پرده (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی پرده

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «غطاء»، «غشاوة»، «غلف»، «اکمام»، «اکنة»، «ستراً»، «حجاب»، «عورة»، «سرادق».

مترادفات «پرده» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
غطاء ریشه غطو مشتقات غطو
لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلْيَوْمَ حَدِيدٌ
غشاوة ریشه غشی مشتقات غشی
خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ وَعَلَىٰٓ أَبْصَٰرِهِمْ غِشَٰوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
غلف ریشه غلف مشتقات غلف
وَقَالُوا۟ قُلُوبُنَا غُلْفٌۢ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَّا يُؤْمِنُونَ
اکمام ریشه کمم مشتقات کمم
فِيهَا فَٰكِهَةٌ وَٱلنَّخْلُ ذَاتُ ٱلْأَكْمَامِ
اکنة ریشه کنن مشتقات کنن
وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلًا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلْجِبَالِ أَكْنَٰنًا وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلْحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُۥ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ
ستراً ریشه ستر مشتقات ستر
حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ ٱلشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا
حجاب ریشه حجب مشتقات حجب
وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآئِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِۦ مَا يَشَآءُ إِنَّهُۥ عَلِىٌّ حَكِيمٌ
عورة ریشه عور مشتقات عور
وَإِذْ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْهُمْ يَٰٓأَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَٱرْجِعُوا۟ وَيَسْتَـْٔذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ ٱلنَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا
سرادق ریشه سردق مشتقات سردق
وَقُلِ ٱلْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا۟ يُغَاثُوا۟ بِمَآءٍ كَٱلْمُهْلِ يَشْوِى ٱلْوُجُوهَ بِئْسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتْ مُرْتَفَقًا

معانی مترادفات قرآنی پرده

«غطاء»

غِطَاء پوسته و طبقه‏اى كه بر چيزى قرار مى‏گيرد همانطور كه غشاء- چيزى است از جامه و مانند آن كه روى چيزى قرار داده مى‏شود.

غِطَاء: بطور استعاره براى نادانى بكار مى‏رود، آيه: (فَكَشَفْنا عَنْكَ‏ غِطاءَكَ‏ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق)[۱]

«غشاوة»

غَشِيَهُ‏، غِشَاوَةً و غِشَاءً: او را با چيزى همراه و ملازم كرد تا او را فرا گرفت و پوشاند. غِشَاوَة: پيوسته يا چيزيكه با آن پوشيده مى‏شود، در آيات: (وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً- 32/ لقمان) (فَغَشِيَهُمْ‏ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ‏- 78/ طه)(وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ- 50/ ابراهيم)(إِذْ يَغْشَى‏ السِّدْرَةَ ما يَغْشى‏- 16/ نجم)(وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏- 1/ ليل)(إِذْ يُغَشِّيكُمُ‏ النُّعاسَ‏- 11/ انفال) 6 غَشَيتُ‏ موضع كذا: به آنجا آمدم كه كنايه از مقاربت است. مى‏گويند غَشَّاهَا و تَغَشَّاهَا: با او در آميخت، در آيه: (فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ‏- 189/ اعراف) و همچنين واژه-غِشْيَان‏ و غَاشِيَة: آنچه كه چيزى را مى‏پوشاندمثل: غَاشِيَة السّرج: زين پوش، در آيه: (أَنْ تَأْتِيَهُمْ‏ غاشِيَةٌ- 107/ يوسف) دشوارى و سختى كه آنها را فرو مى‏گيرد و مى‏پوشاند، گفته شده در اصل سخن پسنديده است و لفظش اينجا استعاره شده است.

مثل آيات: (لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ‏ غَواشٍ‏- 41/ اعراف)(هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ- 1/ غاشيه)كنايه از قيامت است و جمعش- غواش.

