آتش افروختن (مترادف)
مترادفات قرآنی آتش افروختن
«آتش افروختن»روشن كردن آتش. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قَدَحَ»، «اری(وری)»، «اوقد/استوقد»، «قبس»، «سَعَّرَ»، «سَجَّرَ» و «تَلَظی»
مترادفات «آتش افروختن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
قَدَحَ | ریشه قدح | مشتقات قدح | فَٱلْمُورِيَٰتِ قَدْحًا
|
اری(وری) | ریشه وری | مشتقات وری | أَفَرَءَيْتُمُ ٱلنَّارَ ٱلَّتِى تُورُونَ
|
اوقد/استوقد | ریشه وقد | مشتقات وقد | وَقَالَ فِرْعَوْنُ يَٰٓأَيُّهَا ٱلْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَٰهٍ غَيْرِى فَأَوْقِدْ لِى يَٰهَٰمَٰنُ عَلَى ٱلطِّينِ فَٱجْعَل لِّى صَرْحًا لَّعَلِّىٓ أَطَّلِعُ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّى لَأَظُنُّهُۥ مِنَ ٱلْكَٰذِبِينَ
|
قبس | ریشه قبس | مشتقات قبس | إِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهْلِهِۦٓ إِنِّىٓ ءَانَسْتُ نَارًا سَـَٔاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ
|
سَعَّرَ | ریشه سعر | مشتقات سعر | وَإِذَا ٱلْجَحِيمُ سُعِّرَتْ
|
سَجَّرَ | ریشه سجر | مشتقات سجر | فِى ٱلْحَمِيمِ ثُمَّ فِى ٱلنَّارِ يُسْجَرُونَ
|
تَلَظی | ریشه لظی | مشتقات لظی | فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّىٰ
|
معانی مترادفات قرآنی آتش افروختن
«قدح»
وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً. فَالْمُورِياتِ قَدْحاً عاديات: 1 و 2. قدح بمعنى زدن است مثل زدن آهن بسنگ براى بيرون آمدن آتش «قَدَحَ بالزّند: رام الايراء به» بنظر ميايد «قَدْحاً» منصوب بنزع الخافض و تقدير «بالقدح» باشد يعنى قسم بدوندگان با حمحمه و بآتش افروزان با زدن سم بسنگ. تفصيل سخن در «عدو» گذشت در نهج البلاغه خطبه 35 فرموده:
«حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ».
تا نصيحت گو در نصيحت خويش بشك افتاد و آتش زنه از زدن و آتش بيرون كردن بخل ورزيد.
قدح گاهى بمعنى طعن در نسب و عدالت و غيره نيز آيد ولى در كلام اللّه يكبار بيشتر نيامده است، آنهم بمعنى زدن.[۱]
«اری(وری)»
وَارَيْتُ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:
قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ- الاعراف/ 26 تَوَارَى يعنى آنرا پوشانده فرمود:
حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مىپوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مىكرد.
خليل بن أحمد گفته است- وَرَى- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مىكنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشاندهاند- وَرَاء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ- هود/ 71 و ارْجِعُوا وَراءَكُمْ- الحديد/ 13 و فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.
وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ- الكهف/ 79
و أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مىشود به اعتبار طرف ديگر:
وَراءَ ظُهُورِكُمْ- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشتهايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشتهايد ثواب خدائى بدست نياوردهايد در آيه:
فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيدهايد. و آيه:
فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كردهايم و در شريعت قرار دادهايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت:
وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.
در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مىگويند- وَرِيَ الزندُ يَرِي وَرْياً- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مىگويد:ككمون النار في حجره
- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وَرِيَ يَرِي مثل ولي يلي گفت: أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ- الواقعه/ 71
(اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كردهايد!؟).
وَارِي الزندِ- موفق به آتش زدن شد.
كابي الزندِ- آتش خاموش شد، اللحم الوَارِي- گوشت فربه و چاق.
وَرَاء- فرزند فرزند (نوه)، ما وَرَاءَكَ- فرزندانى كه نيامده.
وَرَاءَكَ أوسع لك- جائى وسيعتر بياور كه فرزندانت زياد است.
تَوْرَاة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السّلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.[۲]
«اوقد/استوقد»
وَقَدَتِ النارُ تَقِدُ وُقُوداً و وَقْداً- آتش شعلهور شد.
وَقُود: هيزمى كه براى روشن شدن و سوختن بر آتش قرار مىگيرد تا شعلهور شود، در آيه گفت:
وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- البقره/ 24 و أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ- آل عمران/ 10 و النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ- البروج/ 5 و اسْتَوْقَدْتُ النارَ- براى سوختن آتش آنرا آماده ساختم و- أَوْقَدْتُهَا- در آيه:
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً- البقره/ 17 داستانشان مانند كسى است كه مىخواهد آتش درست كند.
وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ- الرعد/ 17 و فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ- القصص/ 38 و نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ- الهمزه/ 6
از اين واژه عبارت- وَقْدَةُ الصيفِ- است يعنى تابستان داغ و گرم شد.
