پرش به محتوا

فرزند (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی فرزند== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ». ==مترادفات «فرزند» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- | |ریشه ؟ |مشتقات ؟ | |- | |[[هون (ریشه)|ریشه ؟]...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
==مترادفات قرآنی فرزند==
==مترادفات قرآنی فرزند==
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ».
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اولاد»، «ذریة»، «اسباط»، «عَقِب»، «نسل»، «حَفدَة»، «اهل»، «آل».


==مترادفات «فرزند» در قرآن==
==مترادفات «فرزند» در قرآن==
خط ۱۰: خط ۱۰:
!نمونه آیات
!نمونه آیات
|-
|-
|اولاد
|[[ولد (ریشه)|ریشه ولد]]
|[[ولد (واژگان)|مشتقات ولد]]
|
|
|[[یسر (ریشه)|ریشه ؟]]
|-
|[[یسر (واژگان)|مشتقات ؟]]
|ذریة
|[[ذرو (ریشه)|ریشه ذرو]]
|[[ذرو (واژگان)|مشتقات ذرو]]
|
|
|-
|-
|اسباط
|[[سبط (ریشه)|ریشه سبط]]
|[[سبط (واژگان)|مشتقات سبط]]
|
|
|[[هون (ریشه)|ریشه ؟]]
|-
|[[هون (واژگان)|مشتقات ؟]]
|عَقِب
|[[عقب (ریشه)|ریشه عقب]]  
|[[عقب (واژگان)|مشتقات عقب]]  
|
|
|-
|-
|نسل
|[[نسل (ریشه)|ریشه نسل]]
|[[نسل (واژگان)|مشتقات نسل]]
|
|
|-
|حَفدَة
|[[ولد (ریشه)|ریشه حفد]]
|[[حفد (واژگان)|مشتقات حفد]]
|
|
|-
|اهل
|[[ولد (ریشه)|ریشه اهل]]
|[[هون (واژگان)|مشتقات اهل]]
|
|
|-
|آل
|[[الل (ریشه)|ریشه الل]]
|[[الل (واژگان)|مشتقات الل]]
|
|
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی فرزند==
==معانی مترادفات قرآنی فرزند==
=== «اولاد» ===
وَلَد فرزند و مولود كه براى مفرد و جمع و كوچك و بزرگ هر دو گفته ميشود، خداى تعالى فرمود: إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ- النساء/ 176 و أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ- انعام/ 101 به پسر خوانده و نيز كسى كه خود را به پدر و مادرى نسبت دهد- وَلَد- گويند، آيه: أَوْ نَتَّخِذَهُ‏ وَلَداً- القصص/ 9 يا اينكه او را به فرزندى مى‏گيريم.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ- البلد/ 3 ابو الحسن مى‏گويد- وَلَد- يعنى ابن و ابنه- پسر و دختر هر دو- وُلْد- هم فرزندان و هم اهل و عيال- وُلِدَ فلانٌ- او بدنيا آمده، خداى تعالى فرمود: وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ‏ وُلِدْتُ‏- مريم/ 33 و وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ‏ وُلِدَ- مريم/ 15 والد همان اب يا پدر است و- أمّ: وَالِدَة نوعا هر دو را- وَالِدَانِ‏ ميگويند گفت:
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَ‏- النوح/ 28 وَلِيد- نوزادى كه ولادتش نزديك است- صحيح اينست كه بعد از ولادت هم- وليد- گفته شود. مثل ميوه‏اى نزديك چيدن و رسيدن آن است- جني- گويند بعد از چيدن هم به همان اسم و اگر فرزند بزرگ شد اين اسم از او ساقط ميشود جمع وَلَد- وِلْدَانٌ‏ است در آيه: يَوْماً يَجْعَلُ‏ الْوِلْدانَ‏ شِيباً- المزمل/ 17 يعنى قيامت هنگامه‏ايست كه جوان پير ميشود. در زبان عمومى- وَلِيدَة- به كنيزك زادگان ميگويند- لِدَة- هم بازى كودك، مثل عبارت- فلان لِدَةُ فلانٍ- همبازى اوست- كه در- لدة- حرف (و) حذف شده است.
