شریک (مترادف)
مترادفات قرآنی شریک
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «صاحب»، «عشیرة»، «قرین»، «ازواج».
مترادفات «شریک» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
صاحب | ریشه صحب | مشتقات صحب | إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ثَانِىَ ٱثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِى ٱلْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحْزَنْ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ ٱلسُّفْلَىٰ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِىَ ٱلْعُلْيَا وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
|
عشیرة | ریشه عشر | مشتقات عشر | يَدْعُوا۟ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِۦ لَبِئْسَ ٱلْمَوْلَىٰ وَلَبِئْسَ ٱلْعَشِيرُ
|
قرین | ریشه قرن | مشتقات قرن | |
ازواج | ریشه زوج | مشتقات زوج | ٱحْشُرُوا۟ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوا۟ وَأَزْوَٰجَهُمْ وَمَا كَانُوا۟ يَعْبُدُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی شریک
«صاحب»
الصاحب: ملازم و همراه، چه انسانى باشد يا حيوانى يا مكانى يا زمانى. و فرقى نيست كه مصاحبت، و همراهى جسمانى و با بدن باشد كه اصل همين است ولى بيشتر مصاحبت با توجه و عنايت و همت است، و بر اين اساس شاعر گويد:لئن غبت عن عينى/لما غبت عن قلبى (اگر از چشمم غايب شدى از دلم غايب نشدهاى).
واژه مصاحبت و همراهى در عرف بكار نمىرود مگر در باره كسى كه همراهى و ملازمت او زياد باشد.
به مالك و دارنده چيزى و همچنين در مورد كسى كه تصرف در چيزى را مالك مىشود (يعنى حق تصرف و ملكيت دارد) صاحب گويند.
آيه: (إذ يقول لصاحبه لا تحزن- 40/ توبه).
وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله در غار به همراهش (ابو بكر) گفت: مترس، و اندوهگين مباش، خدا با ماست).
و آيه: (قال له صاحبه و هو يحاوره- 37/ كهف) (در حالى كه با همراهش گفتگو مىكرد) (أم حسبت أن أصحاب الكهف و الرقيم- 9/ كهف) (آيا مىپندارى كه فقط وجود اصحاب كهف و رقيم از شگفتيهاى آيات ماست).
و آيات: (أصحاب الجنة هم فيها خالدون- 41/ اعراف) بهشتيان و ملازمان بهشت در آنجا جاودانند).
(أصحاب النار هم فيها خالدون- 37/ يونس).
(من أصحاب السعير- 6/ فاطر) و اما آيه: (و ما جعلنا أصحاب النار إلا ملائكة- 31/ مدثر) يعنى كارگزاران امر دوزخ نه عذاب شوندگان، چنانكه گفته شده گاهى واژه صاحب- به آنچه را كه سرپرستيش مىكنند، اضافه مىشود، مثل: صاحب الجيش، و گاهى به خود سرپرست و رئيس، مثل: صاحب الأمير.
المصاحبة و الاصطحاب: از معنى واژه- اجتماع- بليغتر و رساتر است، زيرا- مصاحبة- اقتضاء طولانى بودن زمان يارى و همراهى را دارد، پس هر مصاحبتى اجتماع و جمع بودن است و هر اجتماعى مصاحبت نيست، در آيات: (و لا تكن كصاحب الحوت- 48/ قلم).
(ما بصاحبكم من جنة- 46/ سباء).
(از حالات بيمارى روانى در صاحبتان كه پيامبر صلى الله عليه و آله است اثرى نيست). در آيه اخير پيامبر صلى الله عليه و آله از آن جهت همراه و مصاحب آنها ناميده شده كه تنبه و آگاهيشان دهد به اينكه شما با پيامبر صلى الله عليه و آله مصاحبت كردهايد، او را آزمودهايد و او را شناختهايد چه از نظر ظاهر و چه از نظر باطن و در او هيچگونه تباهى اعضاء و ديوانگى نيافتهايد.
و همچنين آيه: (و ما صاحبكم بمجنون- 22/ تكوير).
