دستور دادن (مترادف)
مترادفات قرآنی دستور دادن
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «امر»، «اذن»، «حکم»، «اوصی».
مترادفات «دستور دادن» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
امر | ریشه امر | مشتقات امر | وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى ٱلْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِٱلْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ ٱلْمُنكَرِ وَأُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْمُفْلِحُونَ
|
اذن | ریشه اذن | مشتقات اذن | فِى بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا ٱسْمُهُۥ يُسَبِّحُ لَهُۥ فِيهَا بِٱلْغُدُوِّ وَٱلْءَاصَالِ
|
حکم | ریشه حکم | مشتقات حکم | وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ ٱلْإِنجِيلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَٰسِقُونَ
|
اوصی | ریشه وصی | مشتقات وصی | وَجَعَلَنِى مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَٰنِى بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمْتُ حَيًّا
|
معانی مترادفات قرآنی دستور دادن
«امر»
أمر شأن و كار و جمعش أمور است، أمر- مصدر است و فعلش را مانند (أمرته) زمانى بكار مىبرند كه او را مكلف كرده باشى چيزى را انجام دهد، أمر- لفظى است عام براى همه أفعال و أقوال، و در اين معنى سخن خداى تعالى است كه (إليه يرجع الأمر كله- 123/ هود) و آيه (قل إن الأمر كله لله يخفون في أنفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان لنا من الأمر شيء و أمره إلى الله- 154/ آل عمران).
(اين آيه در باره منافقون است كه مىفرمايد: همه كارها از سرورى و قضا و قدر، از خداست اينان آنچه كه در دل پنهان داشتهاند بتو اظهار نمىكنند و مىگويند ايكاش براى ما هم سهمى و كارى در اين امر مىبود).
إبداع و سر آغاز كار آفرينش را نيز (أمر) گفتهاند كه مخصوص خداى تعالى است و آيه (ألا له الخلق و الأمر- 54/ اعراف) نيز بهمين معنى و مفهوم حمل شده است.
و آيه (و أوحى في كل سماء أمرها- 12/ فصلت) (إبداع و آغاز كار آفرينش هر آسمانى را وحى نموده).
حكماء نيز- امر- را در آيه (قل الروح من أمر ربي- 85/ اسراء) از إبداع خداوند دانستهاند (يعنى روح از آفريدهاى بيسابقه خدائى است).
و آيه (إنما قولنا لشيء إذا أردناه أن نقول له كن فيكون- 40/ نحل) كه اشاره به إبداع خداوند است و با واژه- أمر- كه از نظر بلاغت و كمى حروف در آنچه را كه قبلا در معنى انجام چيزى تعبير كرديم، بليغتر است، و نيز اين معنى در آيه (و ما أمرنا إلا واحدة- 5-/ قمر) به سرعت ايجاد كه وهم و خيال ما آنرا درك نمىكند تعبير شده است.
أمر: تقدم و پيش داشتن چيزى است خواه بصورت و معناى فعل امر حاضر بر وزن- افعل- يعنى انجام بده، باشد، و يا- امر غائب بر وزن. و ليفعل- بايد انجام بدهد.
و يا با لفظ خبر بيان مىشود، مثل (و المطلقات يتربصن بأنفسهن- 228/ بقره) كه به لفظ خبر بيان شده، اما در حقيقت امرى است كه زنان را مختار مىكند، يا- أمر- بصورت اشاره بيان مىشود، مثلا آنچه را كه حضرت ابراهيم (ع) در باره قربانى كردن فرزندش ديده بود بصورت- أمر- جلوه كرد آنجايى كه گفت: (إني أرى في المنام أني أذبحك فانظر ما ذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر- 102/ صافات) يعنى آنچه را كه در باره ذبح فرزندش در خواب ديده بود- امر- ناميده شده و آيه (و ما أمر فرعون برشيد- 97/ هود) كه كلمه أمر- در اين آيه بطور عموم تمام أفعال و سخنان فرعون را در بر مىگيرد.