تَوَلُّد- بدست آمدن چيزى از چيز ديگر وسيله سببى از اسباب جمع وَلَد أَوْلَاد است در آيه گفت: إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ‏ فِتْنَةٌ- التغابن/ 15 و إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ‏- التغابن/ 14 كه همه را فتنه يعنى ابتلا براى امتحان و بعضى را دشمن ناميده است.
گفته‏اند- وُلْد- جمع وَلَد است مثل- أُسْد و أَسَد- يعنى شيران- و جائز است كه‏ وُلْد- مفرد باشد كه او را افزون سازد، كسى كه هم خون اوست از اوست»<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 486-485</ref>
=== «ذریة» ===
ذِرْوَة السَّنام و ذُرَآه‏: سر كوهان شتر و بالاى او.
و از اين واژه است عبارت- انا فى‏ ذَرَاكَ‏: يعنى من در حضور و كنف حمايت تو مقامم رفيع است.
المِذْرَوان‏: دو طرف برجسته پشت.
ذَرَتْهُ‏ الرّيح‏ تَذْرُوهُ‏ و تَذْرِيهِ‏: باد او را بالا برد و پراكند.
خداى تعالى گويد: وَ الذَّارِياتِ‏ ذَرْواً- 1/ ذاريات‏ تَذْرُوهُ‏ الرِّياحُ‏- 45/ كهف يعنى: سوگند به بادهايى كه بذرافشانى و لقاح درختان را در همه جا انجام مى‏دهند الذرّيّة: اصلش فرزندان صغير و كوچك است هر چند كه در عرف سخن به فرزندان بزرگ و كوچك هر دو با هم گفته مى‏شود- ذرّيّة- در مفرد و جمع بكار مى‏رود و اصلش در معنى جمع است.
خداى تعالى گويد: ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ‏- 34/ آل عمران‏ ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ‏،- 3/ اسراء وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ‏- 41/ يس‏ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 214/ بقره در واژه- ذرّيّة- سه قول هست:
اوّل- گفته‏اند اين واژه از- ذَرَأَ اللّهُ الخلقَ است پس حرف همزه حذف شده مثل- رويَّة و بريَّة.
دوّم- اينكه اصلش- ذُرْويّة- است.
سوّم- اينكه بر وزن فُعْليَّة- از- الذَّرّ- مثل- قمرية- است.
ابو القاسم بلخى گويد: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ‏- 179/ اعراف از اين سخن كه مى‏گويند- ذَرَيْتُ الحنطةَ- گرفته شده يعنى گندم را خرد كردم كه اين سخن درست نيست و اعتبارى ندارد زيرا اصلش مهموز است.
يعنى: ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ‏- از- ذرو- نيست چنانكه بلخى گفته است بلكه از ذرأ است چنانكه راغب آن را در واژه- ذرأ- بيان كرده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 10-9</ref>
=== «اسباط» ===
اصل‏ سَبْط، انبساط يا گستردگى و گشادگى است.
مى‏گويند: شَعْر سَبْط و سَبِط: موى فروهشته و آزاد و بلند.
افعالش- سَبِطَ، سُبُوطاً و سَبَاطة و سَبَاطاً است.
امرأة سَبْطَة الخِلْقةِ و رجل سَبْط الكَفَّيْن: زن نيكو قامت و نرمخو و مرد دست باز كه به جود و بخشش نيز تعبير شده است.
السِّبْط: فرزند فرزند (نوه) گويى كه امتداد شاخه‏هاى وجودى آدمى است.
در آيه: (وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ- 136/ بقره) يعنى قبيله‏ها كه هر قبيله‏اى از نسل و تبار مردى است، در آيه: (أَسْباطاً أُمَما 160/ اعراف) (اسباطى و گروه‏هاى).
سَابَاط: راه عبور و راه گذر ميان دو خانه كه مسقف است (دالان).
أَخَذَتْ فلاناً سَبَاطِ: تبى طولانى گرفت.
السُّبَاطَة خيرٌ من قُمَامة: (خاكدانى از خاكروبه بهتر است).
سَبَطَتِ‏ النّاقةُ وَلَدَها: شتر مادينه نوزادش را انداخت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 178-177</ref>
=== «عَقِب» ===
العَقِب‏: پشت پا كه- عَقْب‏- هم گفته شده، جمعش‏ أَعْقَاب‏ است، روايت شده است كه:
«ويل‏ للأَعْقَاب‏ من النّار»چه دردمند است پيامدهاى آتش عذاب).
