اطاعت (مترادف)

مترادفات قرآنی اطاعت

«اطاعت»؛ فرمانبردارى. فرمانبردارى كردن. فرمان بردن. طاعت. فرمان كردن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «تَبَعَ»، «اِقتَدَ»، «اُسوَة»، «أطاعَ»، «استجاب»، «أسلم»، «قَنَتَ»، «ذَعَن».

مترادفات «اطاعت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
تَبَعَ ریشه تبع مشتقات تبع
قُلْنَا ٱهْبِطُوا۟ مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
اِقتَدَ ریشه قدو مشتقات قدو
أُو۟لَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقْتَدِهْ قُل لَّآ أَسْـَٔلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَىٰ لِلْعَٰلَمِينَ
اُسوَة ریشه اسو مشتقات اسو
لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ ٱللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُوا۟ ٱللَّهَ وَٱلْيَوْمَ ٱلْءَاخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرًا
أطاعَ ریشه طوع مشتقات طوع
ثُمَّ ٱسْتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ٱئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآئِعِينَ
استجاب ریشه جوب مشتقات جوب
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱسْتَجِيبُوا۟ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ ٱلْمَرْءِ وَقَلْبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ
أسلم ریشه سلم مشتقات سلم
إِذْ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ ٱلْعَٰلَمِينَ
قَنَتَ ریشه قنت مشتقات قنت
وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعْمَلْ صَٰلِحًا نُّؤْتِهَآ أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا
ذَعَن ریشه ذعن مشتقات ذعن
وَإِن يَكُن لَّهُمُ ٱلْحَقُّ يَأْتُوٓا۟ إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ

معانی مترادفات قرآنی اطاعت

«تَبَعَ»

تَبِعَهُ‏ و اتَّبَعَهُ‏، يعنى اثرش را دنبال كرد كه گاهى در معنى پيروى از راه و روش و فرمانبرى است، به مصداق آيات (فَمَنْ‏ تَبِعَ‏ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏- 38/ بقره) و (قالَ يا قَوْمِ‏ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً- 21 و 20/ يس) و (فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ‏- 123/ طه) و (اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 3/ اعراف) و (وَ اتَّبَعَكَ‏ الْأَرْذَلُونَ‏- 111/ شعراء) واژه ارذلون، (سخن نامردمان و نااهلان قوم نوح است كه بصورت جسارت به مؤمنين و پيروان نوح گفته‏اند). و آيات (وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي‏- 38/ يوسف) و (ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ‏ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏- 18/ جاثيه)، (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ‏- 102/ بقره) و (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ‏- 168/ بقره) و (وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏- 26/ ص).

(در آيه اخير هوى، يهوى و أهوى، سقوط از مقام انسانى است چنانكه پرنده پس از مجروح شدن سقوط مى‏كند) و آيات (هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ‏- 66/ كهف) و (وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ‏- 15/ لقمان) أَتْبَعَهُ‏- يعنى باو رسيد، خداى سبحان گويد: (وَ أَتْبَعْناهُمْ‏ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً- 42/ قصص) و (فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً- 44/ مؤمنون).

أَتْبَعْتُ‏ عليه يعنى بر او وارد شدم.

أتبع فلان بمال- مال به او رسيد.

التَّبِيع‏- بچّه گاوى است كه مادرش را دنبال مى‏كند.

التَّبع‏- يعنى پاى جنبدگان، چنين نامگزارى براى پاى حيوانات مثل سخن اين شاعر است كه مى‏گويد:كأنّما الرّجلان و اليدان‏/طالبتا و تسروهما ربّتان‏ (گوئى كه پاها و دستانش لرزان بدنبال صاحبشان هستند و در پى او حركت مى‏كنند و آنها را لرزان مى‏بينى.)

المُتْبَع‏- حيوانى كه بچّه‏اش به دنبالش مى‏رود.

تُبَّع‏- رؤسايى بودند كه به خاطر پيروى بعضيشان از بعض ديگر در رياست و سياست اينچنين ناميده شده‏اند و نيز گفته شده:

تُبَّع‏- فرمانروا و ملكى كه قومش از او پيروى مى‏كند و جمعش- تَبَابِعَة است و در آيه (أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ‏- 37/ دخان).

(اينان بهترند يا پيروان تبع كه بخاطر مجرم بودنشان، او هم هلاك شد، و خود تبّع مردى نيكوكار بود).

