صدازدن (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۰۶ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏«دعا»)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی صدازدن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دعا»، «نادی»، «اذّنَ»، «ابتَهَل»، «جَهَرَ».

مترادفات «صدازدن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
دعا ریشه دعو مشتقات دعو
وَمَثَلُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ كَمَثَلِ ٱلَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَآءً وَنِدَآءً صُمٌّۢ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ
نادی ریشه ندو مشتقات ندو
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا نُودِىَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوْمِ ٱلْجُمُعَةِ فَٱسْعَوْا۟ إِلَىٰ ذِكْرِ ٱللَّهِ وَذَرُوا۟ ٱلْبَيْعَ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
اذّنَ ریشه اذن مشتقات اذن
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ ٱلسِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا ٱلْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَٰرِقُونَ
ابتَهَل ریشه بهل مشتقات بهل
فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا۟ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلْكَٰذِبِينَ
جَهَرَ ریشه جهر مشتقات جهر
وَإِن تَجْهَرْ بِٱلْقَوْلِ فَإِنَّهُۥ يَعْلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخْفَى

معانی مترادفات قرآنی صدازدن

«دعا»

الدُّعَاء- مثل- النّداء- يعنى كسى را بانگ زدن و خواندن جز اينكه نداء را در بانگ زدن بدون اضافه كردن اسم آن شخص بكار مى‏برند مثل- أيا- يعنى آهاى.

ولى دعاء- بانگ زدن و خواندنى است كه پيوسته با اسم طرف- همراه است مثل- يا فلان. و گاهى اين دو واژه بجاى يكديگر بكار مى‏روند.

خداى تعالى گويد: كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- 171/ بقره) (همچون كسى كه به ناشنوا با بانگ زدن چه با نام او و چه بى‏نام صدا مى‏زند).

دُعَاء- در معنى نام نهادن روى فرزند و ناميدن هم بكار مى‏رود مثل:

دَعَوْتُ‏ ابني زيدا- اسم فرزندم را زيد گزاردم.

خداى تعالى گويد: لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً- 63/ نور).

(همانطور كه خودتان در ميان خويش يكديگر را صدا مى‏زنيد پيامبر (ص) را آنطور صدا نزنيد).

كه تشويقى بر تعظيم و بزرگداشت پيامبر (ص) است و اينجا روى سخن با كسى است كه مى‏گويد: يا محمّد كه (او را مثل افراد عادى صدا مى‏زند).

دَعَوْتُهُ‏- از او خواستم و طلب كمك نمودم.

خداى تعالى گويد: قالُوا ادْعُ‏ لَنا رَبَّكَ‏- 68/ بقره) يعنى: از پروردگارت پرسش كن و بخواه.

و آيه‏ قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ‏- 40/ انعام).

هشدار بر اين امر است كه وقتى بشما سختى مى‏رسد از ديگرى پناه و فرياد رسى جز او نمى‏خواهيد.

در آيات: وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً- 56/ اعراف).

و وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏- 23/ بقره).

و وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ‏- 8/ زمر).

و وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ‏- 12/ يونس).

و وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ‏- 106/ يونس).

و آيه‏ لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً- 14/ فرقان) يعنى در آن هنگامه يكبار- وا حسرتا نگوئيد بلكه زياد بگوئيد.

ثبور- اينستكه كسى مى‏گويد: اى واى بر من- افسوس بر من- و از اين‏ قبيل الفاظ ندامت زا و تأسّف بار معنيش اينستكه بر شما غم و اندوه فراوانى رسيده است و آيه‏ ادْعُ لَنا رَبَّكَ‏- 68/ بقره) يعنى از او سؤال كن‏ الدُّعَاء إلى الشّي‏ء- تمايل و ترغيب بسوى آن چيز است مثل آيه:

قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي‏ إِلَيْهِ‏- 33/ يوسف).

(سخن حضرت يوسف (ع) است كه در برابر تقاضاى ارتكاب گناه مى‏گويد: اى پروردگارم زندان براى من خوشتر از اين چيزى است كه مرا به آن مى‏خوانند).

