چند (مترادف)

مترادفات قرآنی چند

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «معدود»، «نفر».

مترادفات «چند» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
معدود ریشه عدد مشتقات عدد
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍۭ بَخْسٍ دَرَٰهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا۟ فِيهِ مِنَ ٱلزَّٰهِدِينَ
بضع ریشه بضع مشتقات بضع
فِى بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ ٱلْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنۢ بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ ٱلْمُؤْمِنُونَ
نفر ریشه نفر مشتقات نفر
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ ٱسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ ٱلْجِنِّ فَقَالُوٓا۟ إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا

معانی مترادفات قرآنی چند

«معدود»

العدد: رقمها و يكى‏هاى تركيب شده، گفته‏اند: عدد، تركيب- آحاد است كه هر دو عبارت يكى است چه آحاد مركب و چه تركيب آحاد. در آيه: (عدد السنين و الحساب‏- 5/ يونس) (عدد و شماره سالها و حساب) خداى تعالى گويد: (فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا- 11/ كهف) ذكر و يادآورى سالهاى خواب اصحاب كهف در غار با عدد، آگاهى دادن بر كثرت و زيادى خواب آنهاست.

العد: ضميمه كردن بعضى اعداد به بعض ديگر، خداى تعالى گويد (لقد أحصاهم و عدهم‏ عدا- 94/ مريم) (فسئل‏ العادين‏- 113/ مؤمنون) يعنى حسابدانان و شمارشگران. و آيات:

(كم لبثتم في الأرض عدد سنين‏- 112/ مومنون) سؤال كن و بگو به شماره سالها چه مدت در زمين بوده‏ايد).

(و إن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون‏- 47/ حج) (يوم در پيشگاه پروردگارت همچون هزار سال است كه شما آنرا شماره مى‏كنيد) معنى- عد- از آنچه كه گفته شد بر وجوهى ديگر هم تعميم يافته است. شي‏ء معدود و محصور: در مورد چيز كم و اندك گفته مى‏شود در برابر چيزى كه از كثرت و فزونى به حساب و شماره در نمى‏آيد، مثل عبارت بغير حساب- كه در قرآن به آن اشاره شده است. (به ذيل واژه حسب مراجعه شود). و بر اين اساس آيه: (إلا أياما معدودة- 80/ بقره) مگر روزهايى كم و اندك زير (بنى اسرائيل بعد از پرستش گوساله) مى‏گفتند ما به تعداد روزهاى كمى كه گوساله را پرستيده‏ايم عذاب مى‏شويم و عكس اين نيز گفته‏ مى‏شود مثل: جيش‏ عديد: لشگرى زياد.

إنهم لذو عدد: يعنى آنها در موقعيتى هستند كه از نظرت كثرت، واجب است بحساب بيايند.

در باره چيز كم مى‏گويند: هو شي‏ء غير معدود: چيز كمى است.

در آيه: (في الكهف سنين عددا- 11/ كهف) دو امر محتمل است: 1- از عبارتى كه مى‏گويند: هذا غير معتد به. امرى حساب نشدنى. 2- و يا از عبارت- و له‏ عدة- مشتق شده باشد يعنى چيز زيادى دارد كه در باره مال و سلاح و غير آن بحساب مى‏آيد و قابل توجه است. گفت: (لأعدوا له عدة- 46/ توبه) (برايش مال و سلاح فراوانى تهيه كرده بودند).

ماء عد: آب چشمه‏اى كه قطع نمى‏شود و جارى است.

عدة: چيزى است كه شمرده شده و كم و اندك است (قابل شمارش) و آيه: (و ما جعلنا عدتهم‏- 31/ مدثر) يعنى: عددشان.

و آيه: (فعدة من أيام أخر- 184/ بقره) روزهايى ديگر غير از زمان ماه رمضان كه از او فوت شده و روزه‏اش بر عهده اوست و آيه: (إن عدة الشهور- 36/ توبه).

العدة: عده زن و آن روزهايى است كه اگر پايان پذيرفت همبسترى و تزوج با او جايز است.