و نيز تُبَّع‏ بمعنى سايه است، زيرا سايه تابع آفتاب است.[۲]

«اِقتَدَ»

اقتداء بمعنى پيروى كردن است‏ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ‏ اقْتَدِهْ‏ انعام: 90. قرائت مشهور «اقْتَدِهْ» بسكون‏ها است و آن هاء سكت ميباشد يعنى آن پيامبران كسانى‏اند كه خدا هدايتشان كرده تو از هدايت آنها پيروى كن نميفرمايد از آنها پيروى كن زيرا شريعت آن حضرت ناسخ شرايع گذشته است ولى پيروى از هدايتشان همان هدايت خدائى است در مجمع فرموده: در صبر بر ايذاء قومت از آنها پيروى كن. ولى بهتر است آنرا اعم بگيريم.

إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ‏ مُقْتَدُونَ‏ زخرف: 23. ما پدرانمان را بر دينى يافته‏ايم و ما بر آثار آنها پيرويم از اين ماده فقط دو كلمه فوق در قرآن مجيد آمده است.[۳]

«اُسوَة»

أُسْوَة و إِسْوَة بر وزن قُدْوَة و قِدْوَة، در جائى بكار مى‏رود كه انسان در نيكى و بدى از ديگرى تبعيّت و پيروى مى‏كند چه در شادمانى يا در زيانمندى.

و در همين معنى خداى تعالى فرموده: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ- 21/ احزاب) و از اين روى در آيه فوق اسوه و نمونه را خداى تعالى با واژه حسنة- يعنى صفت نيكو وصف كرده است. عبارت- تَأَسَّيْتُ‏ به- يعنى باو تأسّى جستم و- أَسَى‏- يعنى حزن و اندوه، و حقيقتش اندوهگين‏شدن براى چيزى است كه از دست رفته و فوت شده است، گفته مى‏شود- أَسِيتُ‏ عليه‏ أَسًى‏- و أَسِيتُ‏ له- يعنى بر او يا براى او افسوس خوردم و محزون شدم، آيه (فَلا تَأْسَ‏ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ‏- 26/ مائده) بر كافران افسوس مخور (كه البتّه پس از إنذار و إتمام حجّت و ارائه آيات و دلائل است).

شاعر نيز گويد:أسيت لأخوالى ربيعه ...

(براى دائى زادگان و خاله زادگانم، ربيعه، محزونم).

اصل لغت- اسى- با (واو) است چنانكه گويند- رجل أسوان- يعنى حزين.

أَسْو- بهبودى زخم است كه اصلش از بين رفتن و ازاله درد و اندوه است مانند- كربت النّخل- يعنى شاخه‏هاى نخل را بريدم.

أَسَوْتُهُ‏، آسُوهُ‏، أَسْواً: او را معالجه و درمان كردم و و چاره نمودم.

الآسِي‏- پزشك جرّاح است، و جمعش‏ إِسَاء و أُسَاة- مجروح را نيز مَأْسِىّ‏ و أَسِىّ‏ هر دو گويند و نيز بطور مجاز گفته‏اند- أَسَيْتُ‏ بين القوم- يعنى ميانشان را اصلاح كردم و- آسيته- هم به همين معنى است.

شاعر گويد:آسَى‏ أخاه بنفسه ...

- و ديگرى گويد:فآسى و آذاه فكان كمن جنى‏

- معنى عبارت اوّل اين است كه برادرش را با خويشتن برابر گرفت و عبارت دوّم يعنى- پس با او برابر كرد و بعد آزارش رساند، گوئى كه جنّ زده و ديوانه بوده.

اسم فاعل اين واژه (آسِي‏) است يواسى هم بكار برده‏اند شاعر گويد:يكفون اثقال ثاى‏ المُسْتَأْسِي‏

يعنى براى اصلاح و بهبودى سختيهاى جراحتشان كافى‏اند.

كلمه مستاسى كه در مصراع بالا آمده است باب استفعال آن واژه است.

و امّا- إساءة از اين واژه نيست بلكه از- ساء- نقل شده است.[۴]

«أطاعَ»

(الطَّوْعُ‏: انقياد و فرمانبرى، نقطه مقابلش- كره: نافرمانى، است. در آيات:

(ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً- 11/ فصّلت) (وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) (طَوْعاً- در باره موجوداتى است كه با اختيار و اراده راه حقّ مى‏گزينند و- كَرْهاً- موجوداتى كه به ناچار چنان هستند.