غُشِيَ‏ على فلان: وقتى است كه او را بليّه و مصيبتى كه فهمش را پوشانده و مستور كرده رسيده است. در آيات:

(كَالَّذِي‏ يُغْشى‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ‏- 19/ احزاب) (نَظَرَ الْمَغْشِيِ‏ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ‏- 20/ محمّد) (فَأَغْشَيْناهُمْ‏ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ‏- 9/ يس) (وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ‏ غِشاوَةٌ- 7/ بقره) (كَأَنَّما أُغْشِيَتْ‏ وُجُوهُهُمْ‏- 27/ يونس) (وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ‏- 7/ نوح) يعنى لباس خود را مثل پوششى بر گوشهاى خود قرار مى‏دادند، كه عبارت از خوددارى از شنيدن است. گفته شده: (اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ) در آيه اخير كنايه از دويدن و گريختن از شنيدن آيات وحى و حقّ است، مثل عبارت شمّر ذيلا: دامن به كمر بست.

القى ثوبه: جامه خويش فرو افكند.مى‏گويند: غَشَّيْتُهُ‏ سوطا او سيفا: با تازيانه و شمشير، او را فرو گرفتم و زدم مثل- كسوته و عمّمته: لباسش پوشاندم و دستارش بستم.[۲]

«غلف»

آيه: (قُلُوبُنا غُلْفٌ‏- 88/ بقره)گفته شده- غُلْف جمع- أَغْلَف‏- است مثل: سيف اغلب: شمشيرى كه آيه: (قُلُوبُنا غُلْفٌ‏- 88/ بقره) بودن دلها در- اكنّه يا پرده‏ها است در آيه: (وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ- 5/ فصّلت)و مثل آيه: (فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا- 97/ انبياء) است. و نيز گفته شده معنايش- قلوبنا اوعية للعلم- است يعنى دلهامان ظرفهايى براى علم و دانش است و يا معنايش اين است كه بر دلهامان پرده افكنده و نهفته و پوشيده شده.

غلام‏ أَغْلَفُ‏: پسرى كه ختنه نشده كه كنايه از- اقلف- است و در همان معنى است: غُلْفَة- مثل- قلفة- است (پوستى كه در ختنه كردن بريده مى‏شود).

غَلَّفْتُ‏ السّيف: براى آن شمشير، نيامى و غلافى ساختم.

غَلَّفْتُ‏ القارورة و الرّحل و السّرج: براى شيشه و رحل و زين، پوستى و غلافى قرار دادم. غَلَّفْتُ‏ لحيته بالحنّاء: ريش او را حناء گرفتم.

تَغَلَّفَ‏: خضاب كرد. و همچنين در آيه: (قُلُوبُنا غُلْفٌ‏- 88/ بقره) گفته شده‏ غُلْف‏ جمع‏ غِلَاف‏ است و اصلش‏ غُلُف‏- با ضمّه حرف (ل) است كه مثل (كتب) خوانده شده يعنى دلهامان مثل غلافها، جاى نگه داشتن و ظرف‏هاى علم است، تنبيهى است بر اينكه ما نيازى نداريم كه از تو تعليم بگيريم ما را هر چه داريم بس است و بى‏نيازيم.[۳]

«اکمام»

كَمّ: (بفتح اول) پوشاندن. «كمّ الشّى‏ء كمّا: غطّاه و ستره» كمّ (بكسر كاف) غلافى است كه گل يا ميوه را ميپوشاند جمع آن در قرآن اكمام است. راغب گويد: كمّ بضمّ اول قسمتى از آستين پيراهن است كه دست را ميپوشاند و بكسر آن غلافى است كه ميوه را ميپوشاند.

فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ‏ الْأَكْمامِ‏ رحمن: 11. مراد از فاكهه ميوه‏اى غير از خرماست و مراد از اكمام غلافهائى است كه خرما در آن ميشود يعنى در زمين ميوه‏هائى است و نخل غلافدار.

إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ‏ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‏ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ‏ فصلت:

47. علم قيامت راجع بخداست ميوه ها جز بعلم او از غلافهايشان در نيايند و مادگان جز بعلم او حمل بر ندارند و نگذارند. اين كلمه تنها دو بار در قرآن آمده است.[۴]

«اکنة»

الْكَنّ‏: پوششى يا ظرفى كه چيزى در آن حفظ ميشود، مى‏گويند:

كَنَنْتُ‏ الشي‏ءَ: آنرا پوشاندم و در ظرفى پنهان كردم.

واژه- كننت- مخصوص به چيزى است كه در خانه‏اى يا جامه‏اى استتار ميشود و يا در غير از آنها از اجسام ديگر.

خداى تعالى گفت:

كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ‏ مَكْنُونٌ‏- 49/ صافات.

كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ‏- 24/ طور.

أَكْنَنْتُ: براى چيزى است كه در نفس و جان پوشيده و حفظ ميشود [رازى‏ يا سخنى يا خاطره‏اى را در دل و ذهن نگهداشتن و فاش نكردن‏]، خداى تعالى گويد.

أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ‏- 235/ بقره.

جمع- كن- أَكْنَان‏- است، در آيه:

وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً- 81/ نحل.

كِنَان‏: پرده‏اى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مى‏كنند جمعش‏ أَكِنَّة- است مثل:

غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش). در آيه گفت:

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ‏- 25/ انعام.

وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ- 5/ فصلت.

گفته‏اند معنايش اينست كه آنها ميگفتند دلهاى ما در پرده‏اى است از اينكه آنچه را كه بر دل ما وارد ميشود بفهمند چنانكه گفتند.

يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ‏- 91/ هود (تا آخر آيه. (اى شعيب ما درك نمى‏كنيم و نمى‏فهميم) و آيه: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ‏ مَكْنُونٍ‏- 78/ واقعه).

گفته شده مقصود از [كتاب مكنون‏] لوح محفوظ است و نيز گفته‏اند:

دلهاى مؤمنين است و يا اينكه اشاره‏اي است به اينكه قرآن در پيشگاه خداوند محفوظ است چنانكه گفت: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏- 12/ يوسف.

به زن همسر گزيده و شهر كرده نيز- كنة- ناميده شده براى اينكه‏ در كوششي از حفظ و نگهدارى شوهر خويش است همانطور كه- محصنة- ناميده شده براى اينكه در حصنى يا دژى از محافظت شوهر است.

كِنَانَة: تيردان يا ظرف چرمى سالم و ناشكافته.[۵]

«ستراً»

سَتْر: السَّتْر، پوشاندن چيزى است.

السِّتْر و السُّتْرة: آنچه را كه با آن پوشانده مى‏شود (وسيله پوشش).

آيات: (لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً- 90/ كهف) و (حِجاباً مَسْتُوراً- 45/ اسراء).

استتار: پوشيده و پنهان شدن، و در آيه: (وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ‏- 22/ فصّلت).[۶]

«حجاب»

الحَجْب‏ و الحِجَاب‏- يعنى باز داشتن و ممانعت از دسترسى و رسيدن به چيزى، گفته مى‏شود: حَجَبَهُ‏، حَجْباً و حِجَاباً، و نيز حجاب يعنى جوف و باطن و آنچه كه از دل پوشيده و پنهان است.

خداى تعالى گويد: (وَ بَيْنَهُما حِجابٌ‏- 4/ اعراف) اين حجاب آن نيست كه ديده را مى‏پوشاند بلكه مقصود همان چيزى است كه مانع رسيدن لذّات بهشتيان بدوزخيان و رسيدن رنجش و آزار دوزخيان به بهشتيان مى‏شود، مثل آيات:

(فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب‏13/ حديد) و (وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ‏- 51/ شورى) يعنى از جائيكه شخص مورد خطاب وحى و كسى كه باو وحى مى‏رسد او را نمى‏بيند و آيه (حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ‏- 32/ ص).

يعنى وقتى كه خورشيد با پنهان كننده و مانعى از نظر پوشيده مى‏شود.

حَاجِبَان‏- يعنى دو ابرو در چهره زيرا براى ديدگان همچون نگهبان هستند و از آنها دفاع مى‏كنند.

حَاجِبُ‏ الشّمس- مانعى كه در جلوى خورشيد مثل نگهبان قرار مى‏گيرد و مانع ديدن آن مى‏شود.

و در آيه (كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‏- 15/ مطفّفين) اشاره به منع نور از ايشان است چنانكه گفت (فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ- 13/ حديد) يعنى ديوار و بارويى ميانشان زده شد.[۷]

«عورة»

العَوْرَة: عورت انسان يا شرمگاه كه كنايه‏اى است از عار و نيز- عورة- چيزى است كه از آشكار شدنش عار يا مذمّت به انسان مى‏رسد و لذا زن- عورة- ناميده شده.

عَوْرَاء: از اين معنى است يعنى كلمه زشت و كار قبيح.

عَوِرَتْ‏ عينه‏ عَوَراً و عَارَتْ‏ عينه‏ عَوَراً: بينايى يك چشمش از بين رفته است‏ عَوَّرْتُهَا: نابينايش كردم و از اين معنى عبارت: عوّرت البئر: چاه را با خاك پر كردم تا آبش خشك شود، استعاره شده است.

أَعْوَر: كلاغ، بخاطر تيزبينى او، كه اين معنى عكس و خلاف معنى اوّل واژه است، شاعر گويد:و صحاح العيون يدعون‏ عُوراً

(چشمهاى سالم را نابينا مى‏نامند) يا (بر عكس نهند نام زنگى كافور) عَوَار و عَوْرَة: پاره بودن چيزى مثل پارچه و شكاف و رخنه در ديوار خانه و مانند اينها، خداى تعالى گفت: (إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِيَ بِعَوْرَةٍ 13/ احزاب) يعنى خانه‏هامان خلل برداشته و كسى كه بخواهد به آنها دست يابد ممكن است‏

فلان يحفظ عورته: يعنى سستى و خلل عورت خود را حفظ مى‏كند و مى‏پوشاند، گفت: (ثَلاثُ‏ عَوْراتٍ‏ لَكُمْ‏- 58/ نور) يعنى نيمروز و آخر شب و بعد از نماز عشاء (در اين سه وقت بدون اجازه و سر نزده نبايد به استراحتگاه همسران، پدر و مادر، فرزند و همسرش يا دختر و همسرش و غيره وارد شد.) (الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ 31/ نور) يعنى كسانى كه به سنّ بلوغ نرسيده‏اند.

سهم‏ عَائِر: تيرى كه معلوم نيست از كجا مى‏آيد.(لفلان‏ عَائِرَةُ عَيْنٍ من المال: آنقدر مال و ثروت دارد كه چشم را خيره مى‏كند.

مُعَاوَرَة: در معنى‏ اسْتِعَارَة است.

عَارِيَّة: بر وزن فعليّة از همان معنى است يعنى به عاريت گرفتن و لذا گفته مى‏شود: تَعَاوَرَهُ‏ العَوَارِي‏: چيزى عاريه به او رسيد، بعضى گفته‏اند تعاوره عوارى:- از- عار- است، زيرا به عاريت دادن ملامت بار است سرزنش ببار مى‏آورد. چنانكه در مثل آمده است: «قيل للعاريّة أين تذهبين فقالت: اجلب الى اهلى مذمّة و عارا» به عاريّة گفتند كجا مى‏روى، گفت: به جايى كه عار و سرزنش براى صاحبم جلب كنم، گفته شده اين درست نيست از جهت اينكه اشتقاق عاريّة از- عار، يعور- است (واوى است) به دليل- تعاورنا- ولى واژه- عار- معنى مذمّت (يايى است) چنانكه مى‏گويند: عيّرته بكذا: سرزنشش كردم.[۸]

«سرادق»

السُّرَادِق‏ خيمه بزرگ و سراپرده كه فارسى و معرّب است زيرا هيچ اسم مفردى در كلام عرب وجود ندارد كه حرف سوّمش الف باشد و بعد از الف دو حرف ديگر آمده باشد.

خداى تعالى گويد: (أَحاطَ بِهِمْ‏ سُرادِقُها- 29/ كهف).

اگر مى‏گويند- بيت‏ مُسَرْدَق‏- خانه‏اى كه به شكل سراپرده ساخته شده.[۹]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 702
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 700-698
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 711
  4. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 149
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 85-83
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 183-182
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 453-452
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 671-670
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 208