الإصحاب للشيء: مطيع و منقاد بودن به چيزى است و اصلش اين است كه يار و همراه او شده است.
أصحب فلان: وقتى است كه كسى پسرش بزرگ شده و مصاحبت و ياور اوست.
أصحب فلان فلانا: همنشين و همراه او شد.
و آيه: (و لا هم منا يصحبون- 43/ انبياء) يعنى از جانب ما با چيزى كه آرامش و مدارا و آسايش براى آنها باشد يارى نمىشوند و از اين قبيل است، همان چيزهائى كه خداوند اولياء خود را با آنها يارى مىكند.
اديم مصحب: زير اندازى كه تازه و پر موست و موهايش از آن كنده، نشده.[۱]
«عشیرة»
العشرة و العشر و العشرون و العشير و العشر: معروف است، يعنى: (ده- يك دهم- بيست- جزئى از ده- دهمين روز نوبت آب دادن).
خداى تعالى گفت: (تلك عشرة كاملة- 196/ بقره) (عشرون صابرون- 65/ انفال) (تسعة عشر- 30/ مدثر) عشرتهم أعشرهم يا (عشره القوم أعشرهم): دهمين نفرشان شدم.
عشرهم: يك دهم مالشان را گرفت.
عشرتهم: مالشان را ده قسمت كردم در وقتى است كه نه (9) قسمت را ده (10) قسمت كنى. معشار الشيء: يك دهم آن چيز، خداى تعالى گويد: (و ما بلغوا معشار ما آتيناهم- 45/ سباء) (به يك دهم آنچه را كه آنها داشتند اينان نرسيدند).
ناقة عشراء: شترى كه ده ماه از بارداريش گذشته، جمع آن- عشار است، در آيه:
(و إذا العشار عطلت- 4/ تكوير). جاءوا عشارى: ده نفر ده نفر آمدند. عشاري: چيزى كه طولش ده زراع باشد. عشر: دهمين روز آب دادن. إبل عواشر:
دهمين روز به آبشخور رفت.
قدح أعشار: كاسه شكسته، اصلش اين است كه ده تكه شده و بطور استعاره شاعر در اين معنى گفته است:بسهميك في أعشار قلب مقتل/العشور في المصاحف
نشانه و علامت ده آيه در قرآن.
تعشير: بانگ الاغ، بخاطر اينكه ده بار تكرار مىشود.
عشيرة: خاندان مرد كه بوسيله او آن خانواده تكثير پيدا مىكند يعنى بمنزله عدد كامل كه همان عدد ده (10) است آنها نيز بطور كامل اهل و خانواده او مىشوند، خداى تعالى گويد: (و أزواجكم و عشيرتكم- 24/ توبه) سپس واژه- عشيرة- بصورت اسمى براى گروهى از نزديكان مردى كه به وسيله او زياد مىشوند در آمده است.
عاشرته: در داماد شدن براى او مثل عدد ده كامل شدم.
و آيه: (عاشروهن بالمعروف- 19/ نساء) (با همسرانتان به نيكى معاشرت و آميزش كنيد). عشير: معاشر و همنشين چه نزديك باشد چه دور.
«قرین»
اقتران- مثل- ازدواج- است چون در معنى- اقتران- هميشه دو چيز با هم هستند يا چيزهايى در يك معنى، جمع و مشتركند، در آيه:أو جاء معه الملائكة مقترنين (53/ زخرف)
قرنت البعير بالبعير: ميان آن دو شتر جمع كردم (آنها را با طنابى بهم بستم).
قرن: ريسمان و طنابى است كه با آن چيزى بسته ميشود.
قرنته: براى زياد بستن و افزون شدن آن عمل بكار ميرود، در آيه:
و آخرين مقرنين في الأصفاد (38/ ص) (به استوارى در زنجيرها بسته شدهاند).
فلان قرن فلان فى الولادة: او همزاد اوست.
قرينه و قرنه فى الجلادة فى القوة و فى غيرها من الاحوال:
او در چالاكى و نيرومندى و حالات ديگر با او همسنگ و همطراز است، در آيات:
إني كان لي قرين (51/ صافات) و قال قرينه هذا ما لدي (23/ ق).