طَاعَة- مثل- طوع- است ولى- طاعة- بيشتر در فرمانبردارى با رأى و اختيار است در آنچه را كه امر شده است و دعا كردن و خواندن خداى به بزرگى در آنچه كه منظور شده است (معنى دقيق طاعت همان به بزرگى ياد كردن خداى و تسبيح و تنزيه اوست).

در آيات: (وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ- 81/ نساء) (طاعَةٌ وَ قَوْلٌ مَعْرُوفٌ‏- 21/ محمّد) يعنى اطاعت كنيد و بپذيريد مى‏گويند: طَاعَ‏ له‏ يَطُوعُ‏ و أَطَاعَهُ‏ يُطِيعُهُ‏: او را فرمان برد و گردن نهاد و گفت: (أَطِيعُوا الرَّسُولَ‏- 59/ نساء) (مَنْ‏ يُطِعِ‏ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ‏ اللَّهَ‏- 80/ نساء) (وَ لا تُطِعِ‏ الْكافِرِينَ‏- 1/ احزاب) و در صفت جبرئيل عليه السّلام، مى‏گويد: (مُطاعٍ‏ ثَمَّ أَمِينٍ‏- 21/ تكوير) تَطَوُّع‏: در اصل پذيرفتن و فرمانبرى و طاعت است و- تَطَوُّع‏- در سخن معمولى به معنى پرداختن چيزى است كه لازم و واجب نباشد مثل تنفّل: نماز نافله بجاى آوردن، و اضافه بر امور واجب كارى را انجام دادن.

گفت: (فَمَنْ‏ تَطَوَّعَ‏ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ‏- 184/ بقره) كه (و مَنْ‏ يَطَّوَّعْ‏ خَيْراً) هم خوانده شده. (كسى كه بيش از واجباتش بندگى حقّ كند برايش بهتر است). اسْتِطَاعَة- باب استفعال از- طوع است يعنى توانائى، و آن چيزى است كه وجود حالات فعل را به‏ وقوع مى‏رساند و فعل و كار هم از استطاعت و توانائى صادر مى‏شود و در نظر محقّقين، يا پژوهشگران استطاعة اسمى است براى معانى و مفاهيمى كه انسان به وسيله آن اراده خود را از ايجاد فعل ممكن مى‏سازد و بر آنچه مى‏خواهد قادر مى‏شود كه بر چهار اصل استوار است:

1- زير ساز و سرنوشت مخصوص در انسان، براى فاعل و انجام دهنده كار 2- تصوّر و در نظر گرفتن فعل و كارى كه بايستى انجام شود.

3- مادّه و جسمى كه تأثيرش را بپذيرد.

4- وجود ابزار و آلتى كه اگر فعل با ابزار انجام شود، مثل نويسندگى زيرا نويسندگى به چهار اصلى كه ذكر شد براى ايجاد دو انجام نويسندگى نيازمند است، و از اين روى مى‏گويند:

فلانٌ غيرُ مُسْتَطِيع‏ للكتابة: او واجد شرايط نويسندگى نيست، و استطاعتش را ندارد و اين در وقتى گفته مى‏شود كه يكى از آن چهار اصل را فاقد باشد يا بيشتر از يكى را.

نقطه مقابل و ضدّ استطاعة- عجز- است و اين است كه كسى يكى از آن چهار شرط را نيابد و يا بيشتر از يكى را و هر گاه تمام اين چهار اصل را يافت او مستطيع مطلق است و اگر فاقد آنها بود عاجز مطلق يا بكلّى ناتوان و هرگاه بعضى از آنها را واجد باشد از جهتى مستطيع و از جهتى عاجز است كه اگر چنان كسى به- عجز- توصيف شود شايسته‏تر است.

استطاعة- اخصّ از قدرت است، در آيات:

(لا يَسْتَطِيعُونَ‏ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ‏- 43/ انبياء) (فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِيامٍ‏- 45/ ذاريات) (مَنِ‏ اسْتَطاعَ‏ إِلَيْهِ سَبِيلًا- 97/ آل عمران) در باره كسانى است كه در حال استطاعت به زيارت كعبه مى‏روند) چنين كسى نيازمند چهار شرطى است كه ذكر شده و سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: «الاسْتِطَاعَة، الزّاد و الرّاحلة».

كه اين حديث بيانى است از وسيله‏اى كه حتما براى سفر حجّ لازم است كه آنها را مخصوصا بدون ديگر شرايط ذكر كرده است زيرا وجود آن چهار شرط عقلا معلوم است و اقتضاى شرع هم، چنين است كه تكليف بدون ديگر شرايط صحيح نيست.

و در آيه: (لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ‏- 42/ توبه) اشاره به- استطاعة در اين آيه به نبودن وسيله مادّى و مالى و قصد است كه اشاره شده:

و همچنين آيات: (وَ مَنْ لَمْ‏ يَسْتَطِعْ‏ مِنْكُمْ طَوْلًا- 25/ نساء) (لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً- 98/ نساء) گفته مى‏شود: فلان لا يَسْتَطِيعُ‏ كذا- يعنى بخاطر عدم تمرين و نيروى بدنى انجام آن كار براى او سخت است و اين معنى برمى‏گيرد به عدم وسيله و قصد تصوّر آن، كه تكليف با وجود آن وسيله صحيح است و انسان با واجد بودن آن معذور نمى‏شود و بر اين وجه است آيه:

(لَنْ‏ تَسْتَطِيعَ‏ مَعِيَ صَبْراً- 67/ كهف) (تو با من توان پايدارى نتوانى داشت) (ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ‏- 20/ هود) (نه توانايى شنيدن دارند و نه ديدن).

و گفت: وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً- 101/ كهف) و آيه زير هم به همين معنى حمل شده است كه: (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا- 129/ نساء) و آيه: (هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا- 112/ مائده) گفته شده آيه اخير كه بازگو كننده سخن حواريّون به حضرت عيسى است قبل از آن زمانى بوده كه معرفتشان بر «اللّه» افزون و قوى شود و نيز گفته شده منظورشان از اينكه گفته‏اند: آيا پروردگار ما مى‏تواند بر ما مائدة آسمانى نازل كند؟ قصد و منظورشان قدرت خداى نبوده بلكه مقصودشان اين بوده كه آيا حكمت خداى چنين اقتضايى دارد؟

گفته شده- يستطيع و يُطِيعُ‏ (باب استفعال و افعال) به يك معنى است و معنايش- هل يجيب؟ است يعنى آيا اجابت مى‏كند مثل آيه: (ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ‏ يُطاعُ‏- 18/ غافر) يعنى ستمگران در قيامت دوست و شفيعى كه اجابتشان كند نخواهند داشت.

يُطاعُ‏- يعنى يجاب، در آيه قبل كه سخن حواريّون است به صورت (هَلْ يَسْتَطِيعُ‏ رَبُّكَ‏- 112/ مائده) هم خوانده شده، يعنى: (سؤال ربّك)- به اين معنى كه آيا پروردگارت مى‏خواهد مائدة نازل كند مثل اينكه مى‏گويى: هل تستطيع الأمير ان يفعل كذا: آيا امير مى‏خواهد كه چنان كند و آيه: (فَطَوَّعَتْ‏ لَهُ نَفْسُهُ‏- 30/ مائده) مثل عبارت: اسمحت له قرينته و انقادت له و سوّلت است، يعنى همنشين او رام و مطيعش شد و با آراستن كارها بر او اغوايش كرد. طَوَّعَتْ‏- از- أَطَاعَتْ‏ رساتر است. طوّعت له نفسه- مقابل عبارت- تأبّت عن كذا نفسه است يعنى نفسش از آن كار إبا نمود و دور كرد.

تَطَوَّعَ‏ كذا: با ميل و رغبت آن را تحمّل كرد، در آيه: (وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ‏- 158/ بقره) (كسى كه با ميل و رغبت نيكى را پذيرفت و انجام داد همانا خداوند آگاه و پاسدار اوست)[۵]

«استجاب»

جَوْب‏ يعنى كندن حفره و چاله كه همان گود كردن زمين براى آبريز است، سپس در كندن هر زمينى بكار مى‏رود، خداى تعالى گويد: وَ ثَمُودَ الَّذِينَ‏ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ- 9/ فجر).

(قوم ثمود كه براى خانه سازى و شهر سازى دل كوهها را در- وادى القرى- مى‏شكافتند و سنگها را مى‏بريدند).

هل عندك جائبة خبر؟؟ آيا خبر مهمّى و از شهرها رسيده‏اى دارى؟

جواب‏ الكلام- سخنى است كه سويداى دل و خاطر را طىّ مى‏كند و از دهان گوينده به گوش شنونده مى‏رسد.