در آيات: (فما لكم عليهن من‏ عدة تعتدونها- 49/ احزاب) (فطلقوهن‏ لعدتهن‏- 1/ طلاق) (و أحصوا العدة- 1/ طلاق)إعداد- از واژه عد مثل- اسقاء از سقى- است و اگر گفته شود:

أعددت‏ هذا لك: آن را آنطور كه تو حساب كرده‏اى برايت قرار دادم و آماده كردم كه بنابر نيازت آن را دريافت كنى. در آيات:

(و أعدوا لهم ما استطعتم‏- 60/ انفال) (أعدت‏ للكافرين‏- 24/ بقره) (و أعد لهم جنات‏- 89/ توبه) (أولئك‏ أعتدنا لهم عذابا أليما- 18/ نساء) (و أعتدنا لمن كذب‏- 11/ فرقان) (و أعتدت‏ لهن متكأ- 31/ يوسف) (برايشان تكيه گاهى و محلى آماده كرد.) گفته شده- أعتدت‏- بدون تشديد حرف (د) و اعتدت با تشديد حرف (د) است.

و آيه: (فعدة من أيام أخر- 184/ بقره) روزهايى كه از او فوت شده است. و آيه: (و لتكملوا العدة- 185/ بقره) يعنى عده ماه.

و در آيه: (و اذكروا الله في أيام معدودات‏- 203/ بقره) سه روز بعد از عيد قربان است و به نظر بعضى از فقهاء- معلومات- دهم ذيحجة است و معدودات روز عيد قربان و دو روز بعد از آن، بنابراين روز عيد قربان از معلومات و (معدودات) هر دو است.

عداد: وقتى است كه براى برگشتن درد و بيمارى بحساب مى‏آيد پيامبر عليه الصلاة و السلام فرمود:

«ما زالت أكلة خيبر تعاودني».

(در جنگ خيبر به پيامبر لقمه‏اى زهر آلود خورانيده بودند و لذا مى‏فرمايد پيوسته اثر آن عود مى‏كند. معاودة و عداد- هر دو، مصدر باب مفاعله است) عدان‏ الشي‏ء: زمان آن چيز.[۱]

«بضع»

البضاعة، مقدار فراوانى از مال كه براى تجارت كردن و ذخيره كردن فراهم مى‏شود، در صرف افعالش گويند- أبضع، بضاعة و ابتعها خداى فرمايد: (هذه بضاعتنا ردت إلينا- 65/ يوسف) و (ببضاعة مزجاة- 88/ يوسف) اصل و ريشه واژه- بضاعة از- بضع‏- يعنى تكه‏اى از گوشت بريده شده، مشتق شده است، وجوه ديگر افعالش- بضعته‏ و بضعته‏ فابتضع‏ و تبضع‏ است مانند- قطعته، قطعته، فانقطع و تقطع.

مبضع‏ هم كارد و چاقوى گوشت برى است.

بضع‏- هم به كنايه در باره عورات بكار مى‏رود، چنانكه مى‏گويند- ملكت بضعها- يعنى به ازدواجش در آورى و- باضعها بضاعا- مباشرت و همسرى كردن است، فلان حسن‏ البضع‏ و البضيع‏ و البضعة و البضاعة- عبارت است از فربهى و چاقى.

بضيع‏- هم جزيره‏اى است كه از خشكى بريده شده باشد.

فلان‏ بضعة منى- يعنى او همسايه نزديك من و در حكم پاره تن من است.

باضعة- شكستگى سر و گونه و پيشانى است كه گوشتش جدا شده باشد.

بضع‏- با كسره حرف اول اعداد از ده كمتر يعنى از 3 تا 9 را گويند و گفتند از 5 تا 9- خداى تعالى فرمايد: (بضع سنين‏- 4/ روم) (يعنى اندى يا چند سالى كمتر از ده).[۲]

«نفر»

نفر بر وزن (شهر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نفور- است در آيه گفت:

ما زادهم إلا نفورا- الفاطر و و ما يزيدهم إلا نفورا- الاسراء/ 41 نفر إلى الحرب‏ ينفر و ينفر نفرا- بسوى جنگ روى آورد و- يوم‏ النفر.

روز نبرد. در آيه گفت:انفروا خفافا و ثقالا- التوبه/ 41 و إلا تنفروا يعذبكم عذابا أليما- التوبة/ 39و ما لكم إذا قيل لكم انفروا في سبيل الله‏- التوبة/ 39 و و ما كان المؤمنون‏ لينفروا كافة- التوبة/ 122 و فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة- التوبة استنفار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه:

كأنهم حمر مستنفرة- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بى‏ايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نافرة- و با فتحه يعنى‏ منفرة است- نفر- نفير- نفرة- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.

منافرة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.

أنفر فلان- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.

نفر فلان- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسم‏ها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نفر عنه- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيه‏ام را- ابا الفدا- يعنى ستيزه‏جو ناميد.

نفر الجلد- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 561-558
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 279
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 380-378