و آيه (أتى أمر الله- 1/ نحل) اشاره به قيامت است كه با عمومىترين لفظ يعنى- أمر- آن را ياد آورى نموده و آيه (بل سولت لكم أنفسكم أمرا - 18/ يوسف) امر در اين آيه هم به همه آنچه را كه نفس اماره به سوء و زشتى امر مىكند اشاره دارد. گفتهاند، جمله- أمر القوم- يعنى آن قوم زياد شدند، زيرا وقتى گروهى تعدادشان افزون شد داراى امير و سرپرست مىشوند چرا كه ناگزيرند سياست مدارى داشته باشند تا آنها را اداره كند، از اين روى شاعر گويد:لا يصلح الناس فوضى لا سراة لهم (مردمى كه سرپرستى نداشته باشند سرگردانى و هرج و مرج و خود سرى مردم را اصلاح نمىكند).
سخن خداى در اين آيه كه مىفرمايد (أمرنا مترفيها- 16/ اسراء) يعنى ايشان را به طاعت و پرستش حق امر كرديم و گفتهاند معنايش- كثرناهم يعنى فزونيشان داديم است.
أبو عمرو گويد: أمرت- بدون تشديد در معنى زياد كردم نيست در معنى فزونى و زيادى- أمرت و آمرت است.
ابو عبيده مىگويد: أمرت بدون تشديد حرف (م) درست است مانند- خيرالمال مهرة مأمورة و سكة مابورة.
- كه فعلش أمرت- است يعنى (بهترين ثروت، مركب و استر جوان و خوشرو و گاو آهن زمين زراعتى است).
در عبارت (أمرنا مترفيها- 16/ اسراء) كه آيه آن قبلا اشاره شده با وجه- أمرنا- هم خوانده شده يعنى آنها را- أمراء- قرار داديم و در همين معنى بآيه زير اشاره شده است (و كذلك جعلنا في كل قرية أكابر مجرميها- 23/ انعام) كه در معنى- أمرنا مترفيها- است يعنى بزرگان و امرائشان مجرم بودند كه بر آنها سيادت مىكردند و مستوجب عذاب شدند.
كلمه- أمرنا- در معنى أكثرنا- يعنى فزونىشان داديم نيز آمده و خوانده شده است.
ائتمار: يعنى قبول و پذيرش امر و كار- تشاور- نيز در معنى ائتمار است زيرا در شور و مشورت عدهاى امر و نظر عده ديگر را مىپذيرند چنانكه گفتيم:
آيه (إن الملأ يأتمرون بك- 20/ قصص) در معنى تشاور و مشورت است، شاعر گويد:و امرت نفسى أى أمر أفعل (با خودم مشورت كردم و گفتم كه چه كارى انجام دهم).
آيه (لقد جئت شيئا إمرا- 71/ كهف) يعنى كار زشتى انجام دادهاى أمر الأمر- بمعنى بزرگ و زياد شد، مانند- استفحل الأمر- يعنى كار سخت و بزرگ شد. خداى فرمايد: (و أولي الأمر منكم- 59/ نساء) گفتند مقصود از اولى الأمر- در اينجا أمراء زمان پيامبر (ص) هستند.
و باز گفته شده منظور از- اولى الأمر- الائمة من أهل البيت- و همچنين آمرين بمعروف.
ابن عباس رضى الله عنه گفته است- اولى الأمر- همان فقها و ديندارانى است كه مطيع خدا هستند.
تمام معانى فوق صحيح است باين دليل كه- اولى الأمر- يعنى كسانى كه مردم به وسيله آنها از افتاده در گردابها و مشكلات باز مىايستد و آسايش مىيابند كه اينگونه كسان چهار گروهند:
1- پيامبران خداى كه احكامشان بر ظاهر و باطن عموم مردم جارى است.
2- واليان و حكام كه احكامشان تنها بر ظاهر مردم نافذ است.
3- حكماء و دانشمندان كه حكمشان بر باطن و انديشههاى خواص مردم مؤثر است.
4- وعاظ كه حكمشان بر باطن عامه مردم نفوذ دارد غير از ظاهرشان[۱]
«اذن»
أذن- گوش و عضوى كه در بدن انسان است و بخاطر شباهتش با حلقهها و دستههاى مدور ديگ باين نام تشبيه شده است كه در دو طرف سر انسان قرار دارد و به طور استعاره در باره كسى كه زياد شنواست بكار مىرود مانند آيه (و يقولون هو أذن قل أذن خير لكم 61/ توبه) يعنى بسيار شنيدن پيامبر براى اين است كه به خير و صلاح شما است.
(و في آذانهم وقرا- 25/ انعام) كه به نادانى مخالفين اشاره مىكند نه اينكه نمىشنوند و يا ناشنوا هستند، و- أذن- يعنى گوش فرا داد و منقاد و مطيع شد، مثل آيه (و أذنت لربها و حقت- 2/ انشقاق) يعنى پروردگارش را به شايستگى و حقيقت فرمان بر دو قدرتش را پذيرا شد، كلمه- إذن- به صورت فعل در اين آيه (فأذنوا بحرب من الله و رسوله- 278/ بقره) به معنى آگاه كردن و يا آگاهى را بگوش ديگران رسانيدن بكار رفته است.
إذن و- أذان- چيزى است كه شنيده شده و لذا به علم و آگاهى هم تعبير شده است. زيرا غالبا علوم از راه گوش و شنيدن است و مبدء آنها است.
در آيات (ائذن لي و لا تفتني- 49/ توبه) و (و إذ تأذن ربك- 167/ اعراف) و عبارات- أذنته- و آذنته بكذا- به معنى اجازهدادن و آگاه كردن است و مؤذن- كسى است كه با ندا سر دادن چيزى را به ديگران اعلام مىدارد. معنى فوق را در آيات (ثم أذن مؤذن أيتها العير- 70/ يوسف) و آيه (فأذن مؤذن بينهم- 44/ اعراف) و آيه (و أذن في الناس بالحج- 27/ حج) مشاهده مىكنيم.
آذين: جائى است كه بانگ ندا و اذان از آنجا مىآيد، و- الإذن فى الشيء- اجازه خواستن يا اعلام اجازه در آن چيز، مانند آيه (و ما أرسلنا من رسول إلا ليطاع بإذن الله- 64/ نساء) پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به اراده و امر خداى مطيع شود.
و آيه (و ما أصابكم يوم التقى الجمعان فبإذن الله- 166/ عمران) و (و ما هم بضارين به من أحد إلا بإذن الله- 102/ بقره) و (و ليس بضارهم شيئا إلا بإذن الله- 10/ مجادله).
كه گفته شده واژه إذن در سه آيه فوق به معنى علم خداست، اما ميان علم و اجازه و إذن فرق است و واژه إذن أخص است و در جائى بكار مىرود كه مشيت و خواست در آن باشد چه آن كار مورد رضايت باشد يا نباشد، پس در آيه (و ما كان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله- 100/ يونس) معلوم است، كه مشيت و خواست و امر خدا در آن است اما در آيه (و ما هم بضارين به من أحد إلا بإذن الله- 102/ بقره) كه از جهتى مشيت خدا در آن است و آن چيزيكه خلافى در آن نيست اين است كه خداوند در وجود انسان نيروئى ايجاد كرده است كه امكان احساس درد و ستم را از كسيكه باو ظلم مىكند و زيان مىرساند دارد، و خداى انسان را مانند سنگى كه درد را احساس نمىكند نيافريده و قرار نداده است، و نيز همچنين در اين مطلب خلافى نيست كه ايجاد آن امكان معنى احساس درد ظلم و ستم هم در سرشت انسان از فعل خداست.