جواب- سخنى است كه آغاز و ابتداى خطاب نيست بلكه به سخنى كه قبلا گفته شده برمى‏گردد، خداى فرمايد: وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا- 82/ اعراف).

جواب- در برابر پرسش و سؤال گفته مى‏شود.

پرسش و سؤال نيز دو گونه است:

1- خواستن بحث و سخن و گفتگو مطالبه پاسخ آن سخن.

2- تقاضاى بخشش و كمك و پاسخ خواستن آن.

در باره معنى اوّل سؤال، آيات‏ أَجِيبُوا داعِيَ اللَّهِ‏ 31/ احقاف) (يعنى: دعوت كننده بخداى را اجابت كنيد) و وَ مَنْ لا يُجِبْ‏ داعِيَ اللَّهِ‏- 32/ احقاف).

در معنى دوّم سؤال، آيه‏ قَدْ أُجِيبَتْ‏ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما- 89/ يونس) يعنى آنچه كه خواستيد بشما داده شد. پس استقامت بورزيد.

گفته شده: اسْتِجَابَة همان- إِجَابَة است و حقيقتش- قصد پاسخ دادن و آمادگى براى جواب است ولى- استجابة- بپاسخ دادن تعبير شده است كه از آماده شدن براى پاسخ خدا نيست، خداى تعالى فرمايد:

اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ‏- 24/ انفال) و ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ‏- 60/ غافر) و فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي‏- 186/ بقره) و فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ‏- 195/ آل عمران) و وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏- 26/ شورى) و وَ الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ‏- 38/ شورى) و وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي‏ فَإِنِّي قَرِيبٌ‏ أُجِيبُ‏ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ‏- 186/ بقره) و فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي‏- 186/ بقره) و الَّذِينَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ‏- 172/ آل عمران).

(اين آيه شكوه و عظمت معنوى مجروحين و معلولين با ايمان را بيان مى‏كند كه اينان با اينكه مجروح و معلول هستند به پروردگار و پيامبر (ص) لبّيك مى‏گويند و دست از ايثار و ايمان خويش نه تنها برنمى‏دارند كه استوارتر مى‏شوند)[۶]

«أسلم»

السَّلَم‏ و السَّلَامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد:

(بِقَلْبٍ‏ سَلِيمٍ‏- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشه‏اى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است.

و گفت: (مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانه‏اى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش‏ سَلِمَ‏، يَسْلَمُ‏، سَلَامَة و سَلَاماً است.

سَلَّمَه‏ اللَّهُ: (جمله دعائيّه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد).

خداى تعالى گويد: (وَ لكِنَّ اللَّهَ‏ سَلَّمَ‏- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت).

و آيه: (ادْخُلُوها بِسَلامٍ‏ آمِنِينَ‏- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه:

(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مى‏گويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امّت‏هايى كه با تواند به خشكى در آى).

ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزّت هست بدون ذلّت و خوارى- و صحّت هست بدون بيمارى.

چنانكه خداى تعالى گويد: (لَهُمْ دارُ السَّلامِ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق.

و (وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ‏- 25/ يونس) و (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ‏- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد.

گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات:

(لَهُمْ دارُ السَّلامِ‏- 127/ انعام) و (السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ‏- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريده‏ها مى‏رسد به خداى تعالى نمى‏رسد با واژه- سلام- توصيف شده است.

و آيات: (سَلامٌ‏ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ‏- 58/ يس) و (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ‏- 24/ رعد) و (سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ‏- 130/ صافّات) همه اين سلام‏ها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست.

و آيه: (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مى‏خواهيم و اينكه واژه- سَلاماً- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.

و نيز گفته‏اند معناى- قالُوا سَلاماً- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سَلاماً- صفتى است براى مصدر محذوف.

(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً، قالَ سَلامٌ‏- 25/ ذاريات).

سلام- دوّم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا بليغ‏تر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيّت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيّت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مى‏شود.

و آيه: (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمى‏شنوند و گناهى نمى‏بينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مى‏شود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ‏- 91/ واقعه) و (وَ قُلْ سَلام‏ - 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات: (سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ‏- 79/ صافات) و (سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏- 120/ صافات) و (سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏- 109/ صافات) همه اين سلام‏ها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است. و در آيه: (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ‏- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند. سَلَام‏ و سِلْم‏ و سَلَم‏: در معنى صلح و آشتى است.

در آيه: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً- 94/ نساء) گفته‏اند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزه‏خوى و كينه‏توز).

