پرش به محتوا

رقبای پیامبران (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۴: خط ۳۴:


=== «ساحر» ===
=== «ساحر» ===
السَّحَر: ريه و شش و كنار خشك ناى گلو.
انْتَفَخَ‏ سَحْرُه‏: از حدّش تجاوز كرد و ترسيد و بد دلى كرد.
بعير سَحِير: شترى با ريه و گلوى بزرگ.
السُّحَارة: آنچه كه از ناى و گلوى شتر در موقع ذبح كردن جدا مى‏شود- سحارة- بر وزن و معنى- نُفَاية و سُقَاطة- يعنى دور و ساقط شده.
گفته‏اند واژه- سحر- يعنى گلو درد، از اين ريشه مشتق شده ولى- سِحْر- در معانى مختلف آمده است:
اوّل- خدعه و فريب، و همچنين پندارهائى كه حقيقت ندارد، مثل شعبده بازى كه ديدگاههاى بينندگان را با تردستى و از آنچه كه مى‏كند برمى‏گرداند و همين طور- سحر- يعنى، كارى كه سخن چين مى‏كند كه با سخنان مزخرف و ظاهر فريبش باز دارنده گوشها از شنيدن حقّ است.
چنانكه خداى تعالى در اين باره مى‏گويد: (سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ، وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ‏- 116/ اعراف).
(در باره ساحران دربار فرعون است كه مى‏گويد: (قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ‏). (يعنى: همينكه القاء سحر و شعبده كردند، ديدگان مردم را سحر زده نمودند و آنها را ترساندند، كه سحرى بزرگ آورده بودند).
و آيه: (يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ‏- 66/ طه) (از سحرشان چنان پنداشت كه ريسمانها و عصاهاشان حركت مى‏كند) و به همين نظر موسى (ع) را- ساحر- ناميده‏اند و گفته‏اند:
(يا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ‏- 49/ زخرف).
دوّم- سحر در معنى يارى و معاونت شيطان به گونه تقرّب جستن و نزديكى به او.
چنانكه خداى تعالى گويد: (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى‏ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ‏- 221/ شعراء)
(تنزّل در اصل- تتنزل- است كه به قاعده تتابع دو حرف (ت) در فعل مضارع تخفيفا- تنزّل- گفته مى‏شود مثل- تتصدّق- تصدّق و از اين قبيل افعال).
و بر اين معنى سخن خداى تعالى است كه: (وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- 102/ بقره).
يعنى: (ولى شياطين كفر ورزيدند و به مردم جادو مى‏آموزند چنانكه روشهائى‏ ناصحيح و شيطانى است).
سوّم- سحر در معناى چيزى است كه مرتاضين به سويش مى‏روند و در اين مورد- سحر- اسمى و افسونى است براى فعلى كه مى‏پندارند در اثر تداوم و نيروى آن صورتها و طبيعت‏ها دگرگون مى‏شود مثلا انسان را الاغى مى‏كند در صورتى كه از نظر محقّقين و كسانى كه با پژوهش از شستن و خالص كردن خاك معدن زر بدست مى‏آورند، هيچ حقيقتى براى عمل فوق و پندارهاى آنچنانى قائل نيستند. و گاهى از- سحر- جنبه شگفتى و خوبيش تصوّر مى‏شود وى مى‏گويند:
(انّ من البيان لسحرا)گاهى در- السّحر- وجه ظرافت و دقّت كارش تصوّر مى‏شود تا جائيكه پزشكشان گفته‏اند:
الطَّبِيعية سَاحِرَة: طبيعت سحر كننده است و غذا را هم‏ سِحْر ناميده‏اند از جهت اينكه تأثيرش دقيق و لطيف مى‏شود.
(يعنى غذاى مادّى با دقّت و لطافت خاصّى كه از حكمت بالغه آفريدگار است به نيروهاى روانى تبديل مى‏شود، به گفته مولوى:آن خورد گردد همه نور احد/وين خورد گردد همه حرص و حسد گويد: (بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ‏ مَسْحُورُونَ‏- 15/ حجر) يعنى با سحر و افسون از معرفت و شناختمان برگشته‏ايم.