از اين روى صحيح است كه گفته شود چون خداوند انسان را طورى آفريده كه توانائى احساس ظلم و دفع آن در سرشتش هست و مىتواند آنرا درك نموده و از خود دور كند، پس صحيح است كه گفته شود علم خداوند به ظلم و زيانى كه از ناحيه ستمگران در طول تاريخ به انسانها مىرسد علت و انگيزه ايجاد احساس دفع ستم در آنها بوده است.
و انسانها را با سرشتى و فطرتى آفريده تا بتوانند درد را احساس و ستم را دفع كنند، براى بسط و گسترش تحقيق در اين سخن كتاب ديگرى غير از اين كتاب لازم است استئذان: طلب إذن (إنما يستأذنك الذين لا يؤمنون بالله- 45/ توبه) و آيه (فإذا استأذنوك- 62/ نوح) (اين دو آيه در باره كسانى است كه از پيامبر براى نرفتن به جنگ اجازه مىخواستند كه شركت نكنند). إذن، حرف جواب و جزاء در سخن است به اين معنى كه بكار بردن اين كلمه اگر در صدر جمله و آغاز كلام باشد و پس از آن فعل مضارع بيايد آنرا منصوب مىكند، مثل- إذن أخرج-.
إذن همواره در حالت اقتضاى پاسخ دادن چه صريح باشد و چه در تقدير بكار مىرود، عبارتى كه با (إذن) آغاز مىشود متضمن مطالبى است كه در جواب و جزاى عبارت مربوط بآن پاسخ است و اگر كلماتى قبل از إذن بيان شود و فعل مضارع بعدش بيايد هم نصب و هم رفعش جايز است، مانند اين عبارت- أنا إذن أخرج- يا- اخرج- كه نصب و رفع هر دو درست است زيرا- إذن- اول جمله نيست، و اگر (إذن) بعد از فعل بيايد يا فعلى با او همراه نباشد عمل نمىكند مانند- أنا أخرج إذن- و در اين آيه هم (إنكم إذا مثلهم- 140/ نساء) و اذا در اين آيه عمل نكرده است و (مثلهم) مرفوع است.[۲]
«حکم»
حكم اصلش منع و بازداشتن براى اصلاح است (و حكم در اصل منع از ظلم و ستم است- ابن فارس).
حكمة- لگام و دهانه حيوان را نيز، حكمة ناميدهاند.
حكمته و حكمت الدابة- با لگام حيوان را باز داشتم.
أحكمتها- افسارش زدم، و همينطور در عبارت:
حكمت السفينة و احكمتها- دستهاى او را گرفتم (يا او را در كارش بصيرت و هوشيارى دادم- زمخشرى/ اساس البلاغه). شاعر گويد:أبنى حنيفة أحكموا سفهائكم و آيات: (أحسن كل شيء خلقه- 7/ سجده).
(فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم- 25/ حج) (سخنانى كه شيطان در دين القاء مىكند خداوند آنها را از آيات خويش فرو اندازد و آيات را محكم گرداند كه او حكيم و آگاه است).
الحكم بالشيء- يعنى در باره آن چيز حكم شود به اين كه آنچيز آنطور هست يا آنطور نيست خواه ديگرى را بآن حكم ملزم كنى يا نكنى در هر دو حال حكم است (حكم مثبت و منفى) يا (امر و نهى).
خداى تعالى گويد: (و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل- 58/ نساء) و (يحكم به ذوا عدل منكم- 95/ مائده) (دو گواه عادل از خودتان داورى و حكم كنند). شاعر گويد:فاحكم كحكم فتاة الحى إذ نظرت/إلى حمام سراع وارد الثمد.
ثمد- يعنى آب كم، گفتهاند: معنايش اين است كه حكيم باش.
خداى عز و جل گويد: (أ فحكم الجاهلية يبغون- 50/ مائده) و (و من أحسن من الله حكما لقوم يوقنون- 50/ مائده).