و آيات: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي‏ السِّلْمِ‏ كَافَّةً- 208/ بقره) و (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‏- 61/ انفال) كه للسّلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده.

و آيات: (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ‏- 87/ نحل) و (يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ‏ سالِمُونَ‏- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (وَ رَجُلًا سَالِماً لِرَجُلٍ- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه‏ سَلَماً و سِلْماً نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حَسَن و نَكَد- صفت نيستند. چنانكه مى‏گويند- سَلِمَ سَلَما و سِلْما و رَبِحَ، رَبَحا و رِبْحا كه هر كدام دو مصدر دارند.

گفته‏اند السِّلْم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب.

و- الإسْلَام‏- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستى‏اند كه هر كدام مى‏خواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشى‏ء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مى‏رود.

اسلام- در شرع دو گونه است:

اوّل- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمى‏شود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه).

و در آيه: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا- 14/ حجرات) همان‏ معنى مقصود است.

دوّم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه: (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ‏ أَسْلِمْ‏ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏- 131/ بقره) و (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏- 19/ آل عمران) و (تَوَفَّنِي‏ مُسْلِماً- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد:

(لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‏- 40/ حجر) و (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ‏- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقّند و به آن اقرار دارند.

و (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شده‏اند و شريعت‏هايى آورده‏اند شده‏اند.

السُّلَّم‏: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مى‏رسند و اميد سلامتى در آن مى‏رود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيله‏اى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب.

خداى تعالى گويد: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ‏- 38/ طور) و (أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ- 35/ انعام) شاعر گويد: و لو نال اسباب السّماء بسلّم. (هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد) السَّلْم‏ و السَّلَام‏: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است.

و السِّلَام‏: جنگ سخت.[۷]

«قَنَتَ»

القُنُوتُ‏: طاعت و پرستش همراه با خضوع و فروتنى، كه به هر يك از دو واژه طاعت و خضوع به تنهايى نيز تفسير شده است، در آيات:

وَ قُومُوا لِلَّهِ‏ قانِتِينَ‏ (238/ بقره).

كُلٌّ لَهُ‏ قانِتُونَ‏ (116/ بقره).

كه- خاضعون و طائعون- نيز گفته شده و همچنين در معنى (ساكتون) كه البته هر سكوتى مقصود نيست بلكه مقصود آنگونه سكوت در نماز است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«انّ هذه الصّلاة لا يصحّ فيها شي‏ء من كلام الآدميّين إنّما هو قرآن تسبيح».

[يعنى: صحيح نيست كه در نماز چيزى از سخن و كلام آدميان باشد زيرا جز اين نيست كه نماز قرآنى و تسبيحى است‏] و بر اين اساس گفته شده:

«أيّ الصّلاة أفضل؟».

يعنى كدام نماز بافضيلت‏تر است، گفت: «طول‏ القُنُوتِ‏».

آن نمازى با فضيلت‏تر است كه صرفا براى اشتغال يا پرداختن به عبادت انجام شود و نيز دور كردن هر چيزى كه غير از آن است و با عبادت و نماز منافات داشته باشد.

خداى تعالى گفت: إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً (120/ نحل).

وَ كانَتْ مِنَ‏ الْقانِتِينَ‏ (12/ تحريم).

أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ‏ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً (9/ زمر).

اقْنُتِي‏ لِرَبِّكِ‏ (9/ زمر).

وَ مَنْ‏ يَقْنُتْ‏ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (31/ احزاب).

وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ‏ (35/ احزاب).

فَالصَّالِحاتُ‏ قانِتاتٌ‏ (34/ نساء).[۸]

«ذَعَن»

مُذْعِنِينَ‏- 49/ نور فرمانبرداران و مطيعان. ناقة مِذْعَان‏: شتر رام. از اين واژه يكبار و يك آيه در قرآن آمده است كه مى‏فرمايد: وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ‏- 49/ نور يعنى: اگر اسلام و حقّ به سودشان باشد به سرعت بسويش مى‏آيند و گردن مى‏نهند و پذيرا مى‏شوند امّا در آيه بعد مى‏فرمايد: همينكه ايشان دعوت به حكومت حقّ مى‏شوند روى مى‏گردانند در حاليكه گروهى از آنها بدروغ مى‏گويند ما بخدا و رسول ايمان داريم.[۹]

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا, ص173
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 338-337
  3. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 259
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 175-174
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 515-512
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 430-429
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 253-247
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 251-250
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 10