جمع کردن (مترادف)
مترادفات قرآنی جمع کردن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جمع»، «اجتمع»، «حشر»، «ادّخَر»، «خزن»، «وَسَقَ/ أتَّسَقَ»، «کَفَتَ»، «لَمَّ»، «حَصَلَ»، «ثوب».
مترادفات «جمع کردن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
جمع | ریشه جمع | مشتقات جمع | |
اجتمع | ریشه جمع | مشتقات جمع | |
حشر | ریشه حشر | مشتقات حشر | |
ادّخَر | ریشه ذخر | مشتقات ذخر | |
خزن | ریشه خَزَنَ | مشتقات خَزَنَ | |
وَسَقَ/ أتَّسَقَ | ریشه وسق | مشتقات وسق | |
کَفَتَ | ریشه کَفَتَ | مشتقات کَفَتَ | |
لَمَّ | ریشه لمم | مشتقات لمم | |
حَصَلَ | ریشه حصل | مشتقات حصل | |
ثوب | ریشه ثوب | مشتقات ثوب |
معانی مترادفات قرآنی جمع کردن
«جمع/ اجتمع»
جَمْع- يعنى نزديك نمودن و پيوستن بعض از چيزى به بعض ديگر آن مىگويند:
جَمَعْتُهُ فَاجْتَمَعَ- (جمعش كردم و جمع شد) خداى عزّ و جلّ گويد:
وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ- 9/ قيامه).
(آيه مباركه در باره آثار دگرگونى منظومه شمسى در آستانه قيامت است كه خورشيد و ماه بگونه نخستينشان بر مىگردند و جمع مىشوند چنانكه در آغاز خلقشان فرمود: كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما- 30/ انبياء) و آيات وَ جَمَعَ فَأَوْعى- 18/ معارج) و جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ- 2/ الهمزه).
(مال و ثروت را جمع كرد و در دفينهها حفظ كرد كه در واقع ملامتى و هشدارى است بر مال اندوزى و زر پرستى) و آيات يَجْمَعُ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِ- 26/ سباء) و (لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ- 57/ آل عمران) (رسيدن به آمرزش و رحمت حقّ از آنچه گرد آورى مىكنيد بهتر است). و آيات (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ- 88/ اسراء) و فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً- 99/ كهف) و إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِين 140/ نساء) و وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ- 62/ نور) يعنى بر كارى بس بزرگ كه مردم بر آن جمع مىشوند، گويى كه همان كار مردم را گرد آورده است.
و آيه ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ- 103/ هود) يعنى در آن هنگامه جمعشان مىكنند مثل: آيات يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ- 9/ تغابن) كه بجاى مجموع- واژههاى-جمع، جميع، جماعة- گفته مىشود، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ- 166/ آل عمران) و وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ- 32/ يس).
جُمَّاع- يعنى مردى كه با يكديگر متفاوتند امّا در يكجا جمعند.
شاعر گويد:بجمع غير جمّاع (مردم يكپارچه، كه ناهمگونند ولى جمعند).
باب افعال اين واژه، مثل- أَجْمَعْتُ كذا- بيشتر از ثلاثى مجرّد آن بامور فكرى و نفسانى مربوط مىشود، در آيه فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ- 71/ يونس).
شاعر گويد:هل أغزون يوما و أمرى مجمع (آيا روزى خواهند جنگيد در حالى كه كارم فراهم است).
خداى تعالى گويد: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ- 64/ طه) و هرگاه گفته شود: أَجْمَعَ المسلمون على كذا يعنى آراء و افكارشان بر آن كار يكى است و اتّفاق نظر دارند، نهب مُجْمِعٌ- غنيمتى كه با تدبير و انديشه بآن مىرسند، و سخن خداى عزّ و جلّ كه مىفرمايد: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ- 173/ آل عمران) گفته شده، يعنى آرائشان را در تدبير و انديشه عليه شما جمع كردند و نيز گفتهاند، يعنى لشكريانشان را عليه شما جمع كردند.
جَمِيع، أَجْمَع و أَجْمَعُون، براى تأكيد در جمع شدن در كارى بكار مىرود امّا-أَجْمَعُون- معرفت و شناسايى را توصيف مىكند و نصب دادن آن بصورت (حال) صحيح نيست، مثل آيات: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ- 30/ حجر) و وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ- 93/ يوسف) (در آيه اوّل- أَجْمَعُونَ- وصف و بدل از- كُلُّهُمْ- است كه در حالت رفع است و در آيه دوّم نيز- أَجْمَعِينَ- وصف و بدل از- بِأَهْلِكُمْ- است كه مجرور به حرف (ب) بر سر- اهلكم- و در حال جرّ است).
امّا واژه جميع- منصوب به حال است كه از نظر معنى براى تأكيد بكار مىرود، مثل آيات: اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً- 38/ بقره) و فَكِيدُونِي جَمِيعاً- 55/ هود).
ناميدن روز جمعه را، به يوم الجُمُعَة براى گرد آمدن و جمع شدن مردم براى نماز در آن روز است، خداى تعالى گويد: إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ- 9/ جمعه).
مسجد الجامع- واژه جامع، وصف و صفت مسجد نيست بلكه از نظر كار و زمانى كه جمع كننده مردم براى نماز است آنرا آنطور ناميدهاند.
قِدْرٌ جِمَاع جَامِع- يعنى ديگ بزرگ.
اسْتَجْمَعَ الفرس جريا- آن اسب خود را جمع كرد و بسيار تند و تيز رفت.
معنى جمع شدن هم روشن است يعنى گرد آمدن و فراهم شدن.
ماتت المرأه بِجُمْعٍ- وقتى كه زنى در آبستنى مىميرد كه بتصوّر مردن او با فرزندش بجمع گفته مىشود.
هى منه بِجُمْعٍ- يعنى او دوشيزه است و اين اصطلاح بخاطر جدا نشدن پرده بكارت از اوست يعنى همان حال طبيعيش باقى است و همراه آن است.
ضربه بِجُمْعِ كفّه- انگشتانش را جمع و مشت كرد و باو ضربه زد.
أعطاه من الدّراهم جمع الكفّ- با دو دست پرش باو پول داد.
جَوَامِع (مفرد آن- جَامِعَة) يعنى غل و زنجيرهايى كه پاها و دستها را مىبندند و بهم جمع مىكند.[۱]
«حشر»
حَشْر برانگيختن و بيرون آوردن گروه و جماعت از جايگاهشان و روانه كردن آنها از آنجا بسوى جنگ و يا نظير آن امور و كارها، روايت شده است كه:
«النّساء لا يُحْشَرْنَ».
يعنى: زنان براى جنگ خارج نمىشوند (امّا دفاع بر همه واجب است).
واژه حشر در باره انسان و غير انسان بكار مىرود مىگويند:
حَشَرَتِ السّنة مال بنى فلان- يعنى قحطى و خشكسالى مال آنها را از ميان برد (بيشتر چهار پايانشان كه سرمايه آنهاست هلاك كرد).
واژه حشر جز در باره جماعت و گروه بكار نمىرود.
خداى تعالى گويد: (وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ- 36/ شعراء) (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً- 19/ ص).(وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ- 5/ تكوير).(لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا- 2/ حشر).(وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ- 17/ نمل). و در وصف قيامت گويد: (وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً- 6/ احقاف). (فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً- 172/ نساء). (وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً- 47/ كهف).
و قيامت هم- يوم الحَشْر و يوم البعث- ناميده شده.
رجل حَشْرُ الأذنين- يعنى مرديكه گوشهايش ظريف و تيز است (كنايه از حواس جمعى و شنيدن همه چيز است).[۲]
«ادّخَر»
اصل ادّخار، اذتخار است مىگويند: ذَخَرْتُهُ و ادَّخَرْتُهُ، در وقتى اين واژه بكار مىرود كه چيزى را براى آيندهات پس انداز كنى.
