوزاد شتر بى‏مزه هستى- مَسَخْتُ‏ الناقةَ- لاغرش كردم- مَاسِخِىّ‏- تيرانداز كه اصلش از منسوب بودن او به قبيله‏اى كه نامش ماسخه است گرفته شده مثل هر حداد و آهنگرى كه هالكى ميگويند.[۱]

«کَلَحَ»

در صحاح گويد: كلوح آشكار شدن دندانها در عبوسى است در اقرب الموارد گفته: بقولى كلوح در اصل ظاهر شدن دندانهاست در وقت عبوسى (مانند سرهاى بريان‏ شده گوسفندان).

در مجمع فرموده: كلوح برگشتن دو لب است ببالا و پائين تا دندانها آشكار شود پس كالح اسم فاعل از آنست‏ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ‏ مؤمنون: 104. ميزند آتش بچهرهايشان و آنها در آتش زشت منظران باشند (نعوذ باللّه من النار) ظاهرا مراد از كالح زشت منظرى است در نهج البلاغه در وصف مردگان فرموده:

«كَلَحَتِ‏ الْوُجُوهُ النَّوَاظِرُ».

خطبه 219 چهره‏هاى با طراوت بد منظر شدند.

در نهايه گويد: در حديث على عليه السّلام آمده‏

«إِنَّ مِنْ وَرَائِكُمْ فِتَناً وَ بَلَاءً مُكْلِحاً مُبْلِحاً». يعنى از پس شما فتنه‏ها و بلاهائى است عبوس كننده، ناتوان كننده اين كلمه تنها يكبار در كلام اللّه آمده است.[۲]

«قَبُحَ»

القَبِيحُ‏: آنچه را از صورتها و اجسام كه چشم آدمى آنرا زشت مى‏شمارد و ديدن آنرا نمى‏پذيرد و از آن روى ميگرداند و يا كارها و حالاتى كه نفس و جان آدمى آنها را زشت مى‏شمارد.

فعل آن- قَبُحَ‏ قَبَاحَةً- است و اسمش- قَبِيح‏ در آيه گفت: مِنَ‏ الْمَقْبُوحِينَ‏ (42/ قصص) يعنى از كسانى كه با حالتى زشت مشخص شده‏اند.

اشاره‏اى است به آنچه را كه خداى تعالى كفار را از جهت پليدى و نجاست و صفاتى غير از اينها با آن وصف كرده است و آنچه را كه در روز قيامت از سياهى چهره و برافروختگى چشم‏ها و كشاندنشان با غل و زنجيرها و امثال آن توصيف كرده است.

گفته ميشود- قَبَّحَهُ‏ اللَّهُ عن الخير: خدا از خير دورش كند. و نيز به استخوان بازو كه به مرفق ميرسد- قَبِيحٌ‏- گفته ميشود.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 225-224
  2. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 136-135
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 116-115