تحریک کردن (مترادف)

مترادفات قرآنی تحریک کردن

«تحریک کردن»؛ برانگيختن. اغواكردن. ترغيب. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حرض»، «حضّ»، «حثّ»، «أزُ»، «جرم».

مترادفات «تحریک کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حرض ریشه حرض مشتقات حرض
يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِىُّ حَرِّضِ ٱلْمُؤْمِنِينَ عَلَى ٱلْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَٰبِرُونَ يَغْلِبُوا۟ مِا۟ئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّا۟ئَةٌ يَغْلِبُوٓا۟ أَلْفًا مِّنَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ
حضّ ریشه حضض مشتقات حضض
وَلَا يَحُضُّ عَلَىٰ طَعَامِ ٱلْمِسْكِينِ
حثّ ریشه حثث مشتقات حثث
إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِى خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ ٱسْتَوَىٰ عَلَى ٱلْعَرْشِ يُغْشِى ٱلَّيْلَ ٱلنَّهَارَ يَطْلُبُهُۥ حَثِيثًا وَٱلشَّمْسَ وَٱلْقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتٍۭ بِأَمْرِهِۦٓ أَلَا لَهُ ٱلْخَلْقُ وَٱلْأَمْرُ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلْعَٰلَمِينَ
أزُ ریشه ازز مشتقات ازز
أَلَمْ تَرَ أَنَّآ أَرْسَلْنَا ٱلشَّيَٰطِينَ عَلَى ٱلْكَٰفِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا
جَرَم ریشه جرم مشتقات جرم
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ كُونُوا۟ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَـَٔانُ قَوْمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعْدِلُوا۟ ٱعْدِلُوا۟ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرٌۢ بِمَا تَعْمَلُونَ

معانی مترادفات قرآنی تحریک کردن

«حرض»

الحَرَض‏ يعنى: چيزى كه مورد اعتنا نباشد و بحساب نمى‏آيد و خير هم در آن نيست و لذا بآنچه را كه در حال نابودى و هلاكت و تباهى است- حرض- گويند.

خداى عزّ و جلّ گويد: (حَتَّى تَكُونَ‏ حَرَضاً- 85/ يوسف).

(فرزندان يعقوب باو مى‏گويند تو از فكر يوسف آسوده نمى‏مانى تا اينكه هلاك شوى).

شاعر گويد:إنّى امروء نابنى همّ فَأَحْرَضَنِي‏. (مردى هستم كه اندوه و غم مرا مصيبت زده كرد سپس بهلاكتم مى‏رساند).

الحُرْضَة- كسى است كه از پستى و خسّت گوشت حلالى را كه بايد خريدارى كند نمى‏خورد مگر گوشت شرطى كه از راه قمار مفت و مجّانى بدستش برسد.

تَحْرِيض‏- تشويق و برانگيختن بچيزى با خوب جلوه دادن آن، و آسان نمودن زحمات كسب آن، گوئى اين واژه در اصل بمعنى- بر طرف كردن تباهى و سختى‏هاست- مثل: مرّضته و قدّيته- يعنى بيمارى و خاشاك را از تن و چشم او برطرف و دور كردم ولى: أَحْرَضْتُهُ‏- يعنى تباهش كردم، مثل- أقذيته- يعنى: خاشاك در چشمش ريختم.[۱]

«حضّ»

الحَضّ‏ يعنى تشويق كردن و واداشتن، مثل واژه حثّ است جز اينكه- حثّ- تشويق به حركت و سوق دادن است ولى- حضّ- اينطور نيست اصلش از ترغيب در قرار گرفتن بر حضيض خاك و نشيب زمين است. (كنايه از تشويق به عدم استكبار و عدم بالا گزينى است).

خداى تعالى گويد: (وَ لا يَحُضُ‏ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ‏- 34/ حاقّه) يعنى: (اين ناسپاس و طاغى نه تنها بخداى عظيم ايمان نداشت بلكه بمساكين هم بخشش نمى‏كرد و ديگران را نيز بر آن كار نيك تشويق نمى‏نمود).[۲]

«حثّ»

حثيث و حثوث بمعنى سريع است (قاموس) يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ‏ حَثِيثاً اعراف:

54 شب را بر روز ميپوشاند و شب روز را بسرعت ميطلبد. اصل آن بمعنى وادار كردن و ترغيب است.

در نهج البلاغه خطبه 97 در صفت موت هست‏

«وَ طَالِبٌ‏ حَثِيثٌ‏ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ».

اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده است.[۳]

«أزُ»

در اين آيه قرآن (تَؤُزُّهُمْ‏ أَزًّا- 83/ مريم) يعنى: (شياطين) ايشان را به گناه و غرور مى‏فريبند و آنچنان به گناهكارى وا مى‏دارند كه مانند ديگ جوشان به غليان و شورش عمل مى‏كنند.

روايتى در باره حالت پيامبر (ص) به هنگام عبادت آمده است كه‏

«يصلّى و لجوفه‏ أَزِيزٌ كأزيز المرجل».

(يعنى پيامبر (ص) در حالت نماز اندامش چون هيجان و جوشش آب مرتعش مى‏شد و خشيت خداى، او را لرزان و مضطرب مى‏ساخت)

عبارت- أَزَّهُ‏- از كلمه هزّه- كه آنهم به معناى ارتعاش است بليغتر است.[۴]

«جرم»

اصل جرم، كندن و چيدن ميوه از درخت است.

رجل جارم و قوم جرام- مرد دروگر و مردم درونده و ميوه چين يا كسب كنندگان.

ثمر جريم و جرامة- خرماى بد و پست.

مجروم- بزرگ هيكل و ستبر اندام، گويى كه ساختمانى است جداگانه و دور افتاده.

أجرم- وقت چيدنش رسيد و ميوه‏اش چيده شد مثل:

أثمر و أتمر و ألبن- يعنى ميوه‏دار، و خرما دار، و شير دار شد.

واژه- جرم- بطور استعاره براى ارتكاب زشتى و انجام و كسب گناه بكار مى‏رود و نيز در بيشتر سخنانشان بآدم زيرك و باهوشى كه كارش پسنديده و نيكو است اطلاق شده است كه مصدرش- جرم- است، شاعر در وصف عقابى گويد:«جريمة نامض فى رأس نيق‏»

كه بخاطر شكار پرندگان ديگر و بدست آوردن آنها براى تغذيه بچّه‏هايش- جرم- ناميده شده يعنى گناهكار، به تصوّر و بخاطر اينكه در عمل شكار و كشتار پرندگان براى جوجگانش مرتكب گناهانى مى‏شود چنانكه گفته‏اند هيچ صاحب فرزندى و لو اينكه حيوانى وحشى باشد نيست مگر اينكه بخاطر فرزندان و بچّه‏هاشان به گناه آلوده مى‏شوند.

در معنى- إجرام- خداى عزّ و جلّ گويد: (إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِين‏ (آمَنُوا يَضْحَكُونَ‏- 29/ مطفّفين) (كار مجرمين و تبهكاران اين است كه در دنيا به مؤمنين مى‏خندند) و (فَعَلَيَّ إِجْرامِي‏- 35/ هود) و (كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ‏- 46/ مرسلات) و (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ- 47/ قمر) و (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ‏- 74/ زخرف).

و نيز در واژه- جرم خداى تعالى گويد: (لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ‏- 89/ هود).

(سخن حضرت شعيب (ع) بمردم خويش است كه مى‏گويد اى مردم خلاف كردن و ستيزه جستن با من، شما را بآنگونه جرم و گناهانى وا ندارد كه به شما نيز همان سرنوشت قوم نوح برسد- ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح و قوم هود و قوم صالح ...).

كسيكه- لا يَجْرِمَنَّكُمْ‏- را در آيه فوق با فتحه حرف (ى) مى‏خواند يعنى بدست نياوردند مثل- بغيته مالا.

و كسيكه- لا يُجرمنّكم- را با ضمّه حرف (ى) مى‏خواند، يعنى به شما نرسد و شما را واندارد مثل- أغثته، خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا- 8/ مائده) و (فَعَلَيَ‏ إِجْرامِي‏- 35/ هود) إجرام با كسره اوّل و مصدر و با فتحه جمع- جرم- است استعاره- جرم- كه اصل و ريشه واژه است بريدن است مثل:

جرمت صوف الشّاة- پشم گوسفند را بريدم.

تجرّم اللّيل- شب تمام شد و به پايان رسيد.

جرم- در اصل در معنى- مجروم- است يعنى چيزى كه داراى جرم و مادّه است مثل:

نقض و نفض كه براى منقوض و منفوض بكار مى‏رود يعنى شكسته شد، جرم اسمى است براى جسمى كه داراى جرم است.

فلان حسن الجرم- يعنى خوشرنگ كه حقيقت اين عبارت مثل- فلان حسن السّخاء- است. و امّا اگر در جمله- حسن الجرم- معنى خوش صدا منظور باشد

پس واژه جرم در حقيقت اشاره به محلّ صوت يعنى حنجره است نه خود صدا امّا اگر مقصود توصيف آن شخص به حسن و نيكويى باشد تفسيرى از صدا به صفت خوبى شده است، چنانكه مى‏گويى: فلان طيّب الحلق- يعنى حنجره پاكى دارد كه اشاره بهمان صدا است نه خود حلق و حنجره، در سخن خداى عزّ و جلّ ( (لا جَرَمَ‏ 22/ هود) گفته‏اند حرف (لا) عبارت و كلمه محذوفى را در برمى‏گيرد، مثل (لا أُقْسِمُ‏- 1/ قيامة) كه موضوعى و محذوفى در پى دارد و در سخن اين شاعر:«لا و أبيك ابنة العامرى» (نه خير و به جان پدرت قسم، دختر عامرى است). و معنى جرم بعد از (لا) يعنى كسب كرد و بدست آورد.

و عبارت بعد از- لا جرم- يعنى (أَنَّ لَهُمُ النَّارَ- 62/ نحل) در محلّ مفعول جمله است گويى كه مى‏گويد- او براى خودش آتش عذاب كسب كرد.

جرم و جرم- به معنى لكن- مخصوص همينجا است كه بعد از (لا) بكار مى‏رود چنانكه واژه- عمر- كه در سوگند- لعمرى- يعنى بجان خودم سوگند، گفته مى‏شود واژه عمر بجاى عمر بكار رفته و به يك معنى است.

پس بكار گرفتن- لا جرم در آيات قرآن آگاهى و هشدارى است بر اين معنى كه: جرم و گناهى نيست كه اگر آتش اعمالشان نصيبشان مى‏شود، زيرا خودشان با اعمالشان و با آنچه كه مرتكب شده‏اند عذاب را كسب كرده‏اند، و اشاره بهمين معنى است كه (وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها- 46/ فصّلت) هر كه بد كرد بر خود كرده است.

در معنى- لا جرم- سخنان ديگر نيز گفته شده كه بيشتر آنها تحقيقا برگزيده و مورد پسند و پذيرش نيست، و بر اين معنى، خداى عزّ و جلّ گويد:

(فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ‏- 22/ نحل) و (لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ‏- 23/ نحل) و (لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ‏- 109/ نمل).[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 471-740
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 505
  3. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 103
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 169
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 393-391