نردبان (مترادف)

مترادفات قرآنی نردبان

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سُلّم»، «معارج».

مترادفات «نردبان» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
سُلّم ریشه سلم مشتقات سلم
وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ ٱسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ نَفَقًا فِى ٱلْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِى ٱلسَّمَآءِ فَتَأْتِيَهُم بِـَٔايَةٍ وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى ٱلْهُدَىٰ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلْجَٰهِلِينَ
معارج ریشه عرج مشتقات عرج
وَلَوْلَآ أَن يَكُونَ ٱلنَّاسُ أُمَّةً وَٰحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِٱلرَّحْمَٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ

معانی مترادفات قرآنی نردبان

«سُلّم»

السلم‏ و السلامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد:

(بقلب‏ سليم‏- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشه‏اى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است.

و گفت: (مسلمة لا شية فيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانه‏اى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش‏ سلم‏، يسلم‏، سلامة و سلاما است.

سلمه‏ الله: (جمله دعائيه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد).

خداى تعالى گويد: (و لكن الله‏ سلم‏- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت).

و آيه: (ادخلوها بسلام‏ آمنين‏- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه:

(اهبط بسلام منا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مى‏گويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امت‏هايى كه با تواند به خشكى در آى).

ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزت هست بدون ذلت و خوارى- و صحت هست بدون بيمارى.

چنانكه خداى تعالى گويد: (لهم دار السلام‏ عند ربهم‏- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق.

و (و الله يدعوا إلى دار السلام‏- 25/ يونس) و (يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام‏- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد.

گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات:

(لهم دار السلام‏- 127/ انعام) و (السلام المؤمن المهيمن‏- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريده‏ها مى‏رسد به خداى تعالى نمى‏رسد با واژه- سلام- توصيف شده است.

و آيات: (سلام‏ قولا من رب رحيم‏- 58/ يس) و (سلام عليكم بما صبرتم‏- 24/ رعد) و (سلام على إل‏ياسين‏- 130/ صافات) همه اين سلام‏ها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست.

و آيه: (و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مى‏خواهيم و اينكه واژه- سلاما- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.

و نيز گفته‏اند معناى- قالوا سلاما- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سلاما- صفتى است براى مصدر محذوف.

(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إذ دخلوا عليه فقالوا سلاما، قال سلام‏- 25/ ذاريات).

سلام- دوم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا بليغ‏تر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (و إذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مى‏شود.

و آيه: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تأثيما إلا قيلا سلاما سلاما- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمى‏شنوند و گناهى نمى‏بينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مى‏شود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فسلام لك من أصحاب اليمين‏- 91/ واقعه) و (و قل سلام‏ 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات:

(سلام على نوح في العالمين‏- 79/ صافات) و (سلام على موسى و هارون‏- 120/ صافات) و (سلام على إبراهيم‏- 109/ صافات) همه اين سلام‏ها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است.

و در آيه: (فإذا دخلتم بيوتا فسلموا على أنفسكم‏- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند.

سلام‏ و سلم‏ و سلم‏: در معنى صلح و آشتى است.

در آيه: (و لا تقولوا لمن ألقى إليكم السلام لست مؤمنا- 94/ نساء) گفته‏اند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزه‏خوى و كينه‏توز).

و آيات: (يا أيها الذين آمنوا ادخلوا في‏ السلم‏ كافة- 208/ بقره) و (و إن جنحوا للسلم‏- 61/ انفال) كه للسلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده.

و آيات: (و ألقوا إلى الله يومئذ السلم‏- 87/ نحل) و (يدعون إلى السجود و هم‏ سالمون‏- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (و رجلا سالما لرجل- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه‏ سلما و سلما نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حسن و نكد- صفت نيستند. چنانكه مى‏گويند- سلم سلما و سلما و ربح، ربحا و ربحا كه هر كدام دو مصدر دارند.

گفته‏اند السلم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب.

و- الإسلام‏- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستى‏اند كه هر كدام مى‏خواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشى‏ء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مى‏رود.

اسلام- در شرع دو گونه است:

اول- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمى‏شود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه).

و در آيه: (قالت الأعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا- 14/ حجرات) همان‏ معنى مقصود است.

دوم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه: (إذ قال له ربه‏ أسلم‏ قال أسلمت لرب العالمين‏- 131/ بقره) و (إن الدين عند الله الإسلام‏- 19/ آل عمران) و (توفني‏ مسلما- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد:

(لأغوينهم أجمعين إلا عبادك منهم المخلصين‏- 40/ حجر) و (إن تسمع إلا من يؤمن بآياتنا فهم مسلمون‏- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقند و به آن اقرار دارند.

و (يحكم بها النبيون الذين أسلموا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شده‏اند و شريعت‏هايى آورده‏اند شده‏اند.

السلم‏: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مى‏رسند و اميد سلامتى در آن مى‏رود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيله‏اى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب.

خداى تعالى گويد: (أم لهم سلم يستمعون فيه‏- 38/ طور) و (أو سلما في السماء- 35/ انعام) شاعر گويد:و لو نال اسباب السماء بسلم. (هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد) السلم‏ و السلام‏: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است.

و السلام‏: جنگ سخت.[۱]

«معارج»

العروج‏: رفتن در حال صعود است، در آيات:

(تعرج‏ الملائكة و الروح‏- 4/ معارج) (فظلوا فيه‏ يعرجون‏- 14/ حجر) معارج‏- مثل- مصاعد: (جاهاى صعود و بالا رفتن است).

در آيه گفت: (ذي‏ المعارج‏- 3/ معارج) (از طرف خدايى كه صاحب جايگاه‏هاى شكوهمند و متعالى است.) ليلة المعراج‏: بخاطر اوج گرفتن دعا در آن شب چنين ناميده شده كه اشاره به آيه: (إليه يصعد الكلم الطيب‏- 10/ فاطر) (يعنى سخنان پاك و متعالى بسوى حق مى‏روند).

عرج‏، عروجا و عرجانا: مثل كسى كه صعود مى‏كند و يك پا يك پا و آرام بالا مى‏رود، يعنى او هم آنچنان رفت مثل صعود كننده از نردبان- چنانكه مى‏گويند:

درج: از نردبان پا به پا و بآرامى بالا مى‏رفت.

عرج‏: طبيعتش لنگيدن است.

عرجاء: كفتار، چون در طبيعتش لنگيدن است و مى‏لنگد.

تعارج‏: مثل- تضالع- است يعنى لنگان مى‏رفت و از اين معنى به طور استعاره گفته شده:عرج‏ قليلا عن مدى غلوائكا.(زمان جوانيت را كه به سرعت و با غرور مى‏گذرد حفظ كن و غنيمت شمار) يعنى: از گذشتن سريع و دشوارش، حفظش كن.

عرج‏: گله بزرگ شتران، گويى كه از كثرت و فزونى صعود كرده.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 253-247
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 577-576