چند (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی چند== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «معدود»، «نفر». ==مترادفات «چند» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |معدود |ریشه عدد |مشتقات عدد | |- |نفر |[...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[عدد (ریشه)|ریشه عدد]]
|[[عدد (ریشه)|ریشه عدد]]
|[[عدد (واژگان)|مشتقات عدد]]
|[[عدد (واژگان)|مشتقات عدد]]
|
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=20}}
|-
|-
|نفر
|بضع
|[[بضع (ریشه)|ریشه بضع]]
|[[بضع (واژگان)|مشتقات بضع]]
|{{AFRAME|Surah=30|Ayah=4}}
|-
 
| نفر
|[[نفر (ریشه)|ریشه نفر]]
|[[نفر (ریشه)|ریشه نفر]]
|[[نفر (واژگان)|مشتقات نفر]]
|[[نفر (واژگان)|مشتقات نفر]]
|
|{{AFRAME|Surah=72|Ayah=1}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی چند==
==معانی مترادفات قرآنی چند==


=== «معدود» ===
===«معدود»===
العدد: رقمها و يكى‏هاى تركيب شده، گفته‏اند: عدد، تركيب- آحاد است كه هر دو عبارت يكى است چه آحاد مركب و چه تركيب آحاد. در آيه: (عدد السنين و الحساب‏- 5/ يونس) (عدد و شماره سالها و حساب) خداى تعالى گويد: (فضربنا على آذانهم في الكهف سنين عددا- 11/ كهف) ذكر و يادآورى سالهاى خواب اصحاب كهف در غار با عدد، آگاهى دادن بر كثرت و زيادى خواب آنهاست.
 
العد: ضميمه كردن بعضى اعداد به بعض ديگر، خداى تعالى گويد (لقد أحصاهم و عدهم‏ عدا- 94/ مريم) (فسئل‏ العادين‏- 113/ مؤمنون) يعنى حسابدانان و شمارشگران. و آيات:
 
(كم لبثتم في الأرض عدد سنين‏- 112/ مومنون) سؤال كن و بگو به شماره سالها چه مدت در زمين بوده‏ايد).
 
(و إن يوما عند ربك كألف سنة مما تعدون‏- 47/ حج) (يوم در پيشگاه پروردگارت همچون هزار سال است كه شما آنرا شماره مى‏كنيد) معنى- عد- از آنچه كه گفته شد بر وجوهى ديگر هم تعميم يافته است. شي‏ء معدود و محصور: در مورد چيز كم و اندك گفته مى‏شود در برابر چيزى كه از كثرت و فزونى به حساب و شماره در نمى‏آيد، مثل عبارت بغير حساب- كه در قرآن به آن اشاره شده است. (به ذيل واژه حسب مراجعه شود). و بر اين اساس آيه: (إلا أياما معدودة- 80/ بقره) مگر روزهايى كم و اندك زير (بنى اسرائيل بعد از پرستش گوساله) مى‏گفتند ما به تعداد روزهاى كمى كه گوساله را پرستيده‏ايم عذاب مى‏شويم و عكس اين نيز گفته‏ مى‏شود مثل: جيش‏ عديد: لشگرى زياد.
 
إنهم لذو عدد: يعنى آنها در موقعيتى هستند كه از نظرت كثرت، واجب است بحساب بيايند.
 
در باره چيز كم مى‏گويند: هو شي‏ء غير معدود: چيز كمى است.
 
در آيه: (في الكهف سنين عددا- 11/ كهف) دو امر محتمل است: 1- از عبارتى كه مى‏گويند: هذا غير معتد به. امرى حساب نشدنى. 2- و يا از عبارت- و له‏ عدة- مشتق شده باشد يعنى چيز زيادى دارد كه در باره مال و سلاح و غير آن بحساب مى‏آيد و قابل توجه است. گفت: (لأعدوا له عدة- 46/ توبه) (برايش مال و سلاح فراوانى تهيه كرده بودند).
 
ماء عد: آب چشمه‏اى كه قطع نمى‏شود و جارى است.
 
عدة: چيزى است كه شمرده شده و كم و اندك است (قابل شمارش) و آيه: (و ما جعلنا عدتهم‏- 31/ مدثر) يعنى: عددشان.
 
و آيه: (فعدة من أيام أخر- 184/ بقره) روزهايى ديگر غير از زمان ماه رمضان كه از او فوت شده و روزه‏اش بر عهده اوست و آيه: (إن عدة الشهور- 36/ توبه).
 
العدة: عده زن و آن روزهايى است كه اگر پايان پذيرفت همبسترى و تزوج با او جايز است.
 
در آيات: (فما لكم عليهن من‏ عدة تعتدونها- 49/ احزاب) (فطلقوهن‏ لعدتهن‏- 1/ طلاق) (و أحصوا العدة- 1/ طلاق)إعداد- از واژه عد مثل- اسقاء از سقى- است و اگر گفته شود:
 
أعددت‏ هذا لك: آن را آنطور كه تو حساب كرده‏اى برايت قرار دادم و آماده كردم كه بنابر نيازت آن را دريافت كنى. در آيات:
 
(و أعدوا لهم ما استطعتم‏- 60/ انفال) (أعدت‏ للكافرين‏- 24/ بقره) (و أعد لهم جنات‏- 89/ توبه) (أولئك‏ أعتدنا لهم عذابا أليما- 18/ نساء) (و أعتدنا لمن كذب‏- 11/ فرقان) (و أعتدت‏ لهن متكأ- 31/ يوسف) (برايشان تكيه گاهى و محلى آماده كرد.) گفته شده- أعتدت‏- بدون تشديد حرف (د) و اعتدت با تشديد حرف (د) است.
 