و اتَّقَدَ فلانٌ غضبا- او از خشم سرخ شد.
وَقَدَ و اتَّقَدَ- در جنگ بكار مىرود مثل استعاره آتش و شعله آن و از اين قبيل امور خداى تعالى فرمود:
كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ- المائده/ 64 كه براى درخشيدن هم استعاره مىشود مىگويند- اتَّقَدَ الجوهرُ و الذهب مرواريد و طلا برق مىزنند.[۳]
«قبس»
القَبَسُ: آتشى كه بدست مىآيد و در دسترس هست [قسمتى از خرمن آتش، كه بوسيله چوبى برداشته ميشود.] در آيه: أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ (7/ نمل).
القَبَسُ و الاقْتِبَاسُ: طلب آتش است، سپس بصورت استعاره براى خواستن و طلب علم و هدايت نيز بكار رفته، گفت: انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ (13/ حديد) أَقْبَسْتُهُ ناراً او علما: آتشى يا علمى به او بخشيدم القَبِيسُ: نرينهاى كه به سرعت لقاح مىكند تشبيهى است به فروزش آتش و سرعت آن.[۴]
«سعّر»
السَّعْر: لهيب و فروزش آتش.
سَعَرْتُها و سَعَّرْتُها و أَسْعَرْتُها: آتش را افروختم.
مِسْعَر: هيزم و چوبى كه با آن آتش افروزند.
اسْتَعَرَ الحربُ: آتش جنگ افروخته شد مثل اشتعل.
اسْتَعَرَ اللُّصُوصُ: دزدان به حركت در آمدند، گويى كه مشتعل شدند. ناقة مسعورة:
يعنى شترى برانگيخته و هيجان زده، مثل الفاظ موقدة و مهيّجة يعنى مشتعل شدن و هيجان زده.
السُّعَار: حركت آتش.
سَعُرَ الرَّجُلُ: گرما زده شده.
خداى تعالى گويد: (وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً- 10/ نساء) و (وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ- 12/ تكوير) كه سُعِرَتْ بدون تشديد حرف (ع) هم خوانده شده.
و آيه: (عَذابِ السَّعِيرِ- 4/ حج) كه فعيل در معنى مفعول است. (عذاب شعلهور و افروخته است) و آيه: (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ- 47/ قمر) (مجرمين در دنيا در گمراهى و در آخرت در عذابند).
السِّعْر في السّوق: يعنى فزونى نرخ امتعه بازار كه تشبيهى به بالا رفتن شعله آتش است (تورّم).[۵]
«سجّر»
السَّجْر: افروختن آتش است.
سَجَرْتُ التَّنُّورَ: تنور را افروختم و گرم كردم و بر اين معنى است آيه: (وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ- 6/ طور).
شاعر گويد: إذا شَاءَ طالَعَ مسجورةً/ تَرَى حوْلَها النَّبْعَ و السَّاسَما
يعنى: (وقتى ضعيف مىشود با اشتعال افروخته و ظاهر مىگردد و تو در اطرافش چوبهاى آتشزنه و گياه خشك مىبينى).
و آيه: (وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ- 6/ تكوير) يعنى درياها همچون آتش افروخته مىشود، اين معنى از حسن است و نيز گفته شده است آب آنها كم مىشود و كم شدن آب به خاطر فروزش آتش است كه در آنها هست.
(ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ- 72/ غافر) مثل آيه: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) است (يعنى آتشى كه آتش زنه آن سنگ و مردم است و آنان به پاداش آتش افروزى دنيائيشان در آنجا افروخته مىشوند و به گفته مولوى: آتشى اينجا كه بر دلها زدى/مايه نار جهنّم آمدى
سَجَرَتِ النّاقةُ: استعاره از هيجان شتر در دويدن است مثل: اشتعلت النّاقة.
السَّجِير: كسيكه در محبّت با دوستش گرم و با حرارت است مثل فلان محرق فى مودّة يعنى: (او در آتش دوستى سوخته و مشتعل است) شاعر گويد: سُجَرَاء نفسى غير جمع أُشَابة (فروزش جانم آنچنان است كه موهايم سپيد شده و پيرم).[۶]
«تلظی»
لَظَى شعله و لهيب خالص آتش است- لَظِيَتِ النارُ و تَلَظَّتْ به آتش شعله ور شد. در آيه گفت- ناراً تَلَظَّى اللّيل 14) يا تَتَلَظَّى، و در حالت غير متصرف اسمى است خاص براى دوزخ چنانكه گفت إِنَّها لَظى- معارج/ 15). اخگر دوزخ سوزان و فروزان است.
(اين آيه بيم و وعيدى است براى مجرمينى كه در قيامت هم مىخواهند فرزندان، همسران، دوستان، برادران، خويشان و هر كه هست براى نجات خود از عذاب خدا كنند چنانكه در دنيا هم سود خويش را بر منافع ديگران ترجيح ميدادند و آنها را فداى شهوات خود مينمودند).[۷]
ارجاعات
- ↑ قاموس قرآن، ج5، ص: 245-244
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 447-445
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 476-475
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 118-117
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 221-220
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 186
- ↑ ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 134