مکانت (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۰۵ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی مکانت

«مکانت»؛ پايگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «مَکَّنَ»، «استخلف».

مترادفات «مکانت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
مَکَّنَ ریشه مکن مشتقات مکن
ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمْ فِى ٱلْأَرْضِ أَقَامُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُا۟ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُوا۟ بِٱلْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا۟ عَنِ ٱلْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلْأُمُورِ
استخلف ریشه خلف مشتقات خلف
وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مِنكُمْ وَعَمِلُوا۟ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى ٱلْأَرْضِ كَمَا ٱسْتَخْلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ ٱلَّذِى ٱرْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِى لَا يُشْرِكُونَ بِى شَيْـًٔا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَٰسِقُونَ

معانی مترادفات قرآنی مکانت

«مَکَّنَ»

مَكَان‏ در نظر زمان شناسان جائى است كه چيزى را در بر ميگيرد، و در نظر عده‏اى از متكلمين مكان عرض است كه عبارت از اجتماع دو جسم اشغال كنند و در بر گيرنده و لذا سطح جسم اشغال كننده بر ديگرى محيط است، پس مكان در نظرشان مناسبت ميان شى‏ء و مكان است. در قرآن گفت:

مَكاناً سُوىً‏- طه/ 58.

و إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً- الفرقان/ 13.

يعنى در مكان تنگى از دوزخ افكنده شوند.

ميگويند- مَكَّنْتُ‏ و مَكَّنْتُ‏ له‏ فَتَمَكَّنَ‏- جايش دادم و قرار گرفت، در آيه گفت: وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ‏- الحج/ 41. وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ‏- الاحقاف/ 26. أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ‏- القصص/ 57. و وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ‏- القصص/ 6. و وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ‏- النور/ 55 و در باره جايگاه انسان در آغاز خلقتش گفت: فِي قَرارٍ مَكِينٍ‏- المؤمنون/ 13.

أَمْكَنْتُ‏ فلانا من فلان- او را برترى دادم- مَكَان‏ و مَكَانَة- هر دو يك معنى است خداى تعالى فرمود: اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ‏- الانعام/ 135. و ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ‏ مَكِينٍ‏- التكوير/ 20.

يعنى داراى تمكن و قدر و منزلت- مَكَنَاتُ‏ الطير و مَكُنَاتُهَا- آشيانه پرنده- مَكْن‏- تخم سوسمار-.

خليل بن احمد ميگويد: مكان بر وزن مفعل از كون بمعنى هستى گرفته شد. و براى كثرت استعمال در سخن بصورت فعال بكار رفته و گفته‏اند- تَمَكَّنَ‏ و تَمَسْكَنَ‏- جايگزين شد مثل تمنزل- منزل گزيد.[۲]

«استخلف»

خَلْف‏ يعنى پشت، نقطه مقابل- قدّام- يعنى پيشاروى و جلو.

خداى تعالى گويد: يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ‏- 255/ بقره) و لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد).

يعنى: (انسان را فرشتگانيست در حضور و غياب كه او را بامر خدا حفاظت مى‏كنند و نگه مى‏دارد و اين فرمان خداوند است كه آنچه قومى و مردمى دارند تغيير نكند و نگرداند مگر اينكه ايشان متحوّل شوند).

و نيز خداى تعالى گويد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً- 92/ يونس).

(خطاب به فرعون است مى‏فرمايد: با زره طلائى مخصوصت از آب بيرونت اندازيم تا براى كسانيكه در غرق شدنت شكّ داشتند كه خدا نبايد بميرد، و همچنين براى آيندگان آيتى و نشانه‏اى باشد).

خَلَف‏- عكس و ضدّ معنى تقدّم و سلف- است و بكسى كه بخاطر كوتاهى و قصور مقام و منزلتش عقب مانده است- خلف- گويند و لذا مى‏گويند خَلْف‏- يعنى زشت و تباه.

و نيز كسى را هم كه نه بخاطر قصور و كوتاهى از مقامش عقب مانده باز خَلْف‏ گفته‏اند.