و آيه‏ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ‏- 25/ يونس) (خداوند بسراى سلامت دعوت مى‏كند.

و آيه‏ يا قَوْمِ ما لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ، تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ‏- 41/ غافر).

(مؤمنين كه در دربار فرعون بموسى گرويده بود به فرعونيان گفت چرا شما را بسوى نجات دعوت مى‏كنم و شما مرا به جهنّم مى‏خوانيد كه بخدا كافر بشوم و باو شرك ورزم).

و آيه‏ لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ‏ دَعْوَةٌ- 43/ غافر).

يعنى: (ناگزير آنچه كه مرا بسوى آن مى‏خوانيد در اين دنيا و آخرت ارزش دعوت ندارد، بازگشت ما بسوى خداست). يعنى بتها و فرعونها رفعت و ارزشى ندارند.

دَعْوَة اختصاص بادّعاى خويشاوندى و نسب دارد و اصلش حالتى است‏ كه بر انسان غلبه دارد مثل: حالت نشستن (كه نشستن براى انسان حالتى طبيعى و از او جدا نشدنى است چه در حالت برخاستن از خواب كه مى‏خواهد بنشيند و چه در حالت ايستادن، پس نشستن جزء طبيعت آدمى است).

دع‏ دَاعِيَ‏ اللّبن‏ مقدارى از شير را در پستان بگذار و آنرا ندوش تا مجدّدا شيرش افزون شود (چون مقدار شيرى كه دوشيده نمى‏شود باعث جمع شدن مجدّد شير در پستان مى‏شود گوئى كه آن باقيمانده بقيّه را به خود مى‏خواند و لذا- داعى و داعية- خوانده مى‏شود).

ادِّعَاء- اينست كه كسى چيزى را از خودش بداند.

الدُّعَاء في الحرب- نام و نسب خود را در ميدان جنگ گفتن (در جنگهاى گذشته كه تن به تن بود دلاوران با خواندن رجز خود را معرّفى مى‏كردند).

خداى تعالى گويد: وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ‏ نُزُلًا- 31/ فصّلت). يعنى: آنچه را كه مى‏خواهيد.

الدَّعْوَى‏- ادّعاء- خداى تعالى گويد: فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا- 5/ اعراف) (بقيّه آيه چنين است- إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ‏- همين كه بلا و عذاب‏ بايشان مى‏رسد ادّعاشان جز اين نبود كه مى‏گفتند ما ستمگر بوديم).[۱]

«نادی»

نِدَاء كردن يعنى آشكارا و بلند صدا كردن، و اين معنى در بانگ و صداى بدون معنى و مفهوم هم بكار ميرود چنانكه در آيه فرمود:

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً- البقره/ 171.

يعنى صدائى كه معنى آن شناخته نميشود فقط مجرد صوت است اما صداى با مفهوم مقتضاى تركيب كلام است. واژه- ندا- به صدائى كه معنى و مفهوم هم دارد و تركيبى از مفهوم و صداست گفته ميشود، خداى تعالى گفت:

وَ إِذْ نادى‏ رَبُّكَ مُوسى‏- الشعراء/ 10 و وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ- المائده/ 58 يعنى به نماز خوانده شديد، مثل آيه:

إِذا نُودِيَ‏ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ- الجمعه/ 9نداى نماز الفاظ معروف و مخصوصى است كه در شريعت گفته شده و در آيه:

أُولئِكَ‏ يُنادَوْنَ‏ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ- فصلت/ 44 كه واژه‏ نِدَاء در باره آنها تنبيهى و هشداريست براى دورى ايشان از حقّ و آيه:

وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ‏ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ‏- ق/ 41 و آيه‏ وَ نادَيْناهُ‏ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ‏- مريم/ 52 و گفت: فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ‏- النمل/ 8 و آيه‏ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا- مريم/ 3 در اين آيه كه اشاره به نداى موسى عليه السّلام به خدا است براى اينست كه او خود را از خداوند- دور تصور ميكرد زيرا گناهان و حالت بد خويش را باعث دور بودن از خداوند مى‏پنداشت، مانند كسى كه از عذاب خويش بيمناك است.

در آيه‏ رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ‏- آل عمران/ 193 منادى در اين آيه كه مؤمنين ميگويند خداوندا «نداى او را در مورد ايمان شنيديم» اشاره به عقل- كتاب نازل شده از حق و رسول خداست و همچنين اشاره به ساير آياتى كه دلالت بر وجود ايمان به خداى تعالى دارد، قرار دادن منادى به ايمان در آيه فوق در مورد امورى كه ذكر شد براى اينست كه آن امور و حقائق يعنى (عقل- كتاب ما قرآن- و رسول و ساير آيات) وجودشان مانند منادى- كاملا ظاهر و روشن است و جاذبه و ترغيب آنها بسوى ايمان مانند همان دعوت كننده و منادى است.

اصل واژه- نداء- از- نَدَى‏- يا رطوبت گرفته شده، عبادت- صوت ندى و رفيع- در باره بانگ و صداى بلند براى اينست كه واژه- نداء- براى صدا بصورت استعاره بكار ميرود زيرا كسى كه رطوبت و بزاق دهانش زياد است و خشك نيست كلامش نيكوست و از اين روى فصيح و گشاده زبان يا خوش بيان و يا با عبارت- كثرة الريق- وصف ميشود يعنى آب دهانش زياد است پس- نَدًى‏ و أَنْدَاء و أَنْدِيَة- در يك معنى است، درخت را هم با واژه- نَدَى‏- وصف ميكنند زيرا از رطوبت حاصل ميشود، و در ادبيات اين گونه نامگذارى يعنى بكار بردن مسبب و علت بجاى سبب صفتى است شناخته شده، شاعر ميگويد:كالكرم اذ نادى من الكافور يعنى آثارش مانند بانگ منادى ظاهر شد مجالست و هم نشينى هم به نداء تعبير شده است چنانكه به مجلسى كه در آن جمع ميشوند- نَادِي‏ و مُنْتَدَى‏ و نَدِىّ‏- گويند و بخاطر جمع شدن و مجالست در آنجا چنين نامى يعنى- نادى- به مجالس مشورتى و سخنرانى گفته ميشود. در آيه گفت:

فَلْيَدْعُ‏ نادِيَهُ‏- العلق/ 17 و از اين معنى عبارت- دار النَّدْوَة- است يعنى جائيكه در مكه قرار داشته و در آنجا اجتماع مينمودند.

سخاوت و جوانمردى هم به‏ نَدَى‏ تعبير شده، ميگويند- فلان‏ أَنْدَى‏ كَفّاً مِنْ فلانٍ- او از ديگرى سخى‏تر است و دستش بازتر و- هو يَتَنَدَّى‏ على اصحابه- به يارانش سخى است. و- ما نَدِيتُ‏ بشي‏ء من فلان- از او خيرى و سخاوتى نديدم‏ مُنْدِيَاتُ‏ الْكَلِم- سخنان رسوا كننده و زشت.[۲]

«اذّنَ»

أُذُن‏- گوش و عضوى كه در بدن انسان است و بخاطر شباهتش با حلقه‏ها و دسته‏هاى مدوّر ديگ باين نام تشبيه شده است كه در دو طرف سر انسان قرار دارد و به طور استعاره در باره كسى كه زياد شنواست بكار مى‏رود مانند آيه (وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُم‏ 61/ توبه) يعنى بسيار شنيدن پيامبر براى اين است كه به خير و صلاح شما است.

(وَ فِي‏ آذانِهِمْ‏ وَقْراً- 25/ انعام) كه به نادانى مخالفين اشاره مى‏كند نه اينكه نمى‏شنوند و يا ناشنوا هستند، و- أَذِنَ‏- يعنى گوش فرا داد و منقاد و مطيع شد، مثل آيه (وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ‏- 2/ انشقاق) يعنى پروردگارش را به شايستگى و حقيقت فرمان بر دو قدرتش را پذيرا شد، كلمه- إذن- به صورت فعل در اين آيه (فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏- 278/ بقره) به معنى آگاه كردن و يا آگاهى را بگوش ديگران رسانيدن بكار رفته است.