عَقِب‏: در باره فرزند و فرزند فرزند، استعاره شده است خداى تعالى مى‏گويد: (وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي‏ عَقِبِهِ‏- 28/ زخرف)
عَقِبُ‏ الشّهرِ: پايان ماه. جاء في عَقِبِ الشّهرِ: آخر ماه آمد.
جاء فى‏ عَقِبِهِ‏: وقتى است كه چيزى از او باقى مانده باشد.
رجع على‏ عَقِبِهِ‏: وقتى است كه به عقب برگردد.
انقلب على‏ عَقِبَيْهِ‏: مثل عبارت- رجع على حافرته- است يعنى عقب گرد كرده و مثل آيه: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف).
(حضرت موسى و همراهش بر نشانه‏هاشان با پى جويى بازگشتند) رجع عوده على بدئه: به آغاز راه و اوّلش بازگشت، آيات:
(وَ نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام)(انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 144/ آل عمران) (وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏- 144/ آل عمران) (نَكَصَ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏- 48/ انفال)(فَكُنْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ‏- 66/ مؤمنون)
عَقَبَهُ‏: مثل واژه‏هاى- دَبَرَهُ و قَفَاهُ- است يعنى پشت سرشان آمد. عُقْب‏ و عُقْبَى‏:
هر دو واژه اختصاص به ثواب پاداش خير و نيكو دارد، مثل آيات:
(خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً- 44/ كهف) (أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ- 22/ رعد) ولى واژه- عَاقِبَة- اگر بدون اضافه باشد مخصوص ثواب است مثل آيه: (الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ‏- 128/ اعراف).
امّا واژه- عاقبة- در حال اضافه شدن، در عقوبت و مجازات بكار مى‏رود، مثل آيه: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا- 10 روم).
و سخن خداى تعالى كه: (فَكانَ‏ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِي النَّارِ- 17/ حشر) و اين معنى در واژه- عاقبة- اگر بصورت استعاره و نقطه مقابلش و ضدّش نباشد نيز صحيح است مثل آيه:
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏- 21/ آل عمران) يعنى- عاقبة استعاره از- عذاب اليم باشد (پاداش ستمگران يعنى ابليس و كسى كه از روشهاى شيطانى پيروى مى‏كند اين است كه سر انجامش جاودانگى در دوزخ است). عُقُوبَة، مُعَاقَبَة و عِقَاب‏: هر سه ويژه عذاب است، در آيات (فَحَقَّ عِقابِ‏- 14/ ص) (شَدِيدُ الْعِقابِ‏- 196/ بقره) (وَ إِنْ‏ عاقَبْتُمْ‏ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ‏ بِهِ‏- 126/ نحل)(وَ مَنْ‏ عاقَبَ‏ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ‏ بِهِ‏- 60/ حجّ) (هر كس بايستى باندازه‏اى كه عقوبت شده است عقوبت كند ولى اگر بر او ستم كنند خداوند او را بر ظالم پيروزيش دهد).
تَعْقِيب‏: آوردن چيزى از پى ديگرى.
عَقَّبَ‏ الفرسُ في عدوه: آن است از دويدنش عقب ماند.
در آيه: (لَهُ‏ مُعَقِّباتٌ‏ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ‏- 11/ رعد) فرشتگانى او را در حالى كه نگهدارش هستند دنبال مى‏كنند.
و در آيه: (لا مُعَقِّبَ‏ لِحُكْمِهِ‏- 41/ رعد)يعنى هيچكس او را تعقيب نمى‏كند و از فعلش پى جوئى نمى‏كند، اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند:
عَقَّبَ‏ الحاكمُ على حكم من قبله: در وقتى كه حاكم از حكم قبلى پيروى كند، شاعر گويد:و ما بعد حكم اللّه تعقيب‏ (بعد از حكم و فرمان خداى پيروى كردن از حكم غير جايز نيست) جايز است كه معنى فوق نهى مردم از خوض و فرو رفتن در گفتگو از حكم و حكمت خداى در وقتى كه بر آنها پوشيده است باشد حكم اين موضوع مثل نهى از خوض كردن در اسرار (قدر) است.
آيه: (وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ‏ يُعَقِّبْ‏- 10/ نمل) به پشت سرش توجّه نكرده است. اعْتِقَاب‏: در آمدن چيزى از پى چيز ديگر مثل از پى هم در آمدن شب و روز.