اشاره به گواه و شهادت دهنده اوست، و آيات:
قال قرينه ربنا ما أطغيته (27/ ق).
فهو له قرين (36/ زخرف).
جمع قرين- قرناء- است يعنى ياران و دوستان نزديك، در آيه:
و قيضنا لهم قرناء (25/ فصلت)
قرن: مردمى كه در يك روز كار زندگى مىكنند و اهل يك زمان هستند،جمعش- قرون- است. در آياتى فرمود: و لقد أهلكنا القرون من قبلكم (13/ يونس).
و كم أهلكنا من القرون (17/ اسراء).
و كم أهلكنا قبلهم من قرن (74/ مريم).
و قرونا بين ذلك كثيرا (38/ فرقان).
ثم أنشأنا من بعدهم قرنا آخرين (31/ مؤمنون) قرونا آخرين (42/ مؤمنون).
[كه در اين آيات- قرن و قرون- همان امت و امتهاست].
قرون: نفس و جان آدمى است براى اينكه آميخته و قرين جسم است.
القرون من البعير: شتر و ستورى كه در راه رفتن پاهايش را در جاى دستهايش بگذارد گويى كه آنها را بهم ميرساند و نزديك مىكند.
قرن: جعبه چرمى و تركش يا تيردان كه آن را جز در موقعى كه تير در آن باشد- قرن- نمىگويند.
ناقة قرون: شترى كه موقع خوابيدن دو پا و دو زانويش را بهم مينهد.
قران: جمع نمودن ميان حج و عمره [كه براى جمع كردن ميان هر دو چيزى هم بكار ميرود].
قرن الشاة و البقرة: شاخ گوسپند و گاو.
قرن: استخوان شاخ.
كبش أقرن و شاة قرناء: قوچ و ميش شاخدار.
شانه، سر زنان و ميل سرمهدان يا گوشت زيادى در بدن را هم به شباهت با شاخ كه عضوى افزون بر سر حيوان است «قرن» ناميدهاند [مثل جلو آمدن فتق مردان] كه آن عضو پيش آمده هم او را مىآزارد.
قرن الجبل: ستيغ و قله كوه.
قرن المرأة: گيسوان بافته شده زن كه بر دو طرف سرش قرار دارد.
قرن المرآة: دو گوشه آينه
قرن الفلاة: دو كرانه دره.
قرن الشمس: شعاع آفتاب.
قرن الشيطان: همسان و پيرو شيطان، تمام اين عبارات به شباهت همان قرن- در معنى شاخ است.
ذو القرنين: معروف است.
سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام است كه فرمود: «ان لك بيتا فى الجنة و إنك لذو قرنيها» [براى تو خانهاى در بهشت هست و تو در ميان امت اسلام همچون ذو القرنين هستى كه داراى شكوه و عظمتى همانند ستيغ و قله كوه در ميان آنها بود].[۲]
«ازواج»
زوج به هر يك از دو همسر مرد و زن (نرينه و مادينه) و در حيوانات كه با هم جفت هستند و آميزش جنسى نمودهاند، گفته مىشود و همچنين به هر دو جفتى، چه در مزاوجت و يا در غير آن، مثل جفت كفش و نعلين و نيز به هر دو چيزى كه با يكديگر شبيه يا همانند باشند، خواه شباهتى يكسان و يا ناهمسان باشد باز هم آنها را- زوج- گويند.
خداى تعالى گويد: (فجعل منه الزوجين الذكر و الأنثى- 39/ قيامة) و (و زوجك الجنة- 35/ بقره) ولى واژه- زوجة- ناپسند است و بكار نمىرود (در قرآن نيامده است، مىگويند زوج المرئة: شوهر آن زن و زوجة الرجل: زن آن مرد) جمعش زوجات است.
شاعر گويد:فبكا بناتي شجوهن و زوجتي. يعنى: (همسرم و دخترانم از غم و اندوهشان گريستند).