إِذْن‏ و- أَذَان‏- چيزى است كه شنيده شده و لذا به علم و آگاهى هم تعبير شده است. زيرا غالبا علوم از راه گوش و شنيدن است و مبدء آنها است.

در آيات (ائْذَنْ‏ لِي وَ لا تَفْتِنِّي‏- 49/ توبه) و (وَ إِذْ تَأَذَّنَ‏ رَبُّكَ‏- 167/ اعراف) و عبارات- أَذِنْتُهُ‏- و آذَنْتُهُ‏ بكذا- به معنى اجازه‏دادن و آگاه كردن است و مؤذّن‏- كسى است كه با ندا سر دادن چيزى را به ديگران اعلام مى‏دارد. معنى فوق را در آيات (ثُمَ‏ أَذَّنَ‏ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ- 70/ يوسف) و آيه (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ‏- 44/ اعراف) و آيه (وَ أَذِّنْ‏ فِي النَّاسِ بِالْحَجِ‏- 27/ حجّ) مشاهده مى‏كنيم.

آذين‏: جائى است كه بانگ ندا و اذان از آنجا مى‏آيد، و- الإِذْن‏ فى الشّي‏ء- اجازه خواستن يا اعلام اجازه در آن چيز، مانند آيه (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ‏- 64/ نساء) پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به اراده و امر خداى مطيع شود.

و آيه (وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ‏- 166/ عمران) و (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏- 102/ بقره) و (وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏- 10/ مجادله).

كه گفته شده واژه إذن در سه آيه فوق به معنى علم خداست، امّا ميان علم و اجازه و إذن فرق است و واژه إذن أخصّ است و در جائى بكار مى‏رود كه مشيّت و خواست در آن باشد چه آن كار مورد رضايت باشد يا نباشد، پس در آيه (وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏- 100/ يونس) معلوم است، كه مشيّت و خواست و امر خدا در آن است امّا در آيه (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏- 102/ بقره) كه از جهتى مشيّت خدا در آن است و آن چيزيكه خلافى در آن نيست اين است كه خداوند در وجود انسان نيروئى ايجاد كرده است كه امكان احساس درد و ستم را از كسيكه باو ظلم مى‏كند و زيان مى‏رساند دارد، و خداى انسان را مانند سنگى كه درد را احساس نمى‏كند نيافريده و قرار نداده است، و نيز همچنين در اين مطلب خلافى نيست كه ايجاد آن امكان معنى احساس درد ظلم و ستم هم در سرشت انسان از فعل خداست.

از اين روى صحيح است كه گفته شود چون خداوند انسان را طورى آفريده كه توانائى احساس ظلم و دفع آن در سرشتش هست و مى‏تواند آنرا درك نموده و از خود دور كند، پس صحيح است كه گفته شود علم خداوند به ظلم و زيانى كه از ناحيه ستمگران در طول تاريخ به انسانها مى‏رسد علّت و انگيزه ايجاد احساس دفع ستم در آنها بوده است.

و انسانها را با سرشتى و فطرتى آفريده تا بتوانند درد را احساس و ستم را دفع كنند، براى بسط و گسترش تحقيق در اين سخن كتاب ديگرى غير از اين كتاب‏ لازم است‏

استئذان‏: طلب إذن (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ‏ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ‏- 45/ توبه) و آيه (فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ‏- 62/ نوح) (اين دو آيه در باره كسانى است كه از پيامبر براى نرفتن به جنگ اجازه مى‏خواستند كه شركت نكنند).

إِذَن‏، حرف جواب و جزاء در سخن است به اين معنى كه بكار بردن اين كلمه اگر در صدر جمله و آغاز كلام باشد و پس از آن فعل مضارع بيايد آنرا منصوب مى‏كند، مثل- إذن أخرج-.

