بت (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۳ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی بت== «'''بت'''»؛ پيكرى كه از چوب يا سنگ يا فلز به اشكال گوناگون انسان يا حيوان يا اشكال ديگر بسازند و آن را پرستش كنند.<ref>لغت نامه دهخدا, ص358</ref> مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صنم»، «نُصب»، «اوثان»، «جبت»، «طاغوت». ==مترا...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی بت

«بت»؛ پيكرى كه از چوب يا سنگ يا فلز به اشكال گوناگون انسان يا حيوان يا اشكال ديگر بسازند و آن را پرستش كنند.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صنم»، «نُصب»، «اوثان»، «جبت»، «طاغوت».

مترادفات «بت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
صنم ریشه صنم مشتقات صنم
نُصب ریشه نصب مشتقات نصب
اوثان ریشه وثن مشتقات وثن
جبت ریشه جبت مشتقات جبت
طاغوت ریشه طغی مشتقات طغی

معانی مترادفات قرآنی بت

«صنم»

الصَّنَم‏: (تنديس و بت) مجسّمه‏اى كه از نقره يا مس و چوب ساخته مى‏شد و آن را براى تقرّب به خداى تعالى پرستش مى‏كردند، جمعش- أَصْنَام‏- است.

خداى تعالى گويد: (أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً- 74/ انعام) (آيا بت‏ها را خدا گرفته‏ايد؟).

(لَأَكِيدَنَ‏ أَصْنامَكُمْ‏- 57/ انبياء) (سخن ابراهيم به بت پرستان است كه مى‏گويد: بخدا سوگند اگر پس از اينكه روى برگردانيد و برويد در كار آنها حيله‏اى خواهم كرد).

بعضى از حكماء گفته‏اند:

«كلّ ما عبد من دون اللّه بل كلّ ما يشغل عن اللّه تعالى يقال له‏ صَنَم‏».

(هر چيزى كه غير از خدا پرستيده شود و نيز هر چيزى كه انسان را از خداى تعالى غافل كند و مشغول دارد به آن بت گفته مى‏شود.) و بر همين وجه ابراهيم صلوات اللّه عليه، گفت: (اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ‏- 35/ ابراهيم).

(پروردگارا من و فرزندانم را از اينكه بتان را بپرستيم دور و بركنار دار).

و معلوم است كه ابراهيم با تحقيقى كه در شناسايى خداى تعالى و آگاهى بر حكمت او دارد از كسانى نبود كه بيم داشته باشد، از اينكه دوباره به پرستش آن بت‏ها كه آنها مى‏پرستيدند برگردد، گويى كه گفته است: پروردگارا مرا از هر چيزى كه از توجّه بتو باز دارد و منصرف كند دور گردان.[۲]

«نُصب»

نَصْب‏ هر چيز بالاتر و بلندتر قرار دادن آن است، مثل قرار دادن و بلند كردن نيزه يا سنگ و ساختمان‏ نَصِيب‏ هم سنگى است كه بر بالاى چيزى قرار دهند جمع آن- نَصَائِب‏ و نُصُب‏ است، عربها سنگى داشتند كه آنرا پرستش ميكردند و در پايش قربانى مينمودند، در آيه گفت:

كَأَنَّهُمْ إِلى‏ نُصُبٍ يُوفِضُونَ‏- المعارج/ 43 و آيه‏ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ‏- المائده/ 3 كه جمع آنرا أَنْصَاب‏ هم گفته‏اند، در آيه:

وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ‏- المائده/ 90 براى رنج و سختى واژه‏هاى- نُصْب‏ و نَصَب‏- بكار ميرود كه با واژه عذاب‏ مترادف است، چنانكه در بخل و بخل همين طور گفته ميشود. فرمود:

لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ‏- الفاطر/ 35 (سخن بهشتيان است كه ميگويند سپاس و شكر خدائى را كه حزن و اندوه از ما دور نمود و او پاداش دهنده شكر و سپاس است).

باب افعال اين فعل مثل- أَنْصَبَنِى‏ كذا- است يعنى مرا به رنج انداخت، شاعر ميگويد:تاوبنى هم مع الليل منصب‏ - (با رسيدن شب غم و اندوهى جانكاه بمن بر- گشت و مرا فرا گرفت)- هم‏ نَاصِب‏- نقطه مقابل- عِيشَةٍ راضِيَةٍ*- است- نصب همان تعب و رنج و سختى است. در آيه گفت: لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الكهف/ 62 در مسافرتمان اين چنين رنجى بما رسيد. اسم فاعلش- نَاصِب‏ است. خداى تعالى فرمود: عامِلَةٌ ناصِبَةٌ- الغاشيه/ 3 (در وصف دوزخيان است ميگويد، همه كارشان رنج و مشقت است- نَصِيب‏ حظ و بهره معين و بر آمده. أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ‏- النساء/ 53 أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ‏- آل عمران/ 23 و فَإِذا فَرَغْتَ‏ فَانْصَبْ‏- نشرح/ 7 يعنى (همين كه فراغت يافتى به نيايش قيام كن هر چند با زحمت، كه بگفته صاحب تبيان هر چند خطاب به پيامبر است اما عموميت دارد). نَاصَبَهُ‏ الحربَ وَ العداوةَ- و نَصَبَ‏ له- هر چند كه در عبارت دوم واژه- حرب ذكر نشده اما هر دو عبارت بمعنى اينست كه- با او جنگ و دشمنى كرد و شر و بدى برايش پيش آورد. أَنْصَب‏ و نَصْبَاء- صفت گوسفندان نر و ماده‏ايست كه شاخها بر آورده‏اند، و در شتران بمعنى فراخى سينه آنها است، نِصَابُ‏ السكين و نَصَبُهُ‏- دسته كارد، و اصل هر چيز را هم‏ نِصَاب‏ آن گويند[۳]

«اوثان»

وَثَن‏ مفرد أَوْثَان‏ يعنى بت‏هاست و آن سنگى بود كه پرستيده ميشد در آيه گفت: إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ أَوْثاناً- العنكبوت/ 25 أَوْثَنْتُ‏ فلاناً- عطا و بخشش او را زياد كردم، أَوْثَنْتُ‏ من كذا- آنرا افزون ساختم.[۴]

«جبت»

جِبْت‏ هر چيزى كه غير از خداى پرستيده شود، خداى تعالى گويد: (يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ‏- 51/ نساء).

جبت و جبس- هر دو به يك معنى است، به حيوان نر يا مردى كه با افزون بودن مجامعتش صاحب فرزندى نمى‏شود و خيرى در او نيست- جبت و جبس- گويند.

گفته‏اند حرف (ت) در جبت بدل از حرف (س) است كه معنى مبالغه را مى‏رساند- غسولة هم يعنى شهوترانى زياد، مثل سخن اين شاعر:عمرو بن يربوع شرار النّاس‏

، يعنى خسار النّاس كه حرف (ر) به سين، و حرف (ش) به (خ) تبديل شده و مبالغه را در ضرر و زيان مى‏رساند. ساحر و كاهن يعنى افسونگر و فالگير يا شعبده باز را هم- جِبْت‏- گويند.[۵]

«طاغوت»

فعل اين واژه- طَغَوْتُ‏ و طَغَيْتُ‏ طَغَوَاناً و طُغْيَاناً- است، يعنى: گستاخى و گردنكشى كرد.

أَطْغَاهُ‏ كذا: او را به طغيان واداشت.

طُغْيَان‏: زياده روى و نافرمانى و سرپيچى از حقّ است، در آيات: (إِنَّهُ‏ طَغى‏- 26/ طه)(إِنَّ الْإِنْسانَ‏ لَيَطْغى‏- 6/ علق)(قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ‏ يَطْغى‏- 45/ طه)(وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي‏- 81/ طه)خداى تعالى گويد: (فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً- 80/ كهف)(فِي‏ طُغْيانِهِمْ‏ يَعْمَهُونَ‏- 15/ بقره)(إِلَّا طُغْياناً كَبِيراً- 60/ اسراء)(وَ إِنَ‏ لِلطَّاغِينَ‏ لَشَرَّ مَآبٍ‏- 55/ ص)(قالَ قَرِينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ‏- 27/ ق)

الطَّغْوَى‏: اسم از- طَغَى و طُغْيَان- است يعنى گردنكشى، و گستاخى از حقّ، و گفت: (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها- 11/ شمس)مفهوم اين آيه آگاهى بر اين امر است كه وقتى آنها را از عقوبت طغيانشان بيمشان مى‏دادند تصديق و باور نمى‏كردند. و آيه:

(هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى‏- 52/ نجم) تنبيهى است بر اينكه نافرمانى از حقّ و طغيان، انسان را خلاص نمى‏كند و از فرجام كارش او را رهائى نمى‏بخشد و قوم نوح نافرمانتر و گستاختر از آنها بودند و هلاك شدند.

و گفت: (إِنَّا لَمَّا طَغَى‏ الْماءُ- 11/ حاقه) كه واژه- طغيان- بطور استعاره براى افزونى و تجاوز از حدّ آب آورده شده.

و آيه: (فَأُهْلِكُوا بِالطَّاغِيَةِ- 5/ حاقّه) اشاره به طوفانى است كه در آيه: (إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ- 11/ حاقّه) از آن معنى تعبير شده است‏

الطَّاغُوت‏: عبارت از هر تجاوزگر و سخت ستم پيشه‏اى و هر معبودى است كه‏ غير از خداى پرستيده مى‏شود و در مفرد و جمع هر دو بكار مى‏رود، در آيات:

(فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ‏- 256/ بقره) (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ‏- 17/ زمر) (أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ‏- 257/ بقره) (يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ‏- 60/ نساء)- طَاغُوت- در آيه اخير عبارت از هر نافرمانى و تجاوزگرى است، چنانكه شرح حال آن گذشت.

افسونگرى، جادوگر و هر ديو سركشى و هر كسى كه بازدارنده، و منحرف كننده ديگران از راه خير باشد- طاغوت- است.

وزن لفظى واژه- طاغوت- فعلوت، مثل- جبروت و ملكوت- است و اصلش- طغووت بوده ولى لام الفعل آن بجاى عين الفعل قلب و سپس تبديل به الف شده است مثل صاعقة و صاقعة.

ارجاعات

  1. لغت نامه دهخدا, ص358
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 424-422
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 344-342
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 418-417
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 373