حاکم (مترادف)
مترادفات قرآنی حاکم
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حاکم»، «اولی الامر»، «قوّام».
مترادفات «حاکم» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
حاکم | ریشه حکم | مشتقات حکم | إِنَّ ٱللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا۟ ٱلْأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحْكُمُوا۟ بِٱلْعَدْلِ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعًۢا بَصِيرًا
|
اولی الامر | ریشه ولی | مشتقات ولی | |
قوّام | ریشه قوم | مشتقات قوم | ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ وَبِمَآ أَنفَقُوا۟ مِنْ أَمْوَٰلِهِمْ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُ وَٱلَّٰتِى تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهْجُرُوهُنَّ فِى ٱلْمَضَاجِعِ وَٱضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا۟ عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا
|
معانی مترادفات قرآنی حاکم
«حاکم»
حكم اصلش منع و بازداشتن براى اصلاح است (و حكم در اصل منع از ظلم و ستم است- ابن فارس).
حكمة- لگام و دهانه حيوان را نيز، حكمة ناميدهاند.
حكمته و حكمت الدابة- با لگام حيوان را باز داشتم.
أحكمتها- افسارش زدم، و همينطور در عبارت: حكمت السفينة و احكمتها- دستهاى او را گرفتم (يا او را در كارش بصيرت و هوشيارى دادم- زمخشرى/ اساس البلاغه). شاعر گويد:أبنى حنيفة أحكموا سفهائكم و آيات: (أحسن كل شيء خلقه- 7/ سجده).
(فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم- 25/ حج) (سخنانى كه شيطان در دين القاء مىكند خداوند آنها را از آيات خويش فرو اندازد و آيات را محكم گرداند كه او حكيم و آگاه است).
الحكم بالشيء- يعنى در باره آن چيز حكم شود به اين كه آنچيز آنطور هست يا آنطور نيست خواه ديگرى را بآن حكم ملزم كنى يا نكنى در هر دو حال حكم است (حكم مثبت و منفى) يا (امر و نهى).
خداى تعالى گويد: (و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل- 58/ نساء) و (يحكم به ذوا عدل منكم- 95/ مائده) (دو گواه عادل از خودتان داورى و حكم كنند). شاعر گويد:فاحكم كحكم فتاة الحى إذ نظرت/إلى حمام سراع وارد الثمد ثمد- يعنى آب كم، گفتهاند: معنايش اين است كه حكيم باش.
خداى عز و جل گويد: (أ فحكم الجاهلية يبغون- 50/ مائده) و (و من أحسن من الله حكما لقوم يوقنون- 50/ مائده).
حاكم- و حكام- كسانى كه در ميان مردم حكم مىكنند و فرمان دارند.
خداى تعالى فرمايد: (و تدلوا بها إلى الحكام- 188/ بقره).
حكم- كسى است كه در كار حكم و فرمان متخصص باشد و از واژه حاكم- معنيش رساتر و بليغتر است.
خداى تعالى فرمايد: (أ فغير الله أبتغي حكما- 114/ انعام) و (فابعثوا حكما من أهله و حكما من أهلها- 35/ نساء) بچنان كسى هم كه در آيه اخير مىفرمايد او را- حكم- قرار دهيد تا در اختلاف همسران رفع اختلاف كند از اين جهت حكم گويند كه مىتواند حكم بدهد اما نه حاكم، تا دانسته شود كه يكى از شرايط- حكمين- اين است كه حكم دادن به زيان يا به سود صاحبان دعوا به عهده آنها است بر حسب آنچه را كه تصويب مىكنند بدون اينكه در تفصيل يا فيصله دعوا به صاحبان دعوا مراجعه نمايند.
واژه حكم در مفرد و جمع هر دو گفته مىشود.
تحاكمنا إلى الحاكم- از همان معنى است داورى و دعوى به حاكم و قاضى برديم.
خداى تعالى فرمايد: (يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت- 60/ نساء).
حكمت فلانا- (دستش را باز گزاردم تا حكم دهد).