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است كه:
«كان لا يَدَّخِرُ شيئا لغد» المَذاخِر: امعاء و احشاء درونى انسان كه مركز طعام است- معده و رودهها شاعر گويد:فلما سقيناها العكيس تملّأت/مَذَاخِرُهَا و امتدّ رَشْحا وريدُها يعنى: همينكه شتر بسته شده را سيراب كرديم معدهاش پر شد و از رگهايش عرق بدنش ترشّح مىكرد الإِذْخِر: گياهى بسيار خوشبو نام فارسى آن- كوم- است.[۳]
«خزن»
الخَزْن، نگهداشتن چيزى در گنجينه و خزانه، سپس به هر چيزى كه پنهانى، مثل راز و سرّ حفظ و نگهدارى مىشود تعبير مىشود.
خداى تعالى گويد:
و وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ- 21/ حجر).
وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- 7/ منافقون).
كه اشاره بقدرت پروردگار تعالى است بر آنچه كه را كه مىخواهد ايجاد كند و بيافريند و يا اشاره بحالتى است كه پيامبر (ص) بآن اشاره فرموده كه:
«فرغ ربّكم من خلق الخلق و الرّزق و الأجل».
يعنى: (پروردگارتان ايجاد و آغاز آفريدن و رزق و مدّت حيات آنها را بپايان رسانده است).
و آيه فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ- 22/ حجر) گفته شده، معناى- خازنين- ثابت قدمان در شكر و سپاسگزارى است، يا اشاره به اين آيه است كه مىفرمايد: أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ ...68/ واقعه).خَزَنَةُ- جمع خَازِن- است و در آيه وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها- 71/ زمر) در صفت بهشت و دوزخ است.
و آيه وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ- 31/ هود).
يعنى: بشما نمىگويم كه مقدورات و امكاناتى كه مردم را باز دارد، من دارم، زيرا واژه- خزن- يعنى گنجينه كردن كه نوعى از منع و باز داشتن آنها از ديگران است، و گفتهاند:
خَزائِنُ اللَّهِ- يعنى بخشايش گسترده و جهانشمول خداى، و نيز گفته شده معنايش همان امر- كُنْ- است يعنى باش و ايجاد شو.
(و لذا پيامبر (ص) مىگويد: من چنين قدرتهائى ندارم يعنى به چنان بخشايشى و نه چنان فرمانى).
الخَزْن فى اللّحم- اصلش ذخيره كردن گوشت است كه بطور كنايه بكهنه شدن و متعفّن شدن آن گفته شده پس خزن اللّحم و خنز- در اصل يكى است يعنى آن گوشت بد بو و فاسد شد كه- خزن و خنز- در يك معنى است.[۴]
«وَسَقَ/ أتَّسَقَ»
وَسْق جمع كردن پراكندهها، وَسَقْتُ الشيءَ- آنرا جمع كردم به مقدار معينى از بار شتر كه مىتوانند حمل كنند وَسْق مىگويند كه حدود شصت صاع است (و هر صاع يك رطل و يك سوم رطل يا چهار بار مشت دو دست بسته گندم و يا حبوبات).
أَوْسَقْتُ- او را بار زدم- ناقةٌ وَاسِقٌ- شتر باربر جمعش- نُوقٌ مَوَاسِيقُ- شتران باربر. وَسَّقْتُ الحنطةَ- گندم بار كردم- وَسَقَتِ العينُ الماءَ و ما وَسَقَتْ عيني الماءَ- چشمانم پر آب شد در آيه گفت:
وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ- الانشفاق/ 17 شب و تاريكىهاى پياپى و زياد آن، و گفتهاند يعنى سوگند به شب و ستارگان قوى و پراكنده و كوبنده آن، وَسَقْتُ الشيءَ- آنرا جمع كردم، وَسِيقَة گروه شتران مثل- رُفْقة- گروههائى از مردم- اتِّسَاق- اجتماع، خداى تعالى فرمود:
وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ- الانشقاق/ 18: قرص ماه كامل.[۵]
«کَفَتَ»
الْكَفْت: گرفتن و جمع كردن، در آيه گفت:
أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً (25/ مرسلات) زمين، زندگان و مردگان را در خود جمع مىكند و نيز گفتهاند معنايش اينست كه زمين زندگان را كه انسانها هستند و حيوانات و گياهان و مردگانى كه جمادات زمين هستند و آب و غير از آنرا ضميمه و پيوسته بهم مىكند گفته شده. كِفَات: پرواز سريع و تند كه حقيقتش قبضه نمودن بال براى پرواز است چنانكه گفت:
أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ (19/ ملك).
پس قبض در اينجا مثل- كفات- در آنجاست يعنى پرواز سريع و بال به خود ضميمه كردن و گرفتن براى پرواز و نيز- الكفت- راندن با شتاب و سخت است، بكار بردن واژه- گفت- در راندن شتران مثل به كار بردن واژه قبض- در آن است چنانكه مىگويند:
قبض الراعى الابل: آن شبان شتران را نيكو هدايت و جمع و راهنمايى كرد.
راعى قبضة: سرپرستى كننده خوب.
كَفَتَ اللّهُ فلاناً إلى نفسه: خداوند او را بسوى خودش خواند، مثل- قَبَضَهُ يعنى او را گرفت، در حديث آمده است كه:
«اكْفِتُوا صبيانكم باللّيل».
[يعنى شب هنگام كودكانتان را نزد خود نگهداريد و حفظ كنيد].[۶]
«لَمَّ»
ميگويند- لَمَمْتُ الشىءَ- يعنى او را جمع كردم و اصلاح نمودم و از همين فعل- لَمَمْتُ يعنى دگرگون و پراكندهاش كردم در آيه گفت:
وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا- الفجر/ 19) - لمم- به گناه نزديك شدن كه به گناه كوچك تعبير ميشود.
- فلان يفعل كذا لما- يعنى آن كار را كم كم انجام ميدهد. چنانكه در آيه گفت:الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ- النجم/ 32).
در اين آيه خداوند براى نيكوكاران لغزشهاى كوچك را مىبخشد و اين معنى همان است كه ميگوئى- أَلْمَمْتُ بكذا- يعنى پائين آمدم و بدون كار و عمل به او نزديك شدم- زيارته إِلْمَامٌ- يعنى كم ديدار است.
يا واژه- لَمْ- بصورت حرف در ماضى منفى به كار ميرود (ماضى نقلى) هر چند كه بر سر فعل مضارع در ميآيد و گاهى- الف- استفهام بر سرش در ميآيد- در آيات:
أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً- الشعراء/ 18).
يا أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى- الضحى/ 6).
(الف بر سر- لم- استفهام تقريرى است يعنى چنين بوده).
(آيه اول در باره رشد حضرت موسى در فرعونيان است و آيه دوم حمايت خداى از پيامبر در دوران كودكى است).[۷]
«حَصَلَ»
حَصَلَ: بدست آورد، تَحْصِيل- يعنى بيرون آوردن مغز از پوست، مثل بيرون آوردن طلا از سنگ معدن و جدا كردن گندم از كاه.
خداى تعالى گويد: (وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ- 10/ عاديات).يعنى: در قيامت آنچه را كه در دلها بود آشكار و جمع مىشود همانطور كه مغز از پوست جدا و جمع مىشود، يا مانند نتيجهاى كه از حساب بدست مىآيد و ظاهر مىگردد، پنهانى دلها هم همينطور روشن مىشود.
و گفتهاند: حَصِيل- يعنى پوشيدهها و پنهانيهاى دل كه مانند تلخ دانهها و پوست و شلتوك مخلوط برنج است.
حَصَلَ الفرس- يعنى آن اسب دلش از خوردن درد گرفت.
حَوْصَلَة الطّير- چينهدان پرنده.[۸]
«ثوب»
اصل ثَوْب، بازگشت چيزى است بحالت اوّليهاش، كه قبلا بر آن وضع و حالت قرار داشته يا بازگشت به حالتى و مقصودى كه برايش در نظر گرفته شده در اين معنى اصطلاح، اوّل الفكرة آخر العمل- آغاز انديشه پايان كار است، به همان حالت اشاره دارد.
(يعنى هر كارى نخست در انديشه موجود مىشود و سپس به عمل در مىآيد و محصول عمل باز به انديشه برمىگردد).
