اول (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۱۱ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏«اول»)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی اول

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اول»، «سبق»، «قبل».

مترادفات «اول» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
اول ریشه اول مشتقات اول
وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلْأَوَّلُونَ مِنَ ٱلْمُهَٰجِرِينَ وَٱلْأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحْسَٰنٍ رَّضِىَ ٱللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا۟ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّٰتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا ٱلْأَنْهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَٰلِكَ ٱلْفَوْزُ ٱلْعَظِيمُ
سبق ریشه سبق مشتقات سبق
وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلْإِيمَٰنِ وَلَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ
قبل ریشه قبل مشتقات قبل
وَٱلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِٱلْءَاخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

معانی مترادفات قرآنی اول

«اول»

آلَ‏ اللّبن‏ يَئُولُ‏- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مى‏گويند كم شده و برگشته است.

واژه‏ التّأويل‏ از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المَأْوِل‏- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- ردّ كردن چيزى به سوى غايت و

ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 224

مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.

تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مى‏گويد:و للنّوى قبل يوم البين تأويل‏ (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست).

سخن خداى تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ‏- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مى‏آيد.

و آيه (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَن‏ تَأْوِيلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است.

و نيز گفته‏اند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت.

الأَوْل‏- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد).

أَوَّل‏: خليل بن احمد مى‏گويد ريشه‏اش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضى گفته‏اند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خليل صحيح‏تر و فصيح‏تر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اوّل- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولى- مثل- أخرى است.

أَوَّل‏- كلمه‏اى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتّب مى‏شوند و بر چند وجه بكار رفته است:

1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مى‏گويى اوّل خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است.

2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مى‏كنند مثل اينكه مى‏گوئى اول امير و سپس وزير.

3- بمعنى وضعيّت مكانى و نسبيّت مانند بيان موقعيّت كسى كه از عراق خارج مى‏شود و مى‏گويد اوّل قادسيّة و سپس- فيد، امّا كسى كه از مكّه بسوى عراق مى‏آيد مى‏گويد اوّل- فيد و سپس قادسيّه‏

4- معنى چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّليه صنعت و ساختمان است كه‏ مى‏گويند اوّل پايه‏ها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر اللّه پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گوينده‏اى است كه مى‏گويد:

«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مى‏گويد او بنفسه مستغنى و بى‏نياز است، در آيات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ‏- 163/ انعام) و آيه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‏- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيّت و پيروى قرار مى‏گيريم چنانكه خداوند فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ‏- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند.

واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مى‏رود كه در آن صورت- مبنى بر ضمّه است، يعنى أوّل- مانند عبارت- جئتك أوّل- و گاهى- أوّل- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أوّلا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، امّا در اين آيه (أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهنده‏اى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مى‏شود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مى‏دهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود.

بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أوّل- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مى‏رسد و بايستى از آن خود دارى كند.[۱]

«سبق»

اصل- سَبْق‏- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فَالسَّابِقاتِ‏ سَبْقاً- 4/ نازعات).

اسْتِبَاق‏: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ‏- 17/ يوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ‏- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدّى در پيشى جستن بر ديگرى شده).

آيات: (ما سَبَقُونا إِلَيْهِ‏- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ‏- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.

واژه السّبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيّت بر ديگران نيز استعاره شده است.

در آيه: (وَ السَّابِقُونَ‏ السَّابِقُونَ‏- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفته‏اند، در معنى آيه: (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ‏- 144/ آل عمران).

و همچنين آيات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ‏- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ‏ بِمَسْبُوقِينَ‏- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمى‏گيرند.

و آيات: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما كانُوا سابِقِينَ‏- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند[۲]

«قبل»

قَبْل‏ اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد.

اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمه‏اى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مى‏گويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مى‏آيد كوفه براى او قبل از بغداد است.

دوم- در مورد زمان مثل اينكه مى‏گويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ‏ قَبْلُ‏ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مى‏كشتيد).

سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است.

چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ‏ قَبْلَهُمْ‏ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه).قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‏ (39/ نمل).أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ‏ (16/ حديد). كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است:

قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين‏].

إِقْبَال‏: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات:فَأَقْبَلَ‏ بَعْضُهُمْ‏ (50/ صافات).وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ‏ (71/ يوسف).فَأَقْبَلَتِ‏ امْرَأَتُهُ‏ (39/ ذاريات).

قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مى‏آورد و آنرا مى‏گيرد.

قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مى‏آورد.

قَبِلْتُ‏ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبه‏اش را پذيرفتم.

تَقَبَّلْتُهُ‏: به عهده گرفتم، در آيات:وَ لا يُقْبَلُ‏ مِنْها عَدْلٌ‏ (123/ بقره).وَ قابِلِ‏ التَّوْبِ‏ (3/ غافر).هُوَ الَّذِي‏ يَقْبَلُ‏ التَّوْبَةَ (25/ شورى). إِنَّما يَتَقَبَّلُ‏ اللَّهُ‏ (27/ مائدة).

تَقَبُّل‏: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن.

در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ‏ نَتَقَبَّلُ‏ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ‏ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشه‏اى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ‏ مِنِّي‏ (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است.

قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين‏ پذيرش است.

پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيه‏اى كه گفت:

فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد.

خداى تعالى مى‏گويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى.

گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ‏ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير:

1- تقبل: درجه‏اى و مرتبه‏اى كامل در مفهوم قبول.

2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد.

گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مى‏گويند:

فلان عليه‏ قَبُولٌ‏: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد.

و آيه: كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است.

قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه:

أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد.

قَبِيل‏- جمع‏ قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمده‏اى كه بعضى بر بعض ديگر روى مى‏آورند و پذيراى هم هستند، در آيات.

وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ (13/ حجرات).

وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء).

در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند: قَبَلْتُ‏ فلاناً و تَقَبَّلْتُ‏ به: او را كفالت و ضمانت كردم.

مُقَابَلَة: معاينه و ديدن.

فلان لا يعرف‏ قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشته‏ها پس و پيش مى‏آورد پس:

مقابلة و تَقَابُل‏: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت:

مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ‏ (6// واقعة).

إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ‏ (47/ حجر).

و لي‏ قِبَلَ‏ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است.

وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ‏ قَبْلَهُ‏ (17/ هود) فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ‏ مُهْطِعِينَ‏ (36/ معارج)

واژه- قِبَل‏- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مى‏گويند:

لا قِبَلَ لى بكذا: نمى‏توانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه:

فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مى‏آوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند.

قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مى‏آورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن‏] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم‏ براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مى‏آورند، مثل آيه:

فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره)

قَبُول‏: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مى‏وزد.

قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر.

شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است.

قِبَالُ‏ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ‏ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم.

القَبَلُ‏: عاج فيل.

قُبْلَة: مهره‏اى كه ساحران مى‏پندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مى‏كند.

و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ‏- فعل آن- قَبَّلْتُهُ‏، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش‏[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 226-223
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 180
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 126-121