تحمل کردن (مترادف)

مترادفات قرآنی تحمل کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حَلَمَ»، «صَبَرَ»، «کظم».

مترادفات «تحمل کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حَلَمَ ریشه حلم مشتقات حلم
فَبَشَّرْنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٍ
صَبَرَ ریشه صبر مشتقات صبر
لَّيْسَ ٱلْبِرَّ أَن تُوَلُّوا۟ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ ٱلْمَشْرِقِ وَٱلْمَغْرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلْيَوْمِ ٱلْءَاخِرِ وَٱلْمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلْكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۦنَ وَءَاتَى ٱلْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْيَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰكِينَ وَٱبْنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِى ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَٰهَدُوا۟ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِى ٱلْبَأْسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلْبَأْسِ أُو۟لَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُوا۟ وَأُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْمُتَّقُونَ
کظم ریشه کظم مشتقات کظم
وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلْأُنثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُۥ مُسْوَدًّا وَهُوَ كَظِيمٌ

معانی مترادفات قرآنی تحمل کردن

«حَلَمَ»

الحِلْم‏ يعنى خود دارى نفس و طبيعت از هيجان و برآشفتگى و خشم، جمعش- أَحْلَام‏- است.

خداى تعالى گويد: (أَمْ تَأْمُرُهُمْ‏ أَحْلامُهُمْ‏- 32/ طور) گفته‏اند- أحلام- در اين آيه يعنى عقلهاشان فرمانشان مى‏دهد، معنى حلم در حقيقت علم و خرد نيست ولى آنرا بعقل تفسير كرده‏اند زيرا حلم يكى از اسباب و لوازم عقل است.

فعل اين واژه- حَلُمَ‏ و حَلَّمَهُ‏ العقل و تَحَلَّمَ‏- است (بردبار شد و عقل و خرد او را بردبار و شكيبا كرد).

أَحْلَمَتِ‏ المرأه- آن زن فرزندانى بردبار زائيد.

خداى تعالى گويد: (إِنَّ إِبْراهِيمَ‏ لَحَلِيمٌ‏ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ‏- 75/ هود) يعنى: براستى كه ابراهيم شكيبا و بسيار دعا كننده و پيوسته متوجّه به خدا است.

و آيه (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ‏- 101/ صافّات): به فرزندى كه در او نيروى پايدارى و شكيبائى يافت مى‏شود مژده‏اش داديم.

و (وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ‏ الْحُلُمَ‏- 59/ نور): زمان بلوغ زيرا در آنحال حلم و شكيبائى سزاوار اوست.

حَلَمَ‏ فى نومه‏ يَحْلُمُ‏ حِلْماً و حُلُماً يا حُلْماً و تَحَلَّمَ‏ و احْتَلَمَ‏ و حَلَمْتُ‏ به فى نومى: همه در معنى خواب ديدن است.

خداى تعالى گويد: (قالُوا أَضْغاثُ‏ أَحْلامٍ‏- 44/ يوسف) (گفتند خوابهاى پريشان است).

حَلَمَة- بوزينه بزرگ، زيرا به نظر بردبار و صبور مى‏آيد چون زياد آرام است.

حَلَمَة الثّدى- يعنى پستان بزرگ كه تشبيهى از همان- حلمة- يعنى ميمون با وقار و بزرگ است.

به دليل ناميدن پستان به قراد (ميمون بزرگ) در شعر شاعر كه مى‏گويد:كأنّ قرادى زوره طبعتهما/بطين من الحولان كتّاب أعجمى‏

حَلِمَ‏ الجلدُ- در وقتى بكار مى‏رود كه پوست بدن كنه مى‏زند.

حَلَمْتُ‏ البعير- كنه‏ها را از شتر دور كردم، و مى‏گويند:

حَلَّمْتُ‏ فلانا- با او مدارا كردم تا سكونت و آرامش يابد، اين عبارت از همان معنى ازاله كنه از بدن حيوان، و بهبودى و آرامش دادن به او و رفع ناراحتى و خارش و درد از حيوان، گرفته شده.[۱]

«صَبَرَ»

الصَّبْر: خويشتن دارى در سختى و تنگى.

صَبَرْتُ‏ الدّابّةَ: ستور را نگهداشتم و حبس كردم بدون علوفه و خوراك.

صَبَرْتُ‏ فلانا: او را جا گذاشتم و راه خروج نداشت.

الصَّبْر: شكيبائى و خوددارى نفس بر آنچه را كه عقل و شرع حكم مى‏كند و آن را مى‏طلبد يا آنچه را كه عقل و شرع، خوددارى نفس از آن را اقتضاء مى‏كند، پس صبر و شكيبائى لفظ عامى است و چه بسا بر حسب اختلاف مورد، اسامى مختلفى داشته باشد:

1- اگر صبر و شكيبائى نفس براى مصيبتى باشد واژه- صبر بكار مى‏رود نه چيز ديگر و ضدّش جزع و بى تابى است.

2- اگر صبر در جنگ و محاربه باشد، شجاعت و پايدارى ناميده مى‏شود كه ضدش ترس و جبن است.

3- هر گاه صبر در كارى ملال آور و دلتنگ كننده باشد- ظرفيّت داشتن و دلدار بودن- ناميده مى‏شود كه ضدّش كم ظرفيّتى و ضجر و دلتنگى است.

4- و زمانى كه صبر در خوددارى از كلام و سخن گفتن باشد كتمان ناميده مى‏شود و ضدّش فاش كردن سخن و ناآرامى است.

خداى تعالى تمام معانى فوق را- صبر- ناميده است، و در آيات زير به آن آگاهى داده است كه:

(وَ الصَّابِرِينَ‏ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ- 177/ بقره) (وَ الصَّابِرِينَ عَلى‏ ما أَصابَهُمْ‏- 35/ حجّ)

(وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ‏- 35/ احزاب) روزه هم- صَبْر- ناميده شده. براى اينكه روزه نوعى خويشتن‏دارى و خوددارى است.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«صيام شهر الصّبر و ثلاثة ايّام فى كلّ شهر يذهب و حر الصّدر».

(روزه ماه رمضان و سه روز در هر ماه حقد و كينه دل را از بين مى‏برد).

و آيه: (فَما أَصْبَرَهُمْ‏ عَلَى النَّارِ- 175/ بقره)، ابو عبيدة در باره آيه اخير مى‏گويد:

واژه‏اى است در معنى جرأت و جسارت، او به سخن عربى بدوى و اصيل استدلال نموده است كه به خصمش گفت ما أصبرك على اللّه: (يعنى وقتى كه تو جرأت به ارتكاب آن كار دارى، چقدر صبرت بر عذاب خدا زياد است.

و بر اين اساس سخن كسى است كه مى‏گويد: ما ابقاهم على النّار چقدر بر آتش عذاب پايدارشان كرد، و همچنين سخن كسى است كه مى‏گويد: ما اعملهم بعمل اهل النّار: چقدر عملشان به عمل دوزخيان شبيه است. و اين در حالى است كه كسى به صبر توصيف شود و به اعتبار بيننده، در حقيقت صبر و شكيبائى نداشته باشد و بكار بردن فعل تعجّب و شگفتى در آيه فوق به اعتبار خلق و مخلوق است نه به اعتبار خالق.

خداى تعالى گويد: (اصْبِرُوا وَ صابِرُوا- 200/ آل عمران) يعنى نفس خويشتن بر عبادت شكيبا داريد و با هوسهاتان مبارزه كنيد.

و آيه: (وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ‏- 65/ مريم) يعنى با كوششت بردبارى را در عبادت خداى تحمّل كن.

و آيه: (أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا- 75/ فرقان) يعنى پاداششان به خاطر صبرى است كه براى رسيدن به خشنودى خدا متحمّل شده‏اند.

و آيه: (فَصَبْرٌ جَمِيلٌ‏- 18/ يوسف) معنايش. امر و تشويق بر آن است‏

صَبُور: كسى است كه بر شكيبائى، قادر و توانا است.

صَبَّار: وقتى گفته مى‏شود كه نوعى سختى و مجاهدت در كار باشد.

در آيه: (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِ‏ صَبَّارٍ شَكُورٍ- 5/ ابراهيم) انتظار به صبر تعبير شده است، زيرا انتظار از صبر و بردبارى تفكيك ناپذير است، بلكه انتظار خود نوعى صبر است.

آيه: (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ‏- 48/ قلم) يعنى منتظر حكم خداى، به سود خود و عليه كافرين باش.[۲]

«کظم»

الْكَظْم‏: گلو يا محل خروج نَفَس، مى‏گويند:

اخذ بكظمه: راه نفسش گرفت.

كُظُوم‏: بستن و حبس نفس است كه از آن به سكوت تعبير ميشود، مثل:

فلان لا يتنفس- در وقتى كه در سكوت زياد توصيف شود.

كُظِمَ‏ فلانٌ: نفسش بند آمد و ساكت شد، خداى تعالى گويد: إِذْ نادى‏ وَ هُوَ مَكْظُومٌ‏ (48/ قلم)

كَظْمُ‏ الغيظ: خوددارى از اظهار خشم يا نگه داشتن آن در دل. در آيه:

وَ الْكاظِمِينَ‏ الْغَيْظَ (134/ آل عمران) و از اين معنى است عبارت:

كَظَمَ‏ البعيرُ: وقتى كه شتر نشخوار نكند، كَظَمَ‏ السقاءَ: بستن در ظرف آب و مشك بعد از پر شدن كه مانع خارج شدن هوا از آن شود.

كِظَامَة: حلقه‏اى كه سه بند چرمى ترازو در آن جمع ميشود و نيز- كِظَامَة- بند چرمى كه به وتر كمان وصل ميشود.

كَظَائِم‏: راه آبه ميان دو چاه كه آب از يك چاه بچاه ديگرى جارى مى‏شود.

همه معانى فوق تشبيهى به مجراى تنفس و رفت و آمد نفس است.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 538-536
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 373-371
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 33-32