بستن (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۳ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏«غَلَقَ»)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی بستن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «غَلَقَ»، «وَصَدَ»، «قَصَرَ»، «قَبَضَ».

مترادفات «بستن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
غَلَقَ ریشه غلق مشتقات غلق
وَرَٰوَدَتْهُ ٱلَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلْأَبْوَٰبَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ إِنَّهُۥ رَبِّىٓ أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُۥ لَا يُفْلِحُ ٱلظَّٰلِمُونَ
وَصَدَ ریشه وصد مشتقات وصد
عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةٌۢ
قَصَرَ ریشه قصر مشتقات قصر
حُورٌ مَّقْصُورَٰتٌ فِى ٱلْخِيَامِ
قَبَضَ ریشه قبض مشتقات قبض
ٱلْمُنَٰفِقُونَ وَٱلْمُنَٰفِقَٰتُ بَعْضُهُم مِّنۢ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِٱلْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ ٱلْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا۟ ٱللَّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ ٱلْمُنَٰفِقِينَ هُمُ ٱلْفَٰسِقُونَ

معانی مترادفات قرآنی بستن

«غَلَقَ»

الغَلَق‏ و المِغْلَاق‏: چيزى است كه با آن چيزى ديگر بسته مى‏شود و با آن باز مى‏شود ولى اگر اين واژه با معنى اغلاق يعنى بستن در نظر گرفته شود، مى‏گويند:

مِغْلَق‏ و مِغْلَاق‏: و اگر معنى (فتح) يعنى گشودن در نظر باشد- مفتح و مفتاح- گويند.

أَغْلَقْتُ‏ الباب و غَلَّقْتُهُ‏: درب را محكم بستم و اين معنى وقتى است كه درهاى زيادى را ببندى و يا يك درب را چند بار ببندى و يا دربى را محكم ببندى و بر اين معنى است: آيه: (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ‏- 23/ يوسف) و به تشبيه اين معنى عبارت: غَلَقَ‏ الرّهن‏ غُلُوقاً: گروى و رهن و حقّ گيرنده در رهن شد و راهن نتوانست آن را فكّ كند.

غَلِقَ‏ ظهره دبرا: زخم پشتش بهبود يافت.

مِغْلَق‏: هفتمين تير شرط بندى است كه راه بقيّه اجزاء شرط را مى‏بندد نخلة غَلِقَة: خرما بنى كه از ريشه كنده شده و ميوه‏اى ندارد.

غَلِقَة: درختى تلخكام مثل سمّ.[۱]

«وَصَدَ»

وَصِيدَة- غاريست در كوهستان براى پنهان كردن اموال. أَوْصَدْتُ‏ البابَ و آصَدْتُهُ‏ درب را محكم و چند لايه ساختم، در آيه فرمود: عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ- البلد/ 20 كه با همزه يعنى- مؤصدهم خوانده شده بمعنى چند طبقه، وَصِيد- چيزى كه پايه‏هايش بهم نزديك است.[۲]

«قَصَرَ»

القِصَرُ: [كوتاه‏] نقطه مقابل طول يا بلندى است و اين دو واژه از اسمهايى هستند كه با اضافه شدن به ساير كلمات و با در نظر گرفتن كلماتى غير از خودشان در نظر مى‏آيند.

قَصَرْتُ‏ كذا: كوتاهش كردم.

تَقْصِير: اسمى است براى كوتاهى نمودن در كار.

و نيز- قَصَرْتُ‏ كذا- يعنى قسمتى از آنرا به بعض ديگرش ضميمه كردم و از اين معنى كلمه‏ قَصْر يعنى بناى مرتفع كه جمعش‏ قُصُورٌ است، در آيه:

وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45/ حج). [كاخ و بنائى استوار و محكم‏]. و در آيات: وَ يَجْعَلْ لَكَ‏ قُصُوراً (10/ فرقان). إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32/ مرسلات).

گفته شده- قَصْر- ريشه‏هاى درخت است و مفرد آن- قَصْرَة- مثل واژه‏هاى- جمرة و جمر [سنگ‏ريزه و پشته ريگ‏ها] و تشبيهى است به قصر مثل تشبيهى كه در آيه: كأنّه جمالات صفر (33/ مرسلات) آمده است‏ قَصَرْتُهُ‏: او را در «قصر» نهادم و از اين معنى است، آيه:

حُورٌ مَقْصُوراتٌ‏ فِي الْخِيامِ‏ (72/ رحمن).

قَصَرَ الصَّلاةَ: نماز را با ترك بعضى از اركان آن كوتاه كرد، در آيه:

فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ‏ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ (101/ نساء)

قَصَرْتُ‏ اللّقحةَ على فرسى: اسبم را از لقاح و باردار شدنش باز داشتم.

قَصَرَ السّهمُ عن الهدف: تير از هدف دور شد و به آن نرسيد.

امرأةٌ قَاصِرَةُ الطّرفِ: زنى كه چشمان خود را از پاكى و ايمان به چيزى كه جايز نيست خيره نمى‏كند و چشم نمى‏دوزد [زنان چشم پاك و ديده فروهشته از ناروا و حرام‏].

خداى تعالى گفت: فِيهِنَ‏ قاصِراتُ‏ الطَّرْفِ‏ (56/ رحمن) يعنى در بهشت‏

زنانى پاك چشم و ديده فرو هشته‏اند وجود دارند.

قَصَّرَ شعرَهُ: بعضى از موهاى خود را چيد و كوتاه كرد، در آيه:

مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ‏ (27/ فتح)

قَصَّرَ في كذا: در آن كار سستى كرد.

قَصَّرَ عنه: به او نرسيد و آنرا بدست نياورد.

أَقْصَرَ عنه: با اينكه قدرت داشت از رسيدن به آن خوددارى كرد.

اقْتَصَرَ على كذا: به چيز كمى از آن اكتفا كرد.

أَقْصَرَتِ‏ الشّاةُ: آن گوسفند كهنسال شد تا اينكه دندانهايش سائيده و كوتاه شد.

أَقْصَرَتِ‏ المرأةُ: كودكى نارسا و كوچك زائيد.

تِقْصَار: گردنبند كوتاه.

قَوْصَرَهٌ‏: سبد و زنبيل [و نيز كنايه از زن است‏][۳]

«قَبَضَ»

القَبْضُ‏: گرفتن چيزى با كف و انگشتان، مثل گرفتن شمشير و غير آن (با تمام دست).

در آيه: فَقَبَضْتُ‏ قَبْضَةً (96/ طه).

پس- قَبْضُ‏ اليدِ على الشي‏ء: همان جمع كردن و بستن دست است بعد از گرفتن آن چيز.

قَبْضُهَا عن الشي‏ء: بستن دست قبل از گرفتن چيزى است، كه همان امساك و خوددارى از گرفتن آن است.

و نيز- قَبْض‏- در مورد خوددارى دست از بخشش هم بكار ميرود، در آيه گفت:

يَقْبِضُونَ‏ أَيْدِيَهُمْ‏ (67/ توبه) يعنى از انفاق و بخشش امتناع ميورزند و خوددارى مى‏كنند واژه- قَبْض- براى حاصل كردن و بدست آوردن چيزى بطور استعاره بكار ميرود و هر چند كه در حصول آن چيز دست بكار نرود و كف دستها بكار نيايند، مثل اينكه مى‏گويد: قَبَضْتُ‏ الدّارَ من فلان: خانه را از فلانى گرفتم، يعنى تصرفش كردم و مالكش شدم.

خداى تعالى گفت: وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ (67/ زمر) يعنى زمين در قيامت در حوزه اقتدار اوست و براى احدى مالكيتى در آن نيست.

و آيه: ثُمَ‏ قَبَضْناهُ‏ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46/ فرقان) كه اشاره به زوال تدريجى سايه خورشيد است.

واژه- قَبْض‏- براى دويدن نيز استعاره ميشود به تصور اينكه كسى كه ميدود فاصله‏هائى از زمين را با گامهايش مى‏گيرد.

در آيه گفت: يَقْبِضُ‏ وَ يَبْصُطُ (245/ بقره) يعنى:

1- گاهى سلب مى‏كند و مى‏گيرد و زمانى مى‏بخشد.

2- يا اينكه گاهى جمع مى‏كند، و زمانى ميگستراند.

4- يا ميميراند و يا زنده مى‏كند، مثل:

قَبَضَهُ‏ اللَّهُ: خداى مرگش داد، و از واژه قبض گاهى به مرگ كنايه ميشود، و بر اين اساس پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

«ما من آدمى الّا و قلبه بين اصبعين من أصابع الرّحمن».

يعنى خداوند بر دگرگون كردن شريف‏ترين جزء از آدمى توانا و قادر است چه رسد به ساير اعضاء راعي‏ قُبَضَة: شتربانى كه شترانش را جمع مى‏كند.

انْقِبَاضٌ‏: جمع شدن اطراف هر چيزى است كه در عدم گستردگى بكار ميرود[۴]


ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 712-711
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 459
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 202-200
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 121-118