حاكم- و حكام- كسانى كه در ميان مردم حكم مىكنند و فرمان دارند.
خداى تعالى فرمايد: (و تدلوا بها إلى الحكام- 188/ بقره).
حكم- كسى است كه در كار حكم و فرمان متخصص باشد و از واژه حاكم- معنيش رساتر و بليغتر است.
خداى تعالى فرمايد: (أ فغير الله أبتغي حكما- 114/ انعام) و (فابعثوا حكما من أهله و حكما من أهلها- 35/ نساء) بچنان كسى هم كه در آيه اخير مىفرمايد او را- حكم- قرار دهيد تا در اختلاف همسران رفع اختلاف كند از اين جهت حكم گويند كه مىتواند حكم بدهد اما نه حاكم، تا دانسته شود كه يكى از شرايط- حكمين- اين است كه حكم دادن به زيان يا به سود صاحبان دعوا به عهده آنها است بر حسب آنچه را كه تصويب مىكنند بدون اينكه در تفصيل يا فيصله دعوا به صاحبان دعوا مراجعه نمايند.
واژه حكم در مفرد و جمع هر دو گفته مىشود.
تحاكمنا إلى الحاكم- از همان معنى است داورى و دعوى به حاكم و قاضى برديم.
خداى تعالى فرمايد: (يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت- 60/ نساء).
حكمت فلانا- (دستش را باز گزاردم تا حكم دهد).
خداى تعالى فرمايد: (حتى يحكموك فيما شجر بينهم- 65/ نساء (ترجمه تمام آيه چنين است كه مىگويد: به پروردگارت سوگند ايمان ندارند مگر اينكه ترا در اختلافشان حكم قرار دهند و سپس نسبت بفرمان و داوريت در دلهاى خود سختى و مشكلى نيابند و براستى تسليم امرت شوند و آنرا گردن نهند- 65/ نساء) اگر گفته شود:
حكم بالباطل- معنيش اين است كه حكم باطل را اجرا كرد و بجريان انداخت.
حكمة- يعنى بحق رسيدن با علم و عقل، پس حكمت از خداى تعالى شناسايى اشياء و ايجاد آنها از سوى اوست بر نهايت استوارى، و حكمت از انسان شناختن موجودات و انجام نيكىها و خيرات است، و اين همان چيزى است كه قرآن با آن لقمان را توصيف كرده است.
در اين سخن خداى عز و جل كه (و لقد آتينا لقمان الحكمة- 12/ لقمان) و تمام حكمت را با وصفى كه از آنها نموده خبر داده است، اگر در باره خداى تعالى گفته مىشود كه او- حكيم- است معنايش بر خلاف معنائى است كه ديگرى با آن وصف مىشود، از اين روى خداى تعالى گويد: (أ ليس الله بأحكم الحاكمين- 8/ تين).
و نيز اگر قرآن با واژه حكيم توصيف مىشود براى اينست كه قرآن در برگيرنده و متضمن حكمت است مانند آيه (الر- تلك آيات الكتاب الحكيم- 1/ يونس) و بر اين اساس آيه (و لقد جاءهم من الأنباء ما فيه مزدجر حكمة بالغة- 4/ قمر).
(در آنچه از اخبار نهى شده از آنها بر ايشان آمده است كه انجام ندهند حكمتى و سخنى راست و رساست).
گفتهاند: حكيم- در معنى- محكم- است مثل آيه (أحكمت آياته- 1/ هود) هر دو صحيح است براى اينكه آن آيات داراى حكمى است محكم و مفيد، پس هم معنى حكيم و هم محكم در آن هست.
حكم- اعم از حكمت است، پس هر حكمتى، حكمى است و هر حكمى حكمت نيست زيرا حكم- داورى بچيزى عليه چيز ديگر است كه مىگويند: او آنچنان هست يا آنطور نيست.