خداى تعالى فرمايد: (حتى يحكموك فيما شجر بينهم- 65/ نساء (ترجمه تمام آيه چنين است كه مىگويد: به پروردگارت سوگند ايمان ندارند مگر اينكه ترا در اختلافشان حكم قرار دهند و سپس نسبت بفرمان و داوريت در دلهاى خود سختى و مشكلى نيابند و براستى تسليم امرت شوند و آنرا گردن نهند- 65/ نساء) اگر گفته شود: حكم بالباطل- معنيش اين است كه حكم باطل را اجرا كرد و بجريان انداخت.
حكمة- يعنى بحق رسيدن با علم و عقل، پس حكمت از خداى تعالى شناسايى اشياء و ايجاد آنها از سوى اوست بر نهايت استوارى، و حكمت از انسان شناختن موجودات و انجام نيكىها و خيرات است، و اين همان چيزى است كه قرآن با آن لقمان را توصيف كرده است.
در اين سخن خداى عز و جل كه (و لقد آتينا لقمان الحكمة- 12/ لقمان) و تمام حكمت را با وصفى كه از آنها نموده خبر داده است، اگر در باره خداى تعالى گفته مىشود كه او- حكيم- است معنايش بر خلاف معنائى است كه ديگرى با آن وصف مىشود، از اين روى خداى تعالى گويد: (أ ليس الله بأحكم الحاكمين- 8/ تين).
و نيز اگر قرآن با واژه حكيم توصيف مىشود براى اينست كه قرآن در برگيرنده و متضمن حكمت است مانند آيه (الر- تلك آيات الكتاب الحكيم- 1/ يونس) و بر اين اساس آيه (و لقد جاءهم من الأنباء ما فيه مزدجر حكمة بالغة- 4/ قمر).
(در آنچه از اخبار نهى شده از آنها بر ايشان آمده است كه انجام ندهند حكمتى و سخنى راست و رساست).
گفتهاند: حكيم- در معنى- محكم- است مثل آيه (أحكمت آياته- 1/ هود) هر دو صحيح است براى اينكه آن آيات داراى حكمى است محكم و مفيد، پس هم معنى حكيم و هم محكم در آن هست.
حكم- اعم از حكمت است، پس هر حكمتى، حكمى است و هر حكمى حكمت نيست زيرا حكم- داورى بچيزى عليه چيز ديگر است كه مىگويند: او آنچنان هست يا آنطور نيست.
پيامبر (ص) فرمود: «إن من الشعر لحكمة» يعنى در شعر قضيه و موضوعى صادق است.
لبيد گويد:إن تقوى ربنا خير نفل (پرواى از پروردگارمان بهترين سود و غنيمت است).
خداى تعالى گويد: (و آتيناه الحكم صبيا- 12/ مريم) (مربوط به روزه سكوت سه روز زكريا با خداست).
پيامبر (ص) فرمود: «الصمت حكم و قليل فاعله».
حكم در اين حديث يعنى حكمت (سكوت حكمتى است و عمل كننده به آن كماند).
و آيات (و يعلمهم الكتاب و الحكمة- 129/ بقره) و (و اذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله و الحكمة- 34/ احزاب).
گفتهاند: حكمة- در اينجا تفسير قرآن است يعنى آنچه را كه قرآن بر آن خبر داده كه (إن الله يحكم ما يريد 1/ مائده: چيزى را كه خداوند مىخواهد آن را حكمتى قرار مىدهد، و خود تشويقى بر بندگان است تا بر حكم و فرمان خداى خشنود باشند.
ابن عباس در باره اين سخن خداى كه گفته است: (من آيات الله و الحكمة- 34/ احزاب) يعنى: علم قرآن و آگاهى بر ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه.
ابن زيد گفته است: يعنى علم و آگاهى بآيات و حكمتهاى او است.
سدى مىگويد: حكمت در آيه فوق نبوت است، و نيز گفتهاند منظور فهم حقايق قرآن است و اين اشاره به بعضى از آنهائى است كه ويژه پيامبران اولى العزم است و ساير پيامبران در اين امر پيروانشانند.
خداى عز و جل گويد: (يحكم بها النبيون الذين أسلموا للذين هادوا- 44/ مائده).(تا اينكه پيامبرانى كه هدايت را پذيرفته و تسليم شدهاند بر كسانى كه از راه برگشتهاند حكم كنند).
واژه- يحكم- در آيه اخير يا از حكمتى است كه ويژه پيامبران است يا از حكم و فرمان.
خداى عز و جل گويد: (آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات- 7/ آل عمران).
پس آيات محكم آنهائى است كه شبههاى در آن ظاهر نيست و بنظر نمىرسد چه از نظر لفظ و چه از نظر معنى.
ولى آيات متشابه انواعى دارد كه در ذيل واژهاش ان شاء الله ياد آورى مىشود، و در حديث آمده است كه:
«إن الجنة للمحكمين».
گفته شده اينان يعنى (محكمين) كسانى هستند كه اگر در برگزيدن يا انتخاب راه مسلمان بودن و كشته شدن يا آزاد بودن در حال ارتداد، اختيارشان دهند كشته شدن در حال مسلمانى را ترجيح مىدهند تا زنده ماندن با كفر و الحاد را.
و نيز گفته شده- محكمين- حكيمانى هستند كه در حكمت متخصصاند.[۱]
«قوّام»
قام، يقوم، قياما: به پا خاست و برخاست.
قائم: بپا خاسته.
أقام بالمكان إقامة: در آنجا اقامت گزيد. اسم فاعلش- قائم- است.
«قيام» بر چهار گونه است:
اول- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، قهرا و بناچار.
دوم- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، اختيارا.
سوم- قيام براى چيزى كه همان عمل مراعات و حفظ و نگهدارى آن است.
چهارم- قيام كردن به قصد انجام چيزى و كارى.
1- قيام قهرى، مثل آيات:
قائم و حصيد (100/ هود)
ما قطعتم من لينة أو تركتموها قائمة على أصولها (5/ حشر) 2- و اما قيامى كه در معنى بپاخاستن اختيارى است، در آيات: أمن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما (9/ زمر).
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم (191/ آل عمران).
الرجال قوامون على النساء (34/ نساء).
و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما (64/ فرقان).
قيام در دو آيه اخير جمع- قائم- است.
3- قيام در معنى مراعات و محافظت، در آيات:
كونوا قوامين لله شهداء بالقسط (8/ مائده).
قائما بالقسط (18/ آل عمران).
و در آيه: أ فمن هو قائم على كل نفس بما كسبت (33/ رعد) يعنى حافظ و نگهدارنده.
و سخن خداى تعالى كه: ليسوا سواء من أهل الكتاب أمة قائمة (113/ آل عمران).
إلا ما دمت عليه قائما (75/ آل عمران).
يعنى مگر اينكه پيوسته در طلب آن ثابت و پايدار باشى
4- قيامى كه در معنى عزم و قصد و اراده است مثل آيه:يا أيها الذين آمنوا إذا قمتم إلى الصلاة (6/ مائده).
و در آيه: يقيمون الصلاة (3/ بقره) يعنى قصد انجام نماز نموده آنرا ادامه ميدهند و بر اقامه آن محافظت مىكنند.
قيام و قوام- اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا ميدارد و ثابت مىكند مثل: عماد و سناد، در مورد چيزيكه به آن اعتماد و تكيه ميشود [تكيهگاه، ستون- پايه و اساس- سرپرست خانواده، حافظ و نگهدارنده.] و مثل آيه:
و لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما (5/ نساء) يعنى خداوند آنرا از چيزهايى كه نگهداريتان مىكند قرار داده است و آيه: جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس (97/ مائده) يعنى كعبه براى شما نگهدارنده و قوام حيات شماست كه معاش و معاد شما را ثابت و پايدار ميدارد.«أصم» گفته است: معنى قائما- در اين آيه اينست كه كعبه نسخ نميشود.
در آيه فوق- قيما- بجاى- قياما- هم خوانده شده و كسى كه- قياما- را در آيه جمع- قيمة- ميداند سخنى قابل توجه نيست.
عبارت- قام كذا- در معنى ثبت، و- ركز- يعنى ثابت و پا بر جا شده است كه هر سه واژه به يك معنى است [قام، ثبت، ركز].
و آيه: و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى (125/ بقره) يعنى در مقام ابراهيم كه مكانى معين در كعبه است نماز بپاى داريد، اين آيه براى اينستكه همواره خاطره خدا پرستى و بتشكنى ابراهيم در خاطرهها زنده بماند.
قام فلان مقام فلان: وقتى است كه كسى نايب و جانشين ديگرى شود، در آيه:
فآخران يقومان مقامهما من الذين استحق عليهم الأوليان (107/ مائده) و آيه: دينا قيما (161/ انعام) يعنى دينى ثابت كه حفظ كننده و ارزش دهنده امور معاش و معادشان است كه- قيما- بدون تشديد هم خوانده شده و در آن صورت از- قيام- است. و نيز گفته شده- قيما- صفت است مثل:
قوم عدى، مكان سوى، لحم رذى و ماء روى: [مردمى دشمن خو، مكانى هموار و پرداخته و گوشتى لاغر و آبى گوارا.] و بر اين اساس آيات:
ذلك الدين القيم (36/ توبه).
و لم يجعل له عوجا قيما (2/ كهف).
و ذلك دين القيمة (5/ بينه).
واژه قيمة- اسمى است براى امتى كه به قسط قيام كردهاند و در آيه:
كنتم خير أمة (110/ آل عمران) به آنها اشاره شده است. و در آيات: كونوا قوامين بالقسط شهداء لله (135/ نساء). يتلوا صحفا مطهرة فيها كتب قيمة (3/ بينه).
اشاره به- صحفا مطهرة- همان قرآن است.
در آيه: كتب قيمة (3/ بينه) اشاره به محتواى قرآن كه جامع معانى كتابهاى خداى تعالى است زيرا قرآن كتابى است كه جاى فراهم آمدن و جامع ثمرات و بهرههاى كتابهاى پيشين خداى تعالى است.
و آيه: الله لا إله إلا هو الحي القيوم (255/ بقره) يعنى خداوند حافظ و بر پا دارنده هر چيزى است و نيز بخشنده آنچه را كه براى قوام و ثبات آن چيز لازم است و اين مفهوم همان معنى است كه در آيات:
الذي أعطى كل شيء خلقه ثم هدى (50/ طه).
أ فمن هو قائم على كل نفس بما كسبت (33/ رعد) ياد آورى شده است.
بناى واژه قيوم- فيعول- است و قيام بر وزن فيعال، مثل: ديون و ديان.
قيامة: عبارتست از بر پا شدن رستاخيز يا ساعتى كه در آيات:
و يوم تقوم الساعة (12/ روم).
يوم يقوم الناس لرب العالمين (6/ مطففين) و ما أظن الساعة قائمة (36/ كهف) ياد آورى شده است.
قيامة: اصلا به معنى حالت و قيامى است كه ناگهانى از انسان حاصل ميشود و حرف (ه) در قيامت براى تنبه و آگاهى بر وقوع آن حالت بطور ناگهانى است.
مقام: مصدر و اسم مكان و زمان از- قيام- است، مثل آيات:
إن كان كبر عليكم مقامي و تذكيري (71/ كهف).
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 274 ذلك لمن خاف مقامي و خاف وعيد (14/ ابراهيم). و لمن خاف مقام ربه (46/ رحمن).
و اتخذوا من مقام إبراهيم مصلى (125/ بقره).
فيه آيات بينات مقام إبراهيم (97/ آل عمران).
و زروع و مقام كريم (26/ دخان).
إن المتقين في مقام أمين (51/ دخان).
خير مقاما و أحسن نديا (73/ مريم).
و ما منا إلا له مقام معلوم (164/ صافات).
أنا آتيك به قبل أن تقوم من مقامك (39/ نمل).
اخفش گفته است: در آيه: قبل أن تقوم من مقامك (39/ نمل) مقام در اين آيه جاى نشستن است، در اينجا اگر (اخفش) خواسته است بگويد كه (مقام) و (مقعد) هر دو بالذات يك چيزند و نسبت به فاعل مختلفند، اين سخن صحيح است مثل واژههاى- (صعود) و (حدور): [بالا رفتن و پائين آمدن].
اما اگر مقصود اين است كه واژه مقام در معنى جاى نشستن است اين سخن بعيد است زيرا مكانى واحد گاهى به اعتبار برخاستن از آن جا (مقام) ناميده ميشود و گاهى به اعتبار نشستن به آنجا- مقعد- ناميده ميشود.
مقامة: گروه و جماعت، شاعر گويد:و فيهم مقامات حسان وجوهم در حقيقت- مقامة- اسمى است براى مكان هر چند كه بجاى اهل آن مكان قرار گرفته مثل سخن شاعر كه گفته است:و استب بعدك يا كليب المجلس.
كه در اين شعر- مستبين- يعنى هجو كنندگان و ناسزاگويان را مجلس ناميده است.
استقامة: در مورد راهى است كه بر يك خط هموار و استوار است كه گفتهاند، طريق حق هم به آن تشبيه شده است، مثل آيات:
اهدنا الصراط المستقيم (6/ فاتحه).
أن هذا صراطي مستقيما (153/ انعام).
إن ربي على صراط مستقيم (56/ هود).
استقامة الأنسان: ملتزم شدن انسان براى بودن در راه راست، در آيات:
إن الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا (30/ فصلت).
فاستقم كما أمرت (112/ هود).
فاستقيموا إليه (6/ فصلت).
الإقامة فى المكان: ثابت بودن در آن مكان.
إقامة الشيء: اداء كردن حق آن چيز و وفا نمودن به حق آن.
در آيه: قل يا أهل الكتاب لستم على شيء حتى تقيموا التوراة و الإنجيل (68/ مائده) يعنى با علم و عمل به آن وفا كنيد و حق آنها را برآوريد.
و همچنين آيه: و لو أنهم أقاموا التوراة و الإنجيل (66/ مائده).
خداوند هر كجا در قرآن امر به نماز كرده و آنرا ستوده است امر ننموده مگر با لفظ (إقامة) تا تنبه و آگاهى بر اين باشد كه مقصود، انجام و اداى وظايف نماز است كه حقش اداء شود نه فقط شكل ظاهرى نماز مثل آيه:
أقيموا الصلاة (43/ بقره).
و در غير موضع مثل امر در مدح، گفت:
و المقيمين الصلاة (162/ نساء).
و اما آيه: و إذا قاموا إلى الصلاة قاموا كسالى (142/ نساء).
در آيه اخير- قاموا- از (قيام) است، يعنى بلند شدن نه از- إقامة- كه به معنى ثبات و پايدارى در نماز است اما آيه: رب اجعلني مقيم الصلاة (40/ ابراهيم) يعنى پروردگارا موفقم بدار تا شرايط كامل نماز را بجاى آورم.
در آيه: فإن تابوا و أقاموا الصلاة (5/ توبه) گفته شده مقصود از آن اقرار به وجوب نماز است نه به اداى آن.
مقام: براى مصدر و اسم مكان و اسم زمان و اسم مفعول گفته ميشود ولى آنچه را كه در قرآن وارد شده است مصدر است مثل آيه: إنها ساءت مستقرا و مقاما (66/ فرقان).
مقامة: همان اقامت و سكنى گزيدن است، در آيات:
الذي أحلنا دار المقامة من فضله (35/ فاطر).
كه مثل دار الخلد (28/ فصلت).
جنات عدن (72/ توبه) است.
و آيه: لا مقام لكم فارجعوا (13/ احزاب).
مقام- در آيه اخير از- قام- است يعنى براى شما استقرار و آرامش نيست كه: لا مقام لكم (13/ احزاب) هم خوانده شده يعنى از- إقامة.
واژه- إقامة- به دوام و پيوستگى هم تعبير ميشود مثل آيه:
عذاب مقيم (37/ مائده) آيه: إن المتقين في مقام أمين (51/ دخان) عبارت (مقام أمين)- با فتحه حرف ميم- يعنى در مكانى كه اقامتشان در آنجا ادامه مىيابد.
تقويم الشيء: پرداختن و استوار داشتن آن چيز، در آيه:
لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم (4/ تين).
كه اشاره به ويژگيهاى انسان در ميان حيوانات از جهت عقل و فهم و راست بودن قامت اوست كه دلالت بر مستولى بودن انسان بر هر چيزى است كه در اين عالم هست.
تقويم السلعة: ارزيابى كردن متاع و بيان قيمت آن.
قوم- در اصل گروهى از مردان غير از زنان است از اينروى گفت: لا يسخر قوم من قوم .... (11/ حجرات).
شاعر گويد:أ قوم آل حصن أم نساء [آيا اهل و قبيله حصن مردانند يا زنان].
ولى در اكثر آيات قرآن هر كجا به قوم اشاره شده مردان و زنان با هم اراده شده است و حقيقت معنى آن در مورد مردان همانست كه با آيه: الرجال قوامون على النساء (34/ نساء) آگاهى داده است[۲]