ثوب- در معنى بازگشت بحالت و وضع نخستين آن، مثل عبارات:
ثَابَ فلان إلى داره- و ثَابَتْ إلىّ نفسى- يعنى بحال خودم آمدم.
مَثَابَة- آبشخورى است بر دهانه چاه، امّا- ثوب- در معنى بازگشت به فكر نخستين و مقصود اوّليه مثل ناميدن- ثوب- به چرخيدن و گرديدن دوك چرخ ريسى و برگشت آن به همان حالتى كه ابتدا آنرا چرخاندهايم.
ثَوَاب العمل- بازگشت به پاداش و جزاء اعمال شايسته است.
جمع ثَوْب- يعنى جامه و لباس- أَثْوَاب و ثِيَاب- است خداى تعالى گويد:
(ثِيابَكَ فَطَهِّرْ- 4/ مدثّر) كه به پاكيزه كردن جامه و لباس حمل شده و نيز گفته شده- ثياب كنايه از نفس است.
شاعر گويد:ثياب بنى عوف طهارى نقيّة (جانهاى بنى عوف پاك و پاكيزه است) و اين امر يعنى پاكى جانها، همان است كه خداى تعالى آن را ياد آورى نموده است كه: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ، وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب).
الثّواب- چيزى است كه در برابر كارهاى انسان باو باز مىگردد، جزاء و پاداش هم- ثواب- ناميده شده بتصوّر اينكه ثواب و جزاء يكى است و او نيز هموست (انّه هو هو) يعنى ثواب و جزاء است مگر نمىبينى كه خداوند چگونه جزاء را خود عمل قرار داده و مىفرمايد: (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ- 7/ زلزال) و نه مىگويد جزايش را مىبيند بلكه مىگويد، همان عمل را مىبيند.
واژه ثواب- در كار خير و شرّ هر دو بكار مىرود ولى بيشتر بصورت متعارف و معمولى- ثواب- از براى كار خير و نيك است، و بر اين معنى است آيات (ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ- 195/ آل عمران) و (فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ- 148/ آل عمران) و همينطور واژه مثوبة- در آيه (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ- 60/ مائده) كه كلمه- ثواب- مانند واژه بشارت بطور استعاره در شرّ و بدى بكار رفته است خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ- 103/ بقره) (هر گاه ايمان آورند و پرهيزكارى پيشه كنند، پاداششان نزد خداوند است).
إِثَابَة- در باره چيز محبوب و مورد محبّت بكار مىرود، آيه (فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ- 85/ مائده) چنانكه گفته شد بطور استعاره و در باره مكروه و ناپسند هم گفته مىشود (فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍ- 153/ آل عمران).
اما- تَثْوِيب- در قرآن جز براى مكروه بكار نمىرود مانند (هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ؟- 36/ مطفّفين) ولى در آيه (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً- 125/ بقره) گفتهاند معنايش مكانى است كه در آنجا پاداش نوشته مىشود.
الثَّيِّب- زنى كه از همسرش جدا شده و همچون دوشيزگان بدون همسر است، در آيه (ثَيِّباتٍ وَ أَبْكاراً- 5/ تحريم) بكار رفته و پيامبر (ص) فرمود
(الثّيب أحقّ بنفسها).
(زن بدون همسر، در اختيار كردن همسر، خودش سزاوارتر است).
التَّثْوِيب- تكرار بانگ و نداست و لذا در مورد اذان كه كلماتش تكرار مىشود بكار مىرود.
الثَّوْبَاء- رويدادهايى است كه انسان را فرا مىگيرد و بخاطر تكرار شدن خاطرهاش ثوباء ناميده شده.
الثُّبَة- گروه و جماعتيكه در ظاهر پياپى بهم مىرسند، خداى تعالى گويد:
(فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً- 71/ نساء)، شاعر گويد:و قد أغدو على ثبة كرام (پگاهان بر گروهى با كرامت وارد شدم).
ثُبَة الحوض- گودى چالهاى كه آب در آن جمع مىشود.[۹]
ارجاعات
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 411-409
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 495-494
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 6-5
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 597-596
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 455-454
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 39-38
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 156-153
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 503-502
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 369-367