و در آيه: (إِنَّما أَنْتَ مِنَ‏ الْمُسَحَّرِينَ‏- 153/ شعراء) گفته شده، يعنى از كسانى هستى كه غذاى سحرآميز برايت قرار داده‏اند، اشاره به اين معنى است كه تو محتاج غذائى، مثل سخنى كه در باره پيامبر (ص) مى‏گفتند: (ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ‏- 7/ فرقان) يعنى او بشرى است مثل ما چنانكه گفت: (ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا- 154/ شعراء).
و نيز گفته‏اند معنى: (مِنَ الْمُسَحَّرِينَ‏- 153/ شعراء) اينستكه از كسانى است كه سحر و افسون برايش نهاده‏اند كه به وسيله ظرافت و دقّت آن به سحر، باين چيزهائى كه مى‏آورد و ادّعا مى‏كند مى‏رسد و معنى آيه فوق بر آن دو وجه حمل شده است.
خداى تعالى گويد: (إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً- 47/ اسراء).
و آيه: (فَقالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يا مُوسى‏ مَسْحُوراً- 101/ اسراء) (فرعون به موسى (ع) گفت گمان كنم تو سحر و افسون شده‏اى).
بنابراين معنى دوّم، دلالت سخن خداى تعالى از زبان آن قوم است كه گفته‏اند:
(إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ‏- 110/ مائده) (اين نيست مگر افسونى آشكار).
و آيات: (وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ‏- 116/ اعراف) و (أَ سِحْرٌ هذا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ‏- 77/ يونس) و (فَجُمِعَ‏ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ‏- 38/ شعراء) و (فَأُلْقِيَ السَّحَرَة70/ طه).
سَحَر و سَحَرَة: با فتحه اوّل و دوّم، آميخته بودن تاريكى آخر شب به روشنائى روز است (تاريك و روشن يا گرگ و ميش بودن هوا).
سحر را به صورت اسم براى همان زمان به كار برده‏اند، گفته مى‏شود لقيته بأعلى السَّحَرَيْنِ: او را پيشتر از دو سحر ديدم.
مُسْحِر: كسى كه براى مسافرت، وقت سحر خارج مى‏شود.
سَحُور: غذائى كه در سحر و سحرى خورده مى‏شود.
تَسَحُّر: سحرى خوردن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 195-191</ref>


=== «کاهن» ===
=== «کاهن» ===
كَاهِنْ‏: كسى است كه از اخبار گذشته دور با نوعى ظن و گمان خبر ميدهد ولى- عراف- كسى است كه با همان ظن و گمان از اخبار آينده سخن ميگويد.
در باره اين دو كار كه اساسش بر گمانى است كه امكان خطا و ثواب در آن هست پيامبر خدا كه سلام و درود خدا بر او باد فرموده است.
مَنْ أتى عرّافا او كاهنا فصدّقه بما قال، فقد كفر بما انزل على ابى القاسم».
يعنى كسى كه به كاهن و عراف كه هر دو پندار با فانى هستند توجه كند و سخن آنها را تصديق نمايد به آيات الهى كه بر پيامبر نازل شده است كفر ورزيده است.
كَهُنَ‏ فلان‏ كِهَانَة: او به حرفه كاهنى و كهانت پرداخته است.
اما- كهن- در وقتى گفته ميشود كه كسى متخصص در فن كهانت باشد.
تَكَهَّنَ‏- خود را به كهانت شناساند و معرفى كرد.
در آيه گفت:
وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ، قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ‏- 42/ الحاقه).