جمع زوج- أزواج- است. در آيه: (هم و أزواجهم- 56/ يس) و (احشروا الذين ظلموا و أزواجهم- 22/ صافات).
أزواجهم- يعنى ياران و كسانى كه در كردار و رفتار از ستمگران پيروى مىكردند (كه در دوزخ هم با هم قرينند).
و آيه: (إلى ما متعنا به أزواجا منهم- 88/ حجر) يعنى: كسانى كه همسان و همگنان و اقران آنهايند.
و آيات: (سبحان الذي خلق الأزواج- 36/ يس) و (و من كل شيء خلقنا زوجين- 49/ ذاريات) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه اشياء تمامشان از جوهر و عرض، ماده و صورت تركيب شدهاند و اين كه هر چيز ساخته شده و مصنوع از قاعده تركيب عارى و مستثنى نيست.
هر مصنوعى به ناچار، اقتضاء صانعى و سازندهاى دارد و اين امر خود تنبيهى است براى اين كه خداى تعالى فرد است (چون از حكم مصنوع خارج است-
كان الله و لم يكن معه شىء.
- به حكم آيه قرآن كه هو الأول و همچنين- ليس كمثله شيء- يعنى ذات باريتعالى از حكم و قانون اشياء كه مركبند خارج است.
و آيه: (خلقنا زوجين- 49/ ذاريات) اين آيه روشن كرده است كه هر چه در عالم است، زوج است از جهت اين كه براى آن چيز، يا ضدى يا چيزى شبيه به آن، يا چيزى در تركيب آن هست و بلكه به هيچ وجه از تركيب و مركب بودن جدا نيست. در آيه اخير: زوجين را از اين جهت بيان كرد تا تنبيهى و هشدارى باشد بر اين كه: شى، هر چند ضد و مثل و شبيهى نداشته باشد اما از تركيب جوهر و عرض ناگزير و جدا نشدنى است و آن زوجين است.
در آيه: (أزواجا من نبات شتى- 53/ طه) يعنى: انواعى از گياهان همسان و شبيه و همجنس.
آيه: (من كل زوج كريم- 7/ شعراء) و (ثمانية أزواج- 43/ انعام) يعنى: اصناف و گونههايى.
و آيه: (و كنتم أزواجا ثلاثة- 7/ واقعه) (1- أصحاب الميمنة 20 أصحاب المشئمة 30 السابقون السابقون، يعنى ياران دست راستى و دوستان دست چپى و پيشى گيرندگان به ايمان- أولئك المقربون- و همين گروه سوم هستند كه مقرب پيشگاه الهىاند، دست راست و دست چپ كنايه از انحراف و تمايل از خط مستقيم به غير خط مستقيم است).
و اين ياران سه گانه كسانى هستند كه بعدا تفسيرشان كرده است كه: (و إذا النفوس زوجت- 7/ تكوير) گفتهاند معناى اين آيه اينست كه هر دنبالهرو و پيروى به جلوداران خويش در بهشت و دوزخ نزديك مىشوند مثل: (احشروا الذين ظلموا و أزواجهم- 22/ صافات) گفته شده يعنى ارواح با اجسادشان قرين مىشوند بر حسب آنچه كه در سخن خداى تعالى است و در يكى از دو تفسير آيه: (يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي إلى ربك راضية مرضية- 27/ فجر) آگاهى و خبر داده است يعنى به صاحبت برگرد.
و نيز گفتهاند: نفوس و ارواح- با اعمالشان قرين مىشوند، چنان كه در آيه: (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء- 30/ آل عمران).
و در آيه: (و زوجناهم بحور عين- 54/ دخان) يعنى با آنها قرينشان كرديم.
در قرآن آن طورى كه در عرف مىگويند زوجته امرأة و زوجناهم حورا نيامده است چنانكه در سخن معمولى زوجته امرأه گفته مىشود. تا آگاهى و تنبيهى بر اين امر باشد كه قرين شدن با حور عين بر حسب امور متعارفى كه از نكاح در ميان مردم هست، نيست.[۳]