خداى تعالى گويد: فَخَلَفَ‏ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْف‏ - 169/ اعراف).(اشاره به تبار بنى اسرائيل است كه بعد از قشر اوّل جانشين آنها شدند و تورات را از گذشتگان ميراث بردند امّا دنيا دوستى را شيوه خود كردند).

در اصطلاح مى‏گويند: سكت ألفا و نطق‏ خَلْفا يعنى از هزار سخن سكوت كرد و چيزى ناروا اداء كرد، و دربار هر كسى هم كه كلامش و سخنش تباه و فاسد است يا روحى تبهكار و فاسد دارد بكار مى‏رود.

تَخَلَّفَ‏ فلان فلانا- بكسى گفته مى‏شود كه از ديگرى عقب بيفتد، و پشت سر ديگرى بيايد و هر گاه جانشين او بشود مصدرش- خِلَافَة- است با كسره حرف (خ) و خَلَفَ‏ خَلَافَةً با فتحه حرف (خ) يعنى فاسد شد كه اسم فاعلش- خَالِف‏- است يعنى پست و احمق، پستى و زشتى هم به خلف تعبير شده است مثل آيه‏ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ- 59/ مريم).

خَلَف‏- هم به كسى كه جاى ديگرى قرار مى‏گيرد و راه و روش او را سد مى‏كند اطلاق مى‏شود.

خِلْفَة- يعنى جانشين يكديگر شدن.

خداى تعالى گويد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً- 62/ فرقان).

يعنى: (او كسى است كه با ايجاد نظامى در آفرينش از روى حكمت و نظام هستى شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد).

در اصطلاح مى‏گويند: أمرهم‏ خِلْفَةٌ- يعنى كارشان پى در پى و منظّم است.

شاعر گويد:بها العين و الآرام يمشين خلفة أصابته‏

خِلْفَةٌ- كنايه از درد شكم و شكمروى است (اسهال).

خَلَفَ‏ فلان فلانا- بجاى او كارگزار شد چه با او و يا بعد از او باشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي الْأَرْضِ‏ يَخْلُفُونَ‏- 60/ زخرف).

خِلافَة- يعنى نيابت و جانشينى بجاى ديگرى كه:

1- يا در غياب و نبودن كسى است.

2- يا بخاطر مرگ كسى است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

3- يا بعلّت ناتوانى كسى.

4- و يا بخاطر بزرگى و شرافت است كه ديگرى جانشين او مى‏شود.

و در معنى اخير خداوند اولياء خود را در زمين خلافت و نمايندگى مى‏دهد.

خداى تعالى گويد:

هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ‏ خَلائِفَ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 39/ فاطر).

و وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏- 165/ انعام).

و وَ يَسْتَخْلِفُ‏ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- 57/ هود).

خَلَائِف‏- جمع‏ خَلِيفَة- است و خُلَفَاء- جمع- خَلِيف‏.

خداى تعالى گويد:

يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏- 26/ ص).

و وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ‏- 73/ يونس).

و وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ‏- 69/ اعراف).

اخْتلاف‏ و مُخَالَفَة- باين معنى است كه هر كس راه و روشى غير از راه و روش ديگرى در كار يا سخن بر گزينند.

خِلَاف‏- فراگيرتر و اعمّ از- ضدّ- است زيرا هر دو ضدّى مختلفند و هر دو چيز مختلفى ضدّ نيستند و هر گاه در ميان مردم اختلاف در قول، و سخن باشد در حكم تنازع است و بطور استعاره بجاى- منازعة و مجادلة كه لفظى است- اختلاف- گفته مى‏شود، خداى تعالى گويد:

فَاخْتَلَفَ‏ الْأَحْزابُ‏- 37/ مريم).

و وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ‏- 118/ هود).

و وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ‏- 22/ روم).

و عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏- 3/ نباء).

و إِنَّكُمْ لَفِي قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ‏- 8/ ذاريات).

و مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ‏- 13/ نحل).

و وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ‏- 105/ آل عمران).

و فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ‏- 213/ بقره).

و وَ ما كانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا- 19/ يونس).

و وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‏- 93/ يونس).

و در باره قيامت گويد: وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ، فِيهِ‏ تَخْتَلِفُونَ‏- 96/ نحل).