عُقْبَة: دو تركه بر پشت ستور سوار شدن.
عُقْبَةُ الطّائرِ: بالا و پائين رفتن پرنده.
اعقَبَهُ‏ كذا: آن را جانشين و وصىّ خود گردانيد، در آيه گفت: (فَأَعْقَبَهُمْ‏ نِفاقاً- 77/ توبه) شاعر گفت:له طائف من جنّة غير مُعْقِبٍ‏
جنّه: حالتى است از بيهوشى كه هشيارى در پى ندارد.
فلان لم‏ يُعْقِبْ‏: بدون فرزند است و فرزنددار نشده است.
أَعْقَابُ‏ الرّجلِ: فرزندان مرد. لغت شناسان گفته‏اند در معنى أعقاب- فرزند دختر (نوه دخترى) داخل نمى‏شود زيرا دختر نسب و تبارى را در پى ندارد ولى هر گاه مرد ذرّيه‏اى داشته باشد اولاد دختر (نوه دخترى) در معنى آن داخل مى‏شود
امرأةٌ مِعْقَابٌ‏: زنى كه يكبار پسر مى‏زايد. و يك بار دختر.
عَقَبْتُ‏ الرّمحَ: سر نيزه را با نى محكم كردم، مثل- عصبته: با زه بستمش. عَقَبَة: راه دشتوار در كوهستان، جمع آن- عُقُب‏ و عِقَاب‏ است. عُقَاب‏: چون سوى شكار بسرعت‏ مى‏رود چنين ناميده شده، پرچم هم در صورت و شكل، به- عُقَاب- تعبير شده است مثل نام پرچم جنگى پيامبر (ص) و نيز سنگ دو طرف چاه و بند گوشواره.
يَعْقُوب‏: كبك نر، چون با جست و خيز مى‏دود (مثل دويدن زاغ و كلاغ).
=== «نسل» ===
نَسْل‏ يعنى بريدن از چيزى. مثل- نَسَلَ‏ الوبرُ عن البعير- كرك و پشم را از شتر چيد و بريد يا جدا كردن پيراهن از تن و محبت از دل، شاعر ميگويد-فَسُلِّى ثيابى عن ثيابك تنسلى‏ جامه‏ام را از جامه‏ات يا تنت دور كن- نُسَالَة- موى و پر و بالى كه از پرنده ميافتد و جدا ميشود. أَنْسَلَتِ‏ الابلُ- موقع چيدن موى شتر است.
نَسَلَ‏- دويد و مضارعش- يَنْسِلُ‏ و مصدرش- نَسَلَان‏ است يعنى دويده و سرعت گرفت. در آيه گفت:
وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ‏- الانبياء/ 96 يعنى در آستانه قيامت آن قوم از هر پستى و بلندى شتابان سرازير شوند.
نَسْل‏- همان فرزند است زيرا از وجود پدرش ساخته و جدا شده. در آيه:
وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ‏- البقره/ 205 تَنَاسَلُوا- يعنى فرزند داشته باشيد و نسلتان را افزون كنيد و هم چنين گفته‏اند «هر گاه خواستى فضيلت انسانى را بشناسى از او در باره عداوت يا كينه‏اى كه برايت از او بوجود آمده است بخشش بخواه.»<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 327-326</ref>
=== «حَفدَة» ===
خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً- 72/ نحل).
جمع- حَفَدَة- حَافِد است يعنى ياران و خدمتكارانى كه بى‏دريغ، و بدون چشم داشت در خدمتند خواه از خويشان يا غير خويشاوندان.
مفسّرين گفته‏اند: حفدة- در آيه فوق يعنى- أسباط
و مانند آنها (فرزندزادگان و دامادها و عروسان) از آنجهت كه خدمتشان صادقانه‏تر است.
شاعر گويد:حفد الولائد بينهن‏ فلان‏ مَحْفُود يعنى او خدمت شده و كسى است كه يارانش در خدمت او هستند.
حَفْد- هم دامادها و عروسها هستند.
در دعا مى‏گويند:
إليك نسعى و نَحْفِدُ.
- (اى كه بسوى طاعت، و بندگيت مى‏شتابيم).
سيف‏ مُحْتَفِد- شمشيرى كه بسرعت قطع مى‏كند.
