تنگنا (مترادف)

مترادفات قرآنی تنگنا

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عسر»، «حرج»، «ضنکاً»، «ضیق»، «حاجة».

مترادفات «تنگنا» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عسر ریشه عسر مشتقات عسر
فَإِنَّ مَعَ ٱلْعُسْرِ يُسْرًا
حرج ریشه حرج مشتقات حرج
وَجَٰهِدُوا۟ فِى ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦ هُوَ ٱجْتَبَىٰكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى ٱلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَٰهِيمَ هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِى هَٰذَا لِيَكُونَ ٱلرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا۟ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ فَأَقِيمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُوا۟ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱعْتَصِمُوا۟ بِٱللَّهِ هُوَ مَوْلَىٰكُمْ فَنِعْمَ ٱلْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ ٱلنَّصِيرُ
ضنکاً ریشه ضنک مشتقات ضنک
وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُۥ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُۥ يَوْمَ ٱلْقِيَٰمَةِ أَعْمَىٰ
ضیق ریشه ضیق مشتقات ضیق
وَإِذَآ أُلْقُوا۟ مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُّقَرَّنِينَ دَعَوْا۟ هُنَالِكَ ثُبُورًا
حاجة ریشه حوج مشتقات حوج
وَلَكُمْ فِيهَا مَنَٰفِعُ وَلِتَبْلُغُوا۟ عَلَيْهَا حَاجَةً فِى صُدُورِكُمْ وَعَلَيْهَا وَعَلَى ٱلْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

معانی مترادفات قرآنی تنگنا

«عسر»

العُسْر: سختى معيشت، نقطه مقابل آن- يُسْر است خداى تعالى گفت: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً- 5 و 6/ شرح) عُسْرَة: سختى و تنگ دلى از نداشتن مال، در آيات: (فى» ساعَةِ الْعُسْرَةِ- 117/ توبه) (وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ- 280/ بقره)

أَعْسَرَ فلانٌ: مثل واژه أضاق است- يعنى در مضيقه و تنگدستى افتاد.

تَعَاسَرَ القومُ: دشوارى خواستن در كار براى يكديگر.

آيه: (وَ إِنْ‏ تَعاسَرْتُمْ‏ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى‏- 6/ طلاق)

يَوْمٌ‏ عَسِيرٌ: روزى كه كار در آن مشكل مى‏شود، گفت: (وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً- 26/ فرقان)(يَوْمٌ عَسِيرٌ عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ- 10 و 9/ مدثّر) عَسَّرَنِي‏ الرّجلُ: به هنگام سختى چيزى از من خواست.[۱]

«حرج»

اصل‏ حَرَج‏ و حَرَاج‏، انباشته شدن و گرد آمدن چيزى است و لذا معنى تنگى و سختى و فشار ميان اجزاء آن چيز كه متراكم است تصوّر مى‏شود سپس هر سختى و گناه را نيز- حرج- گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: (ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً- 65/ نساء).

(سپس در جانهاشان سختى نيابند).

(وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ‏- 78/ حجّ).

(براى شما در دين سختى و فشارى قرار نداده است).

و نيز حرج صدره- با كسره حرف (ر) يعنى دشوارى و تنگ دلى.

خداى تعالى گويد: (يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجا125/ انعام).

حَرَجاً- يعنى با كفر و بى‏ايمانيش بدشوارى دچار شد زيرا كفر، و ناسپاسى بجان و خاطر انسان آرامش نمى‏دهد. چون كفر اعتقاد و باورى است بر اساس ظنّ و گمان، لذا گفته مى‏شود: ضيّق بالإسلام (در تنگنايش گذاشت) و اسلام بر او دشوار شد.

چنانكه خداى تعالى گويد: (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏- 7/ بقره).

(فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ‏- 2/ اعراف).

گفته شده فلان يكن- يا نهى است يا دعا و يا حكم و دستور، يعنى (چنان مباش، نباشد و نبايد باشد).

مانند آيه (أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ‏- 10/ انشراح).

المُنْحَرِج‏ و المنحوب- يعنى كسيكه از اندوه و گناه دور شده است زيرا حوب حرج- اندوه و گناه است.[۲]

«ضنکاً»

آيه: (مَعِيشَةً ضَنْكاً- 124/ طه) يعنى زندگى مشكل و سخت‏

ضَنُكَ‏ عَيْشُهُ:زندگيش سخت شد.

امرأةٌ ضَنَّاكٌ‏: زن درشت اندام.

الضُّنَاكُ‏: زكام و سرماخوردگى.

مَضْنُوك: شخص سرما خورده.[۳]

«ضیق»

الضِّيقُ‏: تنگى و سختى، نقطه مقابل- سعة- يعنى فراخى است كه- ضَيْق‏- با فتحه حرف (ض) هم گفته مى‏شود.

ضَيْقَة: در فقر و بى نوايى و بخل و اندوه و مانند اينها به كار مى‏رود.

گفت: (وَ ضاقَ‏ بِهِمْ ذَرْعاً- 77/ هود) يعنى از آنها عاجز شد.

و آيه: (وَ ضائِقٌ‏ بِهِ صَدْرُكَ‏- 12/ هود) يعنى سينه‏ات بوسيله آن گرفته و تنگ شد.

و آيه: (وَ يَضِيقُ‏ صَدْرِي‏- 13/ شعراء) يعنى دلم تنگ مى‏شود.

و آيه: (ضَيِّقاً حَرَجاً- 125/ انعام) يعنى به سختى گرفته مى‏شود

(وَ ضاقَتْ‏ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ‏- 118/ توبه) (وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ‏- 127/ نحل) (واژه‏ ضَيْق‏- در سه آيه اخير عبارت از حزن و اندوه است).

و آيه: (وَ لا تُضآرُّوهُنَ‏ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَ‏- 6/ طلاق) اشاره به عدم سختگيرى در هزينه‏ و نفقه زندگى در باره همسران يا تنگ دل ننمودن آنهاست كه هر دو معنى را در بر دارد.(زنانى را كه طلاق داده‏ايد در سختى هزينه زندگى و سختى خاطر قرار ندهيد).

در معنى فقر مى‏گويند: ضَاقَ‏ و أَضَاقَ‏ فهو مُضِيقٌ‏: فقر شد و او بينوا است، بكار بردن اين واژه در فقر مثل بكار بردن- وسع- در ضدّ آن است.[۴]

«حاجة»

الحَاجَة إلى الشّي‏ء- يعنى نياز به چيزى با علاقه بآن چيز.

جمع حَاجَة- حَاجَات‏ و حَوَائِج‏- است و فعل آن- حَاجَ‏، يَحُوجُ‏ احْتَاجَ‏ است.

خداى تعالى گويد: (إِلَّا حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها- 68/ يوسف).

يعنى: (مگر آن نيازى كه در دل يعقوب بود، خواست كه بر آورده شود).

و آيه (حاجَةً مِمَّا أُوتُوا- 9/ حشر).

حَوْجَاء- يعنى حاجت و نياز.

حَاج‏- ترنجبين و نوعى گياه خاردار (جمع حاج- معنى: ترنجبين- حاجة- ولى- حاجّ- در معنى حجّ كننده، جمعش حجّاج حجيج و حجّ- است).[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 599
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 468-467
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 467
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 471-470
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 559