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 39/ نحل). و وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ‏- 176/ بقره) گفته شده معنايش‏ خلَفَوُا- است مثل واژه‏هاى- كسب و اكتسب است.

و نيز گفته‏اند: باين معنى است كه چيزى را بر خلاف آنچه كه خداى نازل كرده بود بجاى آن قرار دادند.

خداى تعالى گويد: لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ- 42/ انفال).

كه در اين آيه فعل- اختلاف- يا از خلاف است يا از خلف- (يعنى بر عكس عمل كردن يا خلاف وعده كردن).

و آيات‏ وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ‏- 10/ شورى) و فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ‏- 55/ آل عمران).

و إِنَّ فِي‏ اخْتِلافِ‏ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 6/ يونس).

يعنى: آمدن شب و روز بجاى يكديگر و پى در پى بودنشان.

خُلْف‏- يعنى مخالفت در وعده و قرار، گفته مى‏شود- وعدنى فاخلفنى- يعنى وعده كرد و وفا نكرد.

و آيات‏ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ‏- 77/ توبه).

و إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ‏ الْمِيعادَ- 9/ آل عمران).

فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي‏- 86/ طه).

و قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- 87/ طه).

أَخْلَفْتُ‏ فلانا- او را خلافكار يافتم.

إِخْلَاف‏- آب دادن حيوان پى در پى و يكى پس از ديگرى است.

أَخْلَفَ‏ الشّجر- وقتى است كه درخت بعد از برگ ريزان مجدّدا سبز شود.

أَخْلَفَ‏ اللّه عليك- بكسى گفته مى‏شود كه مالش از دستش رفته است يعنى خدا عوضت بدهد.

خَلَفَ‏ اللّه عليك- براى تو از او جانشين قرار دهد.

و آيه لا يلبثون‏ خَلْفَكَ‏- 76/ اسراء) يعنى بعد از تو، كه- خِلافَكَ‏ هم خوانده شده يعنى مخالفت با تو.

و آيه‏ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ‏- 33/ مائده) يعنى: دست چپ و پاى راست يا پاى چپ و دست راست.

خَلَّفْتُهُ‏- او را پشت سر خود ترك كردم و جا گذاشتم.

در آيه‏ فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ‏- 81/ توبه) يعنى مخالفين پيامبر (ص).

و آيات‏ وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا- 118/ توبه) و قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ‏- 16/ فتح).

خَالِف‏- عقب مانده‏اى كه يا بخاطر قصور و سستى و يا نقصان و كمبود از ديگران باز مانده و همچون متخلّف است.

و در آيه‏ فَاقْعُدُوا مَعَ‏ الْخالِفِينَ‏- 83/ توبه) در همان معنى است.

يعنى: (با كسانى كه براى آمدن جنگ كوتاهى كردند و متخلّف شدند همراه باشيد كه آيه بصورت سرزنش بيان شده است).

خالِفَة- ستون نهائى خيمه و چادر كه بطور كنايه به زن نيز گفته مى‏شود چون در كوچ كردن از مسافرين عقب مى‏ماند، جمع آن- خوالف- است در آيه‏ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ‏- 87/ توبه).

وجدت الحىّ‏ خَلُوفاً- يعنى زنان آن قبيله از مردانشان عقب‏تر ماندند.

خَلْف‏- لبه تيز تبر كه بر خلاف لبه كند آنست و همچنين- خَلْف‏- يعنى دنده‏هاى پشت كه تا زير شكم آمده است.

خِلَاف‏- درختى است كه ظاهرش بر عكس منظره‏اى است كه از آن تصوّر مى‏شود، و يا بخاطر اينكه منظره‏اش غير از حقيقت آن است.

مُخْلِف‏ عامّ- و مخلف عامين- شتران نه (9) ساله كه بعد از آن سنّ ديگر اسمى ندارند و همواره- بازل- خوانده مى‏شوند- عمر (رض) گفته است:

«لو لا الْخِلِّيفَى‏ لأذنت».

يعنى: اگر خلافتم نبود اذان مى‏گفتم و مؤذّن مى‏شدم.

خِلِّيفَى‏- مصدر- خَلَفَ- است.[۳]

ارجاعات

  1. فرهنگ نفیسی, ج5 , ص3470
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 239-238
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 632-627