پيامبر (ص) فرمود: «إن من الشعر لحكمة» يعنى در شعر قضيه و موضوعى صادق است.
لبيد گويد:إن تقوى ربنا خير نفل (پرواى از پروردگارمان بهترين سود و غنيمت است).
خداى تعالى گويد: (و آتيناه الحكم صبيا- 12/ مريم) (مربوط به روزه سكوت سه روز زكريا با خداست).
پيامبر (ص) فرمود: «الصمت حكم و قليل فاعله». حكم در اين حديث يعنى حكمت (سكوت حكمتى است و عمل كننده به آن كماند).
و آيات (و يعلمهم الكتاب و الحكمة- 129/ بقره) و (و اذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله و الحكمة- 34/ احزاب).
گفتهاند: حكمة- در اينجا تفسير قرآن است يعنى آنچه را كه قرآن بر آن خبر داده كه (إن الله يحكم ما يريد 1/ مائده: چيزى را كه خداوند مىخواهد آن را حكمتى قرار مىدهد، و خود تشويقى بر بندگان است تا بر حكم و فرمان خداى خشنود باشند.
ابن عباس در باره اين سخن خداى كه گفته است: (من آيات الله و الحكمة- 34/ احزاب) يعنى: علم قرآن و آگاهى بر ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه. ابن زيد گفته است: يعنى علم و آگاهى بآيات و حكمتهاى او است. سدى مىگويد: حكمت در آيه فوق نبوت است، و نيز گفتهاند منظور فهم حقايق قرآن است و اين اشاره به بعضى از آنهائى است كه ويژه پيامبران اولى العزم است و ساير پيامبران در اين امر پيروانشانند.
خداى عز و جل گويد: (يحكم بها النبيون الذين أسلموا للذين هادوا- 44/ مائده).(تا اينكه پيامبرانى كه هدايت را پذيرفته و تسليم شدهاند بر كسانى كه از راه برگشتهاند حكم كنند).
واژه- يحكم- در آيه اخير يا از حكمتى است كه ويژه پيامبران است يا از حكم و فرمان.
خداى عز و جل گويد: (آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات- 7/ آل عمران).
پس آيات محكم آنهائى است كه شبههاى در آن ظاهر نيست و بنظر نمىرسد چه از نظر لفظ و چه از نظر معنى.
ولى آيات متشابه انواعى دارد كه در ذيل واژهاش ان شاء الله ياد آورى مىشود، و در حديث آمده است كه:
«إن الجنة للمحكمين».
گفته شده اينان يعنى (محكمين) كسانى هستند كه اگر در برگزيدن يا انتخاب راه مسلمان بودن و كشته شدن يا آزاد بودن در حال ارتداد، اختيارشان دهند كشته شدن در حال مسلمانى را ترجيح مىدهند تا زنده ماندن با كفر و الحاد را.
و نيز گفته شده- محكمين- حكيمانى هستند كه در حكمت متخصصاند.[۳]
«اوصی»
وصية با پند و موعظه بر ديگرى تقدم داشتن و سفارش كردن كه عمل كند و از عبارت أرض واصية- گرفته شده يعنى زمينى كه سراسر پوشيده از گياه است أوصاه و وصاه- هر دو صحيح است در آيه گفت:
و وصى بها إبراهيم بنيه و يعقوب- البقره/ 132 كه أوصى- هم خوانده شده خداى عز و جل فرمود:
و لقد وصينا الذين أوتوا الكتاب- النساء/ 131 و وصينا الإنسان بوالديه- لقمان/ 14 و من بعد وصية يوصي بها- النساء/ 11 و حين الوصية اثنان- المائده/ 12 وصى- فضيلت او را بر شمرد و انشاء كرد، تواصوا القوم- در وقتى است كه گروهى از مردم يكديگر را سفارش كنند. در آيه گفت:
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر- العصر/ 3 و أ تواصوا به بل هم قوم طاغون- الذاريات/ 53.[۴]