دنبال کردن (مترادف)

مترادفات قرآنی دنبال کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «ابتغاء»، «قصَّ»، «اتبع».

مترادفات «دنبال کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
ابتغاء ریشه بغی مشتقات بغی
وَلَا تَهِنُوا۟ فِى ٱبْتِغَآءِ ٱلْقَوْمِ إِن تَكُونُوا۟ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا
قصَّ ریشه قصص مشتقات قصص
وَقَالَتْ لِأُخْتِهِۦ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِۦ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ
اتبع ریشه تبع مشتقات تبع
فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ

معانی مترادفات قرآنی دنبال کردن

«ابتغاء»

: البَغْي‏ يعنى اراده كردن و قصد تجاوز نمودن يا در گذشتن از ميانه روى چه عملا تجاوز كند يا نكند، گاهى بغى و تجاوز در كميّت و ارزش مادّى است و گاهى بغى و تجاوز در وصف كيفيّت تعبير و بيان مى‏شود

بَغَيْتَ‏ الشّى‏ء و ابْتَغَيْتَ‏- يعنى تجاوز كردى و بغى نمودى، اين فعل در موقعى بكار مى‏رود كه تو بيش از اندازه چيزى كه واجب است طلب كنى و بخواهى، خداى عزّ و جل فرمايد: (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ‏- 48/ توبه) و گفت (يَبْغُونَكُمُ‏ الْفِتْنَةَ- 47/ توبه).

بغى دو گونه است.

اوّل- بغى پسنديده يعنى در گذشتن از عدل بإحسان و از امور واجب به انجام نوافل و مستحبّات.

دوّم- بغى و تجاوز ناپسند و ناروا يعنى از حقّ به باطل و به شك و شبهه رفتن، چنانكه پيامبر عليه الصّلوه و السّلام فرمايد:

«الحقّ بيّن و الباطل بيّن و بين ذلك أمور مشتبهات و من رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه».

(حقّ و باطل آشكار است و در ميان اين دو امورى از مشتبهات و ترديد برانيگيز هست كسى كه در كنار قرقگاه دور بزند و آنجا را با سرعت بپيمايد افتادنش در آنجا قطعى و نزديك است.

و چون بغى بر دو گونه پسنديده و ناپسند تقسيم مى‏شود بنابراين: در باره‏ معنى بغى محمود و پسنديده و بغى تجاوز ناپسند، خداى تعالى فرمايد: (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏- 42/ شورى) كه عقوبت ستم را به تجاوز و باغى بغير حقّ مخصوص كرده است.

أَبْغَيْتُكَ‏- يعنى ترا برخواست و مطالبه آن يارى كردم.

بَغَى‏ الجرح- آن جراحت بيش از اندازه عفونى و فاسد شد.

بَغَتِ‏ المرأة بِغَاءً- آن زن، گناه و فجور مرتكب شد زيرا از شأن خويش كه پاكى است تجاوز كرده، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً- 33/ نور).

(هر گاه جوانانتان اراده عفّت و پاكى نمودند به بغى و فجور وادارشان نكنيد).

بَغَتِ‏ السّماء: بيش از اندازه نياز باران باريد.

بَغَى‏: تكبّر ورزيد و اين تعبير بخاطر اين است كه كسى از مقام و منزلت انسانيش به چيزى و حالتى كه شايسته‏اش نيست تجاوز كند و برسد، و در باره هر امر و كارى هم بكار مى‏رود مانند آيات زير: (يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏- 42/ شورى) و (إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ‏- 23/ يونس) و (ثُمَ‏ بُغِيَ‏ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ‏- 60/ حجّ) و (إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ‏- 76/ قصص) و (فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي‏- 9/ حجرات) واژه- بغى- در بيشتر مواقع مذموم و ناپسند است، در آيه (غَيْرَ باغٍ‏ وَ لا عادٍ- 73/ بقره) يعنى خواستار چيزى كه شايسته خواستن نيست، و تجاوز از چيزى كه در حقّتان نباشد.

حسن گويد: معنى آيه اين است كه- أكل ميته- را براى لذّتش نخوريد يعنى از سد جوع و رفع گرسنگى تجاوز و زياده روى نكنيد.

مجاهد رحمه اللّه مى‏گويد تفسير آيه اين است كه «غَيْرَ باغٍ‏ على إمام‏ وَ لا عادٍ فى المعصية طريق الحقّ» (بر امام حقّ، باغى و تجاوزگر نباشيد و از طريق حقّ به معصيت بر نگرديد و از حقّ در نگذريد، كه- بغاة در معنى (و هم الخارجون على امام المعصوم كما فى الجمل و صفّين (لسان 14، مجمع البحرين 1). و امّا- ابْتِغَاء- كوشش و اجتهاد در طلب و خواستن است كه اگر چيز نيكى و شايسته‏اى طلب شود آن خواستن و اجتهاد قابل ستايش و پسنديده است مانند آيه (ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ‏- 28/ اسراء) و (ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏- 20/ اللّيل). گفته‏اند- يَنْبَغى‏- به معنى شايسته و سزاوار و فعل مطاوعه بغى است، پس زمانى كه مى‏گويند- ينبغى أن يكون كذا- دو وجه دارد:

اوّل- اينكه از فعل جمله تبعيّت مى‏كند و عمل و فعل را مشخّص مى‏نمايد، مانند- النّار ينبغى- در معنى آغاز و شروع چيزى است، مانند- فلان ينبغى أن يعطى لكرمه. و در آيه (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغِي لَهُ‏- 69/ يس) بر وجه اوّل يعنى او را شعر نياموختيم و او را نسزد و ميسورش نيست، مگر نمى‏بينيد كه زبانش در مسير و جريان شعر گفتن نيست و شعر بر زبانش جارى نشده است.

و در آيه (وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي‏- 35/ ص) (اين آيه درخواست حضرت سليمان از خداوند است كه مى‏گويد- رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي‏- نخست آمرزش مى‏طلبد، گويى كه قبل از تقاضاى خود به ناچيز بودن خواستش متوجّه است كه مى‏گويد، به من ملكى كه پس از من سزاوار أحدى نباشد عطا كن و اين تقاضا را معجزه خويش قرار داده است نه از روى حسادت و رقابت كه بعدا تسخير رياح و تسخير شياطين مى‏كند).[۱]

«قصَّ»

القَصُ‏: پى‏گيرى اثر چيزى و پيروى كردن از آن.

قَصَصْتُ‏ أثرَهُ: اثر و نشانه‏اش را دنبال كردم.

القَصَصُ‏: همان اثر است، در آيه:فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً (64/ كهف) وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ‏ قُصِّيهِ‏ (11/ قصص)

قَصِيص‏: باقيمانده گياهان كه اثر آن پى‏جويى و خواسته ميشود.

قَصَصْتُ‏ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم‏

قَصَص‏: اخبارى كه پى‏گيرى و بازگو ميشود، در آيات:

لَهُوَ الْقَصَصُ‏ الْحَقُ‏ (62/ آل عمران)

فِي‏ قَصَصِهِمْ‏ عِبْرَةٌ (11/ يوسف).

وَ قَصَ‏ عَلَيْهِ الْقَصَصَ‏ (25/ قصص).

نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ‏ (3/ يوسف).

فَلَنَقُصَّنَ‏ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ‏ (7/ اعراف).

يَقُصُ‏ عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (76/ نمل).

فَاقْصُصِ‏ الْقَصَصَ‏ (176/ اعراف)

قِصاصْ‏: خونخواهى با كشتن قاتل و كشنده، در آيات:

وَ لَكُمْ فِي‏ الْقِصاصِ‏ حَياةٌ (179/ بقره).

وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ‏ (45/ مائده).

قَصَ‏ فلانٌ فلاناً: او را قصاص كرد.

ضربه ضربا فَأَقَصَّهُ‏: آنچنان او را زد كه به مرگ نزديكش كرد.

قَصّ‏ يعنى گچ، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از گچكارى قبور نهى فرموده است‏[۲]

«اتبع»

تَبِعَهُ‏ و اتَّبَعَهُ‏، يعنى اثرش را دنبال كرد كه گاهى در معنى پيروى از راه و روش و فرمانبرى است، به مصداق آيات (فَمَنْ‏ تَبِعَ‏ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏- 38/ بقره) و (قالَ يا قَوْمِ‏ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً- 21 و 20/ يس) و (فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ‏- 123/ طه) و (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 3/ اعراف) و (وَ اتَّبَعَكَ‏ الْأَرْذَلُونَ‏- 111/ شعراء) واژه ارذلون، (سخن نامردمان و نااهلان قوم نوح است كه بصورت جسارت به مؤمنين و پيروان نوح گفته‏اند). و آيات (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي‏- 38/ يوسف) و (ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ‏ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏- 18/ جاثيه)، (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ‏- 102/ بقره) و (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ‏- 168/ بقره) و (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏- 26/ ص).

(در آيه اخير هوى، يهوى و أهوى، سقوط از مقام انسانى است چنانكه پرنده پس از مجروح شدن سقوط مى‏كند) و آيات (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ‏- 66/ كهف) و (وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ‏- 15/ لقمان) أَتْبَعَهُ‏- يعنى باو رسيد، خداى سبحان گويد: (وَ أَتْبَعْناهُمْ‏ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً- 42/ قصص) و (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً- 44/ مؤمنون).

أَتْبَعْتُ‏ عليه يعنى بر او وارد شدم.

أتبع فلان بمال- مال به او رسيد.

التَّبِيع‏- بچّه گاوى است كه مادرش را دنبال مى‏كند.

التَّبع‏- يعنى پاى جنبدگان، چنين نامگزارى براى پاى حيوانات مثل سخن اين شاعر است كه مى‏گويد:كأنّما الرّجلان و اليدان‏/طالبتا و تسروهما ربّتان‏ (گوئى كه پاها و دستانش لرزان بدنبال صاحبشان هستند و در پى او حركت مى‏كنند و آنها را لرزان مى‏بينى.

المُتْبَع‏- حيوانى كه بچّه‏اش به دنبالش مى‏رود.

تُبَّع‏- رؤسايى بودند كه به خاطر پيروى بعضيشان از بعض ديگر در رياست و سياست اينچنين ناميده شده‏اند و نيز گفته شده:

تُبَّع‏- فرمانروا و ملكى كه قومش از او پيروى مى‏كند و جمعش- تَبَابِعَة است و در آيه (أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ‏- 37/ دخان).

(اينان بهترند يا پيروان تبع كه بخاطر مجرم بودنشان، او هم هلاك شد، و خود تبّع مردى نيكوكار بود).

و نيز تُبَّع‏ بمعنى سايه است، زيرا سايه تابع آفتاب است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 297-295
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 197-194
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 338-337