إذن همواره در حالت اقتضاى پاسخ دادن چه صريح باشد و چه در تقدير بكار مى‏رود، عبارتى كه با (إذن) آغاز مى‏شود متضمّن مطالبى است كه در جواب و جزاى عبارت مربوط بآن پاسخ است و اگر كلماتى قبل از إذن بيان شود و فعل‏ مضارع بعدش بيايد هم نصب و هم رفعش جايز است، مانند اين عبارت- أنا إذن أخرج- يا- اخرج- كه نصب و رفع هر دو درست است زيرا- إذن- اوّل جمله نيست، و اگر (إذن) بعد از فعل بيايد يا فعلى با او همراه نباشد عمل نمى‏كند مانند- أنا أخرج إذن- و در اين آيه هم (إِنَّكُمْ‏ إِذاً مِثْلُهُمْ‏- 140/ نساء) و اذا در اين آيه عمل نكرده است و (مِثْلُهُمْ) مرفوع است.[۳]

«ابتَهَل»

اصل- بَهْل‏- بى‏سرپرست بودن و بدون ناظر بودن چيزى است.

البَاهِل‏- شتر رها شده از بند است يا از نشانه‏اش، يا شترى كه پستان بندش باز شده.

زنى كه مى‏گويد- أتيتك‏ بَاهِلًا- يعنى بدون سرپرست هستم و شوهرى نكرده‏ام، هر چه دارم بر تو مباح است و به ديگرى داده نشده است.

أَبْهَلْتُ‏ فلانا- او را در مرادش آزاد گزاردم كه در اين معنى به شتر رها شده تشبيه شده است.

البَهْل‏ و الابْتِهَال‏ فى الدّعاء- درخواستى است كه با بسط سخن و زارى و تضرّع همراه باشد چنانكه در اين آيه (ثُمَ‏ نَبْتَهِلْ‏ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ‏- 61/ آل عمران) (با تضرّع دعا مى‏كنيم و لعنت خداى را شامل دروغگويان گردانيم).

كسى كه- ابتهال- را به لعنت تفسير كرده از اينجهت است كه آزاد بودن در دعاء را در معنى اين واژه به خاطر لعن و نفرين مى‏داند.

شاعر گويد:نظر الدّهر إليهم فابتهل‏(يعنى روزگار با فراخى فرصت، نابودشان كرد).[۴]

«جَهَرَ»

جَهْر يعنى ظهور چيزى بخوبى و زيادى و روشنى در برابر حسن ديدن و شنيدن:

1- ظاهر بودن و ظهور چيزى براى چشم مثل عبارت، رأيته‏ جِهَاراً- بروشنى و بدون مانع او را ديدم، و در آيات:

لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ‏ جَهْرَةً- 55/ بقره) و أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً- 153/ نساء).

(اين دو آيه نقل قول سخنان بنى اسرائيل به حضرت موسى كه مى‏گفتند ما ايمان نمى‏آوريم تا خداى را بروشنى و عيان ببينيم يا او را بروشنى بر ما بنمايانى).

و از همين معنى است عبارت- جَهَرَ البئرَ و اجْتَهَرَهَا- يعنى آب چاه را ظاهر كرد. گفته مى‏شود. ما فى القوم أحد يَجْهَرُ عينى- يعنى در آن قوم كسى كه چشم‏گير و بزرگ باشد نيست.

جَوْهَر- بر وزن فوعل از همين ريشه است، جوهر- چيزى است كه اگر باطل و زايل شود محمول آن هم يعنى آنچه كه بر جوهر متّكى است باطل مى‏شود، علّت ناميدن جوهر در اشياء براى ظاهر بودن آن در برابر حاسّه (شعور) است.

2- امّا معنى جهر- يعنى روشن و آشكار بودن براى گوش، و حسّ شنيدن، در آيات:110/ اسراء) (يعنى نمازتان بايد نه با بانگ بلند و نه چون خاموشان باشد).

و آيه (وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ‏- 2/ حجرات) گفته مى‏شود: كلام‏ جَوْهَرِيّ‏ و جَهِير: يعنى صداى بلند.

جَهِير- كسيكه خوش منظر و زيباست.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 680-676
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 306-303
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 166-163
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 318-317
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 426-424