پرش به محتوا

رسیدن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۵۹: خط ۵۹:


===«بلغ»===
===«بلغ»===
البُلُوغ‏ و البَلَاغ‏- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند.


===«اصاب»===
يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن- بَلَغَ أَشُدَّهُ‏- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ‏ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ‏- 232/ بقره) و (ما هُمْ‏ بِبالِغِيه‏56/ غافر) و (فَلَمَّا بَلَغَ‏ مَعَهُ السَّعْيَ‏- 102/ صافّات) و (لَعَلِّي‏ أَبْلُغُ‏ الْأَسْبابَ‏- 36/ زمر) و (أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ- 39/ قلم) يعنى پيمان و عهد استوار و محكم.
 
بَلاغ‏- در معنى- تبليغ نيز هست مثل سخن خداى عزّ و جلّ (هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ‏- 52/ ابراهيم) و (بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ‏- 35/ احقاف) و (وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- 17/ يس) و (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ‏- 40/ رعد). همچنين:
 
بلاغ- در معنى كفايت و كافى بودن هم هست مثل اين آيات (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ‏- 106/ انبياء) و (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ‏ رِسالَتَهُ‏- 67/ مائده) يعنى اگر اين را نرسانى يا چيزى را كه به عهده دارى تبليغ نكنى در حكم اين خواهى بود كه گويى چيزى را از رسالتش نرسانده‏اى، اين تأكيد براى اين است كه حكم پيامبران و تكاليفشان مشكلتر و سخت‏تر است، و حكمشان مانند ساير مردم كه از زير بار آن شانه خالى مى‏كنند نيست كه گاهى كار شايسته و صالح را با كار سوئى مخلوط مى‏كنند.
 
و امّا سخن خداى عزّ و جلّ كه: (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ‏- 2/ طلاق) يعنى به نيكى نگهداشتن زنانى كه عدّه‏شان سپرى شده، كه تنها از جهت بزرگوارى و فخر و شرف است زيرا اگر زنان عدّه‏اى را به پايان رساندند رجوع و نگهداشتن آنها صحيح نيست.
 
بَلَّغْتُهُ‏ الخبر و أَبْلَغْتُهُ‏- هر دو يكى است، با اين تفاوت كه معنى و مفهوم- بلّغته- بيشتر است، (در آيه ذيل حضرت نوح (ع) بقومش) مى‏گويد: (أُبَلِّغُكُمْ‏ رِسالاتِ رَبِّي‏- 62/ اعراف) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- 67/ مائده) و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ‏ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ‏- 57/ هود) و (بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 40/ آل عمران) و در همين معنى آيه (وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا- 8/ مريم) مثل اين است كه مى‏گوئى:
 
أدركنى الجهد و أدركت الجهد- يعنى جهد و سختى به من رسيد يا من به سختى رسيدم.
 
امّا- بلغنى المكان و أدركنى- صحيح نيست، زيرا مكان به كسى نمى‏رسد و كسى مكان را در نمى‏يابد.
بَلاغَة (منظور بلاغت در سخن است كه صنعتى است ادبى) بر دو گونه است:
اوّل- اينكه چيزى به ذات خود بليغ باشد كه بايد داراى سه وصف و حالت باشد:
 
1- از نظر زبان و لغت، صواب و نيكو باشد.
 
2- مطابقت با معنى مورد نظر و مقصد داشته باشد.
 
3- سخن در واقع راست و مطابق حقيقت باشد.
 
و اگر هر يك از اين سه شرط در آن نباشد از نظر بلاغت آن سخن ناقص است.
 
دوّم- سخن به اعتبار گوينده و شنونده و مفهوم بليغ و رسا باشد، يعنى گوينده مقصودى و امرى را در نظر داشته باشد و با وجهى نيكو و شايسته آن را ايراد كند بطوريكه مورد قبول و پذيرش طرف سخن يا وافى بهدف سخن باشد.
 
ولى در اين آيه كه خداى تعالى گويد: (وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً- 63/ نساء) تعبير و حمل آن با دو معنى صحيح است اوّل- اين معنى است كه مى‏گويد: به ايشان بگوى اگر آنچه را كه در دلهاتان داريد آشكار كنيد كشته مى‏شويد و تعبير ديگر مى‏گويد آنها را به عواقب زيانبارى كه بايشان مى‏رسد آگاهشان كن و بيمشان ده كه اشاره‏اى است به بعضى از آنچه عموم لفظ و كلّى آيه اقتضاى آن را دارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 309-307</ref>
 
بلغة- رزق و روزى و آنچه از زندگى به انسان مى‏رسد (بهره مادّى و معنوى عمر).
 
=== «اصاب» ===
الصَّوَابُ‏ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مى‏شود:
 
اوّل- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مى‏گويى:
 
تحرّي العدل‏ صَوَابٌ‏ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.
 
دوّم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مى‏كند درك كرده باشد كه در آن حال مى‏گويند:
 
أَصَابَ‏ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:
 
أَصَابَهُ‏ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:
 
1- اينكه چيزى را قصد مى‏كند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مى‏دهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مى‏گيرد.
 
2- اينكه چيزى را قصد مى‏كند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مى‏شود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصوّر كرده كار صوابى و نيكويى است،- مُصِيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السّلام است كه فرمود:
 
«كلُّ مجتهدٍ مُصِيبٌ‏».
 
و روايت شده است:
 
«المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر».
 
چنانكه روايت شده است:
 
«من اجتهد فَأَصَابَ‏ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر».
 
(كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).
 
3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مى‏كند و در اثر رويدادى‏ كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مى‏شود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مى‏كند از اين عمل معذور است.
 
4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مى‏كند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مى‏شود در آن حال مى‏گويند: أصاب الّذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.
 
الصَّوْب‏: همان اصابت و رسيدن است، مى‏گويند: صَابَهُ‏ و أَصَابَهُ‏. و صَوْب‏: براى ريزش باران هر وقت كه باندازه‏اى كه سودمند باشد ببارد، بكار مى‏رود. و در آيه:
 
(نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الرّبيع و ديمة تهمي‏ (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).
 
الصَّيِّب‏: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يَصُوبُ‏) است.
 
شاعر گويد:فكأنّما صَابَتْ‏ عليه سحابة (گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ‏- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صَيِّب‏- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.
 
اصابَ‏ السّهمَ: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مى‏رسد.
 
مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات:
 
(أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ‏ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ‏ مِثْلَيْها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محقّقا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟).
 
(فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ- 62/ نساء) (وَ ما أَصابَكُمْ‏ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ‏- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).
 
(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ‏- 30/ شورى)
 
أَصَابَ‏: در باره خير و شرّ هر دو آمده است، در آيات: (إِنْ‏ تُصِبْكَ‏ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مى‏كند و اگر حادثه‏اى بد به تو برسد شادمان شوند). (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ‏- 73/ نساء) فَيُصِيبُ‏ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ- 23/ نور)
 
(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مى‏بارد، شادمان مى‏شوند).
 
بعضى گفته‏اند: معنى- إِصَابَة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شرّ و بدى به اعتبار إصابة السّهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمى‏گردد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 427-425</ref>


===«نال»===
===«نال»===
نَيْل‏ يعنى چيزى كه انسان با دستش آنرا دريافت ميكند و ميگيرد.
در آيه گفت:
لَنْ‏ تَنالُوا الْبِرَّ- آل عمران/ 92 و وَ لا يَنالُونَ‏ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا- التوبه/ 120 و لَمْ‏ يَنالُوا خَيْراً- الاحزاب/ 25<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 411</ref>


===«ناوش»===
===«ناوش»===
نَوْش‏ يعنى خوردن و گرفتن. شاعر ميگويد:تَنَوَّشَ‏ البريرُ حيث طاب اهتصارها
- او از جائيكه عصاره‏اش پاك است ميگيرد و ميخورد و برير- خرماى رسيده است، اهتصار- برگرداندن، تَنَاوُش‏- گرفتن در آيه فرمود:
وَ أَنَّى لَهُمُ‏ التَّناوُشُ‏- السباء/ 52 از كجا اخذ ميكنند و چگونه از جاى دور دسترسى به ايمان پيدا مينمايند در موقعيكه با بهره‏مندى و اختيار به ايمان نرسيده‏اند تا آنجا كه گفت: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها- الانعام/ 158 كسى كه بجاى- نَوَشَ‏- نَاشَ‏ يَنُوشُ‏ بكار ميبرد و بجاى- واو- همزه- باشد مثل- أدؤر در أدور است و يا از- نَأْش‏ بمعنى طلب و خواستن است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 411-410</ref>


===«تعاطی»===
===«تعاطی»===
العَطْو: گرفتن و به يكديگر بخشيدن، مُعَاطَاة هم در- همين معنى است. إِعْطَاء:
بخشش، در آيه: (حَتَّى‏ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ- 29/ توبه).
عَطَاء و عَطِيَّة: مخصوص جايزه دادن است، گفت: (هذا عَطاؤُنا- 39/ ص) يعنى‏ بخشد به آنكه مى‏خواهد.
آيه: (فَإِنْ‏ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ‏ يُعْطَوْا مِنْها- 58/ توبه) (اگر عطايشان دهند از آن خشنودند و اگر ندهند خشمگين مى‏شوند).
أَعْطَى‏ البعيرُ: شتر رام و مطيع شد و اصلش اين است كه سر خود به دست صاحبش مى‏دهد و خوددارى نمى‏كند.
ظبيٌ‏ عُطْوٌ و عَاطٍ: آهويى كه سرش را براى خوردن برگ‏ها بالا مى‏برد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 617-616</ref>


===«وصل»===
===«وصل»===
اتِّصَال‏ بهم پيوستگى و اتحاد اشياء است كه مانند طرفين و محيط دائره بهم نقطه‏هايش بهم پيوسته باشد يا اجزاى هر چيز واحد. نقطه مقابل آن انفصال است واژه‏ وَصْل‏- هم براى اجسام و هم براى معانى بكار ميرود مثل- وَصَلْتُ‏ فلاناً- به او رسيدم در آيه فرمود:
وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ‏ يُوصَلَ‏- البقره/ 27 و إِلَّا الَّذِينَ‏ يَصِلُونَ‏ إِلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ‏- النساء/ 90 يعنى با هم نسبت دارند. فلان‏ مُتَّصِلٌ‏ بفلان- يعنى او يا دامادى باو منسوب است، خداى عز و جل فرمود:
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ‏- القصص/ 51 يعنى سخنان بهم پيوسته و مربوط را براى آنها فزونى داديم. مَوْصِلُ‏ البعيرِ اعضاى بهم پيوسته ميان پشت حيوان و ران او (مهره‏ها و عضلات). و آيه:
وَ لا وَصِيلَةٍ- المائدة/ 103 اين اصطلاح به اين معنى است كه اگر گوسپند كسى برايش نوزادى نرينه مى‏زائيد مى‏گفتند به برادرش رسيد و آنرا ذبح نمى‏كردند و همچنين گوسپند اولى را هم بخاطر برادرش (نوزاد نرينه بعد) ذبح نمى‏كردند.
وَصِيلَة- عمران و آبادى و فراوانى ارزاق و همچنين- وصيلة- يعنى زمين گسترده و بزرگ، هذا وصل هذا- يعنى اين صله و جائزه ديگرى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 461</ref>


===«افضی»===
===«افضی»===
الفَضَاءُ: مكان باز و وسيع، و از اين واژه است:
أَفْضَى‏ بيده الى كذا: با دستش به او فهماند.
أَفْضَى‏ إلى امرأته: كه بطور كنايه، يعنى به همسرش رسيد و اشاره به عمل همسرى است كه چنين گفتن فصيحتر از تصريح نمودن و آشكارا گفتن است:
«الكناية أبلغ و أقرب إلى التّصريح».
پس أفضى إليها- از خلا بها- رساتر و انسانى‏تر است، در آيه گفت:
وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُكُمْ إِلى‏ بَعْضٍ‏ (21/ نساء)
شاعر گويد:طعامهم‏ فَوْضَى‏ فَضاً فى رحالهم‏ يعنى: غذاهاشان مباح است گويى كه در فضاى بازى گسترده شده و هر كه بخواهد به آن ميرسد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 71-70</ref>


===«مسّ»===
===«مسّ»===
مَسّ‏ مسّ كردن مانند لمس كردن است ولى- لمس- براى يافتن چيزى است كه اشياء را لمس ميكنند و دست ميزنند هر چند كه يافت نشده باشد، چنانكه شاعر ميگويد:و ألمسه فلا أجده. جستجو كردم و لمس كردم ولى نيافتم.
مس- در موقعى گفته ميشود كه با ادراك و حواس لامسه همراه باشد و به نكاح بطور كنايه ميگويند- مَسَّهَا و مَاسَّهَا- در آيه گفت:
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ‏ تَمَسُّوهُنَ‏- البقرة/ 236.
يعنى اگر قبل از همبسترى زن را طلاق داديد. و گفت:
لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَ‏- البقره/ 237 گناهى بر شما نيست اگر قبل از همبسترى زن را طلاق دهيد) كه- تَمَاسُّوهُنَ‏- نيز خوانده شده.
أَنَّى يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ لَمْ‏ يَمْسَسْنِي‏ بَشَرٌ- آل عمران/ 47 (چگونه فرزند خواهم داشت و حال اينكه بشرى مرا لمس نكرده است و مس- كنايه از نكاح است، گاهى بطور كنايه- مَسّ‏- بمعنى جنون و ديوانگى است گفت:
كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ‏- البقره/ 275 (مثل كسيكه ابليس او را مخبط و ديوانه كرده است. بهر آزار و اذيّتى كه به انسان برسد مَسّ‏ گويند مثل آيه: وَ قالُوا لَنْ‏ تَمَسَّنَا النَّارُ- آل عمران/ 24. و مَسَّتْهُمُ‏ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ- البقرة/ 24 و ذُوقُوا مَسَ‏- القمر/ 48 و مَسَّنِيَ الضُّرُّ- الانبياء/ 83. و مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ‏- الصاد/ 41 و مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ‏- يونس/ 21 و وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ- النحل/ 53.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 222-221</ref>


===«ورد»===
===«ورد»===
وُرُود اصلش بسوى آبشخور رفتن است و سپس در غير از اين معنى بكار رفته است، فعل آن‏ وَرَدْتُ‏ الماءَ- وُرُوداً- است فأنا وَارِدٌ- اسم فاعل و- الماء مَوْرُودٌ اوْرَدْتُ‏ الإبلَ الماءَ- شتر را به آب وارد كردم در آيه گفت:
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ‏- القصص/ 23 وِرْد- آبى كه براى وارد شدن در نظر گرفته شده، و نقطه مقابل- صدر- است و نيز- وِرْد- روز تب نوبه كه بخاطر سختى آن در باره آتش دوزخ بكار رفته است در آيه فرمود:
فَأَوْرَدَهُمُ‏ النَّارَ وَ بِئْسَ‏ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- هود/ 97 و إِلى‏ جَهَنَّمَ‏ وِرْداً- مريم/ 86 و أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏- انبياء/ 98 و ما وَرَدُوها- الانبياء/ 99 وَارِد- كسى است كه پيش از مردم وارد آبشخور مى‏شود و شترانش را سيراب و براى آنها مى‏نوشاند.
فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏- يوسف/ 19 يعنى آب دهنده را بسوى آب روانه كردند و بهر كس كه به آب وارد ميشود وارد- گويند و در آيه:
وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 گفته‏اند- وَرَدْتُ‏ ماءَ كذا- براى حاضر شدن در آنجاست، هر چند از آبشخور و چشمه آب يا نهر آبى نخورده باشى. ولى گفته وارد شدن در جهنم در خبر فوق اقتضاى نوشيدن آب در جهنم دارد، اما كسانى كه از اولياى خدا و صالحين هستند وارد شدن تأثيرى از نظر ورود در دوزخ براى آنها نيست بلكه مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام هستند كه فرمود:
يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏- الانبياء/ 69 بنابراين در آيه فوق: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 ورود در دوزخ براى اينها با عذاب همراه نيست. (سخن مفصل در اين باره بموقع ديگر موكول مى‏شود).
محموم بمعنى‏ مَوْرُود حمى- و از آوردن آن‏ وِرْد- تعبيرى است از همين معنى كه گفته شد.
شعرٌ وَارِدٌ- موى سرى كه به پشت سر يا شانه‏ها مى‏رسد.
وَرِيد- رگى كه به كبد و قلب متصل است كه مجراى خون و روح است فرمود: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ‏ الْوَرِيدِ- ق/ 16 يعنى از روح او به او نزديك تريم.
وَرْد- يعنى گل كه گفته‏اند وجه تسميه و نامگذارى گل به ورد براى اين است كه قبل از هر چيزى به آب مى‏رسد و سيراب مى‏شود و اولين ميوه سال را تشكيل مى‏دهد. به شكوفه هر درختى هم‏ وَرْد مى‏گويند.
وَرَّدَ الشجرُ- درخت شكوفه داد، رنگ اسب هم به آن تشبيه شده مى‏گويند فرسٌ‏ وَرْدٌ- اسبى سرخ رنگ.
به باره سرخ شدن افق و آسمان هم همين واژه بكار مى‏رود يعنى آسمان مثل قيامت سرخ است در آيه گفت: فَكانَتْ‏ وَرْدَةً كَالدِّهانِ‏- الرحمن/ 37.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 444-442</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش