درخت/گیاه (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی درخت/گیاه

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شجر»، «نجم»، «اثل»، «یقطین»، «ضریع»، «زقوم».

مترادفات «درخت/گیاه» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
شجر ریشه شجر مشتقات شجر
ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ ٱلْمُنشِـُٔونَ
نجم ریشه نجم مشتقات نجم
وَٱلنَّجْمُ وَٱلشَّجَرُ يَسْجُدَانِ
اثل ریشه اثل مشتقات اثل
فَأَعْرَضُوا۟ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ ٱلْعَرِمِ وَبَدَّلْنَٰهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ
یقطین ریشه قطن مشتقات قطن
ضریع ریشه ضرع مشتقات ضرع
لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ
زقوم ریشه زقم مشتقات زقم
إِنَّ شَجَرَتَ ٱلزَّقُّومِ

معانی مترادفات قرآنی درخت/گیاه

«شجر»

الشجر: گياهى است كه ساقه داشته باشد.

شجرة و شجر- مثل- ثمرة و ثمر.

در آيات: (إذ يبايعونك تحت الشجرة- 18/ فتح) (أ أنتم أنشأتم شجرتها- 72/ واقعه) (و النجم و الشجر- 6/ الرحمن) (من شجر من زقوم‏- 52/ واقعه) (إن شجرة الزقوم‏- 43/ دخان) (كه هم مؤنث و هم مذكر، بكار رفته است.) واد شجير: دره‏اى پر درخت.

هذا الوادى‏ أشجر من ذلك: اين دره از آن ديگرى، سرسبزتر است. الشجار و المشاجرة و التشاجر: مجادله و نزاع كردن، مثل آيه: (فيما شجر بينهم‏- 65/ نساء).

شجرني‏ عنه: مرا از آن كار با مجادله بازگرداند.

در حديث:

«فان‏ اشتجروا فالسلطان ولى من لا ولى له».

يعنى: (هر گاه منازعه كردند پس برترى و تسلط ياور كسى است كه سرپرستى و ياورى ندارد).

الشجار: چوب هودج و كجاوة (وسيله‏اى دكه مانند با سايبانى كه بر پشت ستوران مى‏نهادند و در مسافرت، زنان يا كودكان و پيران، و بيماران را در آن مى‏نشاندند، امروز هم در هندوستان مرسوم است).

مشجر: چيزى است كه لباس بر آن مى‏اندازند.

شجره‏ بالرمح: او را با نيزه زد، بطوريكه نيزه را در بدنش باقى گذارد.[۱]

«نجم»

اصل‏ نجم‏- همان ستاره است كه طلوع ميكند جمعش‏ نجوم‏- و نجم‏ بتدريج طلوع كرد، پس واژه نجم- گاهى اسم است و گاهى مصدر نجوم‏- هم گاهى مثل قلوب- اسم است و گاهى مثل طلوع و غروب، مصدر است و ظاهر شدن گياه و فكر و انديشه هم به نجم- تشبيه شده است مثل‏ نجم‏ النبت- گياه ظاهر شد و نجم‏ القرن- شاخ ظاهر شد- نجم‏ لى راى‏ نجما و نجوما- فكر و انديشه‏اى برايم ظاهر شد نجم‏ فلان- او عصيان ورزيد و- نجمت‏ المال عليه- مالش را توزيع كردم گوئى كه برخود فرض كرده‏اى كه با طلوع هر ستاره‏اى قسمتى از آن مال را تقسيم كنى و سپس در هر رد كردن و دفع كردن با هر چيز اين واژه بكار ميرود، خداى‏ تعالى گفت:

و علامات و بالنجم هم يهتدون‏- النحل/ 16 و آيه‏ فنظر نظرة في‏ النجوم‏- الصافات/ 88 يعنى در علم نجوم و ستاره‏شناسى در ستارگان تأمل كرد. و آيه:

و النجم إذا هوى‏- النجم/ 1 كه منظور كواكب- است زيرا با عبارت هوى- ذكر شده است، براى نجم لفظ طلوع دلالت بر پيدايش آن در آسمان دارد و براى كوكب- ظهور كامل و حركت و فرود آمدن بكار ميرود.

گفته شد مقصود از نجم‏ ستاره ثرياست زيرا اعراب وقتى كه لفظ نجم را بطور مطلق بكار ميبرند مقصودشان ستاره ثرياست مثل ضرب المثل- طلع النجم‏ قديه، و ابتغى الراعى سكية- (ستاره و نجم بكوچكى ظاهر شد و چوپان هم هميان از براى آب و شير بدست گرفت).

گفته‏اند در آيه آخر از نامبردن‏ نجم‏ اراده نزول تدريجى قرآن در مدت 23 سال به رسول الله دارد و لذا فرمود:

فلا أقسم بمواقع النجوم‏ الواقعه/ 75 كه به دو صورت تفسير شده است، (يكى نزول و موقعيت آيات قرآن و ديگر موقعيت عظيم و شگفت ديگر ستارگان در فضاى آسمانها) تنجم‏- حكم و نظر در باره ستارگان دادن.

و النجم و الشجر يسجدان‏ الرحمن/ 6 نجم‏- گياه بدون ساقه است كه گفته‏اند منظور كواكب است.[۲]

«اثل»

خداى مى‏فرمايد (ذواتي أكل خمط و أثل‏ و شي‏ء من سدر قليل‏- 16/ سباء) أثل درختى است كه ريشه محكم دارد و عبارت- شجر متأثل‏- درختيست كه ريشه‏اش ثابت و استوار است و- تأثل‏ كذا ريشه‏اش ثابت شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در باره صفت جانشين مى‏فرمايد:

«غير متأثل مالا».

يعنى جانشين و وصى او نبايستى شيفته و مفتون مال و ثروت باشد، نبايد حب دنيا در جان او ريشه داشته و نيز نبايد مال اندوز باشد.

واژه- تأثل- بطور استعاره نيز به كار مى‏رود چنانكه گويند- نحت‏ أثلته‏ او را غيبت كردى و به نرمى تضعيفش نمودى.[۳]

«یقطین»

در آيه: و أنبتنا عليه شجرة من‏ يقطين‏ (146/ صافات)(در آن صحرا برايش كدو رويانيديم).

قطن‏: پنبه.

قطن‏ الحيوان: ريشه پر حيوان و قسمت پائين پشت انسان [انتهاى مهره‏هاى پشت‏][۴]

«ضریع»

الضرع‏: پستان شتر، گوسفند و غير از آنها.

أضرعت‏ الشاة: شير گوسفند بخاطر نزديكى زائيدنش در پستانش رسيد، مثل:

أتمر و ألبن: خرما و شيرش رسيد و زياد شد.

شاة ضريع‏: گوسفند بزرگ پستان.

و اما آيه: (ليس لهم طعام إلا من ضريع‏- 6/ غاشيه).

گفته شده- ضريع‏- گياه تلخ خشك است يا گياهى سرخ رنگ بدبو (كه شتران آن را نمى‏خورند) و آن را در دريا مى‏اندازند، هر چه كه باشد- ضريع- در آيه اخير اشاره به چيزى زشت و منكر است.

ضرع‏ إليهم: نوزاد حيوان پستان مادرش را گرفت، و از اين معنى گفته شده:

ضرع‏ الرجل‏ ضراعة: خوار و زبون شد.

اسم فاعل از اين فعل- ضارع‏ و ضرع‏- است.

تضرع‏: اظهار زارى و زبونى كردن، در آيات گفت:

(تضرعا و خفية- 63/ انعام) (لعلهم‏ يتضرعون‏- 24/ انعام) (لعلهم‏ يضرعون‏- 94/ اعراف) همان- يتضرعون است كه ادغام شده. (فلو لا إذ جاءهم بأسنا تضرعوا- 43/ انعام‏

مضارعة: اصلش همسانى در خوارى و زبونى است، سپس مخصوص مشاركت شده است و از اين معنى نحويون لفظ مضارع را استفاده نموده‏اند[۵]

«زقوم»

در آيه: (إن شجرة الزقوم‏- 43/ دخان) زقوم- عبارت از طعام و غذاى ناگوار در آتش دوزخ است.

زقم‏ فلان و تزقم‏: به طور استعاره يعنى چيز پليدى و زشتى را بلعيد و خورد.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 305
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 288-286
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 149-148
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 225-224
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 452-451
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 145