و آيه: (فعدة من أيام أخر- 184/ بقره) روزهايى كه از او فوت شده است. و آيه: (و لتكملوا العدة- 185/ بقره) يعنى عده ماه.
 
و در آيه: (و اذكروا الله في أيام معدودات‏- 203/ بقره) سه روز بعد از عيد قربان است و به نظر بعضى از فقهاء- معلومات- دهم ذيحجة است و معدودات روز عيد قربان و دو روز بعد از آن، بنابراين روز عيد قربان از معلومات و (معدودات) هر دو است.
 
عداد: وقتى است كه براى برگشتن درد و بيمارى بحساب مى‏آيد پيامبر عليه الصلاة و السلام فرمود:
 
«ما زالت أكلة خيبر تعاودني».
 
(در جنگ خيبر به پيامبر لقمه‏اى زهر آلود خورانيده بودند و لذا مى‏فرمايد پيوسته اثر آن عود مى‏كند. معاودة و عداد- هر دو، مصدر باب مفاعله است) عدان‏ الشي‏ء: زمان آن چيز.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 561-558</ref>
 
=== «بضع» ===
البضاعة، مقدار فراوانى از مال كه براى تجارت كردن و ذخيره كردن فراهم مى‏شود، در صرف افعالش گويند- أبضع، بضاعة و ابتعها خداى فرمايد: (هذه بضاعتنا ردت إلينا- 65/ يوسف) و (ببضاعة مزجاة- 88/ يوسف) اصل و ريشه واژه- بضاعة از- بضع‏- يعنى تكه‏اى از گوشت بريده شده، مشتق شده است، وجوه ديگر افعالش- بضعته‏ و بضعته‏ فابتضع‏ و تبضع‏ است مانند- قطعته، قطعته، فانقطع و تقطع.
 
مبضع‏ هم كارد و چاقوى گوشت برى است.
 
بضع‏- هم به كنايه در باره عورات بكار مى‏رود، چنانكه مى‏گويند- ملكت بضعها- يعنى به ازدواجش در آورى و- باضعها بضاعا- مباشرت و همسرى كردن است، فلان حسن‏ البضع‏ و البضيع‏ و البضعة و البضاعة- عبارت است از فربهى و چاقى.
 
بضيع‏- هم جزيره‏اى است كه از خشكى بريده شده باشد.
 
فلان‏ بضعة منى- يعنى او همسايه نزديك من و در حكم پاره تن من است.
 
باضعة- شكستگى سر و گونه و پيشانى است كه گوشتش جدا شده باشد.
 
بضع‏- با كسره حرف اول اعداد از ده كمتر يعنى از 3 تا 9 را گويند و گفتند از 5 تا 9- خداى تعالى فرمايد: (بضع سنين‏- 4/ روم) (يعنى اندى يا چند سالى كمتر از ده).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 279</ref>
 
===«نفر»===
نفر بر وزن (شهر) دور شدن از چيزى و شتافتن بسوى چيزى مثل واژه- فزع- يعنى دور شدن با ناآرامى و پناه بردن به چيزى. مصدر ديگر آن- نفور- است در آيه گفت:
 
ما زادهم إلا نفورا- الفاطر و و ما يزيدهم إلا نفورا- الاسراء/ 41 نفر إلى الحرب‏ ينفر و ينفر نفرا- بسوى جنگ روى آورد و- يوم‏ النفر.
 
روز نبرد. در آيه گفت:انفروا خفافا و ثقالا- التوبه/ 41 و إلا تنفروا يعذبكم عذابا أليما- التوبة/ 39و ما لكم إذا قيل لكم انفروا في سبيل الله‏- التوبة/ 39 و و ما كان المؤمنون‏ لينفروا كافة- التوبة/ 122 و فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة- التوبة استنفار: تشويق و وادار نمودن مردم براى رفتن به جنگ و نيز طلب دورى و گريختن از جنگ. در آيه:
 
كأنهم حمر مستنفرة- المدثر/ 50 كه با فتحه و كسره حرف- ف- خوانده شده است (تشبيه حالت مجرمين بى‏ايمان است به خران گريزان از شير هستند) با كسره يعنى- نافرة- و با فتحه يعنى‏ منفرة است- نفر- نفير- نفرة- گروهى از مردان كه ميتوانند به جنگ بروند.
 
منافرة- داورى و محاكمه در برترى و غلبه بر خصم بصورت استكبار و فخر فروشى است.
 
أنفر فلان- در داورى و محاكمه با فضيلت برترى يافت.
 
نفر فلان- او را نامى دادند كه به گمان اعراب شياطين از آن اسم‏ها ميگريزند، عربى گفت، ميگويند وقتى به دنيا آمدم به پدرم گفتند- نفر عنه- او هم مرا به اسم- قنفذ- يعنى جوجه و كنيه‏ام را- ابا الفدا- يعنى ستيزه‏جو ناميد.


=== «نفر» ===
نفر الجلد- پوست ورم كرد، ابو عبيده ميگويد اين معنى از همان دور شدن چيزى از چيز ديگر است يعنى پوستش از گوشتش دور شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 380-378</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش