شراب (مترادف)
مترادفات قرآنی شراب
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «خمر»، «معین»، «رحیق».
مترادفات «شراب» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
خمر | ریشه خمر | مشتقات خمر | يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِنَّمَا ٱلْخَمْرُ وَٱلْمَيْسِرُ وَٱلْأَنصَابُ وَٱلْأَزْلَٰمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ ٱلشَّيْطَٰنِ فَٱجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
|
معین | ریشه عین | مشتقات عین | قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينٍۭ
|
رحیق | ریشه رحق | مشتقات رحق | يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ
|
معانی مترادفات قرآنی شراب
«خمر»
اصل پوشاندن چيزى است، و به هر چيزى كه با آن و بوسيله آن پوشانده مىشود- خمار- گويند، ولى خمار در سخنان معمولى اسمى است براى روپوشى كه زنان سر خود را با آن مىپوشانند جمع آن خمر- است. خداى تعالى گويد: و ليضربن بخمرهن على جيوبهن- 31/ نور).
يعنى: (روپوش خويش بايستى بر طرفين شانهها و گريبان خويش قرار دهند).
اختمرت المرأة و تخمرت- آن زن سر خويش مستور داشت و پوشاند.
روايت شده است كه:
«خمروا آنيتكم».
يعنى: (سر ظروف خوراكتان را بپوشانيد كه دستورى است بهداشتى و سودمند).
أخمرت العجين- خمير در آن گذاشتم تا تخمير شود.
خميرة- چيزى است كه قبلا تخمير شده است.
دخل في خمار الناس- در ازدحام و جمع مردم داخل شد.
ناميدن- خمر- به نوشيدنى كه سكرآور است براى اينستكه در مركز و جايگاه خرد انسان پنهان مىشود و نظر بعضى از مردم اين است كه هر مست كنندهاى- خمر- است و بعضى هم نظرشان اين است كه- خمر اسمى است براى چيزى كه از انگور و خرما تهيه مىكنند و سكر آور است و اين نظر بنابر روايتى از پيامبر (ص) است كه فرمودند:
«الخمر من هاتين الشجرتين النخلة و العنبة».
يعنى: (مايع سكر آورى كه از عصاره خرما و انگور گرفته مىشود).
و عدهاى ديگر آن را اسمى براى خمر ناپخته مىدانند و سپس مقدار پخته شدهاى كه نام خمر بر آن نيست گوناگون است.
خمار- بيمارى و دردى كه از استعمال خمر بانسان عارض مىشود كه نام- خمار- هم براى آنگونه بيماريها بر وزن اسامى ساير امراض است.- مثل- زكام و سعال (زكام و سرفه).
خمرة الطيب- نوعى خمر.
خامره و خمره- چيزى است كه با آن آميخته شده و ممزوج است و به طور استعاره در اصطلاح مىگويند: خامرى أم عامر[۱]
«معین»
العين: چشم، در آيات:
(و العين بالعين- 45/ مائده) (لطمسنا على أعينهم- 66/ يس) (و أعينهم تفيض من الدمع- 92/ توبه)(قرت عين لي و لك- 9/ قصص) (كي تقر عينها- 40/ طه) مىگويند- عين- در معنى جاسوس- و مراقب و ناظر به چيزى است فلان بعيني: او را نگه مىدارم و سرپرستى مىكنم مثل اينكه مىگوئى: هو بمرأى منى و مسمع: او در جلوى ديدگان من است، مىبينمش و سخنش را مىشنوم كه كنايه از حفظ و حراست او از سوى تو است، در آيات:
(فإنك بأعيننا- 48/ طور) (تجري بأعيننا- 14/ قمر) (و اصنع الفلك بأعيننا- 37/ هود) يعنى در جائيكه مىبينم و حفظ مىكنيم. و آيه:
(لتصنع على عيني- 39/ طه) يعنى با نگهبانى، و نگه دارى من. عين الله عليك: در رعايت و حفظ خداى باشيد (جمله دعائيه است) و گفتهاند معنى اين عبارت دعائيه اين است كه، تو خود او را با سپاهيانى كه حفظش مىكنند نگهدار. جمع عين- اعين و عيون- است در آيات:
(و لا أقول للذين تزدري أعينكم- 31/ هود) (ربنا هب لنا من أزواجنا و ذرياتنا قرة أعين- 74/ فرقان) واژه- عين- براى معانى گوناگون با ديدگاههاى مختلف، از چشم كه عضوى از بدن است استعاره مىشود و نيز براى سوراخ و روزنه مشك آب و توشه دان كه تشبيهى است به چشم و ريزش آب از آن.
سقاء عين و معين: مشتق از- عين- است در وقتى كه آب از مشك جارى مىشود. عين قربتك: چيزى در مشك بريز تا اثر دوخت و منفذ آن را مسدود كند.
تجسس كننده را هم- عين- گويند كه تشبيهى است در نظر كردن و نگريستن با چشم، مثل اينكه زن را عورت و مركوب را- ظهر- مىنامند، مثلا مىگويند: اما مالك زنى و مركوبى است هر چند كه مقصود، آن عضو (پشت اسب و عورت) نباشد.
طلا- را هم عين گويند، چون بهترين فلز است به چشم تشبيه شده است همانطور كه چشم برترين و بهترين عضو بدن است.
أعيان القوم: افاضل و برترينهاى ملت.
أعيان الاخوة: پسرانى كه از يك پدر و مادرند. بعضى گفتهاند هر گاه واژه عين در معنى ذات شىء بكار رود مىگويند:
كل ماله عين: تمام دارائيش نقدينه است، مثل بكار بردن- رقبة در باره بردگان و ناميدن زن به عورت، از آن جهت كه مقصود از آن همان است كه گفته مىشود. منبع و چشمه آب را هم- عين- گويند كه تشبيهى است به آبى كه در چشم است و از عبارت: عين الماء: چشمه آب اصطلاح ماء معين: آب گواراى جارى كه براى بيننده ظاهر و روشن است عين: سؤال كننده و پرسشگر، در آيات:
(عينا فيها تسمى سلسبيلا- 18/ انسان)(فجرنا الأرض عيونا- 12/ قمر) (فيهما عينان تجريان- 50/ رحمن) (عينان نضاختان- 66/ رحمن)(و أسلنا له عين القطر- 12/ سباء)(في جنات و عيون- 57/ 45/ حجر) (من جنات و عيون- 57/ شعراء) (في جنات و عيون و زروع- 25/ دخان)
عنت الرجل: به چشمش زدم مثل واژههاى- رأسته و فأدته: (به سرش زدم- به دلش زدم). عنته: با چشم زدمش مثل- سفته: با شمشير زدمش، عبارت زدن با چشم گاهى مقصود عضوى است كه زده شده مثل- رأسته و فأدته (به سر و دلش زدم) و گاهى مقصود عضوى است كه حالت و وسيله زدن است و در حكم- سفته و رمحته است (با شمشير و سر نيزه زدمش) و بر دو معنى فوق عبارت- يديت- است در وقتى كه به دستش بزنى يا با دستت او را بزنى.
عنت البئر: به چشمه و مجراى آب چاه رسيدم، در آيه گفت: (إلى ربوة ذات قرار و معين- 50/ مؤمنون) (اشاره به قرارگاه مرتفع امن با آب گوارايى است كه حضرت عيسى و مادرش را خداوند در آن مكان ايمنى داد) در آيه: (فمن يأتيكم بماء معين- 30/ ملك) گفته شده حرف (م) در (معين) اصلى است و از- معنت است. واژه عين بطور استعاره در كجى و انحراف ميزان و وسيله سنجش هم بكار مىرود، گاو وحشى را بخاطر زيبائيش- اعين و عيناء- گويند جمعش- عين- است كه زن هم به آن تشبيه شده، در آيات: (قاصرات الطرف عين- 48/ صافات) (و حور عين- 22/ واقعه).[۲]
«رحیق»
رحق: (نوشيد). خداى تعالى گويد: (يسقون من رحيق مختوم- 25/ مطففين). (ابرار و نيكان از نوشيدنى نانوشيده و مهر شدهاى نوشيده مىشوند كه آغاز و پايانش مشك آميز و پاكيزه است و در نوشيدنى بهشتى (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون- 46/ صافات) نه پليدى در آن هست و نه مستى): خمر بى زيان بهشتى.[۳]