أصمعى‏ گفته است، اصل حفد- پا در جاى پاى ديگر نهادن و دنبال او رفتن و باو پيوستن است.
=== «اهل» ===
أَهْل‏ الرّجل- يعنى كسانى كه نسبى يا دينى يا چيزى همانند آنها مثل خانه‏اى و شهر و بنايى آنها را با يكديگر جمع و مربوط مى‏كند و آنها را اهل و خانواده آن شخص گويند، پس- أهل الرّجل- در اصل كسانى هستند كه مسكن و خانه‏اى واحد، آنها را در يك جا جمع و فراهم مى‏آورد.
سپس اين معنى توسعه يافته و گفته‏اند- أهل بيت- يعنى كسانى كه نسب خانوادگى وسيله جمع آنهاست و بعدا اصطلاح- أهل بيت- بطور مطلق به خاندان پيامبر (ص) اطلاق شده است و آنها با اين اصطلاح شناخته شده‏اند چنانكه در اين آيه قرآن آمده است (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ‏ أَهْلَ‏ الْبَيْتِ‏- 23/ احزاب).
أهل الرّجل- به همسر مرد نيز تعبير شده است و أهل الاءسلام- كسانى هستند كه دين اسلام آنها را تحت اين اصطلاح جمع مى‏كند در حالى كه شريعت و دين به برداشتن حكم نسبى در خانواده و در بيشتر احكام ميان مسلمان و كافر حكم كرده است، مانند آيه (إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ‏ أَهْلِكَ‏ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ‏- 46/ هود) (كه در باره پسر نوح است به علّت نافرمانى از پدرش در تبعيّت نكردن از دين، گويى از نسبيّت خارج شده و خداوند او را بعنوان عمل غير شايسته معرّفى مى‏نمايد) و همينطور آيه (وَ أَهْلَكَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ‏- 40/ هود).
صيغه‏هاى ماضى و مضارع و مصدر اين كلمه چنين است- أَهَلَ‏ الرّجل‏ يَأْهُلُ‏ أُهُولًا- و مكان- مَأْهُول‏- همان محلّ و منزل خانواده است كه در آنجا ساكن‏اند.
أَهِلَ‏ به- در موقعى بكار مى‏رود كه كسى داراى اهل و خانواده شود.
به هر جنبنده‏اى هم كه بجايى و مكانى انس مى‏گيرد- أَهِلٌ‏ و أَهْلِىٌ‏ مى‏گويند.
تَأَهَّلَ‏: ازدواج كرد، و- أَهَّلَكَ‏ اللّه فى الجنّة- يعنى خداوند ترا در بهشت با همسرت قرين و شايسته كند و جمعتان نمايد.
فلان‏ أَهْلٌ‏ لكذا- يعنى او شايستگى آن را دارد. أَهْلًا و مرحبا- درود تحيّت و خوشآمد گفتن به كسى است كه به منزلت وارد مى‏شود، و به اين معنى است كه تو و خانواده‏ات در نزد ما آسايش و مكان داريد و محبّت خواهيد ديد.
جمع أهل- أهلون‏ و أَهَالٍ‏ و أَهْلَات‏- است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 220-219</ref>
=== «آل» ===
الإِلّ‏ يعنى صورت آشكار و روشنى از پيمان نامه‏ها و دوستى، و سوگند،- تَئِلُ‏- يعنى بطورى درخشيد كه انكارش ممكن نيست، در آيه (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ‏ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً- 8/ توبه) يعنى يهود و مشركين پيمان‏هاى عدم تجاوز و صلح را در باره مؤمن رعايت نمى‏كنند و آنان تجاوزگرند). أَلَ‏ الفَرَسُ- آن اسب بسرعت دويد، و حقيقت معنيش اينست كه آن اسب ظاهر شد و درخشيد، در حالت استعاره بمعنى سرعت بكار مى‏رود مانند برق و طار- و- الأَلَّة- شمشير و حربه برّاق است، و- أَلَ‏ بها- يعنى زد، و گفته‏اند، إلّ و إيل‏ نام خداى تعالى است و اين معنى درست، نيست، اذن‏ مُؤَلَّلة- گوش دقيق و حسّاس، و- الإلال‏- دو طرف لبه چاقوست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 183-182</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۴۱

ویرایش