(با توجه به آيات قبل ميگويد: سوگند به آنچه كه مى‏بيند و آنچه را كه از ديدگانتان پوشيده است و نمى‏بينيد، قرآن بحقيقت وحى خدا و كلام رسول گرامي و بزرگوار است نه سخن شاعرى است و نه سخن كاهنى، گر چه اندكى بآن ميگروند و اندكى حقايق آنرا متذكر ميشوند. قرآن نازل شده از وحى الهى است كه خداى جهانيان است و هر گاه پيامبر سخنانى افزون بر وحي در آن ميآميخت او را بقهر ميگرفتيم، قرآن سخن حقى است، پس تو اى رسول گرامى نام خداى را ستايش ياد كن).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 89-88</ref>


=== «شاعر» ===
=== «شاعر» ===
الشَّعْر: يعنى موى، كه معروف است، جمعش- أَشْعَار.
در آيه: (وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها- 80/ نحل) (از پشم‏ها و كرك‏ها و موى‏ها براى شما و براى مدّتى پوشش‏ها و كالاهاى زندگى قرار داد.) شَعَرْتُ‏: به مويى رسيديم كه از اين معنى- شعرت كذا- استعاره شده است يعنى آنطور علم و دانش فرا گرفتم كه در دقّت مثل بموى رسيدن است. شاعر- هم به خاطر دقّت شناخت و تيزهوشى، آنچنان ناميده شده. پس- شِعْر- در اصل اسمى است براى علم و دانش دقيق، چنانكه در سخنان مى‏گويند: ليت شعرى: اى كاش دقيقا مى‏دانستم.
و در تعارفات معمولى واژه‏ شِعْر نامى است براى هر سخن موزون و با قافيه‏اى، و نيز- شاعر- كسى است كه به آن صنعت اختصاص يافته باشد، و سخن خداى تعالى در آيه زير كه حكايتى است از سخن كفّار:(بَلِ افْتَراهُ، بَلْ هُوَ شاعِرٌ- 5/ انبياء) (لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏- 36/ صافات) (شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِه‏ 30/ طور) بيشتر مفسّرين آيه اخير را به اين معنى حمل كرده‏اند، كه كفّار تهمتش مى‏زدند كه شعر منظوم و با قافيه‏اى آورده است تا جائيكه آنچه را كه در قرآن از هر لفظى كه شبيه موزون است تأويل به شعر كردند از آن قبيل آيات: (وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ‏- 63/ سباء) (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ‏- 1/ مسد) ولى بعضى از پژوهشگران و دانش يافتگان، گفته‏اند در آنچه را كه تهمت مى‏زدند آن مقصود و تعبير فوق را قصد نكرده‏اند بلكه اين است كه ظاهر كلام قرآن بر اسلوب شعرى نيست.
انّه ليس على أساليب الشّعر و اين معنى حتّى بر عامّه مردم از عجم و عرب كه فصيح هم نيستند پوشيده‏ نيست چه رسد از نظر بلغاء و ادباء عرب، آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دروغ گفتن نسبت مى‏دادند شعر هم به دروغ تعبير شده است و شاعر به دروغگويى، تا جائيكه قرآن در وصف عموم شعراء مى‏گويد:
(وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏- 24/ شعراء) تا آخر سوره.
و از آنجائيكه شعر جايگاه دروغگويى است، گفته شده «أحسن الشّعر أكذبه» بهترين شعر دروغين‏ترين آنهاست.
بعضى از حكماء گفته‏اند:
«لم ير متديّن صادق اللّهجة مغلقا فى شعره» يعنى: هيچ متديّن راستگويى و صادق اللّهجه‏اى ديده نشده است كه در شعرش سر آمد باشد.
مَشاعِر: حواس و مدركات، در آيه (وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ‏- 55/ زمر) (و شما با حواسّ درست درك نمى‏كنيد و درست در نمى‏يابيد).
هر چند در بسيارى از آياتى كه در آنها عبارت- لا يَشْعُرُونَ*، و لا يَعْقِلُونَ*- آمده است گفته‏اند آن معنى جايز نشده است زيرا بسيارى از چيزهايى كه محسوس نمى‏باشند، معقول مى‏باشد.
مَشاعِرُ الَحَجّ: نشانه‏هاى آشكار حجّ است كه شناختن آنها براى حواس آشكار و روشن است، مفردش- مَشْعَر- است.
شَعَائِرُ الحجّ: مفردش- شَعِيرَة، در آيات: (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ‏- 32/ حجّ) و (عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ‏- 198/ بقره).
و در آيه: (لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه‏ 2/ مائده) يعنى آنچه كه به خانه خدا اهداء مى‏شود حلال مى‏شماريد. وجه تسميه آنها به شعائر از اين جهت است كه با علامت‏ها نشان مى‏شوند يعنى دانسته مى‏شوند كه با كارد يا وسيله آهنى كه مى‏شناسند، خونشان ريخته مى‏شود.
شِعَار: لباس و جامه‏اى كه روى پوست بدن قرار مى‏گيرد و با موهاى بدن تماس دارد و نيز شِعَار چيزى است كه در جنگها بوسيله آنها جنگجويان خود را مى‏شناسانند يعنى اعلام مى‏دارند.
أَشْعَرَ الحبّ: محبّت و دوستى او را پوشاند و فرا گرفت، مثل- البسه- يعنى لباسش پوشاند.
أَشْعَر: بلند موى و فروهشته موى و نيز موهائى كه در اطراف سم اسبان مى‏رويد.
داهيه‏ شَعْرَاء: مصيبت و بلاى بدى كه از مردم يا از گزندگان، و حيوانات به انسان مى‏رسد، مثل اينكه مى‏گويند- داهيه وبراء- كه در همان معنى است يعنى بد آوردن.
شَعْرَاء: مگس‏ها و پشه‏هائى كه در موهاى سگان يافت مى‏شود.
شَعِير: جو.
شِعْرَى‏: ستاره‏اى است و تخصيصش در آيه: (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى‏- 49/ نجم) است، چون آن ستاره معبود قومى بود. (معنى آيه اين است كه خداوند، پروردگار شعرى است و شعرى خود موجود و مخلوقى است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 332-328</ref>


=== «مجنون» ===
=== «مجنون» ===
اصل‏ جِنّ‏، پوشيده و پنهان بودن چيزى از دسترس حسّ است، جَنَّهُ‏ اللّيل و أَجَنَّهُ‏ و جَنَ‏ عليه‏ فَجَنَّهُ‏- يعنى شب آن را پوشيده داشت و پنهان كرد.
أَجَنَّهُ‏- چيزى بر رويش قرار داد تا پوشيده شود مثل:
قبرته أقبرته- در گورش گذاشتم و سقينه و أسقينه- آبش دادم.
جنّ عليه كذا- او را پوشاند، خداى عزّ و جلّ گويد: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَبا 76/ انعام).
جَنَان‏- قلب است زيرا ظاهر نيست و از حواس ظاهر پوشيده و پنهان است.
مِجَنّ‏ و مِجَنَّة- سپرى است كه صاحب سپر و جنگجوى را پنهان مى‏دارد، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ‏ جُنَّةً- 16/ مجادله).
(سوگندهاى خود را سپرى براى پوشاندن چهره‏هاى غير ايمانى، و اسلامى خود قرار دادند).
حديث‏
«الصّوم جنّة».
يعنى روزه نگاهدارنده و سپرى است براى ايمان و مؤمنين.
جَنَّة- هر باغ و بستانى كه داراى درختان انبوه است و زمين را مى‏پوشاند، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ‏ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ‏- 15/ سبا) و وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ‏- 16/ سباء) و وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ‏- 39/ كهف) درختانى هم كه پر شاخ و برگند- جنّة- ناميده‏اند، و سخن شاعر بر اين معنى حمل شده است كه:من النّواضح تسقى جنّة سحقا (از شتران آبكشى كه باغ دور افتاده و تشنه و پژمرده را آب مى‏دهد).
جَنَّة- يعنى بهشت يا بصورت تشبيه به باغى كه در زمين هست چنان ناميده شده هر چند كه ميانشان فرقى و تفاوتى است و يا بخاطر پوشيده بودن نعمتهايش از ماست، و در سخن خداى تعالى در آيه زير بآن اشاره شده است كه: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن‏ 17/ سجده) ابن عبّاس (رض) گفته است: جَنَّات‏ كه در قرآن به لفظ جمع آمده است از اين رواست كه هفت جنّت هست:
1- جنّة الفردوس 2- عدن 3- جنّة النّعيم. 4- دار الخلد 5- جنّة المأوى 6- دار السّلام. 7- علّيّين.
جنين‏- هم طفلى است تا زمانى كه در رحم مادر هست جمعش- أَجِنَّة خداى تعالى گويد: (وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ‏- 32/ نجم) كه واژه- جنين- بر وزن فعيل در معنى مفعول است و نيز جَنِين‏- قبر است كه در اين صورت- فعيل- در معنى فاعل است.
در باره اطلاق واژه‏ جِنّ‏- بموجودات نامرئى دو وجه گفته شده:
اوّل- براى موجودات نامرئى روحانى كه از تمام حواسّ ظاهرى ما پنهانند، و نقطه مقابلش- إنس است و بر اين وجه فرشتگان و شياطين نيز جزء آنها خواهند بود پس هر فرشته‏اى پرى يا جنّى است و هر پرى و جنّى فرشته نيست،ابو صالح‏ گفته است كه همه فرشتگان نامرئى‏اند.
دوّم- گفته‏اند بلكه جنّها بعضى از نامرئيان و روحانيان هستند زيرا چنان موجوداتى روحى سه گونه‏اند:
1- گروه اخيار كه همان فرشتگانند.
2- گروه اشرار يا شياطين.
3- گروه اوساط كه از دو دسته اخيار و اشرار در ميانشان وجود دارد و اين دسته‏هاى پريان هستند كه آيه قرآن بر اين معنى دلالت دارد كه (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ ... وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ‏- 1- 14/ جنّ) (كه اشاره به دو دسته بد و خوب پريان است.
الجِنَّة- يعنى جماعت و گروه پريان، خداى تعالى گويد:
(مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ‏- 6/ النّاس) و (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً- 1158/ صافّات)- الجِنَّة- همان‏ جُنُون‏ و ديوانگى است، خداى تعالى گويد: (ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّة 46/ سباء) يعنى جنون، و جنون حائل و مانع ارتباط عقلانى ميان نفس و عقل است.
جُنَ‏ فلان- جن زده شد، كه فعلش بر وزن- فعل- است مثل وزن و بناى بيماريها و دردها مانند- زكم، لقى، حمّ- يعنى (زكام شد، لقوه گرفت، تب‏دار شد).
اصيب جنانه- به بيمارى قلبى دچار شد و گفته‏اند وقتى كه رابطه ميان‏ كارهاى بدنى و عقلى بريده شود مى‏گويند- جُنَ‏ عقله- عقل و خردش بيمار است (بيمارى روانى).
و بر آن اساس سخن خداى تعالى است كه كفّار به پيامبر (ص) گفتند: (مُعَلَّمٌ‏ مَجْنُونٌ‏- 14/ دخان) يعنى از پريانى كه او را مى‏آموزند، با او هستند، و همچنين آيه (أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ‏- 36/ صافات).
جُنَ‏ التّلاع و الآفاق- گياه بهاره و بيابانى بمقدارى آنجا زياد شد كه گويى زمينى مجنون و جنّ زده است، و آيه (وَ الْجَانَ‏ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ‏،- 27/ حجر) اشاره به خلقت و آفرينش نوعى از پريان است.
و آيه (كَأَنَّها جَانٌ‏- 10/ نمل) گفته شده اشاره به نوعى از مارهاست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 417-414</ref>


== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش