آبراه (مترادف)

مترادفات قرآنی آبراه

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اودیة»، «عَین»، «انهار»، «سَرِیّ»، «یم»، «بحر».

مترادفات «آبراه» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اودیة ریشه ودی مشتقات ودی
أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌۢ بِقَدَرِهَا فَٱحْتَمَلَ ٱلسَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى ٱلنَّارِ ٱبْتِغَآءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَٰعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُۥ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ ٱللَّهُ ٱلْحَقَّ وَٱلْبَٰطِلَ فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى ٱلْأَرْضِ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ ٱللَّهُ ٱلْأَمْثَالَ
عَین ریشه عین مشتقات عین
حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ ٱلشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَٰذَا ٱلْقَرْنَيْنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا
انهار ریشه نهر مشتقات نهر
إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ وَعَمِلُوا۟ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُمْ جَنَّٰتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا ٱلْأَنْهَٰرُ ذَٰلِكَ ٱلْفَوْزُ ٱلْكَبِيرُ
سَرِیّ ریشه سری مشتقات سری
فَنَادَىٰهَا مِن تَحْتِهَآ أَلَّا تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا
یم ریشه یمم مشتقات یمم
أَنِ ٱقْذِفِيهِ فِى ٱلتَّابُوتِ فَٱقْذِفِيهِ فِى ٱلْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ ٱلْيَمُّ بِٱلسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّ لَّهُۥ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِّنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِىٓ
بحر ریشه بحر مشتقات بحر
وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ ٱلْبَحْرَ فَأَنجَيْنَٰكُمْ وَأَغْرَقْنَآ ءَالَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ

معانی مترادفات قرآنی آبراه

«اودیة»

در آيه فرمود:

إِنَّكَ‏ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ‏- طه/ 12 (خطاب به حضرت موسى عليه السّلام در كوه طور است اصل وادى بستر ريزش‏ آب است كه در اثر سيل بوجود ميآيد و آب در آن جريان دارد. و از اين معنى فاصله و دره ميان دو كوه را هم‏ وَادِي‏ گفته‏اند. جمعش- أَوْدِيَة- است مثل- ناد و أندية- يعنى سالن سخنرانى، بطور استعاره براى راه روش مذهبى بكار ميرود مثل- فلان في‏ وَادٍ غير وَادِيك‏- او در راهى غير از طريق و روش تو است. در آيه:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ‏- الشعراء/ 225 مقصود از اين آيه و سرگردانى شعراء اسلوب سخن آنهاست كه از مدح و هجاء جدل و غزل سرائى و انواع ديگر سخنان شعر ميسرايند (و هر دم بمقتضاى حال و زمان و مكان بنوعى مشغولند).

شاعر ميگويد:إذا ما قطعنا واديا من حديثنا/إلى غيره زدنا الأحاديث واديا يعنى ما شعرا هر گاه از يك وادى (حالت) در ميگذريم و به وادى ديگر ميرويم سخنان اين وادى بر ما افزوده ميشود پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: «لو كان لابن آدم‏ وَادِيَانِ‏ من ذهب لابتغى إليهما ثالثا».

اگر براى فرزندان آدم دو نهر و رود از طلا باشد باز آرزو دارد سومى را هم بر آنها بيفزايد

در آيه فرمود: فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها- الرعد/ 17 هر دره‏اى بقدر ظرفيتش سيلاب ميگيرد. يا بقدر آبش- وَدِيَ‏ يَدِي‏ يعنى آبى كه بعد از بول و فحل از نرينه دفع ميشود.

وَدَى‏- و- أَوْدَى‏- بهمين معنى است- وَدِيّ‏- يا نهال كوچك تاك از طول جريان دارد.

أَوْدَاهُ‏- او را هلاك كرد گوئيكه خونش را به جريان انداخت.

وَدَيْتُ‏ القتلَ- خون بهايش را دادم اين خون بها را- دِيَة- گويند. خداى تعالى فرمود: فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ‏- النساء/ 92[۱]

«عَین»

العَيْن‏: چشم، در آيات:

(وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ‏- 45/ مائده) (لَطَمَسْنا عَلى‏ أَعْيُنِهِمْ‏- 66/ يس) (وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ‏- 92/ توبه) (قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ‏- 9/ قصص) (كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها- 40/ طه) مى‏گويند- عَيْن‏- در معنى جاسوس- و مراقب و ناظر به چيزى است فلان‏ بِعَيْنِي‏: او را نگه مى‏دارم و سرپرستى مى‏كنم مثل اينكه مى‏گوئى: هو بمرأى‏ منّى و مسمع: او در جلوى ديدگان من است، مى‏بينمش و سخنش را مى‏شنوم كه كنايه از حفظ و حراست او از سوى تو است، در آيات:

(فَإِنَّكَ‏ بِأَعْيُنِنا- 48/ طور) (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا- 14/ قمر) (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا- 37/ هود) يعنى در جائيكه مى‏بينم و حفظ مى‏كنيم. و آيه:

(لِتُصْنَعَ عَلى‏ عَيْنِي‏- 39/ طه) يعنى با نگهبانى، و نگه دارى من. عين اللّه عليك: در رعايت و حفظ خداى باشيد (جمله دعائيّه است) و گفته‏اند معنى اين عبارت دعائيّه اين است كه، تو خود او را با سپاهيانى كه حفظش مى‏كنند نگهدار. جمع عين- اعين و عيون- است در آيات:

(وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ‏- 31/ هود) (رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ‏- 74/ فرقان) واژه- عين- براى معانى گوناگون با ديدگاههاى مختلف، از چشم كه عضوى از بدن است استعاره مى‏شود و نيز براى سوراخ و روزنه مشك آب و توشه دان كه تشبيهى است به چشم و ريزش آب از آن.

سقاء عَيِّنٌ‏ و مَعِينٌ‏: مشتق از- عين- است در وقتى كه آب از مشك جارى مى‏شود. عَيِّنْ‏ قِرْبَتَكَ: چيزى در مشك بريز تا اثر دوخت و منفذ آن را مسدود كند.

تجسّس كننده را هم- عَيْن‏- گويند كه تشبيهى است در نظر كردن و نگريستن با چشم، مثل اينكه زن را عورت و مركوب را- ظهر- مى‏نامند، مثلا مى‏گويند: اما مالك زنى و مركوبى است هر چند كه مقصود، آن عضو (پشت اسب و عورت) نباشد.

طلا- را هم‏ عَيْن‏ گويند، چون بهترين فلز است به چشم تشبيه شده است همانطور كه چشم برترين و بهترين عضو بدن است.

أَعْيَان‏ القوم: افاضل و برترينهاى ملّت.

أَعْيَانُ‏ الاخوة: پسرانى كه از يك پدر و مادرند. بعضى گفته‏اند هر گاه واژه عين در معنى ذات شى‏ء بكار رود مى‏گويند:

كلّ ماله‏ عَيْنٌ‏: تمام دارائيش نقدينه است، مثل بكار بردن- رقبة در باره بردگان و ناميدن زن به عورت، از آن جهت كه مقصود از آن همان است كه گفته مى‏شود. منبع و چشمه آب را هم- عين- گويند كه تشبيهى است به آبى كه در چشم است و از عبارت: عين الماء: چشمه آب اصطلاح ماء مَعِين‏: آب گواراى جارى كه براى بيننده ظاهر و روشن است عيّن: سؤال كننده و پرسش‏گر، در آيات:

(عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا- 18/ انسان) (فَجَّرْنَا الْأَرْضَ‏ عُيُوناً- 12/ قمر) (فِيهِما عَيْنانِ‏ تَجْرِيانِ‏- 50/ رحمن) (عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ‏- 66/ رحمن) (وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء)(فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ‏- 57/ 45/ حجر) (مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ‏- 57/ شعراء) (فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ‏- 25/ دخان) عِنْتُ‏ الرّجل: به چشمش زدم مثل واژه‏هاى- رأسته و فأدته: (به سرش زدم- به دلش زدم). عِنْتُهُ‏: با چشم زدمش مثل- سفته: با شمشير زدمش، عبارت زدن با چشم گاهى مقصود عضوى است كه زده شده مثل- رأسته و فأدته (به سر و دلش زدم) و گاهى مقصود عضوى است كه حالت و وسيله زدن است و در حكم- سفته و رمحته است (با شمشير و سر نيزه زدمش) و بر دو معنى فوق عبارت- يديت- است در وقتى كه به دستش بزنى يا با دستت او را بزنى.

عِنْتُ‏ البئرَ: به چشمه و مجراى آب چاه رسيدم، در آيه گفت: (إِلى‏ رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ‏- 50/ مؤمنون) (اشاره به قرارگاه مرتفع امن با آب گوارايى است كه حضرت عيسى و مادرش را خداوند در آن مكان ايمنى داد) در آيه: (فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ‏- 30/ ملك) گفته شده حرف (م) در (معين) اصلى است و از- معنت است. واژه عين بطور استعاره در كجى و انحراف ميزان و وسيله سنجش هم بكار مى‏رود، گاو وحشى را بخاطر زيبائيش- اعين و عيناء- گويند جمعش- عين- است كه زن هم به آن تشبيه شده، در آيات:

(قاصِراتُ الطَّرْفِ‏ عِينٌ‏- 48/ صافّات) (وَ حُورٌ عِينٌ‏- 22/ واقعه).[۲]

«انهار»

نَهْر همان بستر رود است كه آبش جارى است جمعش- أَنْهَار- است فرمود وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً- الكهف/ 33 و وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً- النحل/ 15 خداى تعالى اين امر يعنى وجود كوهها و رودها و راهها را در زمين مثال ميزند براى ريزش و فراوانى بخشش او و فضل او در بهشت براى مردم ميگويد:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ- القمر/ 54 و وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً- النوح/ 12 و جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- التحريم/ 8 واژه- نَهَر بمعنى وسعت است كه تشبيهى است از بستر رودخانه- أَنْهَرْتُ‏ الدمَ- جو را جارى ساختم- أَنْهَرَ الماءُ- آب جارى شد.

نَهْرٌ نَهِرٌ- رود پر آب. ابو ذؤيب گفته است.أقامت به فأيقنت خيمة/على قصب و فرات نَهِرٍ

او در آنجا ساكن شد يقين كردم خيمه و چادرى است كه بر نى‏زار و آب جارى قرار گرفته است.

نَهَار- زمانيست كه نور و روشنائى در آن زمان كاملا منتشر شده است و در شريعت و دين روز و نهار از طلوع فجر است تا غروب كه خورشيد غايب ميشود و در حقيقت از طلوع خورشيد است تا غروب آن. گفت:

وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- فرقان/ 62 و أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً- يونس/ 25 و گاهى نقطه مقابل روز- بيات- بكار رفته است ميگويد.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً- يونس/ 50 رجلٌ‏ نَهِرٌ: صاحب نهار- نَهَار: جوجه حبارى كه مانند گنجشك است‏ مَنْهَرَة- فضاى خالى ما بين خانه‏ها.

نَهْر و انْتِهَار- نيز بمعنى تشر زدن هم هست كه با خشونت همراه باشد.

نَهَرَهُ‏ و انْتَهَرَهُ‏- او را دور كرد و تشر زد در آيه گفت:

فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما- الاسراء/ 23 كه در مورد رفتار فرزندان با پدر و مادر است و نبايستى آنها را با صداى بلند آزرده خاطر ساخت.

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ- الضحى/ 1 پرسنده و فقر سؤال كننده را دور مساز و تشر مزن.[۳]

«سَرِیّ»

السُّرَى‏: يعنى سير و حركت شبانه، مى‏گويند سَرَى‏ و أَسْرَى‏: شب رفت و حركت كرد.

خداى تعالى گويد: (فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ‏- 81/ هود) و (سُبْحانَ الَّذِي‏ أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا- 1/ اسراء) (در باره سير شبانه و معراج پيامبر است).

گفته شده- اسرى- از لفظ سرى، نيست بلكه از سَرَاة است يعنى: سرزمين وسيع و گسترده كه اصلش واوى است (از سرى، يسروا، سروا و سراوه يعنى بالا رفت) شاعر گويد:بِسِرْوِ حَمِيرَ أَبْوَالُ البِغَال بِه‏ (به سرزمين حمير كه آبشخور و سراب ستوران در آن هست) پس، أسرى مثل أجبل و أتهم است.

(أسرى: در آن سرزمين وسيع رفت. أجبل: به كوهستان رفت. أتهم: به زمين تهامه و دشت رفت) پس آيه: (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ‏- 1/ اسراء) يعنى او را در فراخناى زمين مرتفعى برد.

و سَرَاةُ كُلِّ شى‏ء: بالا و بلندى هر چيز است. و از اين معنى عبارت سَرَاةُ النّهار است يعنى بلندترين فاصله آفتاب و ارتفاع روز.

و آيه: (قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا- 24/ مريم) واژه- سَرِيًّا- يعنى نهرى كه آبش روان و جارى است و گفته‏اند بلكه از- سرو- يعنى رفعت و بلندى است، چنانكه مى‏گويند.

رجل سَرْو: جوانمردى بلند مرتبه، و نيز گفته‏اند- سريّا- در آيه فوق اشاره به وجود حضرت عيسى و ويژگيهائى از رفعت و بزرگى اوست (كه در تحت و سرپرستى مادرى چون مريم عذرا بوده).

سَرَوْتُ الثَّوْبَ: جامه را از تن درآوردم.

سَرَوْتُ الجُلَّ عن الفرس: روى انداز اسب را از پشتش برگرفتم.

رجل سَرِيّ: مردى عريان كه گويى لباس از تن برگرفته، نقطه مقابل متدثّر و متزمّل و زُمَّيل است يعنى جامه بر خود پيچيده.

در آيه: (وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً- 19/ يوسف) پيش خود تخمين زدند كه از فروش او بضاعتى حاصل كنند. (مربوط به كاروانى است كه حضرت يوسف را از چاه درآورده‏ و به خيال فروشش افتادند).

سَارِية: هم سه معنى دارد 1- قومى كه شبانه سفر مى‏كنند 2- ابرهائى كه به سرعت مى‏گذرند 3- استوانه و عمود.[۴]

«یم»

يَمّ‏ يعنى دريا در آيه: فَأَلْقِيهِ فِي‏ الْيَمِ‏- القصص/ 7 يَمَّمْتُ‏ و تَيَمَّمْتُ‏- يعنى قصد آنرا داشتم. فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً- المائده/ 6 با نيت و خاك پاك تيمم كنيد بقصد نماز.

تَيَمَّمْتُهُ‏ برمحي- غير از ديگران من با نيزه قصد جنگ با او را داشتم.

يَمَام‏- پرنده كوچكى است (كبوتر چاهى).

يَمَامَة: نام زنى است كه شهر يَمَامَة هم بهمين اسم ناميده شده‏[۵]

«بحر»

معنى اصلى‏ بَحْر، هر مكان وسيعى است كه آب زيادى را در خود جمع كرده است و اين معنى وضعى و ريشه‏اى بحر است سپس با ديدن وسعت و فرخناى دريا تشبيها گفته مى‏شود بَحَرْتُ‏ كذا مثل دريا وسعش دادم و همچنين‏ بَحَرْتُ‏ البعير- يعنى گوش آن شتر را وسيعا شكافتم.

بحيرة- نيز از همين معنى گرفته شده، در آيه (ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ- 103/ مائده)

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 242

- بحيره- شترى است كه ده بچّه زائيده و بهمين خاطر گوشش را مى‏شكافند كه نشانه زائيده ده بچّه است اين نامگزارى بجهت اين است كه ديگر بر آن شتر سوار نمى‏شوند و بار نمى‏نهند، و سپس هر چيز وسيع، و فراخى را- بحر- ناميده‏اند تا آنجا كه به اسبى كه در حال دويدن، پاها و دستانش از يكديگر زياد فاصله مى‏گيرند- فرس بحر- گفته‏اند.

پيامبر (ص) اين نام را در باره اسبى كه سوار مى‏شد بكار برده و فرموده «- وجدته بحرا» و در باره كسى كه علم و دانش زياد دارد از واژه- بحر- بكار مى‏برند و مى‏گويند- تَبَحَّرَ- يعنى در علم و دانش دريا گونه است و- تَبَحُّر- در علم، گستردگى و وسعت هر چه بيشتر آن علم است.

گاهى مزه شورى دريا را با اين واژه بيان كرده‏اند و گويند- ماء بَحْرَانِيّ‏ آبى شور و أَبْحَرَ الماء- آب شور شد، شاعر گويد:و قد عاد ماء الأرض بحرا فزادنى‏/إلى مرضى أن أبحر المشرب العذب‏ (آب زمين شور شد و بيمارى من شدّت گرفت براى اينكه شورى آب زمين، آب گواراى آبشخور ناگوار و شور نمود).

عدّه‏اى از علماء گفته‏اند اصولا واژه- بحر- بآب شورى گفته مى‏شود كه گوارا نيست، خداى فرمايد: (الْبَحْرَيْنِ‏ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ‏- 53/ فرقان) آب دريا در اين آيه، از اين روى- عذب و گوارا- ناميده شده كه ملح و نمك با آن آميخته شده چنانكه شمس و قمر را- قمران- گويند (زيرا در نور مشتركند) او ابرهاى پر آب و باران ريز را بخاطر فزونى آبشان- بنات بحر- گويند، يعنى چنين ابرهايى دختران دريا هستند.

و آيه (ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ- 41/ روم) گفته شده منظور از فساد در دريا و خشكى، فساد داخل آب دريا نيست بلكه سرزمينهاى مسكونى و باديه‏ها و همچنين زمينهاى زراعى و باغات پر نعمت است (كه در اثر عدم رعايت حقّ و عدل فساد و تباهى در آنجا ظاهر و گسترده شده است گويى كه سراسر زمين از دريا و خشكى آلوده به فساد است).

و- لقيته صحرة بحرة- او را چون صحرا و دريا عريان ديدم و ساختمانى كه او را پوشيده دارد آنجا نبود.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 438-435
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 680-677
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 403-401
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 215-213
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 548
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 243-241